شاه روزی شکار کرد پسند
در بیابان پست و کوه بلند
اشقر گور سم به صحرا تاخت
شور میکرد و گور میانداخت
مشتری را ز قوس باشد جای
قوس او گشت مشتری پیمای
از سواران پره بسته به دشت
رمه گور سوی شاه گذشت
شاه در مطرح ایستاده چو شیر
اشقرش رقص برگرفته به زیر
دستش از زه نثار در میکرد
شست خالی و تیر پر میکرد
بر زمین ز آهن بلارک تیر
گاهی آتش فکند و گه نخجیر
چون بود ران گور و بادهٔ ناب
آتشی باید از برای کباب
یاسج شه که خون گوران ریخت
مگر آتش ز بهر آن انگیخت
گرمی ناچخش به زخم درشت
پخته میکرد هرکهرا میکشت
وآنچه زو درگذشت هم نگذاشت
یا پیش کرد یا پیش برداشت
داشت با خود کنیزکی چون ماه
چست و چابک به همرکابی شاه
فتنه نامی هزار فتنه در او
فتنهٔ شاه و شاه فتنه بر او
تازهرویی چو نوبهار بهشت
کش خرامی چو باد بر سر کشت
انگبینی به روغن آلوده
چرب و شیرین چو صحن پالوده
با همه نیکویی سرود سرای
رود سازی به رقص چابکپای
ناله چون بر نوای رود آورد
مرغ را از هوا فرود آورد
بیشتر در شکار و باده و رود
شاه از او خواستی سماع و سرود
ساز او چنگ و ساز خسرو تیر
این زدی چنگ و آن زدی نخچیر
گور برخاست از بیابان چند
شاه بر گور گرم کرد سمند
چون درآمد به گور تیز آهنگ
تند شیری کمان گرفته به چنگ
تیر در نیمگَردِ شست نهاد
پس کمان درکشید و شست گشاد
بر کفلگاه گور شد تیرش
بوسه بر خاک داد نخچیرش
در یکی لحظه زآن شکار شگفت
چند را کشت و چند را بگرفت
وآن کنیزک ز ناز و عیاری
در ثنا کرد خویشتنداری
شاه یک ساعت ایستاد صبور
تا یکی گور شد روانه ز دور
گفت کهای تنگ چشم تاتاری
صید ما را به چشم میناری؟
صید ما کز صفت برون آید
در چنان چشم تنگ چون آید؟
گوری آمد، بگو که چون تازم؟!
وز سرش تا سمش چه اندازم؟
نوشلب زآن منش که خوی بوَد
زن بُد و زن گزافهگوی بوَد
گفت باید که رخ برافروزی
سر این گور در سمش دوزی
شاه چون دید پیچ پیچی او
چارهگر شد ز بد بسیچی او
خواست اول کمان گروهه چو باد
مهرهای در کمان گروهه نهاد
صید را مهره درفکند به گوش
آمد از تاب مهره مغز به جوش
سم سوی گوش برد صید زبون
تا ز گوش آرد آن علاقه برون
تیر شه برق شد جهان افروخت
گوش و سم را به یکدیگر بردوخت
گفت شه با کنیزک چینی
دستبردم چگونه میبینی؟!
گفت پُر کرده شهریار این کار
کار پُر کرده کی بود دشوار؟!
هرچه تعلیم کرده باشد مرد
گرچه دشوار شد بشاید کرد
رفتن تیر شاه بر سم گور
هست از ادمان نه از زیادتِ زور
شاه را این شنیده سخت آمد
تبر تیز بر درخت آمد
دل بدان ماه بیمدارا کرد
کینه خویش آشکارا کرد
پادشاهان که کینه کَش باشند
خون کنند آن زمان که خوَش باشند
با چه آهو که اسب زین نکنند!
چه سگی را که پوستین نکنند!
گفت اگر مانمَش ستیزهگرست
ور کُشم، این حساب ازآن بترست
زنکُشی کار شیرمردان نیست
که زن از جنس همنبردان نیست
بود سرهنگی از نژاد بزرگ
تند چون شیر و سهمناک چو گرگ
خواند شاهش به نزد خویش فراز
گفت رو کار این کنیز بساز
فتنهٔ بارگاه دولت ماست
فتنه کشتن ز روی عقل رواست
برد سرهنگ دادپیشه ز پیش
آن پری چهره را به خانهٔ خویش
خواست تا کار او بپردازد
شمعوار از تنش سر اندازد
آب در دیده گفتش آن دلبند
کهاینچنین ناپسند را مپسند
مکن ار نیستی تو دشمن خویش
خون منِ بیگنه به گردن خویش
مونس خاص شهریار منم
و ز کنیزانش اختیار منم
تا بدان حد که در شراب و شکار
جز منَش کس نبود مونس و یار
گر ز گستاخییی که بود مرا
دیو بازیچهای نمود مرا
شه ز گرمی سیاستم فرمود
در هلاکم مکوش زودا زود
روزکی چند صبر کن به شکیب
شاه را گو بکشتمش به فریب
گر بدان گفته شاه باشد شاد
بکُشم، خون من حلالت باد
ور شود تنگدل ز کشتن من
ایمنی باشدت به جان و به تن
تو ز پرسش رهی و من ز هلاک
زاد سروی نیوفتد بر خاک
روزی آید اگرچه هیچکسم
کهآنچه کردی به خدمتت برسم
این سخن گفت و عقد باز گشاد
پیش او هفت پاره لعل نهاد
هر یکی زآن خراج اقلیمی
دخلِ عمّان ز نرخِ او نیمی
مرد سرهنگ از آن نمونش راست
از سر خون آن صنم برخاست
گفت زنهار سر ز کار مبَر
با کسی نام شهریار مبر
گو من این خانه را پرستارم
کار میکن که من بدین کارم
من خود آن چارهها که باید ساخت
سازم ار خواهدت زمانه نواخت
بر چنین عهد رفتشان سوگند
این ز بیداد رست و آن ز گزند
بعد یک هفته چون رسید به شاه
شاه از او باز جست قصهٔ ماه
گفت مه را به اژدها دادم
کشتم از اشک خونبها دادم
آب در چشم شهریار آمد
دل سرهنگ با قرار آمد
بود سرهنگ را دهی معمور
جایگاهی ز چشم مردم دور
کوشکی راست برکشیده به اوج
از محیط سپهر یافته موج
شصت پایه رواق ِ منظر او
کرده جای نشست بر سر او
بود بر وی همیشه جای کنیز
به عزیزان دهند جای عزیز
ماده گاوی در آن دو روز بزاد
زاد گوسالهای لطیفنهاد
آن پری چهرهٔ جهان افروز
برگرفتی به گردنش همه روز
پای در زیر او بیفشردی
پایه پایه به کوشک بر بردی
مهر گوساله کش بود به بهار
ماه گوساله کش که دید؟ بیار
همه روز آن غزال سیم اندام
برد گوساله را ز خانه به بام
روز تا روز از این قرار نگشت
کارگر بود چون ز کار نگشت
تا به جایی رسید گوساله
که یکی گاو گشت شش ساله
همچنانه آن بت گلاندامش
بردی از زیر خانه بر بامش
هیچ رنجش نیامدی زآن بار
زآنکه خو کرده بود با آن کار
هرچه در گاو گوشت میافزود
قوت او زیادهتر میبود
روزی آن تنگ چشم با دل تنگ
بود تنها نشسته با سرهنگ
چار گوهر ز گوش گوهرکَش
برگشاد آن نگار حورافَش
گفت کهاین نقدها ببر بفروش
چون بها بستدی بیار خموش
گوسفندان خر و بخور و گلاب
وآنچه باید ز نقل و شمع و شراب
مجلسی راست کن چو روضهٔ حور
از شراب و کباب و نقل و بخور
شه چو آید بدین طرف به شکار
از رکابش چو فتح دست مدار
دل درانداز و جان پذیری کن
یک زمانش لگامگیری کن
شاه بهرام خوی خوش دارد
طبع آزاد ناز کش دارد
چون ببیند نیازمندی تو
سر در آرد به سربلندی تو
بر چنین منظری ستارهسریر
گاه شهدش دهیم و گاهی شیر
گر چنین کار سودمند شود
کار ما هردو زو بلند شود
مرد سرهنگ لعل ماند به جای
کهآنچنانش هزار داد خدای
رفت و از گنجهای پنهانی
یک به یک ساخت برگ مهمانی
خوردهای ملوکوار سره
مرغ و ماهی و گوسپند و بره
راح و ریحان که مجلس آراید
نوش و نقلی که بزم را شاید
همه اسباب کار ساخت تمام
تا کی آید به صیدگه بهرام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این داستان، شاه روزی به شکار میرود و با اسب خود در دشت و کوهستان به دنبال گوزن میگردد. شاه تیر میکشد و چند گوزن را شکار میکند. در این حین، کنیزکی زیبا و چابک همراه وی است که توجه او را جلب میکند. این کنیزک در حین شکار، شاه را به نغمات و رقص دعوت میکند و او نیز از این کار لذت میبرد.
پس از شکار، شاه به کنیزک نظری میکند و دربارهی تیراندازیاش با او صحبت میکند. کنیزک به او میگوید که این کار سخن سختی نیست و بر اوست که در تیراندازی مهارت ورزد و با دقت عمل کند. شاه از او میخواهد که تا وقتی که نتواند گوزن را شکار کند، صبر کند.
داستان ادامه مییابد و سرهنگ به عنوان شخصی بزرگ و حاکمش در این میان وارد میشود. او تلاش میکند تا کنیزک را از خطر نجات دهد و با شاه دربارهی این موضوع صحبت میکند. سرهنگ از تصمیماتی که شاه میگیرد، ابراز نگرانی کرده و به او میگوید که کشتن کنیزک کاری ناپسند است.
سرانجام، پس از چندین رویداد و توطئهچینی، سرهنگ موفق میشود تا کنیزک را از خطر نجات دهد و با شاه به توافقی برسد. او برای مهمانیای فراهم میکند و از شاه میخواهد تا به شکار بیاید و از هر آنچه که برای مهمانی مهیا کرده، لذت ببرد. داستان با اشاره به زیبایی کنیزک و ثروتهای سرهنگ به پایان میرسد.
هوش مصنوعی: روزی پادشاهی به شکار رفت و به جایی خوشایند در دشتهای پست و کوههای بلند رسید.
هوش مصنوعی: اسب زرد رنگ به صحرا دوید و هیجانزده در حرکت بود و گور را به زمین میانداخت.
جای و خانه مشتری در برج کمان است و (تیر) کمان او تا مشتری میرسید.
هوش مصنوعی: سواران با احتیاط از دشت عبور کردند و به سمت گور در محل شاه رفتند.
هوش مصنوعی: سلطانی در میدان ایستاده است که مانند شیر قوی و نیرومند، حرکات زیبا و رقصان انجام میدهد.
هوش مصنوعی: او دستش را به سمت تیرکمان دراز کرده بود، و در حالی که فنجان او خالی بود، تیر را پر میکرد.
از آهنِ تیرهای بلارکش گاهی شکار بر زمین میافکند و گاهی آتش میافروخت (منظور برخورد پیکان آهنین تیرهاست با سنگها که از آن ستاره میجهد و جرقه میزند.)
چون برای بادهگساری و کباب ران گور آتش هم لازم است.
هوش مصنوعی: ای یاسج، آیا فقط برای آنکه خون گوران ریخته شد، آتش به پا کردی؟
هوش مصنوعی: هر کسی که به درد و رنج دیگران آگاه بود، میتوانست با محبت و دلجویی به آنها تسکین بدهد و در عین حال به یاد آنان بیافتد.
هوش مصنوعی: او هیچ چیزی از گذشتهی خود را فراموش نکرد و نه به جلو انداخت و نه به عقب کشید.
هوش مصنوعی: او با خود دختری زیبا و چالاک داشت که برای همراهی با شاه مناسب بود.
هوش مصنوعی: فتنه، نامی است که در خود هزاران مشکل و آشوب را دارد؛ شاه فتنه، خود منبع همه این آشوبها و مشکلات است.
هوش مصنوعی: شما مانند بهار تازه و زیبا هستید و با لطافت و آرامش مانند نسیمی بر روی زمین حرکت میکنید.
هوش مصنوعی: انگبین که نوعی مایع شیرین و چسبنده است، در اینجا به روغن آغشته شده و به شکل چرب و شیرین درآمده، مانند صحنهای که با شیرینی و خوشمزگی تزئین شده است.
هوش مصنوعی: با وجود تمام زیباییها، آوازتری را سر میدهد که باعث میشود رقصی سریع و شاداب به راه بیفتد.
هوش مصنوعی: صدای ناله مانند نوا و موسیقی رودخانه باعث میشود که پرنده از آسمان پایین بیاید.
هوش مصنوعی: در بیشتر مواقع، شاه از او خواسته بود تا به شکار برود و در کنار نوشیدن شراب، به نوازندگی و آوازخوانی بپردازد.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف یک ساز و بازی موسیقی میپردازد. در آن، ساز به نام چنگ و موسیقیدان معروف خسرو ذکر شده است. اشاره به این است که آهنگهای زیبایی با چنگ نواخته میشود و به نوعی، موسیقی شیرین و دلنشینی را به تصویر میکشد. همچنین به تقابل دو نوع ساز و ابزار اشاره دارد که یکی موزیکالیتهای لطیف و دیگری جنبهای شکارچی دارد. به طور کلی، این عبارت به هنر موسیقی و زیباییهای آن پرداخته و نشاندهندهی مهارت در نوازندگی است.
هوش مصنوعی: از دل بیابان، چندین پادشاه بر روی قبرها نشسته و اسبهای خود را به حرکت درآوردهاند.
هوش مصنوعی: وقتی که به گور وارد میشود، شَیرِی با سرعت و تیزی همچون کمان کمان به دست، در حال حرکت است.
هوش مصنوعی: تیر را در بند کمان قرار داد و سپس کمان را کشید و تیر را رها کرد.
هوش مصنوعی: به زمین افتاد و تیر کمانش بر دوش حیاتش با خاک تماس پیدا کرد.
هوش مصنوعی: در یک لحظه از آن شکار شگفت، تعدادی را کشت و تعدادی دیگر را هم گرفتار کرد.
هوش مصنوعی: آن دختر با ناز و فریبندگی خود، در وصف خود، به خوبی و زیباییاش اشاره کرد.
هوش مصنوعی: شاه به مدت یک ساعت بدون حرکت ایستاد تا یکی از دور به سراغش بیاید.
هوش مصنوعی: او به من گفت که ای تنگنظر، تو با نگاه محدود و باریکت شکار ما را در چشمانت میکشی؟
هوش مصنوعی: اگر شکار ما از ویژگیهایش بیرون بیفتد، در چشمی که اینچنین تنگ است، چگونه خواهد آمد؟
هوش مصنوعی: یک موجودی آمد که نمیدانم چگونه از آن مراقبت کنم. از سر تا پا نمیدانم چگونه باید با او برخورد کنم.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان خصوصیات انسانی میپردازد و به نوعی به رفتار و منش افراد اشاره دارد. در واقع، بیان میشود که اگر کسی خوشزبان و مهربان باشد، به دلیل خوی و تربیت نیکو اوست. در مقابل، اگر زنی بدرفتار و زودگو باشد، این نیز ناشی از ویژگیهای درونی و طبع اوست. به طور کلی، اطلاعاتی دربارهٔ رفتار و منش افراد از روی کلمات و اوصاف آنها به دست میآید.
هوش مصنوعی: میگوید باید چهرهات را روشن کنی و سر این قبر را با عشق و محبت بپوشانی.
هوش مصنوعی: زمانی که شاه متوجه شد که مشکلات بیشتر و پیچیدهتر از آن چیزی است که به نظر میرسد، تصمیم گرفت که به دنبال راه حلی برای آن باشد و از بدیها دوری کند.
هوش مصنوعی: او در ابتدا تصمیم گرفت که تیراندازی کند و مانند باد، تیر را در کمان گذاشت.
هوش مصنوعی: صیاد تلهای را به آب انداخت و صداهایی از گوشهای شنیده شد که نشان از فعالیت و تحرک درون آن داشت.
هوش مصنوعی: سُمِ اسب، حرف را به گوش میبرد تا این حرف عشق، از گوش او بیرون بیفتد.
هوش مصنوعی: تیر شاه مانند یک برق سریع و روشنایی بخش، جهان را روشن کرد و گوش و سم (گوش و پا) را به طور همزمان به هم متصل کرد.
هوش مصنوعی: شاه از کنیز چینی میپرسد که آیا میدانی من چطور به تو نزدیک شدم و به خود راهی پیدا کردم؟
هوش مصنوعی: شاه گفت که این کار را کی انجام داده و چرا این کار به این اندازه دشوار به نظر میرسد؟
هوش مصنوعی: هر چیزی که مرد آموخته باشد، حتی اگر سخت باشد، میتوان انجام داد.
اِدمان یعنی پیوسته کاری کردن
هوش مصنوعی: پادشاه از شنیدن این خبر ناراحت شد که چاقوی تیز بر روی درخت فرود میآید.
هوش مصنوعی: دل برای آن ماه زیبا که بیرحم است، حس کینهتوزی خود را بهوضوح نشان داد.
هوش مصنوعی: زمانی که حاکمان بخواهند انتقام بگیرند، خونریزی و ظلم خواهند کرد، حتی اگر در ظاهر آرام به نظر برسند.
هوش مصنوعی: این عبارت به تعبیری اشاره دارد که برخی چیزها یا افراد به دلیل ویژگیهای خاصشان مناسب برای برخی کارها نیستند. به نوعی به ناهمخوانی و عدم تناسب در استفاده از یک چیز یا فرد برای کار خاصی اشاره میکند.
هوش مصنوعی: اگر با او بمانم، درگیری خواهد داشت، و اگر او را بکشم، این وضعیت از آن بدتر خواهد شد.
هوش مصنوعی: زنکُشی کار مردان دلیر نیست، چرا که زنها از جنس دشمنان نمیباشند.
هوش مصنوعی: سرهنگی از قوم بزرگ وجود داشت که مانند شیر بیرحم و وحشتناک مثل گرگ بود.
هوش مصنوعی: شاه به خدمتکارش گفت که این دختر را بخوان و با او کار بساز.
هوش مصنوعی: سیاست و قدرت به گونهای است که ممکن است باعث اشتباهات و نادرستیهایی شود. در چنین شرایطی، تصمیمات نادرست گاهی به دلیل نبود تفکر و عقل صحیح انجام میشود.
هوش مصنوعی: سرهنگ، آن زن زیبای دلربا را از پیش خود به خانهاش برد.
هوش مصنوعی: او میخواست که مشکلاتش را فراموش کند و مانند شمعی که جلوهاش را پشت سر میگذارد، بار سنگینی را از دوش خود بردارد.
هوش مصنوعی: آب در چشم به او گفت که این محبوب نیمه جان را اینگونه نپسند.
هوش مصنوعی: اگر تو نیستی که با من دشمنی کنی، پس چرا بدون دلیل و بیگناهی بار گناه مرا بر دوش خود میگذاری؟
هوش مصنوعی: من دوست نزدیک شاه هستم و در میان کنیزان او، من خودم را انتخاب کردهام.
هوش مصنوعی: در آن زمان که در میخانه و شکارگاه، تنها من بودم که همدم و همراه خود داشتم.
هوش مصنوعی: اگر به خاطر جسارت من، شیطانی مرا به بازی گرفت و به تمسخر درآورد.
هوش مصنوعی: پادشاه به خاطر شدت سیاستش گفت که تلاش نکنید تا مرا از بین ببرید، که شاید این کار سریعتر از آنچه تصور میکنید، انجام شود.
هوش مصنوعی: چند روز دیگر صبر کن، به پادشاه بگو که من او را با نیرنگ کشتهام.
هوش مصنوعی: اگر فرمان شاه باشد که شاد زندگی کنم، پس من با کمال میل میمیرم و خون من بر تو حلال است.
هوش مصنوعی: اگر کسی به خاطر کشتن من دلش تنگ و ناراحت شود، برای تو در بدن و جانت امنیت خواهد بود.
هوش مصنوعی: تو به دنبال سوالها و پاسخها هستی و من از نابودی و بدیها در خطرم. مانند درخت سرو که هرگز بر خاک نمیافتد.
هوش مصنوعی: روزی خواهد آمد که اگرچه هیچ کس نیست، من نیز به آنچه که به تو خدمت کردهام، خواهم رسید.
هوش مصنوعی: او این حرف را زد و سپس به آرامی گره را باز کرد و هفت تکه لعل (یاقوت) را مقابل او قرار داد.
هوش مصنوعی: هر یک از درآمدهای شهری، نیمهای از مالیات یا عواید خودش را به عمّان میپردازد.
هوش مصنوعی: مرد سرهنگ با شجاعت و قدرت از خون آن معشوقی که به او عشق میورزیده، برخاست.
هوش مصنوعی: به دیگری هشدار میدهد که از کار خود خارجه نشوید و نام بزرگتری را به زبان نیاورید.
هوش مصنوعی: من نگهدار این خانهام و به خاطر همین وظیفه، مشغول کارم.
هوش مصنوعی: اگر زمان به من فرصت دهد، خودم راهحلهایی را که نیاز دارم میسازم.
هوش مصنوعی: آنها بر عهد و پیمانی که بسته بودند، سوگند خوردند که یکی از آنها از بیداد نجات یابد و دیگری از آسیب و گزند.
هوش مصنوعی: بعد از یک هفته، زمانی که او به شاه رسید، شاه دوباره از او دربارهٔ داستان ماه پرسید.
هوش مصنوعی: من مه را به اژدها سپردم و او را کشتم و به جای آن، هزینهای از اشک و خون خود پرداخت کردم.
هوش مصنوعی: ذهن شاه پر از اشک شد و دل سرهنگ آرام گرفت.
هوش مصنوعی: سرهنگ در مکانی دور از چشم مردم، خانهای آباد و خوشساخت دارد.
هوش مصنوعی: یک چرخشی از کوشکی به وجود آمده که در اوج آسمان قرار گرفته و به طور ویژه از محیط اطراف خود تأثیر پذیرفته است.
هوش مصنوعی: شصت ستون برای نشستن در زیر سایهاش فراهم کردهاند.
هوش مصنوعی: همیشه بر او جایگاه کنیز است، زیرا به عزیزان، فضایی ارزشمند داده میشود.
هوش مصنوعی: در آن دو روز، ماده گاوی فرزندی نرم و لطیف به دنیا آورد.
هوش مصنوعی: آن دختر زیبا که به دنیا نور میبخشد، همیشه گردنبندی زیبا بر گردن دارد.
هوش مصنوعی: اگر به او پا میفشردی، به اندازهای تلاش میکردی که او را به بالای قصر میبردی.
هوش مصنوعی: در بهار، وقتی که گوساله به دنیا میآید، عشق و شادی آن را شبیه به تماشای زیباییهای طبیعت میدانند. وقتی که جمال گوساله را مشاهده میکنند، تمام جذابیت و سرزندگی طبیعت را در آن میبینند و از آن لذت میبرند.
هوش مصنوعی: هر روز، آن آهوی خوشهیکل گوساله را از خانه به بالای بام میبرد.
هوش مصنوعی: روزها به همین ترتیب گذشت، و کارگر همچنان به کارش ادامه داد، تا اینکه کارش به پایان رسید.
هوش مصنوعی: گوسالهای به مرحلهای رسید که بعد از مدت شش سال به گاو تبدیل شد.
هوش مصنوعی: چنان که آن معشوق زیبا و ظریف را از زیر خانه به بام بردی.
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که شخص با شرایط ناگوار یا رنجی که دارد، به آن عادت کرده و دیگر به آن اهمیت نمیدهد. به نوعی میگوید وقتی انسان به چیزی عادت میکند، دیگر آن را رنجی نمیداند.
هوش مصنوعی: هر چه به گوشت گاو اضافه میشود، قدرت و توان او بیشتر میشود.
هوش مصنوعی: روزی آن فردی که با دید تنگ خود به دنیا نگاه میکرد و دلش پر از نگرانی بود، به تنهایی نشسته بود و در کنار یک سرهنگ قرار داشت.
هوش مصنوعی: آن نگار زیبا که مانند حوریان است، با دقت و مهارت گوشهایش را به چهار گوهر گشوده است.
هوش مصنوعی: گفت که این پولها را ببر و بفروش، چون وقتی ارزش آن را تعیین کردی، بیا و سکوت کن.
هوش مصنوعی: گوسفندها و وسایل مورد نیاز مانند خر، خوراک، عطر گلاب و دیگر چیزهایی که برای برگزاری جشن یا مهمانی لازم است از جمله نقل، شمع و شراب.
هوش مصنوعی: به دوستان gathered شو و جشنی برپا کن که شبیه باغ بهشت باشد، با دلچسبیهایی چون شراب خوشمزه، کباب لذیذ و دسرهای خوشطعم.
هوش مصنوعی: زمانی که پادشاه به این سو میآید تا شکار کند، از او به خوبی پذیرایی کن و دست و پا گیرش نشو.
هوش مصنوعی: دل را رها کن و در یک لحظه جان را بپذیر، کمی هم کنترلش کن.
هوش مصنوعی: شاه بهرام دارای روحیهای خوب و دلپذیر است و از لذتهای زندگی و زیباییها به خوبی استفاده میکند.
هوش مصنوعی: وقتی که کسی نیاز تو را ببیند، به خاطر افتخار و سربلندی تو به کمک میآید.
هوش مصنوعی: بر روی چنین جایگاه زیبایی، گاهی به او شهد میدهیم و گاهی شیر.
هوش مصنوعی: اگر این کار به نفع ما باشد، نتیجهاش باعث میشود که هر دو از موقعیت بهتری برخوردار شویم.
هوش مصنوعی: مرد سرهنگ مانند لعل و گوهری ارزشمند در جایگاهی قرار دارد که خداوند به او برکت و نعمت زیادی عطا کرده است.
هوش مصنوعی: او رفت و یکی پس از دیگری از گنجینههای پنهان خود، یک برگه برای مهمانی آماده کرد.
هوش مصنوعی: غذاهایی که مخصوص پادشاهان و اشراف است، مانند مرغ، ماهی، گوسفند و بره.
هوش مصنوعی: بهشت و عطر گل سماع و سرور را به مجلس میآورد و آنچه که برای جشن و شادی مناسب است، فراهم میکند.
هوش مصنوعی: همه ابزار و وسایل برای انجام کار آماده است، پس سوال این است که چه زمانی به شکارگاه بهرام خواهیم رسید؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون بیامد بوعده بر سامند
آن کنیزک سبک زبام بلند
برسن سوی او فرود آمد
گفتی از جنبشش درود آمد
جان سامند را بلوس گرفت
[...]
چیست آن کاتشش زدوده چو آب
چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب
نیست سیماب و آب و هست درو
صفوت آب و گونه سیماب
نه سطرلاب و خوبی و زشتی
[...]
ثقة الملک خاص و خازن شاه
خواجه طاهر علیک عین الله
به قدوم عزیز لوهاور
مصر کرد و ز مصر بیش به جاه
نور او نور یوسف چاهی است
[...]
ابتدای سخن به نام خداست
آنکه بیمثل و شبه و بیهمتاست
خالق الخلق و باعث الاموات
عالم الغیب سامع الاصوات
ذات بیچونش را بدایت نیست
[...]
الترصیع مع التجنیس
تجنیس تام
تجنیس تاقص
تجنیس الزاید و المزید
تجنیس المرکب
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.