گنجور

 
مولانا

چو آمد روی مه رویم که باشم من که من باشم

چو هر خاری از او گل شد چرا من یاسمن باشم

چو هر سنگی عسل گردد چرا مومی کند مومی

همه اجسام چون جان شد چرا استیزه تن باشم

یقین هر چشم جو گردد چو آن آب روان آمد

چو در جلوه‌ست حسن او چه بند بوالحسن باشم

اگر چه در لگن بودم مثال شمع تا اکنون

چو شمعم جمله گشت آتش چرا اندر لگن باشم

چو از نحس زحل رستم چه زیر آسمان باشم

چو محنت جمله دولت گشت از چه ممتحن باشم

حسد بر من حسد دارد مرا بر کی حسد باشد

ز جوی خمر چون مستم چرا تشنه لبن باشم

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۴۳۴ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سنایی

چو آمد روی بر رویم که باشم من که من باشم

که آنگه خوش بود با من که من بی‌خویشتن باشم

من آنگه خود کسی باشم که در میدان حکم او

نه دل باشم نه جان باشم نه سر باشم نه تن باشم

چه جای سرکشی باشد ز حکم او که در رویش

[...]

نجم‌الدین رازی

چو آمدم روی مهرویم که باشم من باشم

که آنگه خوش بوم با او که من بی خویشتن باشم

مرا گرمایه‌ای بینی بدان کان مایه او باشد

برو گر سایه‌ای بینی بدان کان سایه من باشم

مولانا

من آنم کز خیالاتش تراشنده وثن باشم

چو هنگام وصال آمد بتان را بت شکن باشم

مرا چون او ولی باشد چه سخره بوعلی باشم

چو حسن خویش بنماید چه بند بوالحسن باشم

دو صورت پیش می آرد گهی شمع است و گه شاهد

[...]

جامی

نیاساید کس از افغان من جایی که من باشم

همان بهتر که هم خود همنشین خویشتن باشم

دهم تسکین خود هر شب که فردا بینمش در ره

ولی آن سنگدل ناید بدان راهی که من باشم

مرا بربود ذوق گفت و گوی آن پری زانسان

[...]

هلالی جغتایی

مگو افسانه مجنون، چو من در انجمن باشم

ازو، باری، چرا گوید کسی؟ جایی که من باشم

کسی افسانه درد مرا جز من نمی داند

از آن دایم من دیوانه با خود در سخن باشم

رو، ای زاهد، که من کاری ندارم غیر می خوردن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه