برمک در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۰۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱۳:
چه کرده فردوسی در این سروده
پیام دو خونی به گفتن گرفتهمه راستیها نهفتن گرفت
گشاده زبان مرد بسیار هوش
بدو داده شاه جهاندار گوش
ز کردار بد پوزش آراستن
منوچهر را نزد خود خواستن
میان بستن او را بسان رهی
سپردن بدو تاج و تخت مهی
خریدن ازو باز خون پدر
بدینار و دیبا و تاج و کمر
فرستاده گفت و سپهبد شنید
مر آن بند را پاسخ آمد کلید
چو بشنید شاه جهان کدخدای
پیام دو فرزند ناپاک رای
یکایک بمرد گرانمایه گفت
که خورشید را چون توانی نهفت
نهان دل آن دو مرد پلید
ز خورشید روشنتر آمد پدید
شنیدم همه هر چه گفتی سخن
نگه کن که پاسخ چه یابی ز بن
بگو آن دو بیشرم ناپاک را
دو بیداد و بد مهر و ناباک را
که گفتار خیره نیرزد به چیز
ازین در سخن خود نرانیم نیز
اگر بر منوچهرتان مهر خاست
تن ایرج نامورتان کجاست
که کام دد و دام بودش نهفت
سرش را یکی تنگ تابوت جفت
کنون چون ز ایرج بپرداختید
به کین منوچهر بر ساختید
نبینید رویش مگر با سپاه
ز پولاد بر سر نهاده کلاه
ابا گرز و با کاویانی درفش
زمین کرده از سم اسپان بنفش
سپهدار چون قارن رزم زن
چو شاپور و نستوه شمشیر زن
به یک دست شیدوش جنگی به پای
چو شیروی شیراوژن رهنمای
چو سام نریمان و سرو یمن
به پیش سپاه اندرون رای زن
درختی که از کین ایرج برست
به خون برگ و بارش بخواهیم شست
از آن تاکنون کین او کس نخواست
که پشت زمانه ندیدیم راست
نه خوب آمدی با دو فرزند خویش
کجا جنگ را کردمی دست پیش
کنون زان درختی که دشمن بکند
برومند شاخی برآمد بلند
بیاید کنون چون هژبر ژیان
به کین پدر تنگ بسته میان
برمک در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۰۲ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰۹:
کار بیدانش مکن چون خر، منه
در ترازو بارت اندر یک پله
چون به نادانی کند مزدور کار
گرسنه خسپد به شب دست آبله
برمک در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۰۰ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱۴:
بیختگ پارسی
نیابد چشم سر هرچند کوشیهمی زین نیلگون چادر گذاره
همی خوانند و میرانند ما را
نیابد کس همی زین کار چاره
گر از این خانه بیرون رفت باید
ندارد سودشان خواهش نه زاره
مگر کایشان همی بیرون کشندت
از این هموار و بیدر سخت باره
دل درویش را گر هوشیاری
ز دانش طوق ساز از هوش یاره
به کشت بی گهی مانی که در تو
نبینم دانه جز کاه و سپاره
سخن باید که پیش آری خوش ایراک
سخن خوشتر بسی از پیش پاره
سخن چون راست باشد گرچه تلخ است
بود پر سود و برکردار یاره
به از نیکو سخن چیزی نیابی
که زی دانا بری بر رسم پاره
برمک در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۴۷ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱۱:
بیخته پارسیبر من چرا گماشتهای خیره
چندین هزار مست بر آشفته؟
این دشته بر کشیده همی تازد
وان با کمان و تیر برو خفته
من خیره مانده زیرا با مستان
هر دو یکی است گفته و ناگفته
گفته سخن چو سفته گهر باشد
ناگفته همچو گوهر ناسفته
بیدار کرد ما را بیداری
پنهان ز بیم مستان بنهفته
خرگوشوار دیدم مردم را
خفته دو چشم باز و خرد رفته
زود از میان خویش براندندم
پر درد جان و ز انده دل کفته
آن جانور که سرگین گرداند
زهر است سوی او گل بشکفته
برمک در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۴۱ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱۷:
خسرو خراسان بی دریغ از بزرگترینهای سخن پارسی است توان او در بکار گیری پارسی شگفت انگیز است
من پرویزن بدست سرود او را از واژگان بیگانه بیخته ام در این نوبیزه بنگرید چه شگفت واژگان پارسی را بکار برده .دانه به دام اندرون مخور که شوی خوار
چون سپری گشت دانه چون خر لانه
سبزه جوانی است مر تو را چه شتابی
از پس این سبزه همچو گاو جوانه؟
دست رست نیست جز به خواب و خور ایراک
شهر جوانی پر از زر است و رسانه
پیری اگر تو درون شوی ز در شهر
سخت کند بر تو در به تنبه و فانه
گوش تو زی بانگ اوست و خواندن او را
بر سر کوی ایستادهای به بهانه
راه خرانست خواب و خوردن و رفتن
خیره مرو باخرد به راه خرانه
از خور زی خواب شو زخواب سوی خور
تات برون افگند زمان به کرانه
گنبد گردنده خانهای است سپنجی
مهر چه بندی بر این سپنجی خانه؟
آمدنی اندر این سرای کسانند
خیره برون شو تو زین سرای کسانه
سروش . در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۰۸ در پاسخ به حبیب شاکر دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۸:
بسیار زیبا و قابل تأمل،احسنت
سعمن در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۲۱ دربارهٔ ایرج میرزا » مثنویها » شمارهٔ ۱۴ - جواب به خردهگیر:
پاسخ به شعر حجاب ایرج میرزا:
پیامی هست از من سوی ایرج
ببر ای باد ،جُردن،سوی ایرج
پیامی واضح و گویا و روشن
ببر از جانب دل خسته »سعمن«
کجا آسوده جمع آید به یک جا
عفاف و عشوه و رندی و تقوا
سه قفله می کنی شبها چرا پس
در خانه ز بیم دزد ناکس
چرا در خانه پنهان می کنی زر
نریزی روی خاک و پله و در
اگر خود در پی دزدی نباشی
چرا از بهر حفظش در تلاشی
نمی گویی مگر باشد دلت پاک
نباید دیگرت باشد ز کس باک
برو اینک سر هر کوی و برزن
نشان ده هر چه در صندوق و مخزننداری گر تو با دزدی سر و کار
برو از درب خانه قفل بردار
کنون دیدی که حرفت نادرست است
دلیل و منطقت هم سست سست است
حفاظ گوهر زیبایی زن
ز دست مرد بی ناموس رهزن
حجاب است و حجاب است و حجاب است
یقینا بهترین راه صواب است
اگر همجنسبازی از حجاب است
چرا در غرب بی حد و حساب است
اگر غربی نداند راه بازی
چرا قانون شده همجنسبازی
زن غربی اسیر دست مرد است
پر از تنهایی و رنج است و درد است
زن غربی دگر قدری ندارد
در آن ماتمکده صدری ندارد
مبین آن چهره و موهای رنگین
قدش خم گشته زیر کار سنگینفرو پاشیده کانون محبت
شده بی بند و باری رسم و عادت
اگر قبلا اسیر دست شو بود
ولی کدبانوی خوش رنگ و بو بود
کنون گشته اسیر کل مردان
زبهر خورد و خوراکش پریشان
گر اینجا اندکی خوش رنگ و آب است
ز یمن بانوان با حجاب است
اگر فورا از این ره بر نگردد
دگر خر مهره هرگز زر نگردد
نخواندی در بیان معنای جلباب
و یا خواندی خودت را می زنی خواب
بیا ایرج ز پیغمبر حیا کن
چنین یاوه مگو شرم از خدا کن
مزن خود را به خواب ای مرد عاقل
چرا هستی ز کنه کار غافل
اگر باشد عفیف و با حیا زن
بود پوشیده در هر کوی و برزنزنان را عفت و عصمت حجاب است
نه ناز و عشوه و گفت و جواب است
سخن کوتاه کن ای مرد نادان
شود ارزان چو گوهر شد فراوان
احمد خرمآبادیزاد در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۰۴ دربارهٔ ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۲۲۸ - رجوع به حکایت جوان چاره جو در مسجد و به مقصد رسیدن او:
1-اگر در مصرع نخست بیت 21 گفته میشود که «برای تماشای چمن است»، منطقی است که پشتبند آن در مصرع دوم گفته شود «یا در پی چیدن نسرین و سمن». بنابراین، مصرع دوم به شکل «یا پی گلچین نسرین و سمن» درست است. نسخه خطی مجلس به شماره ثبت 5379 نیز آن را تایید میکند.
2-مصرع دوم بیت 59، «بر فراز ذرۀ خورشید و ماه» کاملا نامفهوم است. به استناد نسخه خطی مجلس، شکل درست آن عبارت است «بر فراز ذُروۀ خورشید و ماه». («ذروه» = «قله، اوج»)
3-مصرع دوم بیت 77 به شکل «گوییا از جان بود ارسال دل» با وجود واژۀ «ارسال» بی معنی است. به استناد نسخه خطی مجلس، «آسال» درست است.
خسرو ترقی در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۰۱ دربارهٔ ایرانشان » کوشنامه » بخش ۱۳۳ - دل باختن آتبین به فرارنگ:
✔کوش نامه
💠ایرانشان
🟦قسمت هشتاد و هشتم
🟢فرارنگگفتیم که کوش پیل دندان بعد از فراری دادن آتبین از چین و کشتن بهک شاه ماچین شروع به خوش گذرانی کرد و دوران تلخی را برا مردم چین رقم زد و چیزی از ظلم و ستم و ناجوانمردی نبود که انجام ندهد. از آن سو آتبین سرافرازانه به بسیلا بازگشت و مورد حمایت و خوش آمد طیهور شاه بسیلا قرار گرفت...
روزگار آتبین در بسیلا بسیار شاد و خرم بود و او نزد طیهوریان ارج و قربی پیدا کرده بود و شاه طیهور بدون او روز را شب نمیکرد و از طرفی خود آتبین هم قوتی یافته بود و در رزم و بزم سرور تمام مردم شده بود و همه از بزرگی وی انگشت به دهان بودند از سویی مال و گنج فراوانی که از چین با خود آورده بود جایگاه او را رفیع تر کرده بود.
یک روز آتبین با فرع به گفتگو نشست و گفت:( این راز را با خود داشته باش و به کسی نگو من هر چه نظاره کردم در نیکرویی چون زنان بسیلا ندیده ام انان مانند بت هایی هستند خوش تراش از کافور و گلاب و از خورشید درخشان تر و بی عیب تر و از باغ زیباترند) فرع وقتی این سخنان اتبین شنید رو به او کرد و گفت:( ای شاه پاکدین اگر این زنان معمولی در چشم تو چنین اند اگر دختران شاه بسیلا را ببینی ماه نیز در چشم تو زیبایی نخواهد داشت) آتبین پرسید :( دختران او چند تا هستند و چگونه اند؟)
او پاسخ داد: ( سی دختر هستند هر یک چون پنجه آفتاب زیبا و درخشان. قد و بالایشان چون سرو است و کسی مانند انها در جهان ندیده اما در بین آنها یکی از همه ممتازتر و متمایز تر است و جهان گویی از فروغ روی او روشن می شود و خانه اش چون دشت و گلستان است زیبایی چشمانش باعث معنی گرفتن نیکویی می شود و غمزه چشمش جادوست. گیسو کمند است موهایش چنان بلند است که تا پاهایش می رسد. نام او فرارنگ است و شاه اینقدر او را دوست دارد که گویی بخاطر دیدار او هر صبح چشم به جهان باز می کند. اگر تو چهره او را ببینی نمی توانی از مهر و پیمان او بگذری. اگر لب به خنده باز کند ستاره های آسمان در پیش لب و دندان او به ستایش لب باز می کنند. از سویی انسانی خردمند است و خردش در خور زیبایی ظاهرش است. از طرفی در خلق و خو سرامد پارسایی و شرم و حیاست و از هر جهت کامل است)🔴کوشنامه همچنان ادامه دارد...
#کوش_نامه
#ایرانشان
#ایرانشان_ابن_ابوالخیر
#اورند_ایران
#اورند
#ادبیات_حماسی
#جلال_متینی
#شهریوردر کانال اورند ایران داستان های ایرانی را بخوانید.
پیوند به وبگاه بیرونیهر روز یک قسمت از کوش نآمه را خلاصه میکنم
اورند ایران کوشنامه و گرشاسپنامه
رضا رحیم در ۵ ماه قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۵۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۷:
سلام و درود بر حاشیه نویسان ، جناب ساقی، جناب برگ بی برگی و جناب دکتر صحافیان ، نوشته و شرح و تفسیر شما ، موجب درک بهتر و فهم شعر حافظ میشود ، چه خوب که این علاقه مندان را همراه داریم تا از زحماتشان و مطالعاتشان ما را هم بهره مند میکنند.
سرگشته در ۵ ماه قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۴۹ دربارهٔ ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۴:
کاش یاوههای هوش مصنوعی را از زیر ابیات حذف کنید. مطلقاً سودی ندارد که هیچ، حتی یک نکتۀ مورد استفاده هم در آن نیست. اگر هدف فهمیدن بهتر شعر است که هوش مصنوعی دارد ما را از آن دور میکند.
برمک در ۵ ماه قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۰۱ در پاسخ به مهدی رفیعی دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی زوطهماسپ » پادشاهی زو طهماسپ:
شاهنامه را درست یکبار بخوانید فرزندان نوذر شاه نشدند چون نوذر از اغاز کارش به سامان نبود و پسرانش طوس و گستهم نیز در خور شاهی نبودند و ایرانیان نیز ان دو را نمیخواستند درباره لهراسپ هم مشکل زال و دیگر ایرانیان شخص لهراسب بود خوب خودتان سخن زال را اوردید این کجاش ملوک الطوایفی هست؟
در همین بخش شاهنامه در روزگار نوذر بخوانید که زندانیان ساری برای زال پیام میفرستند و زال برای ازاد کردن زندانیان ساری چه میکند این ملوک الطوایفی است؟
برمک در ۵ ماه قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۴۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی زوطهماسپ » پادشاهی زو طهماسپ:
سر نامداران تهی شد ز جنگ
ز تنگی نبد روزگار درنگ
بر آن برنهادند هر دو سخن
که در دل ندارند کین کهن
ببخشند گیتی به رسم و به داد
ز کار گذشته نیارند یاد
ز رودابد و شیر تا مرز تور
از آن بخش گیتی ز نزدیک و دورروارو چنین تا به چین و ختن
سپردند شاهی بران انجمنز مرزی کجا مرز خرگاه بود
زو و زال را دست کوتاه بود
وزین روی ترکان نجویند راه
چنین بخش کردند تخت و کلاه
برمک در ۵ ماه قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۲۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۶:
خالقی هر انچه واژه غو بوده همه را عو نوشته نخست انکه عو عربی است و در عربی نیز تنها و تنها به چم عوای سگ است بی گمان غو پارسی درست است و ایرانیان غو/ هو / زو / غیو نیز گویند
همایون در ۵ ماه قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۱۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴۲:
جلالدین دنیای نیستی را از هستی شمس و سپس هستی او در نیستیاش شناخت و این دریافتی بس شگرف بود پس همگان را به جایگاه جمشیدی فرا میخواند که نیستی در هستی است و همان نوروز است در هر روز، که جمشید میآورد و جایگاه بیمرگی یادگار اوست
چنین سال سیصد همی رفت کار
ندیدند مرگ اندر آن روزگار
ز رنج و ز بدشان نبد آگهی
میان بسته دیوان به سان رهی
به فرمان مردم نهاده دو گوش
ز رامش جهان پر ز آوای نوش
چنین تا بر آمد بر این روزگار
ندیدند جز خوبی از کردگار
جهان سربهسر گشت او را رهی
نشسته جهاندار با فرّهی
برمک در ۵ ماه قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۵۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی نوذر » بخش ۲:
دریغ خالقی با همه کوشش برخی جاها شگفت ویرانگر است در این بیت جای کشور خاور اورده که بیگمان درست نیست خاور مغرب است و ترکان در باختر بودند
اگر ما نشوریم بهتر بودکزین جنبش آشوب کشور بود
برمک در ۵ ماه قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۵۲ در پاسخ به فرزند دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی نوذر » بخش ۲:
این که روشن است
دستش چو بارنده میغ یعنی دستش مانند ابر بارنده بخشنده بود
برمک در ۵ ماه قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۲۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۶:
شوربختانه نخستین شاهنامه های بازمانده دویست سال پس از فردوسی است و ان دویست سال روزگار اشفتگی بسیار ایران بوده باری این بخش از شاهنامه بسیار اشفته است سخته انرا تا انجا که توان است دمال خواهم نوشت پیش از ان یاد اور شوم که این بیت سست « برستم بگفتا و نهادند رستم نام پسر » از افزوده های بی پایه است و سستی بیت خود اشکار است
باری سخته این بخش چنینست :
بیامد یکی موبدی چرب دستمر آن ماه رخ را به می کرد مست
بکافید بیرنج پهلوی ماه
بتابید مر بچه را سر ز راه
چنان بیگزندش برون آورید
که کس در جهان ان شگفتی ندید
یکی بچه بد چون گوی شیرفش
به بالا بلند و به دیدار کش
شگفت اندرو مانده بد مرد و زن
که نشنید کس بچهٔ پیل تن
شبانروز مادر ز می خفته بود
ز می خفته و دل ز هش رفته بود
همان دردگاهش فرو دوختند
به دارو همه درد بسپوختند
چو از خواب بیدار شد سرو بن
به سیندخت بگشاد لب بر سخن
بر او زر و گوهر برافشاندند
ابر کردگار آفرین خواندند
مر آن بچه را پیش او تاختند
به سان سپهری برافراختند
بخندید از آن بچه سرو سُهی
بدید اندرو فر شاهنشهی
یکی کودکی دوخته از حریر
به بالای آن شیر ناخورده شیر
درون اندرآگنده موی سمور
بر او بر نگاریده ناهید و هور
به بازوش بر اژدهای دلیر
به چنگ اندرش داده چنگال شیر
به زیر کش اندر نگاره سنان
به یک دست کوپال و دیگر عنان
چو شد کار یکسر همه ساخته
چنان چون ببایست پرداخته
هیون تکاور برانگیختند
به فرمان بران بر درم ریختند
به زاولستان از کران تا کران
نشسته به هر جای رامشگران
نبد کهتر از مهتران بر فرود
نشسته چنان چون بود تار و پود
پس آن پیکر رستم شیرخوار
ببردند نزدیک سام سوار
ابر سام یل موی بر پای خاست
مرا مانَد این پرنیان گفت راست
اگر نیم ازین پیکر آید تنش
سرش ابر ساید زمین دامنش
وزان پس فرستاده را پیش خواست
درم ریخت تا بر سرش گشت راست
به شادی برآمد ز درگاه کوس
بیاراست میدان چو چشم خروس
میآورد و رامشگران را بخواند
به خواهندگان بر درم برفشاند
پس آن نامهٔ زال پاسخ نوشت
روان را بدان پاسخ اندر سرشت
نخست آفرین کرد بر کردگار
بران شادمان گردش روزگار
ستودن گرفت آنگهی زال را
خداوند شمشیر و کوپال را
پس آمد بدان پیکر پرنیان
که یال یلان داشت و فر کیان
بفرمود کین را چُنان ارجمند
بدارید کز دم نیابد گزند
نیایش همی کردم اندر نهان
چنین جستم از کردگار جهان
که زنده ببیند جهانبین من
ز تخم تو گردی به آیین من
کنون شد مرا و ترا پشت راست
نباید جز از زندگانیش خواست
فرستاده آمد چو باد دمان
بر زال روشن دل و شادمان
چو بشنید زال این سخنهای نغز
که روشن روان اندر آمد به مغز
به شادیش بر شادمانی فزود
برافراخت گردن به چرخ کبود
رضا از کرمان در ۵ ماه قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۰۹ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۳ - تفسیر این آیت که وَ إِنَّ الدّارَ الآخِرةَ لَهیَ الحَیَوانُ لَوْ کانوا یَعْلَمونَ کی در و دیوار و عرصهٔ آن عالم و آب و کوزه و میوه و درخت همه زندهاند و سخنگوی و سخنشنو و جهت آن فرمود مصطفی علیه السلام کی الدُّنیا جیفةٌ وَ طُلّابُها کلابٌ و اگر آخرت را حیات نبودی آخرت هم جیفه بودی جیفه را برای مردگیش جیفه گویند نه برای بوی زشت و فرخجی:
درود
کوروش عزیز از این دو بیت که فرمودید یک معنی ساده ویک مقصود نهایی برداشت میشود
اول معنی: عشاق در زمان هم بستری با معشوق به جهت بهره بیشتر جنسی تن خود ومعشوق را برهنه میپسندند ودر پیش کسی که ضعف جنسی دارد معشوق چه برهنه وچه پوشیده در جامه فرقی ندارد .( عنین = مردی که قوای جنسی ندارد )
در مثالی دیگر خوان وسفره پر نعمت برای روزه داران میگسترانند وگرنه برای مگس چه دیگ آش وچه سه پایه زیر دیگ فرقی ندارد
مقصود جناب مولانا این است که طالبان حقیقت وسالکان طریقت خود طالب حقیقت عریان ومحضند و از اینکه حق وحقیقت در لفافه پیچیده شود راضی نیستند و به مانند علمای ظاهر و متکلمان دنبال مباحث پیجیده در لغات نمیگردند وعارفان واقعی مانند روزه داران که امساک نمودهاند از لذات دنیوی چشم پوشیده واز لذت هم سفرهگی با خالق لذت برده و قدردان نعمت الهی هستند وگرنه آنان که در لذات شهوانی دنیا غرق گشته اند چون خرمگس فرق این نعمت وخوان رحمت را با دیگدان نمیدانند .
شاد باشی
سروش . در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۵۱ در پاسخ به سید دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۸: