محسن،۲ در ۶ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۰۱:۲۲ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۷۵:
محسن جان
به توضیح من توجه نکردی
از رگ خواب فراغت همچو مار ، اندیشه کن
می گوید : بترس ، از آن فراغتی که همچو مار است
rezasafari در ۶ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۰۱:۱۷ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵۹:
دربیت پنجم مصرع نخست !
هرکس به یک دوجام نفس، مست گشت و رفت
صحیح می نماید
احمد لماس در ۶ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۱۹:۳۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۸۰ - بیان سبب فصاحت و بسیارگویی آن فضول به خدمت رسول علیهالسلام:
در بیت آخر این بخش تقدم و تاخر واژه های چون و اغلب به تناوب و تهاتر تکرار میشوند !
به گمانمپای سلیقه هم به میان آمده کم کم.
احمد لماس در ۶ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۱۹:۲۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۸۰ - بیان سبب فصاحت و بسیارگویی آن فضول به خدمت رسول علیهالسلام:
اون ابیاتی که جناب ایرج ذکر کردن که از همین کتاب مساطاب هم اخذ شده در مواددی نادرست و ابتر است! مانند!
لیک چون اغلب بدند و ناپسند
که این مصرع به فرمی دیگر بیان شده.
پارسا فارسی در ۶ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۱۶:۲۶ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۰۶:
سلام بر شما
متاسفانه یک بیت بر اثر کثرت استعمال در اشتباه، مدام و مدام تکرار شده است، تا جایی که در تصحیحات هم همین اشتباه مورد استفاده قرار گرفته است
اصل بیت این است:
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی؛ و سَنایی
نرود جز به همان ره که تواَش راهنمایی...
یعنی سنایی جز آن راه نرود
و اگر دقت نمایید قافیه باید با هجای ـَ ا ای باشد
ولکن کلمه ی «خُدایی» دارای هجای ـُ ا ای است.
پایدار و درپناه حق
شاهین در ۶ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۱۵:۳۲ دربارهٔ شاه نعمتالله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱ (مهدی نامه):
زمان بر پیکره ی نیمی از حواشی درج شده در مورد این ابیات تا به این تاریخ (هفتمِ اردیبهشت ماه یک هزار و سیصد و نود و هشت خورشیدی) خطِ بطلان کشید
بسیاری دم از تواریخ گوناگون و اعداد و ارقام زدند و خط و نشان کشیدند که این میشود و آن نمیشود... موهوماتی که خاکسترش هم نماند
گذر زمان جهل و گولی و حمق بسیاری را آشکار ساخت و میسازد
طاهر در ۶ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۱۴:۲۹ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۹:
این بیت واقعا زیباست و یک دنیا پیام همراهش داره زمانیکه برای اولین بار این شاه بیت رو شنیدم در نظرم اینطور مجسم شد که انسان مستی قدح به دست در شبی ، قدح از دستش میافتد و نشکستن قدح مستی را از سرش بیرون میکند که چه کسی نخواست این قدح در سنگستان بشکند و به بزرگی خدا پی برد و سپس به راه راست هدایت شد و ... موضوع دیگه اینکه چون من گاهی سنتی میخونم و کسانی که آواز بلدند میدونند اشعار باباطاهر خوراک مایه دشتی هست و به جرات میگم چند روز فکر کردم تا ردیف مناسب این بیت رو در صدای خودم پیدا کنم و هر وقت اینو میخونم همه از خود بیخود میشن و ....
محسن در ۶ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۱۴:۰۶ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۷۵:
درود بر محسن.2
من فکر می کنم در مصراع دوم معنی دیگه ای نهفته باشه.
مصراع اول دارای معنی روشنیه:
اومدن توی این دنیا پشیمانی داره( بخاطر تمام غفلت ورزیهای انسان)
رگ خواب هم اون رگیه که ب عقیده پیشینیان با فشردن آن انسان به خواب می رود ک این کار را دنیا ب خوبی انجام داده.یعنی دنیا و رنگارنگی آن باعث غفلت میشه.
ولی حرف من اینه چرا صائب میگه همچو مار باید ب فکر باشیم؟؟؟
سینا در ۶ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۱۳:۳۷ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۷:
در بیت هشتم کلمه "با" جا افتاده است.
سر جنگ است تو را با همه عشاق مگر
باهر در ۶ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۱۰:۴۷ دربارهٔ جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۴ - در ترشیح اصل این شجره به رشحه توحید و توشیح صدر این مخدره به وشاح تحمید و فی مناجات:
ابیات جا افتاده :
"گفتمش یار تو ای فرزانه،
با تو همواره بُوَد هم خانه،
به مُراد تو بُود کارگزار
سازگار تو بُود در همه کار"
مدبر در ۶ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۰۹:۲۹ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۱:
برای دولت تدبیر و امید خوبه
سامان عین در ۶ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۳۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۳:
اگر فرض کنیم راه دین راه یقین هست؛ گروهی در حال تفکر در راه یقین هستن (نگاه فقیهانه دارند به راه. چند فرض کلی رو به یقین گرفتن و از روی اونا احکام دیگه رو توسعه میدن و همچنین در حال اثبات و عرفان زوایای راه هستن. یه جورایی انگار دید منجمانه به دین دارن). گروهی در راه یقین به شک افتادهاند که اصلاً شاید راه رو اشتباهی اومدن (نگاه فیلسوفانه دارند به چیزی که پایه و اساسش یقینه).
ولی با اینکه نظرات دوستان رو هم خوندم معنی دو مصرع آخر همچنان برایم گنگ هست.
ممکنه ترس شاعر از این باشه که ممکنه راه دیگهای هم هست و خودش ازش خبر نداره. یا خودش خبر داره اون راه چیه و میگه این دو راه غلطه. یا اینکه یه جور نفی صورت مسأله میکنه که انگار میدونه از این دو راه رو یکیش درسته (شبیه گل یا پوچه و بالاخره یکی از این دو گروه راه درست رو دارن طی میکنه) ولی تمایل نداره هیچکدوم رو انتخاب کنه.
بنظرم بیشتر از دو مصرع اول، دو مصرع آخر چالش برانگیزه
و اگه بخام نظرمو بگم، اینه که به نظر میرسه شاعر بخاد بگه راه دین رو باید عاشقانه طی کرد؛ نه عارفانه و نه با دو دلی. هیچ شناخت و همچنین هیچ جای شکی وجود نداره.
مینو در ۶ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۰۷:۳۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۱ - حکایت بقال و طوطی و روغن ریختن طوطی در دکان:
با سپاس فراوان آقای فرهاد عزیز برای معنی و تفصیر
الف رسته در ۶ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۰۷:۰۱ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۴۱:
آیا اسکندر رومی همان اسکندر مقدونی است؟
آیا ذوالقرنین که در فران آمده است همان اسکندر مقدونیست؟
آیا همین حکایت گلستان با افسانههای خونریزی و ویرانگری های اسکندر مقدونی همخوانی دارد؟
آیا اسکندر گُجستگ که در منابع پهلوی آمده است همان اسکندر رومی است؟
در کشورهای غربی به مولانا جلاالدین بلخی میگویند «رومی» . در تمام ترجمه های انگلیسی اشعار مولوی اسم او به سادگی رومی است Rumi
چرا مولوی رومی شد؟
برخی محققان میگویند که روم کشوری بوده است تاریخی که نام دریاچهٔ ارومیه باقی ماندهٔ آن نام است.
در زمان مولوی هم که هنوز کشوری به نام عثمانی پدید نیامده بود آن منطقه را روم می نامیدند که بسیاری از منابع تاریخی این موضوع را تائید میکنند.
چند تن از پژوهشگران ایرانی، ماجرای حمله ی الکساندر مقدونی به ایران را به چالش کشیده اند. پژوهشگرانی چون :
امیر مهدی بدیع در کتاب یونانیان و بربره، اصلان غفاری: در کتاب «قصه ی سکندر و دارا ، احمد حامی: در کتاب سفر جنگی اسکندر مقدونی به درون ایران و هندوستان بزرگترین دروغ تاریخ است، پوران فرخزاد در کتاب «کارنامه ی به دروغ».
سید مسعود نوری در ۶ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۰۵:۵۹ دربارهٔ جامی » هفت اورنگ » تحفةالاحرار » بخش ۳۲ - مقاله ششم در اشارت به زکات که سرمایه بالش مال و مالش نفس بخل سگال است:
درنگی در معنای عنوان این مقاله (در اشارت به زکات که سرمایه بالش مال و مالش نفس بخل سگال است)
بالش: بالیدن، زکات موجب رشد و بالیدن و اضافه شدن مال است. تلمیح است به این آیه:
یَمْحَقُ اللَّـهُ الرِّبَا وَیُرْبِی الصَّدَقَاتِ ۗ وَاللَّـهُ لَا یُحِبُّ کُلَّ کَفَّارٍ أَثِیمٍ ﴿البقرة/276﴾
(خداوند، ربا را ناچیز میگرداند و صدقات را افزونی میدهد و هیچ کفرانکننده گنهکار را دوست ندارد.)
مالش: یعنی دستمالی؛ اما معنای مجازی و رایج آن: تنبیه؛ مجازات. مثلا نظامی فرماید:
چنانت دهم مالش از تیغ تیز / که یا مرگ خواهی ز من یا گریز
پس زکات تنبیه کردن و تربیت کردن نفس است که عادتا بخیل است. (سگال: اندیشه/ سگالنده: اندیشنده)
سید مسعود نوری در ۶ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۰۵:۴۶ دربارهٔ جامی » هفت اورنگ » تحفةالاحرار » بخش ۳۲ - مقاله ششم در اشارت به زکات که سرمایه بالش مال و مالش نفس بخل سگال است:
عزیزی معنای ابیات 6 تا 10 را پرسیده است. در پاسخ میتوان نوشت: همانگونه که از عنوان این بخش آشکار است ابیات مربوط هستند به زکات.
نکته اصلی و راز زکات آن است که «ثروت» در گردش باشد، نه اینکه نزد عدهای ذخیره شود. شاید اشاره و تلمیحی باشد به آیه 7 سوره حشر:
مَّا أَفَاءَ اللَّـهُ عَلَیٰ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَیٰ فَلِلَّـهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَیٰ وَالْیَتَامَیٰ وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ کَیْ لَا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ منکم ... «آن غنیمتی که خدا از مردم قریهها نصیب پیامبرش کرده است از آن خداست و پیامبر و خویشاوندان و یتیمان و مسکینان و مسافران در راه مانده، تا میان توانگرانتان دست به دست نشود.»
پس این دو بیت را میتوان چنین معنا کرد:
گردش از آن ساخت که گردان بود
کف بکف از راه نوردان بود
نی که به دستت ز خلاف کرم
ناخنی از سیم شود هر درم
از جهت خداوند به گردش اموال (از طریق زکات) حکم داد که ثروت گردان (اسم فاعل، مثل روان و دوان و چرخان/ یعنی گردش کننده) باشد. میان راهنوردان (سالکان، پیروان شریعت) کف به کف، دست به دست شود.
بیت دوم: نه آنکه بر خلاف کرم و بخشندگی، در دستان تو مانند ناخن دستت ثابت بماند. و هر درم (=درهم) در دست تو مانند ناخی از سیم (= نقره) شود؛ درهمی که به دست تو میرسد مانند جزیی از وجودت و بدنت شود.
بیت سوم:
تاش جدا کم کنی از مشت خویش
بر صفت ناخن از انگشت خویش
تا در نتیجه (آن پندار و رفتار) آن درهم را از مشت خویش رها نکنی، یا کم رهایش کنی؛ همانطور که ناخن انگشت خویش را به ندرت از خویش جدا میکنی.
بیت چهارم:
ناخن سیمت که به کف حاصل است
ناخنه ٔ دیده ٔ جان و دل است
واژه مهم در این بیت و بیت بعدی «ناخنه»[خ ُ ن َ/ ن ِ] است. دهخدا به نقل از «مهذب الاسماء» نوشته «ناخنه» مرضی است از امراض چشم و آن گوشتی باشد که در گوشه ٔچشم بهم میرسد و بتدریج تمام چشم را میگیرد.
پس معنای بیت این است: سیم (نقرهای) را که مانند ناخن در دست گرفتهای (و گویی بخشی از بدن تو شده است و آن به زکات و صدقه نمیدهی) موجب بیماری چشم بصیرت (دیده ٔ جان و دل) میشود.
بیت پنجم توصیه به درمان است:
ناخنه از دیده ٔ دل بر تراش
ور نه به ناخن دل خود میخراش
ناخنه، آن بیماری که باعث بسته شدن چشم و نابینایی میشود را از چشم بصیرت خویش دور کن؛ یعنی با زکات و دل کندن از مال دنیا، اجازه ده چشمان معرفت تو گشوده بماند؛ در غیر این صورت با ناخن، دل و جان خود را بخراش.
دل و درون کسی (اینجا، خود) را خراشیدن یعنی آزردن و صدمه زدن. مثلا سعدی در گلستان فرماید:
تا توانی درون کس مخراش
کاندرین راه خارها باشد.
خلاصه معنای بیت آن است اگر زکات ندهی و با بخل چشمان بصیرت خویش را نابینا کنی، مانند آن است که به جان و دل خویش صدمه میزنی.
آخرین ابیات این مقاله/ بخش در تحفة الاحرار معنایی را که عرض شد تقویت میکند:
تفرقه کن جمع درمهای خویش
سینه تهی کن ز المهای خویش
داغ جداییش که اینجا کشی
بهتر ازان داغ که فردا کشی
حیف بود کز پی فرزند و زن
داغ نهی این همه بر خویشتن
ضامن رزق همه شد کردگار
کار خدا را به خدا واگذار
آرش در ۶ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۰۴:۴۸ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۰:
ببخشید دوستان یک اشتباه تایپی در نوشتار داشتم که
آن را اصلاح می کنم :
چرا "یک پیکرند" به " یک دیگرند" دگرگون شده ؟
در لینک زیر خیلی درست و منطقی توضیح داده که چرا چنین شده است :
پیوند به وبگاه بیرونی
آرش در ۶ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۰۴:۳۳ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۰:
با درود فراوان به همه دوستان
در برخی از دیدگاه های دوستان گرامی به این نکته اشاره شده که "عضو" در بیت نخستین به معنی "اندام" نیست بلکه به معنی دیگری است . من پرسشی از این دوستان دارم که در بیت دوم (چو عضوی بدرد آورد روزگار/ دگر عضو ها را نماند قرار) , "عضو "به چه معنی به کار رفته است؟ آیا جز این است که "عضو" به معنی "اندام " به کار رفته است؟ پس آیا به کار بردن " بنی آدم اعضای یک پیکرند" به جای " بنی آدم اعضای یکدیگرند" درست تر نیست؟
دقت کنید که ما وقتی سرد درد , گوش درد, چشم درد , دندان درد و ... میگیریم , آیا جز این است که در تمامی اعضای بدن یک بیقراری صورت می گیرد که "عضو دچار ناراحتی شده" از ناراحتی رهایی یابد؟
اما چرا "یک پیکرند" به " یک دیگرند" دگرگرون شده ؟ در لینک زیر خیلی درست و منطقی توضیح داده که چرا چنین شده است :
پیوند به وبگاه بیرونی
*******************************
"یکدیگرند"یا "یک پیکرند"؟
همه ی ما با این بیت سعدی آشنا هستیم و غالبا آن را این طور می نویسیم و می خوانیم:
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
ولی شادروان استاد سعید نفیسی معتقد است که صحیح این بیت چنین است:
بنی آدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
وی دو دلیل برای نظر خود اقامه می کند:
1.در زمان سعدی یک نوع خط رواج داشته که همه ی مردم با آن می نوشتند و به آن "خط تعلیق"می
گفتند.در خط تعلیق معمول بوده است که برای تند نوشتن گاهی بعضی حروف را که باید جدا بنویسند
به هم می چسباندند.مثل خط شکسته ی امروز.از آن جمله در کلمه "یکدیگر""دال"را به "یا"می چسباندند و "پیکر"و"دیگر"را مثل هم می نوشتند.همین بلا به مرور زمان بر سر شعر سعدی هم آمده و کم کم "یک پیکرند"به "یکدیگرند"تبدیل شده است.
2.حال از نظر معنا هم که نگاه کنیم. شاعر بزرگی چون سعدی نمی گوید:"بنی آدم اعضای یکدیگرند."
مخصوصا جایی که پس از آن می گوید:
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
شک نیست که عضو یعنی اجزای یک پیکر و یک بدن.وانگهی تصور کنید که اگر "اعضای یکدیگرند"بخوانیم
چه قدر مضحک می شود.نتیجه این می شود که "من سر شما هستم و شما مثلا دست من هستید."
مرد بزرگی مثل سعدی هرگز این طور حرف نمی زند.
****** از کتاب ریاضی دلاویز در ادب گهرریز ـ احمد شرف الدین******
*************
همچنین بانو مهشید مشیری نیز درست این بیت را
بنی آدم اعضای یک پیکرند / که در آفرینش ز یک گوهرند می داند
و می نویسد:
".......و اما ضبط «اعضای یکدیگر» – به جای «اعضای یک پیکر» – شاید ناشی از بی دقتی، دخل و تصرف و احیانا بی اطلاعی و بیسوادی وراقان و کاتبان باشد که در طول زمان گریبانگیر بسیاری از متون فارسی شده است.
دیگرممکن است نوع خط باشد. مثلا در زمان سعدی «تعلیق» رایج بوده که خطی است درهم پیچیده و تودرتو و بدون کسره و فتحه و ضمه. در خط تعلیق، کلمات به هم می چسبیدند. و چون قلم اندر نوشتن می شتافت، از کاغذ کمتر جدا می شد و در تندنویسی موثر بود. مثلا در نوشتنِ «دیگر» دال را به ی می چسباندند که ممکن بود شییه «پیکر» شود، و به همین سیاق «یک پیکرند» به صورت «یکدیگرند» نوشته شود و ما را در خواندن پیام سعدی، دچار ابهام و سر در گمی کند، که کرده است "
م. طاهر در ۶ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۰۳:۲۶ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹:
یا لطیف
"دردمندان تمنای مداوات آیند" نادرست است
نگارش درست: دردمندان به تمنای مداوات آیند
م. طاهر
سید یوسف بیژنی در ۶ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۰۶:۰۳ دربارهٔ عطار » تذکرة الأولیاء » بخش ۲۶ - ذکر حاتم اصم قدس الله روحه: