گنجور

 
صائب تبریزی

دل آزاده از طولِ اَمَل بسیار می پیچد

که مصحف بر خود از شیرازه زنار می پیچد

کدامین بی ادب زد حلقه بر در، این گلستان را؟

که هر شاخ گلی بر خویشتن چون مار می پیچد

حجاب آب و گِل گردیده سنگِ راه یکتایی

و گر نه رشته تسبیح بر زنار می پیچد

به این بی ناخنی چون می خراشم سینه خود را

صدای تیشه فرهاد در کهسار می پیچد

نمی دانم چه می ریزد زِ کِلکِ نامه پردازم

که هر سطری به خود از درد چون طومار می پیچد

ازین بستانسرا با دست خالی می رود بیرون

سبکدستی که بر هر دامنی چون خار می پیچد

به دور چشم او انگشت زنهاری است هر مژگان

که از بیمار بدخو روز و شب غمخوار می پیچد

مخور صائب فریب فضل از عمامه زاهد

که در گنبد ز بی مغزی صدا بسیار می پیچد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۲۸۰۸ به خوانش افسر آریا
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سلیم تهرانی

به من هردم ز روی مهربانی یار می‌پیچد

به آن گرمی که گویی شعله‌ای بر خار می‌پیچد

به دستی جام و در دست دگر سیب ذقن دارم

فلک از رشک من امشب به خود چون مار می‌پیچد

سروکاری دلم با جلوهٔ مستانه‌ای دارد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه