چو عالم برزد آن زرینعلم را
کز او تاراج باشد خیل غم را
مَلک را رغبت نخجیر برخاست
ز طالع تهمت تقصیر برخاست
به فالی چون رخ شیرین همایون
شهنشه سوی صحرا رفت بیرون
خروش کوس و بانگ نای برخاست
زمین چون آسمان از جای برخاست
عَلمداران عَلم بالا کشیدند
دلیران رخت در صحرا کشیدند
برون آمد مهینِ شهسواران
پیاده در رکابش تاجداران
ز یکسو دست در زین بسته فغفور
ز دیگر سو سپهسالار قیصور
کمر دربسته و ابرو گشاده
کلاه کیقبادی کژ نهاده
نهاده غاشیهاش خورشید بر دوش
رکابش کرده مه را حلقه در گوش
درفش کاویانی بر سر شاه
چو لَختی ابر کاُفتد بر سر ماه
کمر شمشیرهای زرنگارش
به گرد اندر شده زرین حصارش
نبود از تیغها پیرامُن شاه
به یک میدان کسی را پیش و پس راه
در آن بیشه که بود از تیر و شمشیر
زبانِ گاو برده زَهرهٔ شیر
دهانِ دورباش از خنده میسفت
فلک را دورباش از دُور میگفت
سواد چتر زرین باز بر سر
چو بر مشکینحصاری برجی از زر
گر افتادی سر یک سوزن از میغ
نبودی جای سوزن جز سر تیغ
نفیر چاوشان از دور شو دور
ز گیتی چشم بد را کرده مهجور
طراق مقرعه بر خاک و بر سنگ
ادب کرده زمین را چند فرسنگ
زمین از بار آهن خم گرفته
هوا را از روا رو دم گرفته
جنیبتکش وشاقان سرایی
روانه صدصد از هر سو جدایی
غریو کوسها بر کوههٔ پیل
گرفته کوه و صحرا میل در میل
ز حلقوم دَراهای دِرَفشان
مشبکهای زرین عنبرافشان
صد و پنجاه سقا در سپاهش
به آب گُل همیشستند راهش
صد و پنجاه مجمردار دلکش
فکنده بویهای خوش در آتش
هزاران طُرف زرین طوقبسته
همه میخ درستکها شکسته
بدان تا هر کجا کو اسب راند
به هر کامی درستی بازماند
غریبی گر گذر کردی بر آن راه
بدانستی که کرد آنجا گذر شاه
بدین آیین چو بیرون آمد از شهر
به استقبالش آمد گردش دهر
شده بر عارض لشکر جهان تنگ
که شاهنشه کجا میدارد آهنگ
چنین فرمود خورشید جهانگیر
که خواهم کرد روزی چند نخجیر
چو در نالیدن آمد طبلک باز
درآمد مرغ صیدافکن به پرواز
روان شد در هوا بازِ سبکپر
جهان خالی شد از کبک و کبوتر
یکی هفته در آن کوه و بیابان
نرستند از عقابینش عقابان
پیاپی هر زمان نخجیر میکرد
به نخجیری دگر تدبیر میکرد
بُنه در یک شکارستان نمیماند
شکارافکن شکارافکن همی راند
وز آن جا همچنان بر دست زیرین
رکاب افشاند سوی قصر شیرین
به یک فرسنگی قصر دلآرام
فرود آمد چو باده در دل جام
شب از عنبر جهان را کُلهی بست
زمستان بود و باد سرد میجست
زمین کز سردی آتش داشت در زیر
پَرند آب را میکرد شمشیر
اگر چه جای باشد گرمسیری
نشاید کرد با سرما دلیری
مَلک فرمود کآتش برفروزند
به من عنبر، به خرمن عود سوزند
بخورانگیز شد عود قماری
هوا میکرد خود کافورباری
به آسایش توانا شد تن شاه
غنود از اول شب تا سحرگاه
چو لعل آفتاب از کان بر آمد
ز عشق روز، شب را جان بر آمد
فلک سرمست بود از پویه چون پیل
خناق شب کبودش کرد چون نیل
طبیبان شفق مدخل گشادند
فلک را سرخی از اکحل گشادند
ملک ز آرامگه برخاست شادان
نشاط آغاز کرد از بامدادان
نبیذی چند خورد از دست ساقی
نماند از شادمانی هیچ باقی
چو آشوب نبیذش در سر افتاد
تقاضای مرادش در بر افتاد
برون شد مست و بر شبدیز بنشست
سوی قصر نگارین راند سرمست
دل از مستی شده رقاص با او
غلامی چند خاص الخاص با او
خبر کردند شیرین را رقیبان
که اینَک خسرو آمد بینقیبان
دل پاکش ز ننگ و نام ترسید
وزان پرواز بیهنگام ترسید
حصار خویش را در داد بستن
رقیبی چند را بر در نشستن
به دست هر یک از بهر نثارش
یکی خوان زر که بیحد بُد شمارش
ز مقراضی و چینی بر گذرگاه
یکی میدان بساط افکند بر راه
همه ره را طراز گنج بردوخت
گلاب افشاند و خود چون عود میسوخت
به بام قصر برشد چون یکی ماه
نهاده گوش بر در، دیده بر راه
ز هر نوک مژه کرده سنانی
بر او از خون نشانده دیدهبانی
برآمد گردی از ره توتیارنگ
که روشن چشم از او شد چشمه در سنگ
برون آمد ز گرد آن صبح روشن
پدید آمد از آن گلخانه گلشن
در آن مشعل که برد از شمعها نور
چراغ انگشت بر لب مانده از دور
خدنگی رُسته از زین خدنگش
که شمشاد آب گشت از آب و رنگش
مرصعپیکری در نیمهٔ دوش
کلاه خسروی بر گوشهٔ گوش
رخی چون سرخگل نوبر دمیده
خطی چون غالیه گِردش کشیده
گرفته دستهٔ نرگس به دستش
به خوشخوابی چو نرگسهای مستش
گلش زیر عرق غواص گشته
تذروش زیر گل رقاص گشته
کمربندان به گِردش دسته بسته
به دست هر یک از گل دسته دسته
چو شیرین دید خسرو را چنان مست
ز پای افتاد و شد یکباره از دست
ز بیهوشی زمانی بیخبر ماند
به هوش آمد به کار خویش درماند
که گر نگذارم اکنون در وثاقش
ندارم طاقت زخم فراقش
و گر لَختی ز تندی رام گردم
چو وِیسِه در جهان بدنام گردم
بکوشم تا خطا پوشیده باشم
چو نتوانم نه من کوشیده باشم؟
چو شاه آمد نگهبانان دویدند
زر افشاندند و دیباها کشیدند
بسا ناگشته را کز دَر درآرند
سپهر و دور بین تا در چه کارند
مَلک بر فرش دیباهای گلرنگ
جنیبت راند و سوی قصر شد تنگ
دَری دید آهنین در سنگ بسته
ز حیرت ماند بر دَر دلشکسته
نه روی آن که از در بازگردد
نه رای آن که قفلانداز گردد
رقیبی را به نزد خویشتن خواند
که ما را نازنین بر در چرا ماند
چه تلخی دید شیرین در من آخر؟
چرا در بست از اینسان بر من آخر؟
درون شو گو نه شاهنشه غلامی
فرستاده است نزدیکت پیامی
که مهمانی به خدمت میگراید
چه فرمایی درآید یا نیاید؟
تو کاَندر لب نمک پیوسته داری
به مهمان بر چرا در بسته داری؟
درم بگشای کآخر پادشاهم
به پای خویشتن عذر تو خواهم
تو خود دانی که من از هیچ رایی
ندارم با تو در خاطر خطایی
بباید با مَنت دمساز گشتن
تو را نادیده نتوان بازگشتن
و گر خواهی که این جا کم نشینم
رها کن کز سر پایت ببینم
بدین زاری پیامی شاه میگفت
شکرلب میشنید و آه میگفت
کنیزی کاردان را گفت آن ماه
به خدمت خیز و بیرون رو سوی شاه
فلان ششطاق دیبا را برون بر
بزن با طاق این ایوان برابر
ز خار و خاره خالی کن میانش
معطر کن به مشک و زعفرانش
بساط گوهرین در وی بگستر
بیار آن کرسی ششپایه زر
بِنه در پیشگاه و شقه دربند
پس آن گَه شاه را گو کاِی خداوند
نه تُرک این سرا هندوی این بام
شهنشه را چنین داده است پیغام
پرستار تو شیرین هوسجفت
به لفظ من شهنشه را چنین گفت
که گر مهمان مایی ناز منمای
به هر جا کهت فرود آرم فرود آی
صواب آن شد ز روی پیشبینی
که امروزی در این منظر نشینی
من آیم خود به خدمت بر سر کاخ
زمین بوسم به نیروی تو گستاخ
بگوییم آن چه ما را گفت باید
چو گفتیم آن کنیم آن گَه که شاید
کنیز کاردان بیرون شد از در
برون برد آن چه فرمود آن سمنبر
همه ترتیب کرد آیین زَربَفت
فرود آورد خسرو را و خود رفت
رخ شیرین ز خجلت گشته پُرخوی
که نَزل شاه چون سازد پیاپی
چو از نزل زرافشانی بپرداخت
ز جُلاب و شکر نزلی دگر ساخت
به دست چاشنیگیری چو مهتاب
فرستادش ز شربتهای جُلاب
پس آن گه ماه را پیرایه بربست
نقاب آفتاب از سایه بربست
فرو پوشید گلناری پرندی
بر او هر شاخ گیسو چون کمندی
کمندی حلقهوار افکنده بر دوش
ز هر حلقه جهانی حلقه در گوش
حمایلپیکری از زرِ کانی
کشیده بر پرندی ارغوانی
سرآغوشی برآموده به گوهر
به رسم چینیان افکنده بر سر
سیهشعری چو زلف عنبرافشان
فرود آویخت بر ماه درفشان
بدین طاوسکرداری همایی
روان شد چون تذروی در هوایی
نشاط دلبری در سر گرفته
نیازی دیده نازی درگرفته
سوی دیوار قصر آمد خرامان
زمین بوسید شه را چون غلامان
گشاد از گوش گوهرکش بسی لعل
سم شبدیز را کرد آتشیننعل
همان صد دانه مروارید خوشآب
به فرقافشان خسرو کرد پرتاب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن به توصیف یک شکار بزرگ توسط خسرو، شاه ایران، میپردازد. او با لشکری بزرگ خارج از شهر به صحرا میرود تا به شکار بپردازد. زمین و آسمان به خاطر این رویداد شاد و پر از شور و هیجان است. علمداران و پهلوانان به همراه شاه هستند و در صحنهای پر از زیبایی و تجملات، تجهیزات شکاری و زینتآلات گرانبها توصیف میشود.
شکار به مدت یک هفته ادامه مییابد و خسرو با نشاط و شادابی روزها را سپری میکند. در نهایت، او به قصر خود بازمیگردد، جایی که شیرین، محبوبش، برای استقبال از او آماده است. شیرین به خاطر رقبا و ترس از ننگ در نگرانی است و در نهایت تصمیم میگیرد که دروازهها را برای شاه بگشاید.
توصیف جزئیات مراسم، زینتآلات، و احساسات شخصیتها در این متن بارز است و حاکی از شکوه و زیبایی دربار و زندگی اشرافی آن زمان است.
هوش مصنوعی: زمانی که دانشمندی با علم گرانبهای خود به اوج برسد، خیل غمها و مشکلاتی که از او ناشی میشود، در واقع به تاراج میرود.
هوش مصنوعی: ملک به خاطر سرنوشت بدی که برایش رقم خورده، علاقهاش به شکار برانگیخته شده است.
هوش مصنوعی: در توصیف یک اتفاق خاص، چهرهای زیبا و دلانگیز مانند چهره یک پادشاه بر افراز، به سمت دشت و بیابان حرکت میکند.
هوش مصنوعی: صدای طبل و نواهای نی بلند شد و زمین به اندازهای لرزید که گویی آسمان تغییر مکان داده است.
هوش مصنوعی: پرچمداران با شجاعت پرچم را به اهتزاز درآورده و دلیران با عزم راسخ راهی میدان نبرد شدند.
هوش مصنوعی: از میدان مبارزه، پهلوان بزرگ به همراه سربازانش بدون اسب و با افتخار بیرون میآیند، در حالی که تاجداران و بزرگان به او احترام میگذارند.
هوش مصنوعی: از یک سو، فردی با قدرت و عظمت به میدان آمده است و از سوی دیگر، سرداری بزرگ و با تجربه وجود دارد.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف شخصی میپردازد که به نوعی خود را مرتب و آراسته کرده است؛ به خصوص با دقت در بستن کمر و همچنین نشان دادن ابروان خود. همچنین، اشاره به کلاهی خاص دارد که به شیوهای غیرمتعارف بر سر گذاشته است. به طور کلی، شاعر به زیباییهای ظاهری و شیوهی خاصی از ابراز شخصیت اشاره میکند.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر تصویری زیبا از یک شخصیت قهرمانانه ارائه میدهد. او توصیف میکند که چگونه خورشید بر دوش او قرار گرفته و ماه را به صورت حلقهای در گوشش آویزان کرده است. این تصویر بیانگر قدرت و زیبایی آن شخصیت است، به طوری که او به اندازهای بزرگ و برجسته است که قادر به حمل خورشید و ماه میباشد. این تعبیر نمادین نشاندهنده شکوه و عظمت فرد مورد نظر است.
هوش مصنوعی: پرچم کاویانی، که نماد قدرت و بزرگی شاه است، مانند ابرهایی که به طور ناگهانی بر روی ماه میافتند، دچار افت میشود.
هوش مصنوعی: کمربند شمشیرهای زیبا و زرد رنگش به دور حفاظ طلاییاش حلقه زده است.
هوش مصنوعی: در میدان نبرد هیچ کس جرات نکرد به جلو یا عقب برود، چون هیچ کس نمیتوانست با قدرت و شجاعت شاه رقابت کند.
آنجا به بیشهای میمانست از تیر و شمشیر که زبانگاوهایش، شیرها را میترساند. (زبانْگاو نام نوعی تیر یا شمشیر بوده است؛ هر دو گفته شده است. زبانْگاو همان گل گاوزبان است.)
دورباش اولی به معنی نیزهٔ دو سر است که دهانهاش باز است. دورباش دومی یعنی فرمان دور شدن.
هوش مصنوعی: سایهسار زرد رنگی بر سر دارد، مانند دژ مستحکم و زیبا که از طلا ساخته شده است.
هوش مصنوعی: اگر بر روی یک سوزن بیفتی، دیگر جایی جز نوک تیغ برای نشستن نخواهی داشت.
هوش مصنوعی: صدای ناله و زمزمه چاوشان از دور به گوش میرسد، از دنیا دور شو تا چشم بد و این بدخواهیها نتوانند به تو آسیبی برسانند.
هوش مصنوعی: دستپیمایی چکشی بر زمین زده و ادب را به دوردستها رسانده است.
هوش مصنوعی: زمین به خاطر سنگینی بار آهن خم شده و هوا از شدت گرما و فشار نفسنفس میزند.
هوش مصنوعی: شما در حال حرکت به سمت سرایی هستید که از هر طرف، جدایی و غم به تعداد بسیار بالا وجود دارد.
هوش مصنوعی: صدای طنینافکن بوقها در کوهها و دشتها انتشار یافته، کوه و صحرا تحت تأثیر آن قرار گرفتهاند.
درا: زنگوله، ژنگله، زنگ که بر اشتر و استر و ... آویزند. دِرَفشان یعنی تابان. صفت بیان حالت از درفشیدن.
هوش مصنوعی: در سپاه او، صد و پنجاه سقا مشغول شستن گل و لای از مسیر بودند تا راه را آماده کنند.
هوش مصنوعی: صد و پنجاه شمع زیبا، عطرهای خوشبویی را در آتش میافشانند.
هوش مصنوعی: هزاران زنجیر طلایی که به گردن دارد، همه در اثر فشار و ضربهها پاره شدهاند.
هوش مصنوعی: بدان که هر کجا که اسب براند، به هر کاری که نیکو انجام دهد، درستی و صداقت باقی خواهد ماند.
هوش مصنوعی: اگر به آن مسیر قدم بگذاری و از آنجا عبور کنی، میفهمی که چه کسی در آنجا گذر کرده است.
هوش مصنوعی: وقتی از شهر خارج شد، چرخش زمان به استقبال او آمد.
هوش مصنوعی: جهان به مانند لشکری که بر دوش ما سنگینی میکند، تنگ و فشرده شده است و حالا تنها سوال این است که شاهنشاه کجا میخواهد حرکت کند و به کدام سو برود.
هوش مصنوعی: خورشید جهانی بزرگ گفت که روزگاری را به شکار میروم.
هوش مصنوعی: زمانی که صدای ناله و اندوه به گوش رسید، دوباره صدای طبلک به گوش رسید و پرندهای که برای صید آمده بود، پرواز کرد.
هوش مصنوعی: پرندهای سبکپر به آسمان پرواز کرد و به این ترتیب، فضای جهان از حضور کبک و کبوتر خالی شد.
عقابین: ابزاری که شکار را بر آن آویزان کرده و پوستش را میکنند که قلاب و چنگک بر آن بوده است. عقاب نیز به تیزپروازی و تیزچنگالی معروف است.
هوش مصنوعی: هر لحظه به دنبال شکار میرفت و هر بار برای شکار جدیدی برنامهریزی میکرد.
هوش مصنوعی: در یک شکارگاه، شکارچی به دنبال شکار نمیماند و پیوسته در حال جستجو و حرکت است.
یعنی از آنجا همچنانکه در حال شکار بود بطور دست زیرین هم به طرف قصر شیرین حرکت میکرد. (دست زیرین معادل غیرمحسوس است)
هوش مصنوعی: در فاصلهای نزدیک به یک فرسنگ، آن شخص مانند نوشیدی که در دل جام نشسته باشد، آرام و با وقار فرود آمد.
هوش مصنوعی: در شب کسی عطر خوشی را در فضا پخش کرده بود، فصل زمستان بود و باد سرد به جستوجو میافتاد.
هوش مصنوعی: زمین که به خاطر سرمایش آتش زیر خود داشت، آب را مانند شمشیری برمیافراشت.
هوش مصنوعی: گرچه ممکن است در مکانهای گرم زندگی کرد، اما نباید با سردی و بیحوصلگی در برابر مشکلات ایستادگی کرد.
به من: منی، منمن. (من: واحد سنجش وزن)
هوش مصنوعی: عطر عود در فضا پخش شد و بویی خوش را ایجاد کرد که به مانند بوی کافور است.
هوش مصنوعی: بدن شاه از ابتدای شب تا صبح آرام و راحت شد و توانایی لازم را پیدا کرد.
هوش مصنوعی: هنگامی که درخشش لعل مانند خورشید از معدن عشق بیرون آمد، به همین دلیل شب، روح خود را از عشق روز میگیرد و جانش را تازه میکند.
هوش مصنوعی: آسمان از حرکت شاد و سرمست بود، مانند فیل که در حال دویدن است. شب تیره و کبود به مانند نیل، آن را در بر گرفته بود.
هوش مصنوعی: پزشکان خورشید صبح، دروازهای را برای افق باز کردند و آسمان را با رنگ سرخ از شب روشن کردند.
هوش مصنوعی: فرشتهای از محل راحت و آسایش خود برخاست و با خوشحالی آغاز به فعالیت کرد و این کار را از صبح زود شروع کرد.
هوش مصنوعی: نمیدانم چند بار از دست ساقی نوشیدم، اما هیچ نشانهای از شادی باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: وقتی که شور و هیجان در دلش برپا شد، خواسته و آرزویش به او نزدیک شد.
هوش مصنوعی: مستی او را به دنیای بیرون کشاند و بر اسبش نشست و به سوی قصر زیبا و دلفریب راند، در حالی که سرمست و شاداب بود.
هوش مصنوعی: دل که سرشار از عشق و شوق است، مانند رقصندهای شده که به خدمت چند نفر از خواص و برگزیدگان در آمده است.
هوش مصنوعی: خبرهایی به شیرین رساندند که رقبا میگویند خسرو بدون نگهبانانش آمده است.
هوش مصنوعی: دل او از اینکه به ننگ و بدنامی دچار شود، ترس داشت و از پرواز ناگهانی و بیخبر هم هراسناک بود.
هوش مصنوعی: شما در تلاش هستید تا از رقیبان خود محافظت کنید و برای جلوگیری از ورود آنها، در ورودی حصار خود به دقت مراقب باشید.
هوش مصنوعی: هر کسی به خاطر دیگری، یک سفره طلا میچیده که تعدادش بینهایت بوده است.
هوش مصنوعی: در یک گذرگاه، یک میدان شلوغ و پر از فعالیت برپا شده است که افرادی در آنجا مشغول به کار و فروش کالاهای خود هستند.
هوش مصنوعی: همه راهها را با گنجهایی پوشیده از گل گلاب آراسته است و خود مانند عود در آتش در حال سوختن است.
هوش مصنوعی: بر فراز بام قصر، چون ماهی که گوشش را به در گذاشته و چشمش را به طعنه و انتظار به راه دوخته است.
هوش مصنوعی: هر کدام از مژهها به شکل سنانی، بر روی او نشانههای خونینی گذاشتهاند، گویی که در حال نگهبانی هستند.
هوش مصنوعی: یک گرد رنگی از طرف توتیای رنگی برخاست که چشمهای در سنگ را روشن و نمایان ساخت.
هوش مصنوعی: صبح روشن از زیر گرد و غبار بیرون آمد و از آن باغ گل، گلها شکوفا شدند.
هوش مصنوعی: در آن مشعلی که نور شمعها را از بین برد، چراغی که دور از دسترس است، انگشت بر لب مانده است.
خدنگ درختی است با چوبی بسیار سخت و محکم که از آن نیزه و تیر و زین اسب درست کنند. خدنگ دوم کنایه است از اسب تیزرو که مانند تیر سریع است. مصرع اول یعنی خسرو مانند درخت خدنگی بود که بلند و راست بر زین اسب روییده باشد.
هوش مصنوعی: در نیمههای شب، زنی با ظاهری زیبا و آراسته، کلاهی سلطنتی بر گوشهٔ گوشش دارد.
غالیه در اینجا بهنظر میرسد که به معنی فنی است در نگارگری یا تذهیب.
هوش مصنوعی: او دستهای از نرگسها را در دست دارد و در خواب خوشی به سر میبرد، مانند نرگسهای سرخوش و شاداب.
در مصرع دوم اسب به تذروی رقاص تشبیه شده است.
هوش مصنوعی: کمربندها به دور او حلقه زده و هر یک از گلها در دست گروهی جمع شدهاند.
هوش مصنوعی: وقتی شیرین خسرو را دید، به قدری تحت تأثیر قرار گرفت که بیخبر از خود به زمین افتاد و همه چیز را از دست داد.
هوش مصنوعی: مدتی در حالت بیهوشی و ناآگاهی گذراندم، وقتی که به حال خود آمدم، متوجه شدم در کار خود ناتوان شدهام.
هوش مصنوعی: اگر نتوانم اکنون او را در بند نگهدارم، دیگر تاب دوریاش را ندارم.
هوش مصنوعی: اگر اندکی از تندی خود آرام شوم، مانند وِیسه، در این دنیا به بدنامی دچار میشوم.
هوش مصنوعی: در تلاشم که اشتباهاتم را پنهان کنم، اما اگر نتوانم این کار را انجام دهم، پس آیا واقعاً تلاش کردهام؟
هوش مصنوعی: وقتی شاه وارد شد، نگهبانان به سرعت به حرکت درآمدند و طلا پاشیدند و پارچههای نفیس را بر زمین گستردند.
هوش مصنوعی: بسیاری هستند که هنوز آماده نشدهاند، اما با چرخش روزگار و سرنوشت به چه کارهایی مشغول میشوند.
هوش مصنوعی: پادشاه بر روی فرشهای زیبا و رنگارنگ جنیبت حرکت کرد و به سوی قصر رفت.
هوش مصنوعی: در اینجا دری آهنی وجود دارد که در سنگی محکم بسته شده است و این موضوع باعث شده است که دل شکستهای از حیرت و شگفتی بماند.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که نه کسی که به خاطر موانع، از پیش رفتن باز میماند و نه کسی که بخواهد با تفکر و تدبیر، به مشکلات دامن بزند. در واقع، اشاره به افرادی دارد که نه از ترس یا عدم اطمینان به جلو میروند و نه خود را در مخمصه قرار میدهند.
هوش مصنوعی: شخصی رقیبش را به نزد خود فراخواند و از او پرسید که چرا محبوب ما در دروازه ماند و به درون نیامد.
هوش مصنوعی: شیرین در من چه تلخیای را در نهایت تجربه کرده است؟ چرا به این شکل از من دور شده است؟
در سرا برو و به شیرین بگو که «نه که شاهنشاه بلکه غلامی این پیام را برایت فرستاده است» (در بیت بعد) که مهمانی داری داخل بیاید یا نه؟ (خسرو از در تواضع و فروتنی با شیرین سخن میگوید)
هوش مصنوعی: مهمانی به خدمت میآید، آیا اجازه میدهی که وارد شود یا نیاید؟
هوش مصنوعی: تو همیشه در دلات محبت و مهربانی نسبت به مهمانان داری، پس چرا در دلات را به روی آنها بستهای و این محبت را نشان نمیدهی؟
هوش مصنوعی: درهای خانهام را باز کن، چون بالاخره پادشهم و خودم از تو عذرخواهی میکنم.
هوش مصنوعی: تو خود خوب میدانی که من هیچگونه نظری درباره تو در ذهنم ندارم که اشتباهی باشد.
هوش مصنوعی: باید با هدایت و راهنمایی دیگران هماهنگ شوی و نمیتوانی بدون توجه به آنها بازگشتی داشته باشی.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی که من در اینجا کمتر حضور پیدا کنم، مرا رها کن؛ چرا که من از سر پای تو میبینم.
هوش مصنوعی: شاه با ناراحتی پیامی را میفرستاد، اما شخصی که پیام را میشنید، با لبخندی شکرین و حسرتی در دل، آهی از دل برمیآورد.
هوش مصنوعی: کنیزی که بسیار باهوش و زیرک بود، به آن ماه زیبا گفت: به خدمت برآی و به سوی شاه برو.
هوش مصنوعی: به فلان ششطاقی که پارچهای زیبا دارد، توجه کن و آن را با طاق ایوان هماهنگ و برابر کن.
هوش مصنوعی: خالی کردن وسط آن از خار و خاره و معطر کردنش با بوی خوش مشک و زعفران.
هوش مصنوعی: بگسترندگی و زیبایی جواهرات را در او به نمایش بگذار، و آن صندلی زرین ششپایه را بیاور.
هوش مصنوعی: در جلوی درگاه بنشین و در بند شقّی باش، سپس به آن زمان به شاه بگو که ای خداوند!
هوش مصنوعی: نه آن کسی که در این خانه ترک است و نه آن کسی که بر بام شاه هندی است، چنین پیامی ندادهاند.
هوش مصنوعی: پرستار تو با زبانی شیرین و عاشقانه به من گفت که چنین است مقام و ارزش شاه.
هوش مصنوعی: اگر تو مهمان من هستی، ناز و کرشمه نکن و در هر مکانی که میخواهی، فرود بیا.
هوش مصنوعی: درست این است که از پیشبینیها نتیجهگیری کنیم که امروز در این فضای خاص حضور داری.
هوش مصنوعی: من به خدمت تو میآیم و با احترام بر خاک مینوشتم؛ این کار به خاطر قدرت توست که جرئت انجامش را پیدا کردهام.
هوش مصنوعی: باید بگوییم آن چیزی که ما را به گفتن واداشته، پس باید همان را انجام دهیم زمانی که فرصتی مناسب فراهم شود.
هوش مصنوعی: کنیزی که کارش را به خوبی انجام میداد، از در بیرون رفت و چیزی را که دستور داده شده بود، برداشت.
هوش مصنوعی: همه چیز را با نظم و دقت آماده کرد و خسرو را به پایین آورد و خود رفت.
هوش مصنوعی: چهره زیبا از شرم خجالتزده شده است، زیرا وقتی شاه به طور مکرر به او توجه میکند، وضعیت او تغییر میکند.
هوش مصنوعی: وقتی که از باران زرافشان (جوانهها و گلها) گذشت، به جای آن، به لطف و خوبی دیگر میپردازد و شکر و زیبایی جدیدی ایجاد میکند.
هوش مصنوعی: با دست کسی که مواد لازم را آماده میکند، به او مانند ماه شب چهارده، شربتهای خوشمزهای ارسال کرد.
هوش مصنوعی: سپس وقتی که ماه زینت خود را به تن کرد، نقاب آفتاب از سایه کنار رفت.
هوش مصنوعی: پرندهای بر روی آن نشسته که گلهای نرگس را پنهان کرده است و هر یک از شاخههای گیسو مانند کمند (حلقهای که برای گرفتن چیزی استفاده میشود) است.
هوش مصنوعی: بر دوش او کمندی به شکل دایرهای افتاده است که از هر حلقهاش جهانی به وجود آمده و در گوشش حلقهای نمایان است.
هوش مصنوعی: پردهای از طلا بر روی پرندهای به رنگ قرمز مایل به بنفش کشیده شده است.
هوش مصنوعی: حس زیبایی و شکوهی که در سرآغوشی به وجود آمده، به گونهای است که گویی جواهرات را به شیوه چینیها بر روی آن گذاشتهاند.
هوش مصنوعی: زن سیهمو که همچون موی سیاهش، زیباییاش را به جلوه میآورد، با نرمش و دلربایی خود بر ماه که نمادی از زیبایی است، سایه افکنده است.
هوش مصنوعی: در این بیت بیان شده است که پرندهای زیبا و باوقار به آرامی و به سبک خاص خود در آسمان پرواز میکند، مانند اینکه در هوای صاف و لطیف در حرکت است.
هوش مصنوعی: شادی و سرزندگی دلبرانهای در دل من نشسته و در عین حال، نیازی وجود دارد که به زیبایی و جذابیتی که در چشمان محبوب حس میشود، وابسته است.
هوش مصنوعی: به سمت دیوار قصر رفت و با احترام به زمین افتاد و شاه را مانند غلامان بوسید.
هوش مصنوعی: از دُمِ شبدیز، که سم او از گوهرهاست، لعلها و سنگهای قیمتی زیادی بهدست آمده و به روشنی میدرخشند.
هوش مصنوعی: خسرو با هزاران دانه مروارید درخشان، تاج یا سرپوش خود را زینت بخشید و آنها را به شکل زیبایی بر روی آن قرار داد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.