جهانسالار خسرو هر زمانی
به چربی جستی از شیرین نشانی
هزارش بیشتر صاحبخبر بود
که هر یک بر سر کاری دگر بود
گر انگشتی زدی بر بینی آن ماه
ملک را یک به یک کردندی آگاه
در آن مدت که شد فرهاد را دید
نه کوه، آن قلعهٔ پولاد را دید
خبر دادند سالار جهان را
که چون فرهاد دید آن دلستان را
درآمد زور دستش را شکوهی
به هر زخمی ز پای افکند کوهی
از آن ساعت نشاطی درگرفتهست
ز سنگ آیینِ سختی برگرفتهست
بدان آهن که او سنگ آزمون کرد
تواند بیستون را بیستون کرد
کلنگی میزند چون شیر جنگی
کلنگی نه که آن باشد کلنگی
بچربد روبَه اَر چربیش باشد
و گر با گرگ همحربیش باشد
چو از دینار جو را بیشتر بار
ترازو سر بگرداند ز دینار
اگر ماند بدین قوّت یکی ماه
ز پشت کوه بیرون آورَد راه
مَلِک بیسنگ شد زان سنگ سفتن
که بایستش به ترک لعل گفتن
به پرسش گفت با پیران هشیار
چه باید ساختن تدبیر این کار
چنین گفتند پیران خردمند
که گر خواهی که آسان گردد این بند
فرو کن قاصدی را کز سر راه
بِدو گوید که شیرین مرد ناگاه
مگر یک چندی افتد دستش از کار
درنگی در حساب آید پدیدار
طلب کردند نافرجامگویی
گرهپیشانییی دلتنگرویی
چو قصاب از غضب خونینشانی
چو نفاط از بروت آتشفشانی
سخنهای بدش تعلیم کردند
به زر وعده به آهن بیم کردند
فرستادند سوی بیستونش
شده بر ناحفاظی رهنمونش
چو چشم شوخ او فرهاد را دید
به دستش دشنهٔ پولاد را دید
بسان شیر وحشی جسته از بند
چو پیل مستگشته کوه میکند
دلش در کار شیرین گرم گشته
به دستش سنگ و آهن نرم گشته
از آن آتش که در جان و جگر داشت
نه از خویش و نه از عالم خبر داشت
به یاد روی شیرین بیت میگفت
چو آتش تیشه میزد کوه میسُفت
سوی فرهاد رفت آن سنگدلمرد
زبان بگشاد و خود را تنگدل کرد
که ای نادان غافل در چه کاری؟
چرا عمری به غفلت میگذاری؟
بگفتا بر نشاط نام یاری
کنم زینسان که بینی دستکاری
چه یار آن یار کاو شیرین زبان است
مرا صد بار شیرینتر ز جان است
چو مرد ترشروی تلخگفتار
دم شیرین ز شیرین دید در کار
برآورد از سر حسرت یکی باد
که شیرین مرد و آگه نیست فرهاد
دریغا آن چنان سرو شغبناک
ز باد مرگ چون افتاد بر خاک
ز خاکش عنبر افشاندند بر ماه
به آب دیده شستندش همه راه
هم آخر با غمش دمساز گشتند
سپردندش به خاک و بازگشتند
در او هر لحظه تیغی چند میبست
به رویشدر دریغی چند میبست
چو گفت آن زلف و آن خال ای دریغا
زبانش چون نشد لال ای دریغا؟!
کسی را دل دهد کاین راز گوید؟
نبیند ور ببیند بازگوید؟
چو افتاد این سخن در گوش فرهاد
ز طاق کوه چون کوهی درافتاد
برآورد از جگر آهی چنان سرد
که گفتی دورباشی بر جگر خورد
به زاری گفت کهآوخ رنج بُردَم
ندیده راحتی، در رنج مُردَم
اگر صد گوسفند آید فراپیش
بَرَد گرگ از گله، قربانِ درویش
چه خوش گفت آن گلابی با گلستان
که هر چت باز باید داد مستان
فرورفته به خاک آن سرو چالاک
چرا بر سر نریزم هر زمان خاک
ز گلبن ریخته گلبرگ خندان
چرا بر من نگردد باغ زندان؟
پریده از چمن کبک بهاری
چرا چون ابر نخروشم به زاری؟
فرو مرده چراغ عالمافروز
چرا روزم نگردد شب بدین روز؟
چراغم مرد، بادم سرد از آن است
مَهام رفت، آفتابم زرد از آن است
به شیرین در عدم خواهم رسیدن
به یک تک تا عدم خواهم دویدن
صلای درد شیرین در جهان داد
زمین بر یاد او بوسید و جان داد
زمانه خود جز این کاری نداند
که اندوهی دهد، جانی ستاند
چو کارافتاده گردد بینوایی
درش درگیرد از هر سو بلایی
به هر شاخ گلی کاو درزند چنگ
به جای گل ببارد بر سرش سنگ
چنان از خوشدلی بیبهر گردد
که در کامش طبرزد زهر گردد
چنان تنگ آید از شوریدن بخت
که بَرباید گرفتش زین جهان رخت
عنان عمر از اینسان در نشیب است
جوانی را چنین پا در رَکیب است
کسی یابد ز دوران رستگاری
که بردارد عمارت زین عماری
مسیحاوار در دیری نشیند
که با چندان چراغش کس نبیند
جهان دیو است و وقت دیو بستن
به خوشخویی توان زین دیو رستن
مکن دوزخ به خود بر خوی بد را
بهشت دیگران کن خوی خود را
چو دارد خوی تو مردمسرشتی
هم اینجا و هم آنجا در بهشتی
مخسب ای دیده چندین غافل و مست
چو بیداران برآور در جهان دست
که چندان خُفت خواهی در دل خاک
که فرموشت کند دوران افلاک
بِدین پنجاه ساله حقهبازی
بِدین یک مُهره گِل تا چند نازی؟
نه پنجه سال اگر پنجه هزار است
سرش بر نِه که هم ناپایدار است
نشاید آهنینتر بودن از سنگ
ببین تاریک چون ریزد به فرسنگ
زمین نطعی است، ریگش چون نریزد؟
که بر نطعی چنین جز خون نریزد
بسا خونا که شد بر خاک این دشت
سیاووشی نرست از زیر این تشت
هر آن ذره که آرد تندبادی
فریدونی بود یا کیقبادی
کفی گل در همه روی زمی نیست
که بر وی خون چندین آدمی نیست
که میداند که این دِیر کهنسال؟
چه مدت دارد و چون بودش احوال
به هر صد سال دوری گیرد از سر
چو آن دوران شد آرد دور دیگر
نماند کس که بیند دور او را
بدان تا در نیابد غور او را
به روزی چند با دوران دویدن
چه شاید دیدن و چهتوان شنیدن؟
ز جور و عدل در هر دور سازیست
در او داننده را پوشیدهرازیست
نمیخواهی که بینی جور بر جور
نباید گفت راز دور با دور
شب و روز ابلقی شد تند، زنهار!
بدین ابلق عنان خویش مسپار
به صد فن گر نمایی ذوفنونی
نشاید بُرد از این ابلق حرونی
چو گربه خویشتن تا کی پرستی؟
بیفکن از بغل گربه که رستی
فلک چندان که دیگ خاک را پخت
نرفت از خوی او خامی چو کیمخت
قمارستان چرخ نیمخایه
بسی پرمایه را برده است مایه
عروس خاک اگر بدر منیر است
به دست باد کن امرش که پیر است
مگر خسفی که خواهد بودن از باد
طلاق امر خواهد خاک را داد
گر آن باد آید و گر ناید امروز
تو بر خاکی چنین مشعل میفروز
در این یک مشت خاک، ای خاک در مشت!
گر افروزی چراغ از هر ده انگشت
نشد ممکن که این خاک خطرناک
بر انگشت بریده برکند خاک
تو بیاندام ازین اندام سستی
که گاهی رخنه دارد گَه درستی
فرود افتادن آسان باشد از بام
اگر در ره نباشد کسر اندام
نبینی مرد بیاندام در خواب؟
نرنجد گر فتد صد تیر پرتاب؟
ترنج از دود گوگرد آن ندیده
که ما زین نُه ترنج نارسیده
چو یوسف زین ترنج ار سر نتابی
چو نارنج از زلیخا زخم یابی
سحرگه مست شو سنگی برانداز
ز نارنج و ترنج این خوان بپرداز
برون افکن بُنه زین دارِ نُهدر
مگر کهایمن شوی زین مار نُهسر
نفس کاو خواجهتاش زندگانی است
ز ما پرورده باد خزانی است
اگر یک دم زنی بیعشق مردهست
که بر ما یکبهیک دمها شمردهست
بباید عشق را فرهاد بودن
پس آن گاهی به مردن شاد بودن
مهندس دستهٔ پولاد تیشه
ز چوب نارِ تر کردی همیشه
ز بهر آن که باشد دستگیرش
به دستاندر بود فرمانپذیرش
چو بشنید این سخنهای جگرتاب
فراز کوه کرد آن تیشه پرتاب
سنان در سنگ رفت و دسته در خاک
چنین گویند خاکی بود نمناک
از آن دسته برآمد شوشه نار
درختی گشت و بار آورد بسیار
از آن شوشه کنون گر نار یابی
دوای درد هر بیمار یابی
نظامی گر ندید آن ناربن را
به دفتر در چنین خواند این سخن را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن شعر، داستان فرهاد و شیرین روایت میشود. فرهاد، عاشق شیرین، به خاطر عشقش به او به سختی و تلاش در سنگنوردی و ساختن کوهی از سنگ میپردازد. او از قدرت و استقامت خود برای برداشتن سنگها و ایجاد مسیر استفاده میکند، و در این راه به شجاعت شیرین تأکید میکند.
پیران خردمند به فرهاد توصیه میکنند که در کارش تدبیر کند و پیامی به شیرین برساند. در نهایت، فرهاد به خاطر عشقش به شیرین دچار غم و اندوه عمیق میشود و به مرگ او میاندیشد. شعر در کنایهای به معنی زندگی و مرگ، قدرت عشق و چالشهای انسانی پرداخته و درونمایههای فلسفی و اجتماعی را با شعر ارزیابی میکند. در نهایت، عشق و رنج انسان به تصویر کشیده میشود و بر این باور تأکید میشود که زندگی بدون عشق کمارزش است.
هوش مصنوعی: خسرو بزرگ دنیا در هر زمانی اشارهای به شیرینی و خوشی دارد.
هوش مصنوعی: او از دیگران در هر زمینهای آگاهی بیشتری داشت، زیرا هرکس مشغول کار خاصی بود.
هوش مصنوعی: اگر فقط انگشتی به بینی آن ماه زیبای ملک بزند، همهی رازهای او یکی یکی مشخص میشود.
هوش مصنوعی: در آن زمان که فرهاد به کوه نگاه کرد، دیگر آن کوه را نمیدید، بلکه قلعهای از سنگ و آهن را میدید.
هوش مصنوعی: به سالار جهان خبر دادند که وقتی فرهاد آن معشوقه دلربا را دید، چه حالی به او دست داد.
هوش مصنوعی: درآمدی که به اوجوم رسید، به معنای قدرت و شکوه او است که با هر زخمی که برمیدارد، بزرگتر و محکمتر میشود، مانند کوهی که هیچگاه از پای نمیافند.
هوش مصنوعی: از آن زمان شوری و شادابی در قلبم آغاز شده است و از دشواریها و مشکلات عبور کردهام.
هوش مصنوعی: بدان که آهن، نماد استقامت و قدرت است. اگر این آهن بتواند سنگ را آزمایش کند، پس میتواند حتی کوه بیستون را بیستون کند، یعنی به راحتی از پس کارهای بزرگ برآید.
هوش مصنوعی: کسی که به طور قاطع و با قدرت عمل میکند، مثل یک شیر در میدان جنگ است، اما این عمل فقط یک نمایش نیست و او جدی و واقعی است.
هوش مصنوعی: اگر روباهی چرب و چله باشد، حتی اگر با گرگ هم دوست باشد، باز هم باید به دقت رفتار کند و مراقب باشد.
هوش مصنوعی: وقتی که مقدار جوی بیشتر از دینار باشد، ترازوی وزن به سمت جو میچرخد و دینار را تحت تأثیر قرار میدهد.
هوش مصنوعی: اگر یک ماهواره بتواند به قدرت خود از پشت کوه بیرون بیاید، به این معنی است که در شرایط دشوار هم میتوان امید داشت و چیزی را به دست آورد.
هوش مصنوعی: ملک از سختی و دشواری خاموشی و ناتوانی به تنگ آمده و دیگر نمیتواند برای خود سخنرانی کند، همانطور که باید در مورد جواهرش صحبت کند.
هوش مصنوعی: به سوال پاسخ داد که از افراد با تجربه و عاقل باید مشورت گرفت تا چارهای برای این مشکل پیدا کنیم.
هوش مصنوعی: پیران با تجربه و دانا گفتند که اگر میخواهی این دشواری برایت آسان شود، باید راهی در پیش بگیری.
هوش مصنوعی: از راه برو مسافری را که میگوید ناگهان شیرین مردی دیده است.
هوش مصنوعی: شاید مدتی پیش بیفتد که او از کار بماند، و آن وقت است که حساب کارش روشن میشود.
هوش مصنوعی: خواستند که بگویند ناامیدی و غم را، مثل گرهای که بر پیشانی کسی نشسته، از چهره کسی که دلش満 است، نشان دهند.
نفاط یعنی آتشانداز. از بروت آتش افشاندن یعنی از روی خشم و غرور آتش افکندن.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که بعضی از مردم به چیزهای نادرست آموزش دیدهاند و وعدههای زیبا و دلفریب به آنها داده شده است، در حالی که از خطرات واقعی و مشکلات جلوگیری از عواقب ناگوار ترسانده میشوند.
هوش مصنوعی: به او پیام فرستادند که به بیستون برود، در حالی که راهی ناامن پیش روی او بود.
هوش مصنوعی: وقتی فرهاد چشم زهرهی زیبا را دید، در دستان او دشنهای از فولاد را مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: مانند شیر وحشی که از قید و بند آزاد میشود، مانند فیل سرمست که به کوهها سر میزند و آنجا را زیر و رو میکند.
هوش مصنوعی: دل او به محبت و عشق شیرین مشغول شده و در نتیجه، چیزی که در دستانش است، مانند سنگ و آهن، به راحتی نرم و انعطافپذیر شده است.
هوش مصنوعی: شخصی به قدری از دردی درون و آتش احساساتش رنج میبرد که نه به وضعیت خود پی میبرد و نه از اوضاع و احوال دنیا باخبر است.
«بیت میگفت» در اینجا یعنی شادمانه ترانه میخواند. هنوز هم گاهی در مناطقی از غرب ایران «بیت خواندن» بهمعنی «خواندن آهنگ شاد» استفاده میشود. «ز بیت گفتن بلبل چنار میزد دست» مجد همگر، قرن هفتم.
هوش مصنوعی: مرد سنگدل به سمت فرهاد رفت، زبانش باز شد و خود را بسیار غمگین و دلشکسته یافت.
هوش مصنوعی: ای نادان، بیخبر از حقیقت، در چه مشغلهای به سر میبری؟ چرا عمر خود را در نادانی و غفلت هدر میدهی؟
هوش مصنوعی: میگوید که با شادی و نشاط، نام یاری را صدا میزنم به همین شکل که مشاهده میکنی دستانی در کارند.
هوش مصنوعی: یار من، که زبانی شیرین دارد، برای من صد بار شیرینتر از جانم است.
هوش مصنوعی: وقتی که مردی با چهرهای جدی و کلامی تلخ صحبت میکند، میتواند به رفتار شیرین و دلنشین دیگران نگریسته و در کار آنها تأمل کند.
هوش مصنوعی: از دل حسرت، به یاد کسی که شیریندست و باهوش بود، نسیم خوشی به امید فرهاد برخاست، اما او از این اوضاع بیخبر است.
هوش مصنوعی: ای کاش آن سرو زیبا و پربرش که در میان طوفانهای زندگی قرار داشت، به ناچار از پای درآمد و بر زمین افتاد.
هوش مصنوعی: از خاک او بوی خوشی مثل عنبر به مشام رسید و با اشک چشم، تمام مسیر را شستشو دادند.
هوش مصنوعی: در پایان، به خاطر غمش با او وداع کردند و او را به خاک سپردند و سپس بازگشتند.
هوش مصنوعی: او در هر لحظه چندین تیغ را به خود میکشید و بر رویش چیزی از حسرت و اندوه میفزود.
هوش مصنوعی: وقتی آن زلف و آن خال را میبیند، میگوید ای کاش زبانش لال میماند تا از زیباییاش بگوید!
هوش مصنوعی: آیا کسی هست که قلبش اجازه دهد این راز را بگوید؟ اگر هم ببیند، دوباره آن را بازگو خواهد کرد؟
هوش مصنوعی: وقتی این حرف به گوش فرهاد رسید، همانند کوهی که از بلندی به زمین میافتد، حیرت و تأثیر عمیقی بر او گذاشت.
هوش مصنوعی: از دل، آهی بلند و سرد برخاست که گویی بر دل کسی زخم جگر زدهای.
هوش مصنوعی: او با اندوه و زاری میگوید که به شدت درد کشیدهام و هیچگاه طعم آرامش را نچشیدهام، و اکنون در این رنج جان سپردهام.
اگر صد گوسفند در یک گله باشد (از بخت آدم فقیر) گرگ همان را میبرَد که صاحب گله، نشان و نذر کردهاست که به فقرا بدهد.
هوش مصنوعی: چه خوب است که گلابی با گلستان صحبت کند، چون هر کس باید در برابر زیبایی و دلنشینی طبیعت، شادمانی و نشاط خود را نشان دهد.
هوش مصنوعی: این شعر به درخت سرو بلندی اشاره دارد که به خاطر شرایطی به زمین افتاده و دیگر قادر به ایستادن نیست. گوینده در مییابد که چرا باید هر بار بر سر آن خاک بریزد، در حالی که این درخت زمانی زیبا و سرسبز بوده و حالا به خاک افتاده است. این بیانگر حس اندوه و تاسف نسبت به از دست رفتن زیبایی و قاطعیت است.
هوش مصنوعی: چرا گلی که در باغ خوشبختی و زیبایی میروید، وقتی که من در زندان هستم، سراغ من نمیآید و به من نمیخندد؟
هوش مصنوعی: چرا چون ابر، بیمقدمه و بیدلیل، مانند کبک بهاری از چمن فرار کردهام و از این بابت غمگینم؟
هوش مصنوعی: چراغ روشنیبخش دنیا خاموش شده است، پس چرا روزهای من باید به شب بیفتد؟
هوش مصنوعی: چراغم خاموش شده و به خاطر آن احساس سردی میکنم. ماه من هم رفته و این باعث شده که آفتابم بیروح و کمفروغ به نظر برسد.
هوش مصنوعی: من با تمام وجودم آرزو دارم که به شیرینی برسم و در این مسیر به سوی عدم پیش بروم، حتی اگر فقط یک گام باشد.
هوش مصنوعی: زمین به خاطر یاد او فریاد درد زیبایی سر میدهد و با بوسهای بر خاک، جانش را فدای او میکند.
هوش مصنوعی: دنیا جز این نمیکند که به ما غم و اندوه دهد و از ما زندگی بگیرد.
هوش مصنوعی: وقتی که فردی به تنگنا بیفتد و دچار مشکلات شود، از هر طرف با سختیها و مصائب مواجه میشود.
هوش مصنوعی: هر کسی که به دیگران آسیب میزند، در واقع به جای زیبایی و محبت، بدی و زشتی را به سر خود میآورد.
هوش مصنوعی: وقتی انسان از شادی و خوشحالی بیش از حد برخوردار شود، ممکن است به نقطهای برسد که آن شادی به زیان او تبدیل شود و برایش مضر باشد.
مصرع دوم: که از این جهان باید رخت بَر گیرد و برود.
هوش مصنوعی: زمان عمر در این حالت به پایین میرود و جوانی در این مسیر به زحمت و استقامت ادامه میدهد.
هوش مصنوعی: تنها کسی به خوشبختی و کامیابی خواهد رسید که بتواند بنای زندگیاش را بر پایهای مستحکم و صحیح بنا کند.
هوش مصنوعی: در مکانی که نور و روشنایی آن به قدر کافی نیست، فردی مانند مسیحا به آرامی نشسته است و هیچکس قادر به دیدن او نیست.
هوش مصنوعی: جهان مانند یک دیو است و زمانی که بخواهیم این دیو را به بند بکشیم، تنها با خوشرفتاری میتوانیم از آن رهایی یابیم.
هوش مصنوعی: بدیهای خود را به دیگران نسبت نده و به جای اینکه با رفتار ناپسند خود عذاب ایجاد کنی، سعی کن در زندگیات خوشی و بهشت را برای خود و دیگران بسازی.
هوش مصنوعی: اگر خوی انسانی و طبیعت نیکو داشته باشی، خواه در این دنیا باشی و خواه در دنیای دیگر، در هر دو حالت بهشت را تجربه خواهی کرد.
هوش مصنوعی: ای چشم، چرا اینقدر غافل و مستی؟ مانند بیدارانی که در این جهان فعال و پرتحرکند، به خود بیا و دست به کار شو.
هوش مصنوعی: تا چه حد در دل زمین خفته خواهی بود که فراموشیات به وسیله گردونه زمان رقم خواهد خورد.
هوش مصنوعی: در این بیت به این موضوع اشاره شده است که کسی با تجربه و زیرکی زیادی، میتواند به راحتی از راز و رمزهای زندگی بهرهبرداری کند، ولی فردی که به سادگی و بیتجربگی قدم میزند، چگونه میتواند در برابر این چالشها ایستادگی کند و خود را نشان دهد. به نوعی، تجربه و درک عمیق از مسائل میتواند بر غفلت و سادگی غلبه کند.
هوش مصنوعی: اگرچه میتوان به جای پنج سال، هزار سال هم محکم گرفت، اما باز هم باید آن را رها کنی چون هیچ چیز پایدار نیست.
هوش مصنوعی: بهتر است که در برابر مشکلات و سختیها از خود مقاومت نشان دهیم و احساس نکنیم که در شرایط ناامیدکننده، به کلی تیره و تار میشویم. اگر در دل سنگی باشیم، باید قدرت و استقامت خود را حفظ کنیم و در برابر چالشها ایستادگی کنیم.
هوش مصنوعی: زمین محلی است که اگر بر آن ریگ و خاک قرار نگیرد، هیچ چیز جز خون و درد بر آن نمیریزد.
هوش مصنوعی: در این دشت، خونهای زیادی ریخته شده که هیچکدام از زیر این تشت، که نماد مظلومیت و فاجعه است، برنخاستهاند.
هوش مصنوعی: هر ذرهای که با طوفان جابجا شود، نشانی از قدرت و عظمت پادشاهانی چون فریدون یا کیقباد دارد.
هوش مصنوعی: هیچ مکانی در دنیا نیست که بر روی آن خون انسانها ریخته نشده باشد؛ حتی زیباترین گلها نیز از این قاعده مستثنی نیستند.
هوش مصنوعی: کیست که بداند این معبد قدیمی چه مدت عمر کرده و حال و روزش چگونه است؟
هوش مصنوعی: هر صد سال یک بار، دوری و فاصلهای از سر دور میشود و وقتی آن دوران به پایان میرسد، فاصلهای جدید آغاز میشود.
هوش مصنوعی: هیچکس وجود ندارد که او را ببیند، تا بفهمد عمق و ویژگیهایش را.
هوش مصنوعی: در زندگی، با گذشت زمان و با سرعت حرکت کردن، چه چیزهایی را میتوان دید و چه چیزهایی را میتوان شنید؟
هوش مصنوعی: در هر زمان، ظلم و عدالت در حال تغییر و دگرگونی است و برای کسی که آگاه و دانا باشد، در این تغییرات رمز و رازی نهفته است.
هوش مصنوعی: اگر نمیخواهی ببینی که چگونه ظلم و بیعدالتی بر هم انباشته میشود، نباید درباره راز و مسائل پنهان با دیگران صحبت کنی.
هوش مصنوعی: شب و روز به سرعت در حال تغییر است و باید مراقب باشی، زیرا در این شرایط نباید اختیار و کنترل خود را به زیر دست مشکلات بسپاری.
هوش مصنوعی: اگر با صد ترفند تلاش کنی که خود را برجسته نشان دهی، نمیتوانی بر این جوان پرشور و شوق غلبه کنی.
هوش مصنوعی: چرا تا این حد به خودت و خواستههایت وابستهای؟ آن را کنار بگذار تا رهایی پیدا کنی.
هوش مصنوعی: فلک، هرچقدر که دیگ خاک را بپزد و آماده کند، باز هم نتوانست از خامی او بکاهد، مانند کیمیای نپخته.
هوش مصنوعی: چرخ زمان با بیرحمی بسیاری از افراد با استعداد را به دام انداخته و از آنها بهرهبرداری کرده است.
هوش مصنوعی: اگر عروس خاک (یعنی زمین) درخشان و زیباست، به باد بگو که او پیر و فانی است.
هوش مصنوعی: آیا ممکن است کسی که از زندگی دلسرد شده است، به خاطر طلاق به خاک سپرده شود؟
هوش مصنوعی: اگر آن باد بيايد يا نيايد، امروز تو بر اين خاک اینگونه مشعل نمیافروزی.
هوش مصنوعی: در این مقدار خاکی که در دست دارم، ای خاک! اگر از هر پنج انگشت من نوری به وجود بیاوری، زندگی و روشنایی به این دنیا میبخشی.
هوش مصنوعی: این خاک خطرناک نمیتواند انگشت بریده را از زمین جدا کند.
هوش مصنوعی: تو از این جسم بیقرار و نااستوار آزاد هستی، زیرا که گاهگاهی ممکن است در آن نقصی وجود داشته باشد.
هوش مصنوعی: اگر در مسیر زندگی مراقب و آگاه نباشیم، سقوط و افتادن از بالاترین جایگاهها بسیار آسان خواهد بود.
هوش مصنوعی: آیا تا به حال مردی را در خواب دیدهای که بدون اندام باشد؟ اگر او را با صد تیر نیز مورد هدف قرار دهند، از این مسئله رنجی نمیبرد؟
منظور دود گوگرد است که برای خشکاندن و ذخیره کردن میوهها استفاده میشود که امروزه نیز در صنایع غذایی بهکار میرود. بیت یعنی ترنج با آن رنگ و تاب و درخششی که دارد و پس از خشکاندن با دود گوگرد بیدرخشش و خشک و فسرده میشود ندیدهاست آنچه که ما نخورده و بهره نبرده از نُه اختر دیدهایم (نُه کنایه است از نُه دایره فلک، یا هفت کوکب باضافه دو عقده ذنب و رأس نیز گفتهاند)
هوش مصنوعی: اگر همچون یوسف از میوهی خوش رنگ و عطر ترنج روی برگردانی، مانند نارنج از زلیخا آسیب و درد میکشی.
هوش مصنوعی: صبحگاهان به عشق و شادمانی مِستی کن و سنگی را از میوههای نارنج و ترنج دور بینداز، و این سفرهی زندگی را ترک کن.
از این دار و سرای نُهدر بنهات را بیرون بیفکن و جایی دیگر اقامت گزین تا شاید که از این مار نهسر امان بیابی و برهی.
هوش مصنوعی: نفس کسی که دوستت دارد، مانند زندگی است و از ما پرورش یافته، اما حالا در حال گذر از فصل سردی است.
هوش مصنوعی: هرکس که برای یک لحظه بدون عشق زندگی کند، انگار که در حقیقت مرده است، چون هر لحظه برای او به شمارش آمده است.
هوش مصنوعی: باید عاشق باشی و مانند فرهاد عمل کنی، بنابراین در برخی مواقع باید با مرگ هم شاد باشید.
هوش مصنوعی: هر کس که به دقت و مهارت کار میکند، میتواند از مواد و ابزار ساده و ابتدایی هم بهرهوری کند و کارهای بزرگ و ارزشمندی به دست آورد.
هوش مصنوعی: برای اینکه کسی به کمک تو بیاید، باید خود را مطیع و آماده برای پذیرش فرمانها نشان دهی.
هوش مصنوعی: زمانی که این صحبتهای دلنشین را شنید، به شدت تحت تأثیر قرار گرفت و با تمام توان، تیشهاش را به سمت کوه پرتاب کرد.
هوش مصنوعی: پیکان به سنگ برخورد کرد و دستش در خاک فرو رفت، به همین دلیل میگویند که خاک مرطوبی وجود داشت.
هوش مصنوعی: از آن گروه، شاخسار درختی مانند شعلهای سر برآورد و میوههای فراوانی به بار آورد.
هوش مصنوعی: اگر اکنون از شوشه بگذری و آتش را بیابی، میتوانی درمان درد هر بیماری را نیز پیدا کنی.
هوش مصنوعی: اگر نظامی آن آتش خفته را در دفتر ندیده باشد، پس در اینجا این حرف را نگفته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۱۷ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.