گنجور

حاشیه‌ها

بابک چندم در ‫۵ سال قبل، دوشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۰۱ دربارهٔ سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۴۱ - حکایت:

@ مرجان
سرت شاد و دلت خوش باد جاوید...

سیامک یوسفی در ‫۵ سال قبل، دوشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۰۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۹:

قمری جان به سفر در ره دل پیدا شد
قمری جان سفری در ره دل پیدا شد

علیرضا در ‫۵ سال قبل، دوشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۴۵ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۶۰ - آگاهی خسرو از رفتن شیرین نزد فرهاد و کشتن فرهاد به مکر:

خسرو و فرهاد هر دو عاشق شیرین بودند با این تفاوت بزرگ که خسرو خودش و شیرین را میدید اما فرهاد سر تا پا شیرین شده بود و دیگه خودی نمیدید:
چو تو هستی نگویم کیستم من
ده آن تست در ده چیستم من
نشاید گفت من هستم تو هستی
که آنگه لازم آید خود پرستی

جواد خوانساری در ‫۵ سال قبل، دوشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۵۷ دربارهٔ اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۷۹ - مانند صبا خیز و وزیدن دگر آموز:

مهدی حبیبی هم بخش‌هایی از این شعر را خوانده است نگاه کنید به:
پیوند به وبگاه بیرونی#

اردشیر در ‫۵ سال قبل، دوشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۲۲ دربارهٔ رضی‌الدین آرتیمانی » مقطعات و غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۷:

چون در خانقاهی شنیده بودم اینطور میخوانند که به قافیه نزدیگتراست، بجای خضر نوح و بجای نفس نفسی

بی نام در ‫۵ سال قبل، دوشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۴:۲۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۷۹ - سوال کردن رسول روم از امیرالمؤمنین عمر رضی‌الله عنه:

شرح و تفسیر بیت 1446
مرد گفتش : ای امیرالمومنین / جان ز بالا ، چون بیامد در زمین ؟
فرستاده روم به عمر گفت : ای سالار مومنان ، جان (روح قدسی) چگونه از عالم برین به زمین آمد ؟ [ مولانا و جمعی از فلاسفه و صوفیه و پاره ای از تناسخیه می گویند ، نفس ناطقه انسانی یا همان روح لطیف مجرد در آغاز وجودش پاک و روحانی بوده و به آلودگیهای مادی و شوائب دنیوی در نیامیخته بوده است . جان در اینجا معادل نفس ناطقه انسانی است ]
شرح و تفسیر بیت 1447
مرغ بی اندازه چون شد در قفص / گفت : حق بر جان ، فسون خواند و قصص
فرستاده روم گفت : این پرنده بی حد و کرانه ، یعنی جان که واقعا در اندازه و مقیاس در نمی گنجد چطور شد که به قفس کالبد درآمد ؟ عمر گفت : حضرت حق تعالی بر جانها ، افسون ها و حکایاتی خواند و او را به عالم طبیعت مادی درآورد . [ برخی از حکما و متکلمان ، سبب تعلق نفس به بدن را ، نیاز او به استکمال از طریق حواس ظاهری و باطنی دانسته اند . به هر حال سبب تعلق روح به جسم و آمدنش بدین جهان ناسوت همچنان پوشیده و رازآلود است و کسی « نگشود و نگشاید به حکمت این معما را » ]
– لاهوری و اکبرآبادی خواندن افسون و قصص را کنایه از کن وجودیه دانند . (مکاشفات رضوی ، ص 107 و شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر اول ، ص 92) که به شهادت آیات 117 سوره بقره ، 47 و 59 سوره آل عمران ، 40 سوره نحل ، 35 سوره مریم و 82 سوره یس ، هرگاه خداوند به چیزی گوید هست شو . در همان دم ، جامه هستی پوشد .
شرح و تفسیر بیت 1448
بر عدم ها کان ندارد چشم و گوش / چون فسون خواند ، همی آید به جوش
اگر حضرت حق بر عدم ها که چشم و گوشی ندارند . افسون بخواند . آن عدم ها به جوش و تلاطم افتند و به عرصه وجود درآیند .
شرح و تفسیر بیت 1449
از فسون او ، عدم ها زود زود / خوش معلق می زند سوی وجود
به سبب افسون خداوند ، عدم ها فورا جامه هستی پوشند و رقص کنان به سوی جهان هستی سرازیر شوند . ( توضیح بیشتر در شرح بیت 1447 همین بخش آمده است )
شرح و تفسیر بیت 1450
باز بر موجود ، افسونی چو خواند / زود دو اسبه در عدم موجود راند
حق تعالی وقتی دوباره بر موجودات افسونی خواند . آن موجودات ، شتابان به سوی عدم می شتابند . [ خق تعالی به اقتضای موجد ( پدید آورنده) موجودات را می آفریند و به اقتضای مفنی ( فنا کننده ) موجودات را به فنا می برد . ” دو اسبه راندن کنایه از شتابان رفتن است ” ]
شرح و تفسیر بیت 1451
گفت در گوش گل و خندانش کرد / گفت با سنگ و عقیق کانش کرد
حق تعالی به گوش گل رازی گفت و خندان و شادمانش کرد و به سنگ نیز رازی گفت و آن را در معدن به عقیق مبدلش کرد . [ مراد از راز گفتن حق در گوش گل ، تجلی حق با اسم لطیف در گل است زیرا هر یک از موجودات مظهر اسماءالله هستند . او در هر مرتبه از مراتب هستی و در هر حضرت از حضرات وجود ، مطابق شان آن مرتبه تجلّی می کند و به صورت مظاهر ، ظاهر می شود . و ما او را بواسطه مظاهر شهود می کنیم . زیرا کُنه ذات الهی با هیچ عقل و فهمی ادراک نشود . ” عقیق قسمتی از بلور معدنی که به رنگهای مختلف درآید . عقیق را انواعی است که مرغوب ترین آن ، زرد صافی شفاف است . عقیق با خود داشتن را به فال نیک گیرند “
شرح و تفسیر بیت 1452
گفت با جسم ، آیتی تا جان شد او / گفت با خورشید ، تا رخشان شد او
حق تعالی به جسم ، آیه ای خواند یعنی بر جسم تجلی کرد و آن را صاحب جان ساخت و نیز بر خورشید هم ایتی خواند . یعنی با اسم نور تجلی کرد و خورشید پدید آمد . [ عرفا خداوند را فاعل بالتجلی دانند و آن ، فاعلی است که فعلش به نحو تطوّر و ظهور اوست و به صورت های اشیاء . (المشاعر ، ص 204) این مطلب در ابیات بعدی بسط یافته است ]
شرح و تفسیر بیت 1453
باز ، در گوشش دمد نکته مخوف / در رخ خورشید افتد صد کسوف
همچنین وقتی که حضرت حق با اسم قابض بر خورشید تجلی می کند نور خورشید را می گیرد و کسوف فراوانی بر خورشید می افتد .
شرح و تفسیر بیت 1454
تا به گوش ابر ، آن گویا چه خواند ؟ / کو چو مشک از دیده خود اشک راند
خداوندی که صاحب کلام است بر گوش ابر چه گفت که ابر مانند مشک ، اشک ریخت و قطرات باران ، مانند اشک از چشمانش روان شد . [ تشبیه ابر در ریزش به مشک ، در عربی متداول است مانند ” بارانی آمد مانند دهان مشک ها که بازش کنند ” ]
شرح و تفسیر بیت 1455
تا به گوش خاک حق چه خوانده است / کو مراقب گشت و خامش مانده است
حق تعالی به گوش خاک (زمین) چه گفت که خاک ، ساکن و خموش مانند اهل مراقبه ، سر در جیب سکوت فرو برد ؟ [ از بیت 1449 تا اینجا ناظر است به مسئله ای که صوفیه آن را نفس رحمانی و حکما آن را وجود منبسط نامند . ]
– مراقب به سالکی گویند که در حال مراقبه باشد . مرقبه به صورتهای مختلف انجام می شود . یک صورت آن است که سالک زانوهای خود را به سینه و شکمش می چسباند و سر خود را بر زانو می نهد . و هیاتش تقریبا گرد و مدور می شود و ساکت و بی حرکت به ذکر خفی می پردازد . در اینجا مجازا لفظ مراقب ، وصف زمین واقع شده زیرا زمین نیز خموش و گلوله وار است .
شرح و تفسیر بیت 1456
در تردد هر که او آشفته است / حق به گوش او معما گفته است
هر کس که بر اثر غلبه شک و دو دلی ، آشفته و پریشان حال باشد . قطعا حضرت حق در گوش هوش او ، سخنی رمزآمیز گفته است . [ چون آدمی از کلام رمزآمیر حق به تردید می افتد و نمی داند کدام وجه ، صحیح است . پس دچار تردید و دو دلی می شود و تردید نیز در او آشفتگی می زاید . ( تردد = تردید ، شک و دو دلی ) ]
شرح و تفسیر بیت 1457
تا کند محبوسش اندر دو گمان / کان کنم کو گفت ؟ یا خود ضد آن ؟
این سخن رمزآمیز را خداوند از آنرو به گوش هوش او خوانده است تا او را میان دو گمان زندانی کند و با خود بگوید آیا این کار را بکنم که او گفته یا ضد آن را انجام دهم ؟
شرح و تفسیر بیت 1458
هم ز حق ، ترجیح باید یک طرف / زآن دو ، یک را برگزیند زآن کنف
نهایتا این حضرت حق است که یکی از آن دو امر مورد تردید را برای او بر دیگری ترجیح می دهد و راه حق را بدو می نمایاند . ” کنف = جانب = ناحیه “
شرح و تفسیر بیت 1459
گر نخواهی در تردد ، هوش جان / کم فشار این پنبه اندر گوش جان
ای که در طریق حق سرگشته و حیرانی ، اگر نمی خواهی هوش جانت در حال سرگردانی و تردد باشد . پنبه های هوی و هوس و غفلت را در گوش جان خود فرو مکن .
شرح و تفسیر بیت 1460
تا کنی فهم آن معماهاش را / تا کنی ادراک رمز و فاش را
تا اینکه معماها و سخنان رمزآمیز حق تعالی را درک کنی . نا اینکه سخنان رازآلود و صریح الهی را دریابی .
شرح و تفسیر بیت 1461
پس محل وحی گردد گوش جان / وحی چه بود ؟ گفتنی از حس نهان
در این صورت ، گوش جانت جایگاه وحی الهی می شود . اما وحی چیست ؟ وحی کلامی است که ادراک آن از حواس ظاهره آدمی پنهان و پوشیده است . [ وحی در لفظ به معنی “اشاره سریع و پنهان” است . و در اصطلاح شرعی عبارت است از “مفارقت از عالم بشری و ارتقاء به مدارک و مشاعر فرشتگی و فرا گرفتن سخن عالم روح . از این رو در نتیجه جدایی ذات از خود و انسلاخ آن از افق بشریت و نزدیک شدن به آن افق دیگر . برای وی شدتی روی می دهد . (مقدمه ابن خلدون ، ج 1 ، ص 182 و 183) ]
– وحی انواع و مراتبی دارد که در قرآن کریم بدان تصریح شده است . طبق مفاد آیات قرآنی ، وحی به آسمان و زنبور عسل و ملائکه و افراد عادی و پیامبران نازل می شود . چنانکه در آیات 12 سوره فصلت ، وحی به آسمان و 68 سوره نحل ، وحی به زنبور عسل و 12 سوره انفال ، وحی به ملائکه و 117 سوره اعراف ، وحی به مادر موسی بیان شده است . بنابراین وحی در مورد جمادات و حیوانات به صورت قوانین و غرایز طبیعی نمود می کند و در مورد انسان های عادی به صورت الهام و مکاشفه و رویای صادقانه . اما عالی ترین و تجریدی ترین مرتبه وحی به انبیا عظام تعلق دارد . مولانا در این بیت وحی را در معنی عام آن در نظر دارد فقط وحی تشریعی که مخصوص پیامبران صاحب شریعت است .
شرح و تفسیر بیت 1462
گوش جان و چشم جان ، جز این حس است / گوش عقل و گوش ظن ، زین مفلس است
گوش جان و چشم جان جز این حواس ظاهری است . گوش عقل معاش (عقل جزیی) و گوش گمان و ظن از درک وحی الهی ، عاجز و تهی دست است . [ مولانا در چهار بیت اخیر می فرماید : برای رهایی از شکوک و گمان های تشویش انگیز باید باطن را پاک داشت تا رازهای سر پوشیده در پرتو صفای قلب ، گشوده شود ]
شرح و تفسیر بیت 1463
لفظ جبرم ، عشق را بی صبر کرد / و آنکه عاشق نیست ، حبس جبر کرد
بیت فوق از مهم ترین ابیات مثنوی است . از ابیات پیشین آشکار گشت که حرکات و سکنات و کلا هویت موجودات به نوع تجلی الهی ( به قول مولانا به افسون حق در گوش موجودات ) بستگی دارد و هیچ مخلوقی را از آن گریزی نیست و نیز فرمود که تحول اندیشه از مرتبه شک تا مرز یقین نیز بسته است به فعل و مشیت الهی . و باز مطالبی فرمود که مضمون آن اینست که مبادی اختیار آدمی از امور اختیاری نیست . این مطالب آشکارا جبر و عدم اختیار انسان را ثابت می کند . اما چون مولانا می داند که مطالب پیشین اش در ذهن مخاطب ، عقیده جبر را تداعی می کند . پس برای دفع توهم می گوید : آنچه من پیشتر گفتم «جبر» به معنی مصطلح نیست بلکه مقام معیت حق تعالی است .
– معنی بیت : سخن گفتن من از جبر ، صبر را از عاشق حق در ربود زیرا عاشق حق به چنان مجاهده و تلاشی افتاد تا خود را به مقام معیت برساند و هستی خود را در هستی حق فانی سازد . و حال آنکه کسی که درد عشق حق را ندارد و از آن فارغ است . جبر را زندانی پندار کرده است یعنی جبر را در جای نامناسبش به کار برده است . این معنی بر این فرض انجام شد که «جبر» در مصراع اول را «جبر محمود» و «جبر» در مصراع دوم را «جبر مذموم» بدانیم . (چنانکه نیکلسون در شرح مثنوی معنوی ، دفتر اول ، ص 235 ، چنین یادآوری دارد) . «عشق» را جایز است به «عاشق» تاویل کنیم به قرینه مصراع دوم که می گوید «و آنکه عاشق نیست» . و اما وجه دیگر بیت فوق این است که «جبر» را در هر دو مصراع به همان معنی مشهور و مصطلح بگیریم . در این صورت معنی و منظور بیت اینست : وقتی در نسبت با حضرت معشوق ، سخن از جبر ، به میان آوردم . سخن از جبر ، عاشق را بی قرار و نگران کرد . چرا ؟ به خاطر اینکه جبر کاری است تحمیلی و بر خلاف میل شخص و آن متضمن کراهت و ناخشنودی است و حال آنکه طبع عاشق چنان است که در برابر خواست معشوق هیچ کراهتی نداشته باشد و خواسته و مراد خود را در ، خواست و مراد او ببیند . اما کسی که عاشق نیست ترجیحِ خواستۀ مقابل را بر خواسته خود جبریانه انجام می دهد و زبان به طعن می گشاید و در دل خود کراهت اظهار می کند و یا آنکه از طاعت و مجاهدت رُخ بر می تابد و به بیراهه می رود . (مقتبس از شرح مثنوی شریف ، ج 2 ، ص 551) .
– پس در بیت فوق و چند بیت بعدی ، مولانا میان جبر خواص یا جبر محمود و جبر عوام یا جبر مذموم ، فرق قائل شده است . چرا که مراد از جبر خواص ، همانا مقام معیت با حق است که در بیت بعدی توضیح آن می آید . ولی جبر عوام ، پیروی از هوای نفس است . سالک تا وقتی که به مقام فناء فی الله و معیت با حق که آخرین مقام سلوک است نرسیده باشد . در خود احساس حالت اختیار می کند اما وقتی بدان مقام رسید و در هستی مطلق فانی شد . دیگر از خود هیچ اختیاری ندارد بلکه وجود او عین وجود حق است . (مولوی نامه ، ج 1 ، ص 98)
شرح و تفسیر بیت 1464
این معیت با حق است و جبر نیست / این تجلی مه است ، این ابر نیست
این بیاناتی که ما گفتیم و ظاهراََ مؤید جبر بود . منظور ما بیان معیت با حضرت حق است نه جبر به معنی مشهور و مصطلح آن . یعنی خواستیم بگوییم وقتی سالک به مرتبه جذبه و بی خویشی برسد . عشق حق او را مانند پرِ کاهی با خود می برد . این معنا در واقع همچون تابش ماه است نه آنکه ابر ظنون برآید و خورشید حقیقت را بپوشاند . [ معیت ماخوذ است از قسمتی از آیه 4 سوره حدید ” و هو معکم اینما کنتم ( او با شماست هر جا که باشید ) . معیت در اصطلاح عرفا و حکمای الهی بدین معنی است که همه چیز ، قائم به حق است و حق تعالی در همه جا و همه حال با موجودات است . چنانکه امام علی (ع) در کلامی عمیق و سخنی انیق فرماید : ” حضرت حق تعالی با موجودات است اما نه آنگونه که همسنخ آنان باشد . و به جز موجودات است اما نه آنطور که از آنان جدا باشد ” ]
– بنابراین مولانا که قائل به توحید افعالی است . هرگز منکر اختیار آدمی بر طاعت و عصیان نیست . اما او وقتی از دیدگاه صوفیانه به حق و خلق می نگرد . علت العلل و موجد ازل و ابد را می بیند و لاغیر . و در این مرتبه مسئله سببیت و علیت به تشأن باز می گردد و همه ممکنات صورت آینه را پیدا می کند و فعل و مشیّت او را منعکس می کنند .
شرح و تفسیر بیت 1465
ور بود این جبر ، جبر عامه نیست / جبر آن اماره خودکامه نیست
اگر این مطالبی که گفتیم دلالت بر جبر داشته باشد . لااقل به معنی جبر عوام ( جبر مصطلح و مشهور نیست ) بلکه مراد از آن جبر ، جبر خواص است نه جبری که ناشی از غلبه نفس اماره است . [ مولانا بر خلاف جمهور اشاعره که افعال بندگان را جبری دانسته اند . جانب اختیار را گرفته است ولی نه آن اختیار مطلق و عنان گسیخته معتزله . بلکه اختیار بر اساس قاعده . مولانا می گوید : دو حالت جبر و اختیار مربوط به درجات سیر و سلوک و مقامات استکمالی سالکان است . بدین معنی که سالک در آغاز و اثنای سیر و سلوک تا به مقام فناء فی الله و معیت با حق که آخرین مقام وصول سالک است نرسیده باشد . همچنان احساس اختیار می کند . اما چون بدان مقام رسد که تعیّنات او در مشهود مطلق فانی گردد دیگر از خود هیچ اختیار ندارد بلکه وجود او عین وجود حق و فانی در جبر مطلق است . قطره ای است که به دریا پیوسته . وجود او و جنبش و آرامش او و هر عملی که از او صادر می شود تابع دریاست و از این جهت است که مولانا جبر عامه را از جبر خاصه فرق می نهد و می گوید : جبر خاصگان ، مقام معیت با حق است نه جبر عامگان که ناشی از نفس اماره بشری است ( مولوی نامه ، ج 1 ، ص 76 تا 99 ) ]
شرح و تفسیر بیت 1466
جبر را ایشان شناسند ای پسر / که خدا بگشادشان در دل بصر
ای پسر معنوی ، جبر خاصگان را کسی می شناسد که خداوند با روشنی بصیرت ، دلشان را گشوده باشد . [ مولانا از اینجا به بعد برای آنکه جبر صوفیانه را از جبر عامیانه فرق نهد . ابیاتی آورده و نشان می دهد که مفهوم این دو جبر از هم دور است و بکلی دو حقیقت جداگانه است و تنها نوعی اشتراک لفظی است و لاغیر . ]
شرح و تفسیر بیت 1467
غیب آینده بر ایشان گشت فاش / ذکر ماضی ، پش ایشان گشت لاش
این روشن بینان چون دل و دیده شان به نور حق روشن شده . آینده معلوم در نظرشان آشکار است و ذکر گذشته و آینده در نزد آنان هیچ است . [ مولانا برای اثبات اینکه جبر صوفیانه با جبر عامیانه تفاوت دارد . نخست تفاوت صوفی صافی را با دیگران بیان می کند . بدینگونه که دل صوفی به نور حق ، روشن شده و علم او به دریای علم حق درپیوسته است و بدینسان زمان گذشته و آینده نسبت به علم او هیچ تفاوت ندارد . بنابراین اختیار و جبر بدان صورت که صوفی درمی یابد جز آن است که جبری احول دوبین ، ادراک می کند زیرا که آن ، ثمره معرفت کامل است و اگر صوفی خود را مختار می بیند ناظر به قدرت خداست نه قدرت بشری ، و اگر خود را مجبور می شناسد به اعتبار سقوط رویت و دید خود و خودی است و نیستی فعل او در فعل حق . حال آنکه جبری عامی ، خودبین و ثنوی است که اثبات خود به عنوان مجبور و اثبات حق به عنوان جابر و زورگوی می کند . ” لاش = لاشی = معدوم ” (شرح مثنوی شریف ، ج 2 ، ص 555) ]
شرح و تفسیر بیت 1468
اختیار و جبر ایشان دیگرست / قطره ها اندر صدف ها ، گوهرست
جبر و اختیار در نزد صدفیان صافی با جبر و اختیار در نزد دیگران فرق دارد . به عنوان مثال قطرات باران فقط در درون صدف ها به مروارید مبدل می شود و نه در جای دیگر .
شرح و تفسیر بیت 1469
هست بیرون ، قطره خرد بزرگ / در صدف ، آن در خردست و سترگ
قطرات ریز و درشت در بیرون صدف ها ارزش چندانی ندارند ولی همان قطرات وقتی که در دل صدف جای می گیرد به مروارید ریز و درشت مبدل می گردد و ارزش پیدا می کند . [ دو بیت اخیر تمثیلی است در بیان تفاوت جبر و اختیار عارفان با عامیان ، تبدیل باران به صدف از باورهای قدماست . توضیح بیشتر در مورد صدف در شرح بیت 21 بخش دیباچه همین دفتر ]
شرح و تفسیر بیت 1470
طبع ناف آهوست آن قوم را / از برون خون و ، درونشان مشک ها
آن قوم یعنی صوفیان صافی ، سرشتی آهووار دارند . یعنی همچون آهوان مشک ساز ، خون را به مشک دلنواز مبدل می کنند . [ این مثال بیان می کند که یک پدیده در دو جو مختلف دو حقیقت مختلف پیدا می کند . نیکلسون در توضیح ناف گوید : ناف حفره ای پوستی و یا غده ای در بدن آهوی مشکین است که مایعی از آن ترشح می شود که آن را خشک می کنند و همچون عطر بکار می برند . این مایع ترشح شده زمانی که تازه آن را از آهو می گیرند . دارای خون است و خود آن ترشح از خون حیوان حاصل می آید . ( شرح مثنوی معنوی مولوی ، دفتر اول ، ص 236) ]
منظور بیت : جبر و اختیار عامگان که بر مبنای غفلت و پیروی از هوای نفس است همچون خون آلوده است ولی جبر و اختیار کاملان ، همچون مشک دلاویز ، مطلوب و محمود است .
شرح و تفسیر بیت 1471
تو مگو کین مایه ، بیرون خون بود / چون رود در ناف ، مشکی چون شود ؟
تو که به این مطلب معترضی ، این حرف را مزن که این مایه ، که ظاهرا خون است . چطور وقتی به درون ناف آهو وارد می شود به مشک مبدل می گردد . [ تو می گویی : جبر که امری مذموم است چرا وقتی که از زبان اولیاءالله شنیده می شود . پسندیده و محمود می گردد ؟ در جواب می گوییم : باید بدانی که جبر در این دو مورد فقط اشتراک لفظی دارد و مقصود از آن در مرتبه اولیا و عامگان متفاوت است . ]
شرح و تفسیر بیت 1472
تو مگو کین مس ، برون بد محتقر / در دل اکسیر ، چون گیرد گهر ؟
باز ای معترض ، تو این حرف را نزن که ، چرا مس ظاهرا خوار و بی مقدار است ولی همینکه با کیمیا در آمیخت به طلای گران قیمت مبدل می گردد ؟ ” محتقر = پست و فرومایه ” ” اکسیر = کیمیا “
شرح و تفسیر بیت 1473
اختیار و جبر در تو بد خیال / چون در ایشان رفت ، شد نور جلال
ای که از حقیقت حال اصحاب طریقت و ارباب معرفت غافلی ، جبر و اختیار در ذهن تو به صورت خیالات واهی نمایان می شود ولی همان مطلب در قلب اولیاء به صورت تجلی نور الهی ظهور می کند .
شرح و تفسیر بیت 1474
نان ، چو در سفره ست ، باشد آن جماد / در تن مردم شود او روح پاک
مثال دیگر ، نان در سر سفره ، جمادی بیش نیست ولی همین نان جامد وقتی خورده شود . جزء بدن آدمی گردد و به جان شادمان ، تبدیل شود . [ تبدیل ماده غذا به بدن حیوان از آثار تصرف جان حیوانی است . همچنین جان انسانی در ماده غذایی تصرف می کند و آن را پذیرای اندیشه و فکرت و حیات بشر می سازد . مولانا این نکته را که محصول ابیات پیشین است مقدمه قرار می دهد برای تاثیر جانهای مردان خدا که لطیفه روح انسانی و به تعبیر وی (جان جان) است . جان اولیاء به شکل عجیبی می تواند در عناصر طبیعی و اجرام فلکی تصرف کند . (شرح مثنوی شریف ، ج 2 ، ص 558) ]
شرح و تفسیر بیت 1475
در دل سفره نگردد مستحیل / مستحیلش جان کند از سلسبیل
این نان در سر سفره به جان تبدیل نمی شود یعنی نان تا خورده نشود از مرتبه جمادی به مرتبه حیوانی در نیاید اما پس از خورده شدن به جان مبدل گردد . ” مستحیل = دگرگون شده = از حال خود برگشته “
شرح و تفسیر بیت 1476
قوت جان است این ، ای راست خوان / تا چه باشد قوت آن جان جان
ای دانا ، وقتی که جان ما چنان قدرتی دارد که نان را به جان تبدیل کند . تو ببین که قدرت جان جان یعنی ولی مرشد چه سان است . ” راست خوان = خواندن صحیح کتاب و نوشته = عالم ” [ بیت بعد در بسط این مطلب آمده است ]
شرح و تفسیر بیت 1477
گوشت پاره آدمی ، با عقل و جان / می شکافد کوه را با بحر و کان
برای مثال ، همین انسان که ظاهرا پاره گوشتی بیش نیست به کمک نیروی جان ، کوه و معدن و دریا را می شکافد . [ همه ملک جهان در تصرف انسان کامل است ]
شرح و تفسیر بیت 1478
زور جان کوه کن ، شق حجر / زور جان جان ، در انشق القمر
قدرت کوه کن و سنگ تراش ، در شکافتن کوه است و قدرت جان جان ، یعنی حضرت ختمی مرتبت (ص) در شکافتن ماه است . [ کوه کن = به معنی کسی است که کوه را می کند . در اینجا تلمیحی به «فرهاد کوه کن» دارد که نظامی گنجوی شرح آن را در منظومه «خسرو و شیرین» آورده است / جان جان به حضرت رسول (ص) اشارت دارد که از جمله معجزاتش را انشقای قمر شمرده اند / شق حجر = شکافتن سنگ ]
شرح و تفسیر بیت 1479
گر گشاید دل ، سر انبان راز / جان به سوی عرش آرد ترکتاز
اگر دل ، مخزن اسرار خود را بگشاید . جان با شتاب به سوی عرش پرواز می کند . [ مراد از دل همان قلب است که عرفا در تعریف آن گفته اند : ” قلب ، جوهری نورانی و مجرد است که بین روح حیوانی و نفس ناطقه قرار دارد ” و جان ، در اینجا کنایه از روح حیوانی است . جایز است بنا به قاعده حذف مضاعف ، مراد از دل ، صاحب دل و مراد از جان ، صاحب جان باشد . ” سر انبان گشادن کنایه از کشف اسرار و بر ملا کرده راز می باشد . ترکتاز به معنی تاختن با شتاب و بی خبر )
– منظور بیت : اگر عارف صاحبدل ، اسرار حقیقت انسان را برای شخصی که در مرتبه روح حیوانی متوقف شده فاش کند او در همان لحظه به سوی عرش برین می شتابد . بس که حقیقت انسان والا و نورانی است .

مرجان در ‫۵ سال قبل، دوشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۴:۱۲ دربارهٔ سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۴۱ - حکایت:

آقای بابک خیلی‌ ممنون از وقت و حوصله‌ای که برای پاسخ دادن به خرج دادید، و از توضیح کامل و خوبتان.

مهر در ‫۵ سال قبل، دوشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۲:۲۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱:

حالیا اگر همان تبریز را فرض کنیم، به نظر می رسد که معنی به مبارزه طلبیدن ( هم پیاله جستن) باشد.
چرا که خواجه، در ابتدای غزل با فرودی زیبا پای عقل را وسط می کشد و توصیه می کند که شراب را از ترس محتسب در خفا و پهنانی بنوشند لیکن در اخر غزل پس از پیروزی و فتح، فریادش نوشانوش سر می دهد، آنهم تا خط جور.
نظر من کاملا قابل نقد می باشد، سخنان و نقدهای شما را به دیده ی منت پذیرا هستم.

مهر در ‫۵ سال قبل، دوشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۵۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱:

درود بر یارانِ جان
به پندار من مصرع آخر، تبریز به جای لبریز آمده
با این توضیح که بغداد و جور( لبریز)، رندانه در پی مصراع قبل آمده است.
همان دو خط آخر جام، که استاد سخن، آگاهانه با محسب در تقبل قرار می گیرد. می گوید جام را تا آخر سر بکش و هر چه بادا باد.

مهدی در ‫۵ سال قبل، دوشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۰۴ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸۵:

که درین مهر بی گنج گهر پنهان است
در این مصرع، "بسی" به اشتباه تایپی "بی" ثبت شده
که درین مهر بسی گنج گهر پنهان است

سلیمان در ‫۵ سال قبل، دوشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۴۸ دربارهٔ خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸] » رباعی ۱۳۸:

چند وقتی هست که ذهنم درگیر این رباعی بود و با تغییر ناخودآگاه حس می کردم که اول رباعی با "گر" شروع می شه.
امشب دوباره داشتم تو "شب نیشابور" شجریان به این رباعی گوش می کردم و دیدم با "تا" شروع می شه و دستکم تو اینترنت شروع با "گر" رو پیدا نکردم.
اگه فرض کنیم رباعی با "گر/اگر" شروع می شده معنی رباعی واضح می شه: اگه کارهایی رو که تو بیت اول گفته شده هم انجام ندیم، دستکم "خیزیم و دمی زنیم پیش از دم صبح...."
یه راه حل معنایی دیگه می تونی این باشه که فعل های بیت اول رو فرض کنیم که "بزنیم" بوده که باز هم مشکل معنی رو حل می کنه: این کارها رو انجام بدیم و "خیزیم و دمی زنیم..." قبل از این که "...بسی دمد که ما دم نزنیم."

نازیه در ‫۵ سال قبل، دوشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۴۷ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۰۸:

اگر لطف کنید کسی همی غزل را در مجموع تفسیر معنی کنید. ممنون تان.

فرهاد مردانی سامانی در ‫۵ سال قبل، دوشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۱۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۱:

به اولین بیت وآخرین بیت دقت کنید.
معماری شعر با اقتدار شروع می شود و با صلابت تمام در بیت آخر پایان می یابد.

علی حصاری در ‫۵ سال قبل، یکشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۵۴ دربارهٔ همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳:

پر کرد و یکی قدح به من داد
واخوردم و دل زغته وارست
در این بیت در مصراع دوم غصه درست است

علی حصاری در ‫۵ سال قبل، یکشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۴۶ دربارهٔ همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱:

بیت سه یک تشبیه و نیز حسن تعلیل دارد

علی حصاری در ‫۵ سال قبل، یکشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۴۱ دربارهٔ همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰:

در بیت پایان حرف {از} در آغاز بیت { ز } بوده است










ا

سینا فارسیان در ‫۵ سال قبل، یکشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۱۰ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۱۶۸:

مصرع دوم در جایی بدین شکل آمذه بود:
بگذاشت مرا و راه کوی تو گرفت

سعید در ‫۵ سال قبل، یکشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۵۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۱۷ - مثال دیگر هم درین معنی:

روانی شعر ساده تر از آن است که بخواهیم آب و تاب اضافی مانند مموری و تو ضیح اضافی بدهیم ؟ از خواندن شعر بیشتر در می یابیم لطفا" اجازه دهید از خواندن متن دریابیم ...

امیرالملک در ‫۵ سال قبل، یکشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۳۷ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۰:

خدای را خوش‌تر آید که از خوانش این هنرمندان بگذریم و از شکرپاره‌مان عطار سخن برانیم. گفته‌اند غزل پارس با حافظ به قله قافش رسید، اما چه بسا که از قله‌ی عطار پایین آمده بود. الحق که مگسان غزل سعدی از شهد عطار غافل ماندند و همچنین مردم پارس. بس مهجور و متروک مانده این مرد. لکن بگذار نخوانندش تا خود همه‌ی عسل را اختیار کنیم و به تنهایی شعر عطار را گلو بسوزانیم.

سینا محمدیان در ‫۵ سال قبل، یکشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۵۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۱:

سلام خسته نباشید
در متن این شعر اشتباهی بود که بهتره رفع بشه
وصفت کل ملیحٍ کما «تُحِبُّ» و «تَرضَی»
این مصرع باید به این شکل باشه و ضمنا خوانش ایراد زیادی داشت

۱
۱۹۴۳
۱۹۴۴
۱۹۴۵
۱۹۴۶
۱۹۴۷
۵۴۳۱