گنجور

 
مولانا

در دل و جان خانه کردی عاقبت

هر دو را دیوانه کردی عاقبت

آمدی کآتش در این عالم زنی

وانگشتی تا نکردی عاقبت

ای ز عشقت عالمی ویران شده

قصد این ویرانه کردی عاقبت

من تو را مشغول می‌کردم دلا

یاد آن افسانه کردی عاقبت

عشق را بی‌خویش بردی در حرم

عقل را بیگانه کردی عاقبت

یا رسول الله ستون صبر را

استن حنانه کردی عاقبت

شمع عالم بود لطف چاره‌گر

شمع را پروانه کردی عاقبت

یک سرم این سوست یک سر سوی تو

دو سرم چون شانه کردی عاقبت

دانه‌ای بیچاره بودم زیر خاک

دانه را دُردانه کردی عاقبت

دانه‌ای را باغ و بستان ساختی

خاک را کاشانه کردی عاقبت

ای دل مجنون و از مجنون بَتَر

مردی و مردانه کردی عاقبت

کاسهٔ سر از تو پُر از تو تهی

کاسه را پیمانه کردی عاقبت

جان جانداران سرکش را به علم

عاشق جانانه کردی عاقبت

شمس تبریزی، که مر هر ذره را

روشن و فرزانه کردی عاقبت

 
 
 
غزل شمارهٔ ۴۲۷ به خوانش علیرضا بخشی زاده روشنفکر
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۴۲۷ به خوانش مریم جوزی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم