همه خوردند و برفتند و بماندم من و تو
چو مرا یافتهای صُحبتِ هر خام مجو
همه سرسبزیِ جانِ تو ز اقبالِ دلست
هله، چون سبزه و چون بید مرو زین لبِ جو
پُر شود خانهٔ دل ماهرُخانِ زیبا
گُرهی همچو زلیخا، گُرهی یوسف رو
حلقه حلقه بَرِ او رقصکنان، دستزنان
سویِ او خَنبَد هر یک که منم بندهٔ تو
هر ضمیری که در او آن شَه تشریف دهد
هر سوی باغ بود هر طرفی مجلس و طو
چند هنگامه نهی هر طرفی بهرِ طمع؟!
تو پراکنده شدی، جمع نشد نیم تسو
هله ای عشق، که من چاکر و شاگردِ توام
که بسی خوب و لطیفست تو را صورت و خو
گرمیِ مجلسی و آبِ حیاتِ همهای
همه دل گشته و فارغ شده از فَرج و گلو
هله ای دل، که ز من دیدهٔ تو تیزتَرست
عجب آن کیست چو شمس و چو قمر بر سرِ کو!
آنک در زلزلهٔ اوست، دو صد چون مه و چرخ
و آنک که در سلسلهٔ اوست، دو صد سلسلهْ مو
هفت بحر ار بِفَزایند و به هفتاد رسند
بود او را به گه عَبرَه به زیرِ زانو
او مگر صورتِ عشقست و نماند به بشر!
خسروان بر درِ او گشته ایاز و قُتلو
فلک و مهر و ستاره لمع از وی دزدند
یوسف و پیرهنش برده از او صورت و بو
همه شیران بُده در حملهٔ او چون سگِ لنگ
همه تُرکان شده زیبایی او را هندو
لب ببند و صفتِ لعلِ لبِ او کم کن
همه هیچند به پیشِ لبِ او، هیچ مگو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف عشق و زیبایی معشوق میپردازد. شاعر از حال و روز خود پس از رفتن دیگران و مانده شدن با محبوبش میگوید و تأکید میکند که نباید به صحبت افراد بیارزش پرداخت. او بیان میکند که زیبایی معشوق از دل خوششانسی او ناشی میشود و آن را با سبز و سرسبزی طبیعت تشبیه میکند. شاعر عشق را مهمترین موضوع زندگیاش میداند و میگوید که مراتب عشق و زیبایی معشوق برتر از تمام زیباییها و ثروتهای دنیاست. او میخواهد که عشق، زندگی را پر از شور و نشاط کند و از زیباییهای معشوق و اثراتش بر دل و جان سخن میگوید. در نهایت، شاعر به بزرگی و فراوانی عشق اشاره کرده و میگوید که هیچ چیزی در برابر محبت و زیبایی معشوق قابل بیان نیست.
هوش مصنوعی: همه رفتند و خوراک خود را تناول کردند و تنها من و تو باقی ماندیم. پس از آنکه مرا یافتهای، دیگر با هر نادانی صحبت نکن.
هوش مصنوعی: تمام زیبایی و سرسبزی وجود تو به خاطر خوشبختی دل توست. پس چرا مانند گیاهان و درختان از این لب جوی دوری میکنی؟
هوش مصنوعی: خانه دل گرمی و سوزی را میطلبد که از زیبایی چهرهٔ محبوبی مانند زلیخا، دل را پر کند و زیبایی او به دل آرامش و روشنی ببخشد.
هوش مصنوعی: در اینجا سخن از افرادی است که با شوق و محبت به سمت محبوب خود رقصان و دست به دست هم میزنند و هر یک از آنها ابراز میکند که من به تو وابستهام و بندهات هستم. این بیان نشاندهندهی تعلق خاطر و عشق عمیق به معشوق است.
هوش مصنوعی: هر انسانی که در دلش عشق و محبت آن خدای بزرگ باشد، برای او هر گوشهای از باغ بهشتی است و هر جا که بنشیند، جشنی پر از شادی و رونق خواهد بود.
هوش مصنوعی: در این بیت، به وضعیتی اشاره شده است که در آن فردی به خاطر طمع و علاقهاش، در هر سو پخش و پراکنده شده، اما نتوانسته است به درخواست یا هدف خود دست یابد و در واقع، برای خود به نتیجهای نرسیده است. این توصیف نشاندهندهی بینظمی و هرجومرج ناشی از طمع است.
هوش مصنوعی: ای عشق، من خدمتگزار و شاگرد تو هستم، زیرا تو هم ظاهری زیبا و لطیفی داری و هم شخصیت شگفتانگیزی.
هوش مصنوعی: اگر در میخانهای باشی و نوشیدنی زندگیبخش را بنوشی، همهچیز برایت فراهم است و دلها شاد و بیخیال از هرگونه نگرانی و دغدغه خواهند بود.
هوش مصنوعی: ای دل، نگاهی به من کن که چشمات از من تیزتر شده است. عجیب است که چه کسی بر سر این کوچه مثل خورشید و ماه میدرخشد.
هوش مصنوعی: در زلزله و اتفاقات بزرگ، او همانند مه و آسمان بینهایت است و کسانی که در زنجیره او هستند، در واقع دو برابر زنجیره موهای او محسوب میشوند.
هوش مصنوعی: اگرچه هفت دریا را زیاد کنیم و به هفتاد برسانیم، باز هم در مشکلات و غمها، او را به اندازه یک اشک زیر زانو نخواهیم داشت.
هوش مصنوعی: آیا او جز نمایی از عشق است؟ و آیا دیگر کسی با عظمت و شکوه در برابر او نمانده است که به خاطر عشق، جان خود را فدای او کند؟
هوش مصنوعی: آسمان و خورشید و ستارهها از زیبایی او خیره شدهاند، همانطور که یوسف و پیراهنش زیباییاش را از او گرفتهاند.
هوش مصنوعی: همه شیران در برابر حمله او ضعیف و ناتوان شدهاند، مانند سگی که لنگ میزند. به همین ترتیب، زیبایی او موجب شده است که تمامی ترکان به او علاقهمند و متوجه شوند.
هوش مصنوعی: دهان را ببند و درباره زیبایی لب او چیزی نگویید، زیرا همه چیز در مقایسه با لب او بیمقدار است. هیچ چیز نگو، چون لب او بینظیر است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
لنگ لنگاک من ای بلمه پیوسته برو
مغ مفلوج زده بر به رخت اف تفو
لنگ مغ زاده گر زاصل و چو مازو بی مغز
روی شسته بحشاشات و تراک و مازو
از ره ایمان در کفر مزیدی که چنین
[...]
سر عثمان تو مست است بر او ریز کدو
چون عمر محتسبی دادکنی این جا کو
چه حدیث است ز عثمان عمرم مستتر است
و آن دگر را که رئیس است نگویم تو بگو
مست دیدی که شکوفه ش همه در است و عقیق
[...]
آخر ای راحت جان دردِ دلِ ما بشنو
امشب از بهرِ خدا مرحمتی کن بمرو
امشبی باش که فردا به تو تسلیم کنم
جان و دل هر دو به دستِ تو نهادیم گرو
هم چنین کُنجِ من آراسته می دار چو گنج
[...]
ای بخوبی رخ تو برده ز خورشید گرو
گشته طاق خم ابروی تو جفت مه نو
که شب از روز شناسد بیقین گر نبود
طره و چهره تو مایه ده ظلمت وضو
گر چو پروانه ز غم سوخت رقیبت چه غم است
[...]
من چو از جان شده ام عاشق آن روی نکو
آخراین عشق مرا با تو سبب چیست بگو
از خودم بوی تو می آید واین نیست عجب
هرچه را با گل وبا مشک نهی گیرد بو
من چو با روی تو همچون مگسم با شکر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.