همیرضا در ۵ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۲۷ دربارهٔ حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۳۱:
شاعر این غزل طبق این مستند سلمان ساوجی است.
افسانه در ۵ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۵:
سلام برهمگی بسیارممنونم درایام قرنطینه باحافظ خوانی روزهای خوبی روگذروندم واقعا ازاین سایت متشکرم که قدمی درجهت فهم عالی مبانی ادبیات ارزشمند کشورمان برداشته واساتید گرانقدر به ویژه استادمحترم رضا
ایام به کام
سیدنورمحمد در ۵ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۱۷ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶:
باسلام
در مورد مصرع (زیرا که یکی را ز دو عالم طلبیدند) برخی دوستان اظهار کردند که خوانش صحیح آن ( یکی راز ... ) است ، به نظر حقیر این برداشت صحیح نیست زیرا لفظ یکی قرینه ای محکم است بر اینکه منظور شاعر یکی از دو عالم ماده و معنا بوده ، هر چند سخن آن دوستانی که گفتند عارفان به دنبال هیچ یک از عوالم ماده و معنا نیستند و به توحید نظر دارند گزاف نیست لکن در این شعر به قرینه الفاظ دیگر ، این مفهوم منظور شاعر نبوده است و تفصیل مطلب در جای دیگری است...
سیامک در ۵ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۵۴ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۹:
از دختر اعتصام الملک چنین شعری سرودن انتظار است درود خدا بر روح پاک و فرزانه او
.. در ۵ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶:
گذشتن از ظاهر و پرداختن به اصل
مطلب سادهای که پیچیدهاش میکنیم..
همیرضا در ۵ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۴۲ دربارهٔ حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۴:
شاعر این غزل طبق این مستند ملک جهان خاتون است.
همیرضا در ۵ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۴۱ دربارهٔ حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۴:
این غزل طبق این مستند اغلب به اشتباه به حافظ منتسب شده است.
همیرضا در ۵ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۴۰ دربارهٔ حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۱:
شاعر این غزل طبق این مستند نزاری قهستانی است:
ما برفتیم و تو دانی و دل غم خور ما در دیوان نزاری
حفیظ احمدی در ۵ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۳۳ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶:
با سلام و خسته نباشید
فواد رامز آوازخوان افغان این شعر امیر خسرو را در آهنگی خوانده است.
پیوند به وبگاه بیرونی
حسین قدسی در ۵ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۲۳ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۰:
با درود و سپاس از گردانندگان این سایت پربار، لطفاً موارد زیر را تصحیح فرمایید:
1- ...یهود میرانم (یعنی خداوندا، مرا یهودی بمیران، یا به قول خودمانیتر، اگر دروغ گفته باشم از یهودی بدترم، و دیگری نیز در پاسخ میگوید اگر من دروغ گفته باشم از مسلمان بدترم)
2- جای بیت سوم و چهارم عوض شود. بیت "گر از بسیط زمین..." بیت آخر است، و پند خردمندانهی حضرت سعدی است که در پایان حکایت مسلمان و یهود میفرماید: "حتا اگر روزی عقل از روی زمین ناپدید گردد و همه نادان باشند، باز هم هیچ کس حاضر نیست حتا با خود فکر کند که شاید من اشتباه میکنم"
تنها خراسانی در ۵ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳:
آیه 17و 18
تصحیح می کنم.
تنها خراسانی در ۵ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۱۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳:
«از آن زمان که بر این آستان نهادم روی/
فراز مسند خورشید تکیه گاه من است»
استغفار در سحر، اوج عبادت است.
"سحر" در غزل حافظ جایگاه ویژه دارد.در غزل صبح است ساقیا ، نگفته است که صبح شد یا صبح می آید! حافظ نیمه شب را به صبح رسانیده که این خود مستلزم عبادت شبانگاهی است.
آنها کمی از شب را می خوابیدند و در سحر گا هان استغفار می کردند.( ایه17/28سوره الذّاریات)
و از روی ادب به در گاه پروردگار اظهار عجز نموده ؛
ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم
با ما به جام باده صافی خطاب کن
مجتبی قاضیمرادی در ۵ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۴۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۳:
با درود
این شیوهی خوانش آقای علی مراقب برای کسانی که جوان هستند و در پی طرز ادای صحیح کلمات هستند مناسب نیست، خیلی تند است.
با احترام
روح و ریحان در ۵ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۲۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۹۴ - دیگر باره ملامت کردن اهل مسجد مهمان را از شب خفتن در آن مسجد:
برنمد چوبی که آن را مرد زد/برنمد آن را نزد بر گرد زد شاه بیت این مثنوی (وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ )
رامین صادقی در ۵ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۱۳ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۵:
با سلام خیلی تشکر میکنم در دوره دبیرستان رشته فرهنگ و ادب این شعر خوندیم بیت اول گل باغ اشنایی در آخرین بیت هم که درآ درآ عراقی که توهم از آن مایی بود متشکرم
تنها خراسانی در ۵ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳:
حافظ طناز و ایهام پرداز است ، مولانا صریح و رک گوست!
دکتر عبدالکریم سروش در قصه ارباب معرفت چنین بیان می کند؛ شعر حافظ شعری است آرام،غنایی،آکنده از صنایع بدیعی، ایهام آلود چون جویباری روان جریان یکنواختی دارد.
با آوایی حزین داستان روح یا روحی بزرگ را بازگو می کند که گویی در نهان خانه خلوت خویش ماجراهای شگرف عشقی و انسانی را آزموده و چشیده و صد ها سِرّ نهان را از «مکمن غیب»شنیده و خرقه و خرمن خویش را به دست بوراق کرشمه حسن و غیرت سپرده و سوخته است.
برق غیرت که چنین می جهد از مکمن غیب/
تو بفرما که من سوخته خرمن چه کنم
تنها خراسانی در ۵ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۴۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳:
«گناه اگر چه نبود اختیار ما حافظ/
تو در طریق ادب باش گو گناه من است»
حیفم آمد این قسمت از مثنوی معنوی/دفتر پنجم را به اشتراک نگذارم.
عفو کن ای عفو در صندوق تو
سابق لطفی همه مسبوق تو
من کی باشم که بگویم عفو کن
ای تو سلطان و خلاصهٔ امر کن
برگ بی برگی در ۵ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸:
نیست در شهر نگاری که دلِ ما ببرد
بختم ار یار شود، رختم از اینجا ببرد
نگار که معنیِ تصویر و نقاشی را هم در ذهن تداعی می کند در اینجا استعاره از عارف یا بزرگی ست که با خداوند به وحدت رسیده و در نتیجه زیبا روی و نگاره ای از خداوند شده است و عاشقان با نظر بر رخسارشان خداوند را در او می بینند، و حافظ از زبانِ سالکی که گویا عاشق است چنین نگاری که بتواند دلِ او را برده و عاشقتر کند در شهرِ خود نمی بیند، پس آن سالکِ عاشق می پندارد که اگر بخت با او یار باشد رخت یا اسبابِ خود را از این شهر برداشته و در جستجویِ چنین عارفِ کاملی شهر به شهر می رود و او را جستجو می کند. در روزگار قدیم ارتباطات دهان به دهان بود و جستجویِ شهر به شهر برای یافتنِ عارفی کامل و آموختنِ نکاتِ معرفتی از وی امری رایج، چنانچه سعدیِ بزرگ و عاشقانِ دیگر تا بغداد و هند و ممالکِ دور دست نیز سفر می کردند تا نگاری زیبا را ملاقات و از علمِ او بهرمند شوند، و سالکِ مور نظرِ حافظ نیز با خود می اندیشد که در شهرِ و دیارِ خود هرچه دانش وجود دارد را فرا گرفته است و نگاری نیست که بتواند دلِ او را برده و چیزی بر دانشِ معنویش بیفزاید، پس اگر بخت با او یار شود باید رخت از این شهر بربسته و در جستجویِ نگار و یا عارفی کامل که دلربا باشد راهیِ سفر شود.
کو حریفی کَشِ سرمست که پیشِ کرمش
عاشقِ سوخته دل نامِ تمنا ببرد
حریفِ کَش در اینجا یعنی هم پیاله ای که زیبا روی نیز هست و سرمست از بادهٔ الست، یعنی همان نگاری که بتواند از سالکانِ عاشق دلربایی کند، عارفانی بزرگ چون عطار و مولانا که با کَرَم و سخاوتِ خود بتواند شرابِ عشق را در قالبِ ابیات و غزلهایِ زیبای خود ریخته و به عاشقان عرضه کند، پس سالکِ بظاهر عاشقِ دلسوختهٔ مورد نظرِ حافظ چنین زیبایِ سرمستِ بادهٔ الستی که کریم و بخشنده هم باشد را در شهرِ خود نمی یابد تا از او تمنایِ شراب و معارفی را داشته باشد که از عالمِ معنا آمده است و به رایگان در اختیارِ او بگذارد، پس ظاهراََ به همین منظور می خواهد تا رختِ خود را از این شهرِ بی نگارِ کَش و زیبا بر بسته و عزمِ سفر کند.
باغبانا ز خزان بی خبرت می بینم
آه از آن روز که بادت گُل رعنا ببرد
حافظ با مقدمه چینی در دو بیتِ آغازینِ غزل قصدِ بیانِ مطلبِ مهمی را دارد و اینکه لزوماََ عاشقِ دلسوخته نیازمندِ دیدارِ حریفی کَش نیست تا از او علم و معرفتِ بیشتری را تمنا کند، پس حافظ سالکی را که قصدِ فراگیریِ علومِ عرفانی از کاملترین نگارِ سرمست و آن هم بطورِ مستقیم و رو در رو را دارد باغبانی می بیند که علم و دانشی را که تا کنون آموخته است همچون گلهایِ باغ آراسته است و به آن مباهات می کند، در حال این شائبه پیش می آید که او در پیِ آن است تا گلهایِ رنگارنگِ بیشتری را در باغِ ذهنِ خود بیاراید و دیگران را به تماشایِ این باغِ آباد دعوت کرده و در هر محفلی به مجلسیان فخر فروشی کند. در مصرع دوم گُلِ رعنا گُلی ست که درونی ارغوانی رنگ دارد و برونی زرد، کنایه از اینکه تمنایِ سالک از عارفِ کامل برای چیدنِ گُلی از گُلستانِ او امکان پذیر است اما گُلِ رعنایی را بدست می آورد که از یک روی می تواند عشقِ او را افزون کند اما رویِ دیگرش فخر فروشی و نمایش به دیگران است که با آن شمشیرِ دو لبه نیز می گویند، حافظ به سالکی که در نقشِ باغبان و آراستنِ گُلها ظاهر شده است هشدار می دهد که مگر از بادِ خزان بی خبری که این چیدمانِ ذهنیِ گُلهای رنگارنگ و سخنانِ عارفانه را از این سوی و آن سو جمع آوری کرده و در باغِ ذهنیِ خود آراسته ای، و بنظر می رسد که خبر نداری بادِ نخوت و غرورت خواهد وزید و این گُلهایِ رعنایت را با خود خواهد برد و آنچه برای تو برجای می ماند آه و افسوسِ عُمرِ از دست رفته خواهد بود. درواقع حافظ معتقد است لزومی برای افزودن بر گُلهای رنگارنگ و فرا گیریِ تمامِ سخنانِ بزرگان از هر مشرب و مکتبی و آن هم در عالی ترین سطوح نیست که بخواهد از شهر خود رخت بربسته و با مشقت در دوردستها پیر و عارفی کامل بیابد و از او فیض ببرد(کاری که گفته شد در قدیم بسیار رایج بود)، یعنی سالک اگر همان مقداری که در شهرِ خود آموخته است را بکار بندد و در کارِ عاشقیِ خود مستمر باشد می تواند به مراتبِ عالی تر برسد، بعلاوه اینکه در هر شهر و دیاری اگر عارف و عالمِ کاملی نیست عالمانِ متوسط که هست، پس می توان از دانش و راهنمایی هایِ آنان برایِ سلوکِ عاشقانهٔ خود بهره برد و پیشرفت کرد.
رهزنِ دهر نخفته ست مشو ایمن از او
اگر امروز نبرده ست که فردا ببرد
در این حال عاشقی دلسوخته که در پیِ جستجو و یافتنِ نگاری زیبا شده در دور دستها ست تا از علمِ او فیض برده و سخنی از او را همچون گُلی بر باغِ خود بیفزاید ممکن است این نصیحتِ حافظ را نپذیرد و ادعا کند باغش آباد است و اشعار و سخنانِ بزرگان و عارفان را حفظ کرده است و هرجا لازم بداند آنها را بیان می کند و به مخاطبین نمایش می دهد، پس ببین که باد و خزان آسیبی به این باغ وارد نکرده است، اما حافظ می فرماید شب دراز است و قلندر بیدار، هنوز تا صبح بسیار مانده است و راهزنِ دهر نخفته است، پس اگر می بینی هنوز آسیبی به باغِ ذهنیِ تو نرسیده است از آن ایمن مشو زیرا اگر امروز آنچه اندوخته ای را به یغما نبرده است بدان که فردا خواهد برد، یعنی دهر یا روزگار صبرش بسیار است و چند روزی به تو مهلت می دهد تا ببیند آیا آنچه از بزرگان و حریفانِ کَشِ سرمست را که تا کنون آموخته ای بکار می بندی و بر احوالِ تو تأثیر می گذارند یا نه، پس اگر بخواهی به نقشِ باغبانی و گُل اراییِ خود ادامه دهی بدونِ تردید رهزنِ دهر یا روزگار طرحی می ریزد که در جایی رسوایت کند تا همگان بدانند گُلهایِ رعنایی که جمع آوری کرده ای برای خود نمایی و نمایش است نه بمنظورِ تبدیل، و تو ادایِ عاشقِ سوخته دل را در می آوری، پس آن هنگام است که آن گُلها را باد خواهد برد.
در خیال این همه لعبت به هوس میبازم
بو که صاحب نظری نامِ تماشا ببرد
لعبت عروسک هایی هستند که با ریسمان به آنها حرکت می دهند تا کودکان بازیِ آنها را تماشا کنند، (همان خیمه شب بازی)، پس حافظ از زبانِ حالِ عاشقِ سوخته دلی که به گُلهایِ جمع آوری شدهٔ خود غره شده می فرماید این همه سخنانِ زیبا و اشعارِ عرفانی و حکیمانه را که در گلستانِ خیالیِ خود جمع آوری کرده است لُعبت و بازیچه هایی هستند در دستِ او که به هوس آنها را حرکت داده و بازی می کند تا مگر صاحب نظری یافت شود و نامِ تماشا ببرد، یعنی خود تماشا کند و با تاییدِ او دیگران را نیز به تماشایِ بازی با الفاظ و اشعارِ بزرگان فرا خواند، یعنی هدفِ این بظاهر عاشقِ سوخته دل اخذِ اعتبار و تأییدِ صاحب نظران است تا به این وسیله اعتباری برای خود دست وپا کرده و سَری بین سرها در اورد، نیَتَش بهره بردن از رنگِ ارغوانیِ گُل که عشق است نبوده است، بلکه رویِ دیگرِ گُل که خودنمایی و کسبِ اعتبار است مقصودِ اصلیِ این مدعیِ سلوک و عاشقی می باشد.
علم و فضلی که به چل سال دلم جمع آورد
ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببردپس حافظ از زبانِ آن مدعیِ عاشق می فرماید ما ممکن است چهل سال به کارِ باغبانیِ خود ادامه دهیم و زیباترین گُلها یا اشعار و جملاتِ عارفان را در ویترینِ باغِ خود پرورده و نگهداری کنیم و آنها را علم و فضلِ خود دانسته، به آن مباهات کنیم اما بدلیلِ اینکه خود واقعاََ به آن دانش ها معتقد نیستیم و زندگیِ خود را بر مبنایِ فضل و دانشِ بزرگان پایه ریزی نکرده ایم یا به بیانی دیگر دانش و فضلِ اکتسابیِ خود را به فعل در نیاورده و بر رویِ خود پیاده نکرده ایم در کارِ عشق موفق نخواهیم شد. در مصراع دوم نرگسِ مستانه استعاره از بینش و دیدِ خداوندی یا چشمِ زندگیست که همواره مست است و لحظه ای نیز نگاهِ هُشیارانه به جهان ندارد، ترسم یعنی که حتمن چنین اتفاقی خواهد افتاد و آن نوعِ نگاهِ مستانهٔ زندگی تاب و تحملِ چهل سال یا عُمری لُعلت بازی را ندارد، زیرا که می خواهد عاشقانِ دلسوخته اش نیز همین نگاهِ مستانه به زندگی را داشته باشند، پس وقتی می بیند عُمری ست که مدعیِ عاشقی از اینهمه فضل و دانشی که گُلچین نموده و در ویترینِ باغِ خود از آنها نگهداری و به دیگران نمایش می دهد اما خود بهره ای نبرده است، بوسیلهٔ همان بادِ خزان و بادِ حوادثی که رقم خواهد زد همهٔ آن فضل و دانش را به یغما می بَرَد. برای مثال او که سخنانِ بزرگان را به زیبایی بر زبان می آورد و بر همهٔ اشعار و سخنانِ بزرگان اشرافِ کامل دارد و کتاب ها منتشر کرده است اما با شگفتی می بینیم در محفلی از کسی بدگویی می کند یا لفظِ ناپسندی را در بارهٔ دیگری بر زبان می آورد، که این توصیفِ ناپسندِ او بسرعت بازنشر می شود، در اینصورت است که اعتبارِ همهٔ فضل و دانشش در دستِ بادِ خزان بر باد می روند، چرا که مخاطبین و خوانندگانِ کتابهایش پِی خواهند برند این علوم بر خودِ او مؤثر نبوده است و او را پایبند به اخلاق نکرده است، پس در حقیقت فضل و دانشی ندارد.
بانگ گاوی چه صدا بازدهد عشوه مخر
سامری کیست که دست از ید بیضا ببردداستانِ گاوِ سامری و حضرت موسی را همگان می دانیم، پس حافظ آن گُلهایِ ارغوانیِ باغِ باغبان یا علوم و فضل و دانشی را که تحول و عشقی در شخصِ عالم ایجاد نکند به همان سر و صداهایِ گاوِ سامری تشبیه می کند که همگی ذهنی هستند، پس از شخصِ مدعیِ عاشقی و پیروانش می خواهد تا عشوهٔ آن گاو و سامری را نخرند و فریبِ نخورند، یعنی روزی سرانجام موسی باز خواهد گشت و او رسوا خواهد شد، پس آن باغبان و یا عاشقِ بظاهر دلسوخته کسی نیست که بتواند که حتی یک دست از ید و بیضایِ موسی بِبَرَد، یعنی کارِ آن به اصطلاح فاضل جادوگری ست و کارِ انسانهایِ کامل یا عرفا همچون موسی اعجاز است، و معجزه همواره بر شعبده پیروز است.
جام میناییِ مِی سدِ رهِ تنگ دلیست
منه از دست که سیلِ غمت از جا ببرد
پس از بازگشتِ موسی و رسوا شدنِ سامری یا عالمِ فاضلی که با سر و صداهایِ گاوِ ذهنیِ خود خلق الناس را اطرافِ خود گرد آورده بود، او که می بیند همگان از گِردش پراکنده و بار دیگر پیرامونِ موسی یا عارفِ حقیقی حلقه زده اند غمگین و دلتنگ می شود و حافظ که پیش از این در غزلِ ۴۸ فرموده است؛ "مِی بیاورکه ننازد به گُلِ باغِ جهان هرکه غارتگریِ بادِ خزانی دانست" در اینجا نیز به عاشقِ دلسوخته توصیه می کند تا جامِ میناییِ شرابِ عشق را از دست ندهد و از شرابِ موسی یا عارفانِ بهرمند گردد و در این راه مستمر باشد، زیرا همین جام و شرابِ حقیقیِ عشق است که می تواند سَدّی محکم در برابرِ سیلِ غمهایی شود که از هر سو بر انسان هجوم می آورند.
راه عشق ارچه کمینگاه کمانداران است
هرکه دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد
پسحافظ در ادامه می فرماید در راهِ عشق کمانداران در کمینگاه نشسته اند تا عاشقِ دلسوخته حقیقی را از مدعیانِ عاشقی تشخیص داده و با اتفاقاتی که مثالِ آن گفته شد راهِ آنان را بزنند، کمانداران عوامل و اتفاقاتی هستند که به فرمانِ دَهر موجبِ رسواییِ سامری و مدعیان می شوند، و حافظ می فرماید اگرچه کمانداران در کمینِ سامری ها نشسته اند اما هر کسی آگاهانه با گذرگاه هایِ سختِ راهِ عاشقی آشنا باشد، می تواند از اعداء و دشمنان صرفه ای ببرد و از شرِ آنها در امان باشد، به امیدِ اینکه بتواند از کمینِ کمانداران نیز جانِ سالم بدر بَرَد. اعدا و دشمنان همان نفسِ باغبان است که گُلهای رعنا را برای عشق نمی خواهد و بلکه قصدِ نمایشِ آنها را دارد.
حافظ ار جان طلبد غمزه مستانه یار
خانه از غیر بپرداز و بهل تا ببرد
پس حافظ با عبرت گرفتن از سرنوشتِ عاشقِ به ظاهر دلسوخته ای که در واقع باغبان بود و در نهایت سامری از کار درآمد و توسطِ موسی رسوا شد، می خواهد که اگر غمزهٔ مستانهٔ یار یا معشوقِ ازل جانِ او را هم طلب کند، دریغ نورزیده و آن را تقدیمِ دوست کند، علم و فضل و سخنانِ زیبایِ ادیبانه و عارفانه اش که جایِ خود دارد. پس او باید خانه را از هرچه غیرِ اوست خالی کند و به آن یار اجازه دهد همه را ببرد، در اینصورت است که خانه از برای آن یار یا عشق آماده شده است و دلش به عشق زنده می گردد و هدفِ غاییِ دانش اندوزی نیز همین است و نه نمایشِ آن در باغ و گلخانهٔ ذهن.
تنها خراسانی در ۵ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۰۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳:
ببخشید بعضی کلمه ها را جابجا تایپ می کنم.
ورد صبحگاه
همیرضا در ۵ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۲۹ دربارهٔ حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۳۳: