گنجور

 
سعدی

شنیدم که طی در زمان رسول

نکردند منشور ایمان قبول

فرستاد لشکر بشیر نذیر

گرفتند از ایشان گروهی اسیر

بفرمود کشتن به شمشیر کین

که ناپاک بودند و ناپاک دین

زنی گفت من دختر حاتمم

بخواهید از این نامور حاکمم

کرم کن به جای من ای محترم

که مولای من بود از اهل کرم

به فرمان پیغمبر نیک رای

گشادند زنجیرش از دست و پای

در آن قوم باقی نهادند تیغ

که رانند سیلاب خون بی‌دریغ

به‌زاری به شمشیر‌زن گفت زن

مرا نیز با جمله گردن بزن

مروت نبینم رهایی ز بند

به تنها و یارانم اندر کمند

همی‌گفت و گریان بر احوال طی

به سمع رسول آمد آواز وی

ببخشود آن قوم و دیگر عطا

که هرگز نکرد اصل و گوهر خطا