گنجور

حاشیه‌ها

همایون در ‫۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۰۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲۴:

غزل تکراری تقلیدی از کارهای اولیه بی نوآوری جلالی

کاش سایت گنجور فریب بازی ای‌آی را نخورد و هرچه زودتر ترهات هوش‌مصنوعی را از این سایت پاک کند

پرویز شیخی در ‫۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۳۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۱:

مصرع د‌وم بیت 34 چون از خسروان عجم نام برده پس میبایست بدین شکل تصحیح شود....

کی لهراسب و ارجاسب خسروان عجم

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۲۹ دربارهٔ جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۵۳ - رفتن آن اعرابی به دیار لیلی و خبر وفات مجنون را به وی رساندن و اظهار کردن لیلی آن معنی را پیش از گفتن اعرابی:

بیت 8: «شیَم» (shiam) جمع شیمة به معنی خوی‌ها <لغت‌نامه دهخدا>

عین جیم در ‫۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۵۵ در پاسخ به Z دربارهٔ نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۵۱ - داستان کودک مجروح:

سریع، مفتعلن مفتعلن فاعلن

بهرام خاراباف در ‫۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۷:۵۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۲۳ - قسم غلام در صدق و وفای یار خود از طهارت ظن خود:

حقِ آن آنی که این وآن ازوست

#مولوی

 

*آن=ثانیه.حین.دم.طرفه العین.

لحظه.لمحه.نفس.وقت.حُسن.نزاکت.مال.اشاره به دور.سبب.جهت.علت.عمل .کار.عقیده.رای.عزم.قصد.چنین وچنان.ایشان .آنان.علامت جمع.حال.حالت .چگونگی

 

 

*حق=راست کردن سخن.درست کردن ودرست دانستن.وجودمطلق .ذات خدا.سخن راست درست.استحقاق.سلطنت برچیزی

 

*آنی=موقت.زودگذر.آن دم .آن لحظه.منسوب به آن،حالت وچگونگی

 

حقِ آن

آنی که این وآن ازوست

(دراین خوانش حق دلالت برمالکیت دارد.آن مالک آن آنی است که هم این ازآن است وهم آن)

 

حق 

آن

آنی که

این وآن ازاوست

(دراین خوانش حق دلالت برحقانیت دارد.حقیقت آن است که آن(حالت .چگونگی)ازآنِ آن لمحه ای است که هم این ازآن است وهم این.(دراین خوانش می تواندهمه چی تعبیرشود)

 

حق، 

آن 

آنی که این و

آن ازوست

 

دراین خوانش حق دلالت بردرست بودن دارد.درست است که آن (می تواندبه معنی دم گرفته شود)آنی که این و (لحظه موقتی وگذرایی است)که آن ازاوست(دراینجا آن می تواند اشاره به جمع داشته باشدبه معنی همه چی) 

حقیقت این است که همه چی متعلق به آن لمحه ای است که همه چی متعلق به آن است

محمد سلماسی زاده در ‫۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۷:۴۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷۵:

در بیت : 

عاشقان را منبلان دان زخم‌خوار و زخم‌دوست

عاشقان عافیت را با چنین سودا چه کار‌؟

 

ممبل هم به معنای کاهل و تنبل و هم به معنای منکر است و هردو معنا در اینجا با لطافتی تمام عشق را معنا می کنند،عشق نه به کسب و اختیار است و نه عافیت طلب ، عاشق هرچیز غیر از معشوق را منکر است و به هیچ کار جز او اشتغال ندارد و این با معیارهای عمومی سازگار نیست ! چه کسی است که زخم خوردن را دوست داشته باشد ؟

نصراله سلامی در ‫۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۱۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۰:

با سلام  

وقت خوش

دوش در این غزل حافظ معنی عرفانی دارد

از نظر عرفا دوش به معنی ثلث سوم شب  است 

عارفان شب را سه بهر می کنند بهر اول عبادات شامگاهی و نماز مغرب و عشاء  بهر دوم خواب و استراحت و بهر سوم که قبل از سحر گاه است و همان دوش در شعر حافظ می باشد عارف  به عبادت و راز نیاز با معشوق ازلی  می پردازد 

دکتر حافظ رهنورد در ‫۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۱۱ دربارهٔ محمد بن منور » اسرار التوحید » باب دوم - در وسط حالت شیخ » فصل دوم - حکایاتی که بر زبان شیخ رفته » حکایت شمارهٔ ۴۸:

خُسر به‌معنی پدرزن است.

در برخی شهرها خسوره و بّسوره هم می‌گویند.

سمانه صابری در ‫۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۲۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۴:

با سلام 

بیت ۵ شاید همان بخاری درست باشد ، به معنی بخارایی؛ اهل بخارا ، کسی از طلاق همسایه صحبت کرد و گفت مرد بخارایی زنش را طلاق داد ،

و چون معنای هُشت را نمی‌دانم ، احتمال میدم به اقتضای قافیه ضمه استفاده شده باشه ولی معنا همان هشتن و رها کردن باشه، 

باز در مورد معنای مصرع دوم بیت ۶

رشت با ضمه به معنی چیزی که از هم فرو ریزد و فرو پاشد،

پس با این وصف احتمالا معنی مصرع چنین باشد:

در عوض کار زشتش آن قحبه را طلاق داد ( از او گسست، زندگیشان پاشید)

و مصرع دوم بیت ۷ را هم متوجه نشدم کاش دوستان کمکی بکنند،

ضمناً من دو سه مورد معنی هوش مصنوعی رو بررسی کردم خیلی فاصله داشت از معنای درست ، کاش به این هوش استناد نشود ،

او فرق کلمه ی زن به معنی همسر و فعل امر از زدن را تشخیص نداده 

فرهود در ‫۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۴۷ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱:

یعنی در مقصد و منزل منتظر تو هستند.

سه نعل به‌افسون در آتش گذاشته‌اند که زودتر بروی و به آنجا برسی

و دوستان و خویشان دلشان را بیدار نگه‌داشته و به‌گوش هستند که کی می‌رسی.

 

هادی اسدی در ‫۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۳۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۰:

چقدر قشنگ اجرا شده توسط اقای حسام الدین سراج مست این آهنگ شدم👌🌹

حسام hesamkholousi@gmail.com در ‫۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۲۸ دربارهٔ میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۱۰:

تو چندین مردم آزاری اشتباه شده چند بن

Furkan Devrim Nazlıcan در ‫۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۰۲ دربارهٔ اقبال لاهوری » اسرار خودی » بخش ۱ - اسرار خودی:

مولانا جلال الدین رومی

کز دام و دد ملولم و انسانم آرزوست

Furkan Devrim Nazlıcan در ‫۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۰۲ دربارهٔ اقبال لاهوری » اسرار خودی » بخش ۱ - اسرار خودی:

مولانا جلال الدین رومی

دی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد شهر

امین مروتی در ‫۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۱۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » پانزدهم:

شعر گویی مولانا

 

محمدامین مروتی

 

مولانا در قسمتی از ترجیع بند پانزدهم خود می گوید من تنها در حال مستی سخن می گویم و اهل تکلفات ادبی نیستم. دهانم مانند کندوی عسل است و سخنانم مانند زنبوران پرواز می کنند و بدون هدف و قصد قبلی، شیرینی را به هر سوی می برند و می پراکنند:

....چون مست نیستم، نمکی نیست در سخن

زیرا تکلف ست و ادیبی و اجتهاد

اما دهان مست، چو زنبور خانه‌ایست

زنبور جوش کرد، به هر سوی، بی‌مراد

زنبورهای مست و خراب از دهان شهد

با نوش و نیش خود، شده پرّان میان باد

یعنی که ما ز خانهٔ شش گوشه، رسته‌ایم

زان خسروی که شربت شیرین به نحل داد....

این که زنبوران بدون قصد معین به هر سو شهد می پراکنند، استعاره از فی البداهگی شعرسرایی مولاناست.

مولانا در بیت آخر می گوید همانگونه که زنبور از خانه های شش گوشه(مسدس) ی کندو می رهد من نیز از مکان شش جهت این دنیا آزادم و این شعرسرودن به برکت وحی و الهام الهی است، همان گونه که خداوند آفرینش شهد را به زنبور وحی کرده است.

 

18 آبان 1403

احمدرضا نظری چروده در ‫۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۱۵ در پاسخ به جاوید مدرس اول رافض دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲۹:

اگر در اصل، دین حُبّ است و حُبّ در اصل دین، بی‌‌شک

بجز دلدادگی هر مذهبی، مُشتی خرافات است

دوست عزیز اولا شعر فاضل نظری را که خودش زنده وحی وحاضر است، اشتباه می نویسی.یعنی خالی ازدقت

دوم درباره  سرم تراپی دارید صحبت می کنید یا مولانا.

bolhasani در ‫۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۳۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۴:

خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۵۰ در پاسخ به دکتر محمد ادیب نیا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴:

سلام و درود به شما و همه دوستان

با حوصله بخشی از بحث ها را خواندم.جز سرگیجه چیزی از برخی صحبت ها که ریشه ای حوزوی دارند دستگیرم نشد.

شعر حافظ را بخوانیم و لذت ببریم چه نیاز است آسمان و ریسمان را به هم ببافیم و برای اثبات مدعای از کسانی شاهد بیاوریم که حافظ دشمن خونی آنهاست؟

مگر حافظ شیخ و مفتی و صوفی و محتسب و زاهد را به یک چوب نمی زند؟

یکی از دولابی می آورد یکی از نراقی و ....

جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز
باطل در این خیال که اکسیر می کنند

و سپس برای این که یک قبیله را تابع خودمان معرفی کنیم مذهبشان راهم مشخص می نماییم به درست یا غلط

اجازه دهید اینجا حداقل از قیل و قال منبر و محراب آسوده باشیم. هرگاه شوق شنیدن این سخنان مکرر در دلمان بود سری به مسجد و حوزه و تلویزیون می زنیم. فعلا هم که چنین قصدی نداریم

Ali Maghsoudi در ‫۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۱۹ دربارهٔ صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹:

با سلام و درود،  یکی از کاربران گفتند که استاد شجریان و هابیل علی اف همراه با همایون شجریان با حضو استاد عبدالله خان دوامی (استاد استاد شجریان) این شعر را به زیبایی تمام اجرا کردند. بنده این اجرا را پیدا نکردم. اگر کسی لینک آن را دارد لطفا به اشتراک بگذارند. ممنون

امین مروتی در ‫۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۴۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۶۲:

 

شرح غزل شمارهٔ ۲۱۶۲  دیوان شمس (دگرباره بشوریدم)

 

مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)

 

محمدامین مروتی

 

دگرباره بشوریدم، بدان سانم به جان تو

که هر بندی که بربندی، بدرّانم به جان تو

مولانا در این غزل، ئپدر خطابی به معشوق، وصف شیدایی و شوریدگی خود را بیان می کند. این شوریدگی و جنون چنان است که هیچ بندی مانع آن نمی شود. در گذشته بر دست و پای دیوانگان زنجیر و طناب می بستند.

 

من آن دیوانۀ بندم، که دیوان را همی‌بندم

زبان مرغ می‌دانم، سلیمانم به جان تو

او عاشقِ زنجیر و بند معشوق است و چه از این بهتر که اسیر معشوق باشی. در واقع عاشق با رفتن در دام معشوق، نفسانیتش را اسیر خود می کند. اسارت او در عین حل اسارت نفس هم هست. عشق دیوان را می بندد یعنی نفسانیت را اسیر می کند.

 

نخواهم عمر فانی را، توی عمر عزیز من

نخواهم جان پرغم را، توی جانم به جان تو

عمر و جان خود را فدای معشوق می کند و از جانی که فدای معشوق نشود، با صفت "پر غم" تعبیر می کند.

 

چو تو پنهان شوی از من، همه تاریکی و کفرم

چو تو پیدا شوی بر من، مسلمانم به جان تو

کفر و ایمان برای عاشق، معنای متفاوتی دارد. کفر و ظلمت، عدم حضور معشوق است و ایمان حضور او.

 

گر آبی خوردم از کوزه، خیال تو در او دیدم

وگر یک دم زدم بی‌تو، پشیمانم به جان تو

یک دم من بی تو نمی گذرد. حتی اگر از آب، سیراب می شوم، به خاطر نعمت وجود توست.

 

اگر بی‌تو بر افلاکم، چو ابر تیره غمناکم

وگر بی‌تو به گلزارم، به زندانم به جان تو

بدون تو اگر بر فلک باشم، مثل ابر تیره و غمگین هستم و بدون تو گلستان برایم عین زندان است.

 

سماع گوش من نامت، سماع هوش من جامت

عمارت کن مرا آخر، که ویرانم به جان تو

گوشم با شنیدن نامت به رقص می آید و هوش من با نوشیدن جامت. مرا بساز که بدون تو ویرانه ای بیش نیستم.

 

درون صومعه و مسجد، توی مقصودم ای مرشد

به هر سو رو بگردانی، بگردانم به جان تو

به خاطر تو به مسجد و معبد می آیم. هرجا روی کنی، من هم بدانجا روی می کنم.

 

سخن با عشق می‌گویم ،که او شیر و من آهویم

چه آهویم که شیران، را نگهبانم به جان تو

مانند آهو اسیر شیر معشوقم. اما آهوی عاشق در واقع نگهبان و محافظ شیر معشوق است.

 

ایا منکر درون جان، مکن انکارها پنهان

که سرّ سرنبشتت را، فروخوانم به جان تو

مولانا خطاب به منکران عشق، می گوید در دل نیروی عشق را انکار می کنید اما من می توانم درون و باطن تو را بخوانم.

 

چه خویشی کرد آن بی‌چون، عجب با این دل پرخون

که ببریده‌ست آن خویشی، ز خویشانم به جان تو

آن معشوق بی نظیر چنان کاری با دل پرخونم کرد که جز وی، همه خویشانم را از یاد برده ام.

 

تو عید جان قربانی و پیشت عاشقان قربان

بکش در مطبخ خویشم، که قربانم به جان تو

بای عاشقی که جانش را قربانی می کند، تو عید قربان هستی. مرا برای مطبخ خود قربانی کن.

 

ز عشق شمس تبریزی، ز بیداری و شبخیزی

مثال ذرّه ی گردان پریشانم به جان تو

از فراق شمس خواب ندارم و مثل ذره ای سرگردانم.

 

19 آذر 1403

۱
۲۲۱
۲۲۲
۲۲۳
۲۲۴
۲۲۵
۵۴۷۶