گنجور

حاشیه‌ها

تنها خراسانی در ‫۵ سال و ۱ ماه قبل، یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۷:

«فکر بهبود خود ای دل ز دری دیگر کن
درد عاشق نشود به به مداوای حکیم»
فوق العاده است...
واما عطار نیشابوری چگونه دیده است عشق را!
گر تو هستی اهل عشق و مرد راه
درد خواه و درد خواه و درد خواه
***
سه راه دارد جهان عشق اکنون
یکی آتش، یکی اشک و یکی خون

الف رسته در ‫۵ سال و ۱ ماه قبل، یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۲۰ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور » بخش ۱۰ - حکایت:

سمیلان = هنگام درویدن گندم و جو بوته‌ای نارسا و بی بار را گویند سمیلان
منبع: شرح بوستان دکتر خزائلی

الف رسته در ‫۵ سال و ۱ ماه قبل، یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۵۰ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۳:

گلخن = تون حمام، آتشخانه حمام
جایی بود در زیرزمین حمام، تاریک و دوناک و بویناک

محمدحسین مسعودی گاوگانی در ‫۵ سال و ۱ ماه قبل، یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۰۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹۲:

مائده معمولاً سفره را گویند و مایده آنچه در سفره گذارند را . هرچند به اصطلاح ، هر دو در یک معنا نیز استفاده می شوند.
کشیده مایده یک میل در میل
مگس را گاو دادی پشه را پیل .
نظامی .

پیمان در ‫۵ سال و ۱ ماه قبل، یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۵۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰۵:

عسس. [ ع َ س َ س ] به معنی شبگرد و حارس، آن را اسم جمع برای عاس نیز گفته اند، زیرا جمع مکسر «فاعل» بر وزن فَعَل نیامده است. (از اقرب الموارد). جمع عاس ّ است که به معنی شحنه ٔشب باشد و در فارسی بر مفرد اطلاق کنند. (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). پاسبانان که به شب گردند. (دهار). کسی که به محافظت شهر به شب گردد. (غیاث اللغات ). شبگرد. شبگردان . کوتوال . نوبتی . گزمه . داروغه

محمدحسین مسعودی گاوگانی در ‫۵ سال و ۱ ماه قبل، یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۴۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹۲:

قطیعت به معنای گله بودن و رمه شدن و چهارپا نمودن است. جان ز قطیعت برست یعنی جان از مرحله بخور و بخواب و چهارپا بودن رها شد و گذشت.

محمدحسین مسعودی گاوگانی در ‫۵ سال و ۱ ماه قبل، یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۷:۵۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۲:

شاعر در حالیکه خیلی به او نزدیک است ، بیقرار خود معشوق است. سر مولانای عاشق همیشه به پای معشوق است. به هر جا که برود با اوست . ساکن کوی و برزن معشوق نیست که اگر معشوق از این کوی برود مولانای عاشق همچنان سر ز کوی معشوق برندارد. مولانا عاشق معشوق است عاشق کوی او نیست و هرجا پای معشوق باشد سر مولانا آنجاست ، نه در کوی معشوق.
عشق و بیقراری مولانا تا حدی است که روز و شب را مجنون خواهد کرد و روز و شب نیز ماهیت خود را از دست خواهد داد. روز و شب را کی گذارم روز و شب
در قاموس او روز و شب معنی ندارد وقتی هوای بیقراری در همه اوقات شبانه روز ، در سر مولانا بوده و هست روز و شب معنی ندارد. روز بودن خورشید است و شب نبودن آن است اما هوای بیقراری معشوق، همیشگی است ، بود و نبود ندارد و روز و شب هم ندارد. او که مجنون معشوق است هر روز و هر شب یعنی به همه اوقات و همه جا ، جان و دلی را که از عاشقان می خواستند ، نه یکبار که هر روز و هر شب به معشوق می سپارد.
اما مگر او نمی داند و با اینهمه بیقراری روز و شب ، هنوز ندانسته است که در مغز او چیست؟ تا نیابم آن چه در مغز من است؟
او می داند چه چیزی در مغز اوست و تا آن را از معشوق بدست نیاورد روز و شب و حتی یک لحظه به اندازه سر خاراندن ، فرصت از دست نمی دهد. همچو چنگ یا تاری در دست عشق معشوق است که با هر زخمه او ، گردون گردان را ، پر از رمز و راز (ناله و زار) می کند. (همانند زخمی که شمس زد و رازی که مولانا سرود)
در حالیکه مولانا می توانست ساقی گری خدا را به نوع دین و مذهب خود یا به فرد خویشتن محدود کند اما نوع بشر را خمار خمیر ازلی می داند و این تفاوت ها را محل نمی گذارد تا قطار عاشقان خدا را محشون از هر بشری بداند که در جستجوی خداست. و بی خبر از حجم بار و نوع بار ، مستانه به زیر بار او می رود تا اینکه به قند فضل وصال او ، روزه اش را افطار کند و از خوان فضل او ، لقمه ای بردارد و فاضل شود و درست در این صورت است که روزگارش عید خواهد شد و جان انتظارش به عید خواهد نشست و عیدهای دیگر را وقفی نخواهد گذاشت. اما این عید کی خواهد بود؟ روز بعد
روز بعدی چه موقع است؟ روزی است که جان مولانا تشنه تر شود و ابر دیده هایش و باران اشک هایش این تشنگی را رفع نکند. لذا او همچنان و هر روز و شب ، منتظر باران رحمت الهی و بیقرار هوای اوست. باران فضل و ...
ممنونم
ای مهار عاشقان در دست تو

دکتر صحافیان در ‫۵ سال و ۱ ماه قبل، یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۷:۳۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲:

ای پیام رسان مشتاقان خوش آمدی، پیام دوست را بده تا با شوق جانم را فدای نامش کنم.( مرحبا در قدیم فقط به معنی خوش آمدی نه به معنی آفرین- وصول پیغام و حال خوش.
ایهام پیک مشناقان:جبریل، آورنده وحی یا الهام-باد صبا- نامه بر)
واله و شیداست همچو بلبل در قفس
طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست
طوطی شیرین گفتار ذوقم- پس ازین حال خوش- پیوسته چون بلبل در قفس سرگشته لب و چشم اوست.
3- زلف پریشانش دام است و خال سیاهش دانه ای که مرا در دامش گرفتار کرده( کثرات را به لطف وحدتش می پذیرم- فلسفه ادامه حیات مادی، تبلور وحدت در کثرت است-)
4- اگر چون من در نقطه آغازین یک جرعه از جامش می خوردی تاصبح رستاخیز مست بودی( فلسفه زندگی: غرق بودن در تجلیات به جای پرسشگری و خواهشگری از حیات)
5- پس ازین مستی شیرین،از شوق خود نیز سخن نمی گویم تا موجب ملالش نشود.
6- اگر میسر شود(با رسیدن پیک) خاک راهش را توتیای چشم میکنم
7-اکنون اگر خواسته او فراق است، من ترک وصال می کنم تا آرزویش برآورده شود( عشق : محو کردن خود،خواسته ها و آرزوها)
نکته: مست صفات اویی، ولی تحمل دیدار ذاتش را نداری ازین رو دائما فراق برایت می خواهد.
8- در درد عشقش بسوز و بی درمانی بساز، این درد شیرین درمانی ندارد.
نکته: بر اساس نسخه قزوینی 5 غزل پیاپی با محوریت دوست هست که 3 غزل ردیف همه ابیات دوست است که درجه درجه کاملتر میشود و این غزل کاملترین است
آرامش و پرواز روح

 پیوند به وبگاه بیرونی

اینستاگرام:drsahafian

خامش در ‫۵ سال و ۱ ماه قبل، یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۳۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴۸:

دوست عزیز 8، خواندن مناقب العارقین افلاکی را توصیه میکنم. بسیار زیباست هم در منقیه نویسی هم از نظر ادبیات فارسی.
در ادامه معنی دیوانه در عرفان که عکس روان پریشی است ( بر مقام عقل باید پیر گشتن طفل را در مقام عشق بینی پیر را برنا شدن) شاید این چند بیت از حضرت مولانا مفهوم این اصل عرفانی را روشنتر کند:
یار دعوی می کند، گر عاشقی دیوانه شو
سرد باشد عاقلی، در حلقه دیوانگان
گر درآید عاقلی، گو کار دارم راه نیست
ور درآید عاشقی، دستش بگیر و درکشان
عیب بینی از چه خیزد؟ خیزد از عقل ملول
تشنه هرگز عیب داند دید، در آب روان؟
عقل منکر هیچ گونه، از نشان‌ها نگذرد
بی نشان رو بی‌نشان تا زخم ناید بر نشان
یوسفی شو، گر تو را خامی بنخاسی برد
گلشنی شو، گر تو را خاری نداند، گو مدان
عیسیی شو، گر تو را خانه نباشد، گو مباش
دیده‌ای شو، گرت روپوشی نماند، گو ممان

داود در ‫۵ سال و ۱ ماه قبل، یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۳۰ دربارهٔ سنایی » طریق التحقیق » بخش ۷۵ - الملک یبقی مع الکفر ولایبقی مع الظلم:

در مورد سند حدیث کاری ندارم
ولی آنچه که امروز مشهود هست برحدیث منطبق است کشورهایی که در داخل خودشان عدالت را رعایت کرده اند سالهاست پا برجا هستند مثلا کشورهای اروپایی که کم وبیش از ا وضعیت شان مطلع هستیم

امیر در ‫۵ سال و ۱ ماه قبل، یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۴:۱۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۹:

چه زیبا این شعر در صدف خویش گوهر عشق را جای داده.... به حق که باید به سعدی دست مریزاد گفت

حسین در ‫۵ سال و ۱ ماه قبل، یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۳:۴۱ دربارهٔ اقبال لاهوری » اسرار خودی » بخش ۱۱ - در بیان اینکه تربیت خودی را سه مراحل است مرحلهٔ اول را اطاعت و مرحلهٔ دوم را ضبط نفس، و مرحله سوم را نیابت الهی نامیده اند: «مرحلهٔ اول اطاعت»:

این یکی از تاثیرگذارترین و زیباترین اشعار اقبال برای تربیت انسان و نفس است. دهها بار خواندن آن هم کم است

پری در ‫۵ سال و ۱ ماه قبل، یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۳:۲۲ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴:

درود بر دوستان ! میخوام درباره ی این غزل تفسیرمو با توجه به مطالبی که خوندم و اطلاعاتی که جمع آوری کردم بگم . خب ما دو تا سرنخ داریم ؛ یکی اینکه این غزل در زمان شاه اسحاق سروده شده که کار حافظ با بدگوهاش بالا گرفته بود و مخصوصا دو نفر آتیش بیار معرکه شدن ؛ شیخ زین الدین کلاه و عبدالله بنجیری تا جایی که کار به دربار شاه اسحاق اینجو کشید و اون دعوی رو شنید ولی اگه حضرت حافظو سرزنش نکرد سکوت کرده و جانبداریشم نکرد که من میگم احتیاط کرده ! دومین سرنخ اینه که این غزله اونم غزل حافظ بزرگ ! هیچ زمان مطلعشو با یک چیزی شروع نمیکنه مثل اندازه نگه داشتن در شراب خواری بعد وسطش یک بیت بی ربط بیاره از قلم صنع خدا و بعدشم مدح شاه اسحاقو بگه . خب تفسیر ابیات : در مطلع غزل که از این عقیده ی خودش دفاع میکنه که اگه شرابو به اندازه بخوری اشکالی نداره ؛ بیت دومشم همین مضمونو داره . قبل از توضیح بیت سوم میخوام بهتون بگم حافظ جان بارها به این نکته اشاره کرده که شراب خوردنی که آزاری به کسی نرسونه خیلی بهتر از شبهه خوری و ریا و آزار خلق و ...ست . مانند : مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن ، که در طریقت ما غیر از این گناهی نیست . بهر یک جرعه که آزار کسش در پی نیست ، زحمتی میکشم از مردم نادان که مپرس . می خور که صد گناه ز اغیار در حجاب ، بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنی . تا جایی که می خوردنو تقدیر خودش میدونه و میگه برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر ، که ندادند جز این تحفه به ما روز الست و معتقده که اگر خطایی هم محسوب میشه انقدر بزرگ و غیر قابل بخشش نیست و به کسیم ربطی نداره ! من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش ... بیت سوم یک کنایه ی دو پهلو محسوب میشه ! دقت کنین که ما داریم با ماجرا پیش میریم که منظور حضرت حافظم همین بوده . میگه پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت ؛ خب پیر خود حافظه ولی از جایی که حافظ بی پروایی و جسارت حضرت سعدی رو نداشته اسمی از خودش نمیاره که فردا بتونه گردن نگیره ! مثل جایی که میگه : این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه میگفت ، بر بر میکده ای با دف و نی ترسایی ، گر مسلمانی از این است که حافظ دارد ، وای اگر از پس امروز بود فردایی. که خیلی زیرکانه شکش نسبت به قیامت رو گردن ترسا انداخته . وقتی اینجام میگه پیر خودشو میگه . حالا قلم صنع چیه . قلم صنع قلم آفرینشِ حکم از سوی شاه اسحاقه که حافظ در اینجا میگه : پیر ما گفت شاه اسحاق همیشه حکم درست داده و خطا و ناروایی در کارش نبوده و در مصرح دوم میگه آفرین بر نظر پاک خطاپوشش یا خطا بخشش باد که خطا پوش به نظر من بهتره . خب حالا کنایه ی دو پهلو اینجاست : اگه بگیم ش در مصرع دوم به شاه اسحاق بر میگرده میتونیم بگیم توی مصرع اول هندونه ها رو داده زیر بغل شاه و حالا میگه از این خطای نه چندان بزرگ و نابخشودنی من که آزاریم در پی نداشته بگذر یا اگه ش به پیر برگرده بگیم درسته که پیر گفت خطایی در دادنِ حکم نکرده ولی این ناروایی این دفعه ی شاهو نسبت به من نادیده گرفته که اینو گفته . بیت بعد تلمیحی داره به داستان سیاووش در شاهنامه ی حکیم سخن فردوسی بزرگ که گرسیوز برادر افراسیاب از روی حسادت بدگویی سیاووش رو پیش افراسیاب کرد تا جاییکه افراسیاب دست به کشتن سیاووش که دامادش بود و دخترش فرنگیس اون زمان کیخسروی سیاووش رو باردار بود زد . میگه شرمت باد از ظلمی که باعث شد خون سیاووش از بدگویی به ناحق ریخته شد ؛ اگه بخوای با من در دادنِ حکم ناحقی کنی ؛ که من گناهی ندارم و اگر هست جزئی و خرده و اینها از حسادتِ عشق و علاقه ی تو به من گلایه ی منو پیش تو آوردن. بیت بعدی مجیز شاهو میگه و در بیت ششم میگه درسته که سکوت کردی و حرفی نزدی ولی من فدای همون سکوت و لبهای خاموشتم که دیگه تا آخر همینطور مجیز شاه اسحاقو میگه و در بیت آخِر خودشو غلام شاه معرفی میکنه . خالی از لطف نیست که بگم خیام بزرگ گفته : گر می مخوری طعنه مزن دستان را ، بنیاد مکن تو حیله و دستان را ، تو غره بدان مشو که می می نخوری ، صد لقمه خوری که می غلامست آن را . امیدوارم پسندیده باشید . التماس تفکر .

چلیپا در ‫۵ سال و ۱ ماه قبل، یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۲:۱۷ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب ششم در ضعف و پیری » حکایت شمارهٔ ۸:

گِزِر در گویش بروجردی به نوعی زردک گفته می شود(شبیه هویج است اما از آن درشت تر است). در ادبیات شفاهی آن دیارنوعی فحش است و کنایه از چیزی سفت و سخت هم ردیف آلت مردانه

محمد در ‫۵ سال و ۱ ماه قبل، یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۵۵ دربارهٔ جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۸۶ - در بیان معنی استعاذت و حقیقت آن و بیان آنکه شیطان مظهر اسم مضل است پس استعاذت از وی به اسم هادی و مظاهر آن باید کرد:

بیت نهم ، مصرع دوم اشتباه دارد و درستش این است
روی داری کنی ز اسم مضل

مجید در ‫۵ سال و ۱ ماه قبل، شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۴۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱:

خیلی لذت بردم بیتها پشت سر هم آدم رو به دنبال خودش میکشونه و مجبور میکنه چند بار غزل رو دوباره بخونی و تحسینش کنی.چه نوابغی داشتیم،روحت شاد

حنیف در ‫۵ سال و ۱ ماه قبل، شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۰۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۹:

سر در وجود من نه به نظر درست تر است
یعنی سر سیلاب (سر رودخانه) را در وجود من بگذار تا آب آلودگی ها را با خود ببرد

داود جدیری سلیمی در ‫۵ سال و ۱ ماه قبل، شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۴۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷:

در مورد خون در دل وپا در گل برای زمان ‌شرایط این غزل مناسب تر هست اولا این غزل یک سوگواری کامل در مرگ عزیز از دست رفته حافظ هست دوم از نظر تاریخی در زمان حافظ خم های شراب مثل خمره های ترشی امروزی کوچک نبودن بلکه به روایت خود حضرت حافظ
جز بلاتون خم نشین شراب سر حکمت بمه که گوی باز
یعنی خم های شراب آنقدر بزرگ بودند که در قسمت پایین حالت ملثی وتیز داشته که در زمین کاشته می‌شد و‌اطرافش راهم گل می گرفتند که محکم بماند و تابته سرش را هم گل می گرفتند که هوا داخل خمره نرود امانظر حافظ بر این مبنا هست که با این اتفاقی که برای عزیز از دست رفته اش پیش آمده دلش پر خونه وپا در گل این زمین خاکی دارد و هنوز زنده هست

nima در ‫۵ سال و ۱ ماه قبل، شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۰۶ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۳:

در بیت آخر گلخن به چه معنایی ست؟؟

رضا در ‫۵ سال و ۱ ماه قبل، شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۲۰ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۳ - در مدح خواجه حکیم حسن اسعد غزنوی:

عالی عالی عالی .... این مسمطات رو باید بیشتر دید ...

۱
۱۹۸۵
۱۹۸۶
۱۹۸۷
۱۹۸۸
۱۹۸۹
۵۴۵۹