گنجور

 
مولانا

همه خوردند و برفتند و بماندم من و تو

چو مرا یافته‌ای صُحبتِ هر خام مجو

همه سرسبزیِ جانِ تو ز اقبالِ دل‌ست

هله، چون سبزه و چون بید مرو زین لبِ جو

پُر شود خانهٔ دل ماه‌رُخانِ زیبا

گُرهی همچو زلیخا، گُرهی یوسف رو

حلقه حلقه بَرِ او رقص‌کنان، دست‌زنان

سویِ او خَنبَد هر یک که منم بندهٔ تو

هر ضمیری که در او آن شَه تشریف دهد

هر سوی باغ بود هر طرفی مجلس و طو

چند هنگامه نهی هر طرفی بهرِ طمع؟!

تو پراکنده شدی، جمع نشد نیم تسو

هله ای عشق، که من چاکر و شاگردِ توام

که بسی خوب و لطیف‌ست تو را صورت و خو

گرمیِ مجلسی و آبِ حیاتِ همه‌ای

همه دل گشته و فارغ شده از فَرج و گلو

هله ای دل، که ز من دیدهٔ تو تیزتَرست

عجب آن کیست چو شمس و چو قمر بر سرِ کو!

آنک در زلزلهٔ اوست، دو صد چون مه و چرخ

و آنک که در سلسلهٔ اوست، دو صد سلسلهْ مو

هفت بحر ار بِفَزایند و به هفتاد رسند

بود او را به گه عَبرَه به زیرِ زانو

او مگر صورتِ عشق‌ست و نماند به بشر!

خسروان بر درِ او گشته ایاز و قُتلو

فلک و مهر و ستاره لمع از وی دزدند

یوسف و پیرهنش برده از او صورت و بو

همه شیران بُده در حملهٔ او چون سگِ لنگ

همه تُرکان شده زیبایی او را هندو

لب ببند و صفتِ لعلِ لبِ او کم کن

همه هیچند به پیشِ لبِ او، هیچ مگو

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۲۲۱۸ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سوزنی سمرقندی

لنگ لنگاک من ای بلمه پیوسته برو

مغ مفلوج زده بر به رخت اف تفو

لنگ مغ زاده گر زاصل و چو مازو بی مغز

روی شسته بحشاشات و تراک و مازو

از ره ایمان در کفر مزیدی که چنین

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۳۱ مورد هم آهنگ دیگر از سوزنی سمرقندی
مولانا

سر عثمان تو مست است بر او ریز کدو

چون عمر محتسبی دادکنی این جا کو

چه حدیث است ز عثمان عمرم مستتر است

و آن دگر را که رئیس است نگویم تو بگو

مست دیدی که شکوفه ش همه در است و عقیق

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
حکیم نزاری

آخر ای راحت جان دردِ دلِ ما بشنو

امشب از بهرِ خدا مرحمتی کن بمرو

امشبی باش که فردا به تو تسلیم کنم

جان و دل هر دو به دستِ تو نهادیم گرو

هم چنین کُنجِ من آراسته می دار چو گنج

[...]

ابن یمین

ای بخوبی رخ تو برده ز خورشید گرو

گشته طاق خم ابروی تو جفت مه نو

که شب از روز شناسد بیقین گر نبود

طره و چهره تو مایه ده ظلمت وضو

گر چو پروانه ز غم سوخت رقیبت چه غم است

[...]

سیف فرغانی

من چو از جان شده ام عاشق آن روی نکو

آخراین عشق مرا با تو سبب چیست بگو

از خودم بوی تو می آید واین نیست عجب

هرچه را با گل وبا مشک نهی گیرد بو

من چو با روی تو همچون مگسم با شکر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه