فرهود در ۷ ماه قبل، سهشنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۴۷ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱:
یعنی در مقصد و منزل منتظر تو هستند.
سه نعل بهافسون در آتش گذاشتهاند که زودتر بروی و به آنجا برسی
و دوستان و خویشان دلشان را بیدار نگهداشته و بهگوش هستند که کی میرسی.
هادی اسدی در ۷ ماه قبل، سهشنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۳۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۰:
چقدر قشنگ اجرا شده توسط اقای حسام الدین سراج مست این آهنگ شدم👌🌹
حسام hesamkholousi@gmail.com در ۷ ماه قبل، سهشنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۲۸ دربارهٔ میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۱۰:
تو چندین مردم آزاری اشتباه شده چند بن
Furkan Devrim Nazlıcan در ۷ ماه قبل، سهشنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۰۲ دربارهٔ اقبال لاهوری » اسرار خودی » بخش ۱ - اسرار خودی:
کز دام و دد ملولم و انسانم آرزوست
Furkan Devrim Nazlıcan در ۷ ماه قبل، سهشنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۰۲ دربارهٔ اقبال لاهوری » اسرار خودی » بخش ۱ - اسرار خودی:
دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر
امین مروتی در ۷ ماه قبل، سهشنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۱۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » پانزدهم:
شعر گویی مولانا
محمدامین مروتی
مولانا در قسمتی از ترجیع بند پانزدهم خود می گوید من تنها در حال مستی سخن می گویم و اهل تکلفات ادبی نیستم. دهانم مانند کندوی عسل است و سخنانم مانند زنبوران پرواز می کنند و بدون هدف و قصد قبلی، شیرینی را به هر سوی می برند و می پراکنند:
....چون مست نیستم، نمکی نیست در سخن
زیرا تکلف ست و ادیبی و اجتهاد
اما دهان مست، چو زنبور خانهایست
زنبور جوش کرد، به هر سوی، بیمراد
زنبورهای مست و خراب از دهان شهد
با نوش و نیش خود، شده پرّان میان باد
یعنی که ما ز خانهٔ شش گوشه، رستهایم
زان خسروی که شربت شیرین به نحل داد....
این که زنبوران بدون قصد معین به هر سو شهد می پراکنند، استعاره از فی البداهگی شعرسرایی مولاناست.
مولانا در بیت آخر می گوید همانگونه که زنبور از خانه های شش گوشه(مسدس) ی کندو می رهد من نیز از مکان شش جهت این دنیا آزادم و این شعرسرودن به برکت وحی و الهام الهی است، همان گونه که خداوند آفرینش شهد را به زنبور وحی کرده است.
18 آبان 1403
احمدرضا نظری چروده در ۷ ماه قبل، سهشنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۱۵ در پاسخ به جاوید مدرس اول رافض دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲۹:
اگر در اصل، دین حُبّ است و حُبّ در اصل دین، بیشک
بجز دلدادگی هر مذهبی، مُشتی خرافات است
دوست عزیز اولا شعر فاضل نظری را که خودش زنده وحی وحاضر است، اشتباه می نویسی.یعنی خالی ازدقت
دوم درباره سرم تراپی دارید صحبت می کنید یا مولانا.
bolhasani در ۷ ماه قبل، سهشنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۳۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۴:
خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۷ ماه قبل، سهشنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۵۰ در پاسخ به دکتر محمد ادیب نیا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴:
سلام و درود به شما و همه دوستان
با حوصله بخشی از بحث ها را خواندم.جز سرگیجه چیزی از برخی صحبت ها که ریشه ای حوزوی دارند دستگیرم نشد.
شعر حافظ را بخوانیم و لذت ببریم چه نیاز است آسمان و ریسمان را به هم ببافیم و برای اثبات مدعای از کسانی شاهد بیاوریم که حافظ دشمن خونی آنهاست؟
مگر حافظ شیخ و مفتی و صوفی و محتسب و زاهد را به یک چوب نمی زند؟
یکی از دولابی می آورد یکی از نراقی و ....
جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز
باطل در این خیال که اکسیر می کنندو سپس برای این که یک قبیله را تابع خودمان معرفی کنیم مذهبشان راهم مشخص می نماییم به درست یا غلط
اجازه دهید اینجا حداقل از قیل و قال منبر و محراب آسوده باشیم. هرگاه شوق شنیدن این سخنان مکرر در دلمان بود سری به مسجد و حوزه و تلویزیون می زنیم. فعلا هم که چنین قصدی نداریم
Ali Maghsoudi در ۷ ماه قبل، سهشنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۱۹ دربارهٔ صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹:
با سلام و درود، یکی از کاربران گفتند که استاد شجریان و هابیل علی اف همراه با همایون شجریان با حضو استاد عبدالله خان دوامی (استاد استاد شجریان) این شعر را به زیبایی تمام اجرا کردند. بنده این اجرا را پیدا نکردم. اگر کسی لینک آن را دارد لطفا به اشتراک بگذارند. ممنون
امین مروتی در ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۴۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۶۲:
شرح غزل شمارهٔ ۲۱۶۲ دیوان شمس (دگرباره بشوریدم)
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
محمدامین مروتی
دگرباره بشوریدم، بدان سانم به جان تو
که هر بندی که بربندی، بدرّانم به جان تو
مولانا در این غزل، ئپدر خطابی به معشوق، وصف شیدایی و شوریدگی خود را بیان می کند. این شوریدگی و جنون چنان است که هیچ بندی مانع آن نمی شود. در گذشته بر دست و پای دیوانگان زنجیر و طناب می بستند.
من آن دیوانۀ بندم، که دیوان را همیبندم
زبان مرغ میدانم، سلیمانم به جان تو
او عاشقِ زنجیر و بند معشوق است و چه از این بهتر که اسیر معشوق باشی. در واقع عاشق با رفتن در دام معشوق، نفسانیتش را اسیر خود می کند. اسارت او در عین حل اسارت نفس هم هست. عشق دیوان را می بندد یعنی نفسانیت را اسیر می کند.
نخواهم عمر فانی را، توی عمر عزیز من
نخواهم جان پرغم را، توی جانم به جان تو
عمر و جان خود را فدای معشوق می کند و از جانی که فدای معشوق نشود، با صفت "پر غم" تعبیر می کند.
چو تو پنهان شوی از من، همه تاریکی و کفرم
چو تو پیدا شوی بر من، مسلمانم به جان تو
کفر و ایمان برای عاشق، معنای متفاوتی دارد. کفر و ظلمت، عدم حضور معشوق است و ایمان حضور او.
گر آبی خوردم از کوزه، خیال تو در او دیدم
وگر یک دم زدم بیتو، پشیمانم به جان تو
یک دم من بی تو نمی گذرد. حتی اگر از آب، سیراب می شوم، به خاطر نعمت وجود توست.
اگر بیتو بر افلاکم، چو ابر تیره غمناکم
وگر بیتو به گلزارم، به زندانم به جان تو
بدون تو اگر بر فلک باشم، مثل ابر تیره و غمگین هستم و بدون تو گلستان برایم عین زندان است.
سماع گوش من نامت، سماع هوش من جامت
عمارت کن مرا آخر، که ویرانم به جان تو
گوشم با شنیدن نامت به رقص می آید و هوش من با نوشیدن جامت. مرا بساز که بدون تو ویرانه ای بیش نیستم.
درون صومعه و مسجد، توی مقصودم ای مرشد
به هر سو رو بگردانی، بگردانم به جان تو
به خاطر تو به مسجد و معبد می آیم. هرجا روی کنی، من هم بدانجا روی می کنم.
سخن با عشق میگویم ،که او شیر و من آهویم
چه آهویم که شیران، را نگهبانم به جان تو
مانند آهو اسیر شیر معشوقم. اما آهوی عاشق در واقع نگهبان و محافظ شیر معشوق است.
ایا منکر درون جان، مکن انکارها پنهان
که سرّ سرنبشتت را، فروخوانم به جان تو
مولانا خطاب به منکران عشق، می گوید در دل نیروی عشق را انکار می کنید اما من می توانم درون و باطن تو را بخوانم.
چه خویشی کرد آن بیچون، عجب با این دل پرخون
که ببریدهست آن خویشی، ز خویشانم به جان تو
آن معشوق بی نظیر چنان کاری با دل پرخونم کرد که جز وی، همه خویشانم را از یاد برده ام.
تو عید جان قربانی و پیشت عاشقان قربان
بکش در مطبخ خویشم، که قربانم به جان تو
بای عاشقی که جانش را قربانی می کند، تو عید قربان هستی. مرا برای مطبخ خود قربانی کن.
ز عشق شمس تبریزی، ز بیداری و شبخیزی
مثال ذرّه ی گردان پریشانم به جان تو
از فراق شمس خواب ندارم و مثل ذره ای سرگردانم.
19 آذر 1403
رضا از کرمان در ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۴۶ در پاسخ به فرهود دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹:
سلام بر فرهود گرامی
ضمن قدر دانی از زحمات گردانندگان گنجور، بنده نیز با شما وسایر منتقدانی که از اشتباه معنی کردن ابیات گلایه دارند، هم عقیده ام. خوشبختانه امکان استفاده از هوش مصنوعی به شخصه برای هر فردی مهیاست و هرکس در خصوص بهره گیری از آن مختار است ولیکن در یک سایت وزین ادبی جایگاهی ندارد آنهم دقیقا بعد از متن شعر و در سرفصل حاشیه ها بنظرم کار درستی نیست خصوصا برای کسانی که به تازگی به جمع همراهان گنجور میپیوندند ، امکان اینکه حاشیه هایی که سروران گرامی در ذیل متون ادبی واشعار گذاشته اند، خوانده نشوند زیاد میگردد وصرفا به تعبیری که هوش مصنوعی حال درست یا غلط ارایه نموده بسنده مینمایند واین رسالت این مجموعه نیست .
گردانندگان محترم گنجور باید بدانند این اظهار نظر حقیر ،قطعا از فرط علاقه وآرزوی تعالی روز افزون سایت شماست. لا اقل از هوش مصنوعی chat gpt استفاده کنید بهتر معنی میکنه .
شاد وپاینده باشید
افسانه چراغی در ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۴۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۹۳ - کرامات ابراهیم ادهم قدس الله سره بر لب دریا:
باریکحرف: پر قیل و قال
افسانه چراغی در ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۰۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۹۲ - قصهٔ اعرابی و ریگ در جوال کردن و ملامت کردن آن فیلسوف او را:
توبرتو: انباشته، متراکم، پُر
افسانه چراغی در ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۰۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۹۲ - قصهٔ اعرابی و ریگ در جوال کردن و ملامت کردن آن فیلسوف او را:
تَنگ به معنی لنگهء بار است.
افسانه چراغی در ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۵۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۸۹ - قصهٔ جوحی و آن کودک کی پیش جنازهٔ پدر خویش نوحه میکرد:
قلب و باطن انسانهای سرکش و طغیانگر و گمراه، شبیه گور تنگ و تاریک و خالی از ایمان و یقین و معناست.
Alireza در ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۳۳ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » ترکیبات » گلهٔ یار دلآزار:
بی نظیر بوووود :)
افسانه چراغی در ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۵۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۸۸ - شکایت گفتن پیرمردی به طبیب از رنجوریها و جواب گفتن طبیب او را:
تا دل مرد خدا نآمد به درد
هیچ قرنی را خدا رسوا نکرد
این بیت در مثنوی تصحیح نیکلسون و شرح جامع دکتر زمانی به این شکل آمده است.
دکتر زمانی "قرن" را به این صورت شرح دادهاند: قرن، مردمی را گویند که در زمانِ واحدِ نزدیک به هم زندگی کنند.
مولانا در بیت دیگری جمع قرن را آورده:
تا شنیدیم آن سیاستهای حق
بر قرون ماضیه اندر سبق
یعنی: تا اینکه کیفرها و عقوبتهایی را که حقتعالی بر امتهای گذشته نازل کرد، باخبر شویم.
قرون ماضیه: امتهای گذشته، مردم پیشین
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۲۷ در پاسخ به مسکین عاشق دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴:
در یک جامعه شدیدا مذهبی که می و میخوارگی شدیدا نکوهش می شده و با آن مبارزه می شود مگر حافظ دیوانه است که به جای الفاظ مذهبی و دینی بگوید برو می بخور؟
مگر حافظ به زبان های مختلف نمی گوید که مخفیانه شراب بخورید؟ منظورش اینه که مخفیانه نماز بخونید و روزه بگیرید؟
مثل این است که امروزه کسی بخواهد مردم را مخفیانه به نماز و روزه و حجاب و اعتکاف و این چیزها دعوت کند و بگوید بروید شراب بخورید. بروید آبجو بخورید.
امثال دولابی هم در این موارد جایگاهی ندارند نهایتش اینه که آدم خوبی بوده باشند نه بیشتر
سمانه صابری در ۷ ماه قبل، سهشنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۲۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۴: