گنجور

حاشیه‌ها

ahmad aramnejad در ‫۵ ماه قبل، جمعه ۲ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۵۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۹:

درود و عرض ادب در بین ششم

نه در زلف پریشانت منِ تنها گرفتارم/که دل در بند او دارد به هر مویی پریشانی
سعدی در مصراع نخست داشت با معشوق رودررو به عنوان مخاطب مغازله میکرد(زلف پریشانت) ناگهان در مصرع بعد چه شد که مخاطب بجای تو( او) شد؟
آیا تصحیفی در تایپ رخ داده است؟

 

علیرضا در ‫۵ ماه قبل، جمعه ۲ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۰۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲:

وه که دردانه ای چنین نازک  در شب تار سفتنم هوس است   -  سفتن به معنای سوراخ کردن و ساییدن است  منظور و هوس حافظ در این بیت رسیدن به "مقام اشک" به معنای رسیدن به حالتی از ارتباط عمیق و معنوی با خداوند است که در آن، گریه و اشک به عنوان ابزاری برای تسلی، پاکیزگی و ارتباط با معنویات، ارزشمند و مهم تلقی می‌شود. حافظ در اینجا با تعبیر و کنایه ای استادانه اشک ریختن در دل شب را به مرواریدی  که پیوسته از چشم بیرون میریزد تشبیه کرده چرا که رازو نیاز در دل شب با خداوند موجب جلای دل می شود و روشنی آن به قطرات اشک از چشم منجر خواهد شد که مانند دانه های مروارید صیقل داده شده و از چشم انسان خارج میشود .وقتی انسان غرق در بحر عمیق معانی می شود حاصلش به دست آوردن مرواریدی ست گرانبها به نام اشک .  در جای دیگراشک را به یاقوت و لعل تشبیه کرده من که از یاقوت و لعل اشک دارم گنجها  کی نظر در فیض خورشید بلند اختر کنم .حافظ اشک ریختن در دل شب را که از صفای دل و مدد باد صبا که همان مدد وتوفیق الهیست گنج میپندارد طبق آیه وَیَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ یَبْکُونَ وَیَزِیدُهُمْ خُشُوعًا ﴿۱۰۹﴾  سوره الاسراء و با صورت گریان فرو می افتند و این [قرآن] بر خضوعشان می افزاید.»  بنابراین خضوع عامل نرمی دل  و صفای باطنیست.امام صادق علیه السلام فرمودند :طَلَبْتُ نُورَ الْقَلْبِ فَوَجَدْتُهُ فِی التَّفَکُّرِ وَ الْبُکَاءِ  روشنایی دل را جوییدم و آن را در اندیشیدن و گریستن یافتم هوس حافظ بوالهوسی نیست دوستان سراینده این غزل ها دارای اندیشه پست و کوتاه نیست کلام حافظ از اندیشه بلند او سرچشمه می گیرد . غزلیات حافظ پر از نکات دقیق و عمیق عرفانیست که از قرآن الهام گرفته .البته میتوان دردانه نازک را استعاره از دل حقیقت بین عارف دانست که با ساییدن و صیقل دادن آن مروارید اشک حاصل میشود .یا اینطور عنوان کرد که با ریختن اشک در دل شب که منجر به خضوع و خشوع در برابر خداوند میشود انوار حق بر دل عارفی چون حافظ می تابد که موجب صیقل و جلای دل او میشود .

عباس جنت در ‫۵ ماه قبل، جمعه ۲ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۵۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۹۹:

این شعر در وصف موعود عالمیان گفته شده:

مسلمانان مسلمانان مرا ترکی است یغمایی(خوب رو) / که او صف‌های شیران را بدراند به تنهایی

یکی از نشانه‌های روز قیامت ستاره‌ها بزمین میریزند

کمان را چون بجنباند بلرزد آسمان را دل / فروافتد ز بیم او مه و زهره ز بالایی

در راه عشق هر بلائی شیرین است

به پیش خلق نامش عشق و پیش من بلای جان / بلا و محنتی شیرین که جز با وی نیاسایی

با ظهورش دنیا را روشن می‌کند و تمام ادیان را متحد می‌کند.

چو او رخسار بنماید نماند کفر و تاریکی / چو جعد خویش بگشاید نه دین ماند نه ترسایی

 ازیک‌طرف می‌گوید اگر جانت را دوستداری خموش باش و از طرف دیگر چون مجنون عشق می‌گوید نترس و بگو شاید قیامت برپا شود و موعود عالمیان با شکافتن آسمان ظاهر شود.

مرا غیرت همی‌گوید خموش ار جانت می‌باید / ز جان خویش بیزارم اگر دارد شکیبایی

بگو اسرار ای مجنون ز هشیاران چه می‌ترسی / قبا بشکاف ای گردون قیامت را چه می‌پایی

اگر عظمت عشق تو در این جهان جا ندارد به گوه قاف بپر وبا سیمرغ باش

وگر پرواز عشق تو در این عالم نمی‌گنجد / به سوی قاف قربت پر که سیمرغی و عنقایی

اگر می‌خواهی من از حق سخن بگویم مرا شراب طهور ده واگر می‌خواهی راه راست بروم ظهور کن

اگر خواهی که حق گویم به من ده ساغر مردی / وگر خواهی که ره بینم درآ ای چشم و بینایی

 آتش‌خورشید نور سیمرغ عنقا همه از فرهنگ خسروی ایران باستان است که سهروردی آن را با اسلام تطبیق کرد. 

در آتش بایدت بودن همه تن همچو خورشیدی / اگر خواهی که عالم را ضیا و نور افزایی

گدازان بایدت بودن چو قرص ماه اگر خواهی / که از خورشید خورشیدان تو را باشد پذیرایی

به این دنیای قانی پایبند نشو ودنباله رو راهنمایان فاسد نرو.

اگر دلگیر شد خانه نه پاگیر است برجه رو / وگر نازک دلی منشین بر گیجان سودایی

گهی سودای فاسد بین زمانی فاسد سودا / گهی گم شو از این هر دو اگر همخرقه مایی

من دنباله رو کسی هستم که تمام پیمبران دنباله رو او هستند.

منم باری بحمدالله غلام ترک همچون مه / که مه رویان گردونی از او دارند زیبایی

ما مثل تی هستیم واو در ما میدمد.

دهان عشق می‌خندد که نامش ترک گفتم من / خود این او می‌دمد در ما که ما ناییم و او نایی

همه نی هائی که قبل از ما مینواختند حالا شکسته شدند. و همه از من و ما گذشتند

چه نالد نای بیچاره جز آنک دردمد نایی / ببین نی‌های اشکسته به گورستان چو می‌آیی

بمانده از دم نایی نه جان مانده نه گویایی / زبان حالشان گوید که رفت از ما من و مایی

 دوباره مولانا مثل آخر بسیاری از اشعارش به خودش تذکر می‌دهد که خاموش باشد زیاده نگوید

هلا بس کن هلا بس کن منه هیزم بر این آتش / که می‌ترسم که این آتش بگیرد راه بالایی

دکتر حافظ رهنورد در ‫۵ ماه قبل، جمعه ۲ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵:

روزگار خواجه حافظ و سالیان عمر وی بسیار  پرآشوب بوده. او در دوران عمرش دست‌کم پنج شاه و حاکم به‌خود دیده است. دوبار به‌کارهای درباری پرداخته و دوبار تمام داراییش را ربوده‌اند و در مواقعی از تنگدستی، تلخی‌های بسیاری را چشیده است.  روزگاری عزیز دربار شجاع بوده و روزگاری همان شجاع تبعیدش کرده. از این‌روی در غزل‌های بسیاری از وی  مضامینی مانند بی‌ثباتی روزگار و پوچی کار جهان را می‌بینیم؛ ضمن این‌که چنین مضامینی از عمده محتواهای طریقت ایرانی‌ست.

بگیر طُرِّهٔ مه‌چهره‌ای و قِصّه مخوان

که سعد و نَحس ز تأثیر زهره و زُحَل است

دلم امید فراوان به وصلِ رویِ تو داشت

ولی اجل به رَهِ عمر، رهزنِ اَمَل است

اما از محتوای دوبیت پنج و شش دو برداشت می‌توان کرد؛ نخست این‌که علارغم توصیه در بیت اول به معشوق گزیدن، به‌صورت غیر مستقیم در بیت دوم اشاره می‌کند که هرچند این‌هم شاید بی‌سرانجام بماند و مرگ مانع کامیابی شود. (اوج تنهایی و بی‌سرانجامی که در این شعر از مصرع اول دیده می‌شود)

برداشت دوم اینطور است که گویی خواجه در بیت ششم می‌خواهد اشاره داشته باشد به این‌که زمان اندک است و اگر تعلل کنی دیر می‌شود. کسی را که دوست داری موجبات وصالش را فراهم کن پیش از آن‌که بخواهی و‌ نشود.

 

محمد مهدی رضائی در ‫۵ ماه قبل، جمعه ۲ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۱۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۴ - بازگشتن به حکایت پیل:

ابن بطوطه در سفرنامه خود، در بخش سفر به شیراز و ذکر «زیارتگاه ابوعبدالله بن خفیف شیرازی از عرفای بسیار بزرگ قرن سوم و چهارم هجری و بنیانگذار طریقت خفیفیه» داستانی مشابه این داستان مثنوی از وی نقل کرده و می‌گوید: حکایت شده است که او (ابوعبدالله خفیف) یک بار همراه با فقرایی قصد کوه سرندیب در جزیره سیلان را کرد. پس از آنکه یارانش به سبب خوردن فیل کوچکی هلاک شدند، فیلی او را برگرفت و به آبادی رساند. m.rezaee@mazaheb.ac.ir

علیرضا در ‫۵ ماه قبل، جمعه ۲ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۵۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲:

شب قدری چنین عزیز و شریف با تو تا روز خفتنم هوس است -  شب قدر، شب رحمت خاص خداوند است  نزول فرشتگان رحمت و "روح" (که فرشته بزرگ و با عظمت الهی است).و فرشتگان و روح با امام زمان (عج) دیدار میکنند حافظ در این بیت میگه اگر من در خواب با تو که امام زمان هستی دیدار کنم همان بهتر که تا روز در خواب باشم در بیت ششم این آرزو را به نوعی دیگر تکرار میکند و نکته اینکه حافظ شخصیتی نیست که برای یک معشوق زمینی از جنس مردم مثل یک زن یا دختری مثلا زیباروی با نوک مژه خاک راه او را بروبد سطح حافظ رطل گرانیست که به دست اوردن آن  آسان نیست مگربا ریاضت وطی مقامات عرفانی و درک حقایق ونکات ظریف عرفانی که با راز ونیاز در دل شب  با احد واحد و اشک ریختن از سر عجزو هزار نکته دیگر حاصل می شود. 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۵ ماه قبل، جمعه ۲ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۳۶ در پاسخ به دکتر محمد ادیب نیا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳:

جماب دکتر

شماره غزل بعدا بر اساس قافیه‌ها به هر غزل داده شده است. این طور نبوده که حافظ به این ترتیب سروده باشد

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۵ ماه قبل، جمعه ۲ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۳۱ در پاسخ به مهدی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳:

عجب استدلالاتی!!!!

شماره غزل بعدا بر اساس قافیه‌ها به هر غزل داده شده است.

 

مهرناز در ‫۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۲۱ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۴۵ - وفات مجنون بر روضه لیلی:

برای دومین بار لیلی و مجنون رو خوندم بسیار زیباست اما به نظر من نظامی عزیز برای خسرو و شیرین خیلی بیشتر مایه گذاشتن،شاید هم درک من از لیلی و مجنون کمتر بوده

بابک خوشجان در ‫۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۰۰ در پاسخ به میثم قرایی دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲۵:

در قافیه های «جهات» (جمع جهت) و «صِفات» (جمع صفت) هم به همین منوال است. ایراد نیست.

بابک خوشجان در ‫۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۵۶ در پاسخ به رسا دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲۵:

دوست عزیز به قرینه ی معنوی، در میانه ی «آتش» و «گرمی هوا»، تابش درست است. و تبش مخفف تابش است. پس تپش بسیار بی وجه است

بابک خوشجان در ‫۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۵۵ در پاسخ به نازنین دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲۵:

دوست عزیز به قرینه ی معنوی، در میانه ی «آتش» و «گرمی هوا»، تابش درست است. و تبش مخفف تابش است. پس تپش بسیار بی وجه است

امین مروتی در ‫۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۴۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۳:

شرح غزل شمارهٔ ۵۱۳ (کیست در این شهر که او مست نیست)

مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)

 

محمدامین مروتی

 

وقتی مولانا احوال خوشی دارد، به خصوص در مجلس سماع، حس می کند حال همه خوب است. ظاهراً این غزل در چنین حالی سروده شده است.

 

کیست در این شهر که او مست نیست

کیست در این دَور کز این دست نیست

مولانا می گوید همه مستند و در این حلقه و دور یکدست اند.

 

کیست که از دمدمه ی روح قدس

حامله چون مریم آبست نیست

گویی مانند مریم به روح خداوند آبستن شده اند.

 

کیست که هر ساعت پنجاه بار

بسته آن طرّه ی چون شست نیست

همه اسیر موی چون دام معشوق اند.

 

چیست در آن مجلس بالای چرخ

از می و شاهد که در این پست نیست

هر چه در بهشت هست همین جا نقداً حاضر است. من جمله می و حوری. یعنی بهشت را در زمین نقد کرده ایم و نیازمند بهشت نسیه و موعود نیستیم.

 

می‌نهلد می که خرد دم زند

تا بنگویند که پیوست نیست

مستی می، عقل را  به کنار زده. این می و مستی مدام و پیوسته است. ضمناً می توان گفت این می ما را به معشوق پیوند داده است. پیوست به معنی اتصال و پیوند.

 

جان بر او بسته شد و لنگ ماند

زانک از این جاش، برون جست نیست

جان عاشق بسته جان معشوق است و نمی تواند جایی برود.

 

بوالعجبِ بوالعجبان را نگر

هیچ تو دیدی که کسی هست نیست

عجایب در عجایب این است که این عاشقان در عین هستی، نیستند. یعنی از نفس خود غایب اند.

 

برپرد آن دل که پرش شه شکست

بر سر این چرخ، کِش اِشکست نیست

کسی که دلش برای خدا شکسته باشد، از این چرخ که شکست و سستی ندارد، فراتر می رود. یعنی پیش خدا قدر دل شکسته از فلک نشکسته و محکم بیشتر است.

 

نیست شو و وارَه از این گفت و گوی

کیست کز این ناطقه وارست نیست

 مولانا در مقطع می گوید از زبان و کلام خود را نجات ده و از نفس تهی شو. کسی از دست نطق و کلام نجات نیافته است.

 

اول خرداد 1404

امیرحسین صباغی در ‫۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۳۲ دربارهٔ نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳:

مشهورترین شعر ترکی نسیمی شعریست با همین ردیف و بنظرم اینجا خواسته همان را بازسرایی کند.

منده سیغار ایکی جهان من بو جهانه سیغمازام

گوهر لامکان منم کون و مکانه سیغمازام

سیغماق در ترکی به معنی گنجیدن است.

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۲:

بُشری اِذِ السَّلامةُ حَلَّت بِذی سَلَم
برخی به جای «إذْ»، از «إذا» استفاده کرده‌اند که در هنگام خواندن الف حذف می‌شود و إذَ خوانده می‌شود.
به چند دلیل در اینجا «إذا» نمی‌تواند صحیح باشد چون بعد از «إذا» جملۀ فعلیه می‌آید و معنای آن در زمان آینده است. در اینجا حافظ نمی‌خواهد در بارۀ خبری که در آینده اتفاق می‌افتد مژده دهد بلکه در باره خبری است که در حال اتفاق افتاده است و آن هم رسیدن دوستش شاه شجاع به شیراز است.

به علاوه «إذْ» غیر از ظرف بودن معنای «زیرا» هم دارد و در اینجا این معنا درست‌تر می‌نماید.
حرف ذ در «إذْ» در هنگام خوانده شدن به سبب برخورد دو ساکن، کسره می‌گیرد. «إذِ»
مژدگانی! زیرا سلامة به سرزمین ذی سلم وارد شد. سلامة استعاره از شاه شجاع و ذی سلم که منطقه‌ای در یمن است استعاره از شیراز است. پس معنی روشن آن چنین می‌شود:
مژدگانی زیرا محبوب من شاه شجاع به سرزمین شیراز وارد شد.
شاید حافط با استعارۀ سلامة و ذی سلم می‌خواهد امن و سلامت بودن خطۀ فارس و نیز سالم و سلامت بودن دوستش در نبرد را نیز به ذهن متبادر کند.
سعدی در دیباچۀ گلستان می‌فرماید:
ایزد، تعالی و تقدّس، خطهٔ پاک شیراز را به هیبت حاکمان عادل و همت عالمان عامل تا زمان قیامت در امان سلامت نگه داراد.

مِهتی در ‫۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۳۲ در پاسخ به خیام دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱:

دوست عزیز، خود شما هم دچار اشتباهاتی شده اید.
مکتب اگزیستانسیالیست چیزی که شما فرمودید نیست. این مکتب معتقده زندگی فی الواقع بی معناست؛ اما با خود انسان توانایی تولید معنا رو داره. مثل وقتی که شما برای یک شغل تلاش میکنید، عاشق میشوید یا میل به ساخت یک اثر هنری و امثالهم دارید. 
مکتب پوچ گرایی یا ابزوردیسم به این معتقده که زندگی بی معناست و انسان هم نمیتونه معنای ثابتی برای زندگی بسازه؛ همواره مجبوره به معناهای کوتاه مدت دل ببنده که باعث درد و رنجش میشه. نمونش شما معنای زندگیتونو میزارید روی یک شغل، اما بعد از رسیدن به اون شغل دیگه برای شما بی معناست و باعث رنج میشه. این مکتب زندگی رو همونطور که پوچ می انگاره میبینه و میگه با اینکه نه بدایت نه نهایتش معلومه اما لذت میشه ازش برد و حیفه ک جای لذت با غم بگذرونی. دیگ معنایی خلق نمیکنه و معنای خودش رو بی معنایی بنیان میکنه. اینطوریه که اون فرد دیگ هیچ وقت از بی معنایی رنج نمیبره، چون معنای او بی معناییست.

امیرافشین فرهادیان در ‫۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۲۰ دربارهٔ محیط قمی » هفت شهر عشق » شمارهٔ ۸۶ - ایضاً فی مدح اسدالله الغالب علی بن ابیطالب علیه السلام:

بیت ششم باید چنین باشد:

زشوق بوسه‌ی دست تو غنچه گل گردد

چو سوی شاخ بری دست بهر گل چیدن

محمد ح در ‫۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۲۳ دربارهٔ صامت بروجردی » کتاب نوحه‌های سینه زنی (به اقسام مختلفه و لحنهای متنوع و مخصوصه) » شمارهٔ ۱۲ - و برای او:

سلام

بنده تازه افتخار داشتم عضو این سایت خوب بشم

عزیزان نوحه های خیلی زیبا هستن منتهی صوت سبکشون رو چجوری میشه پیدا کرد برای نوحه خوانی؟؟

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۲۳ در پاسخ به پری دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴:

اینجا که صفحه خیام است نه حافظ

به علاوه، آن شاه مورد نظر، شاه شجاع است و شاه ترکان در آن غزل دلالت بر شاه شجاع دارد.

 

۱
۲۰۹
۲۱۰
۲۱۱
۲۱۲
۲۱۳
۵۶۳۱