گنجور

حاشیه‌ها

رضا عباسی در ‫۴ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۰۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵:

خیام در اغلب آثارش به سیر تسلسلی افرینش و بازیابی از خاک اشاره کرده است...هر چند بنظر در این رباعی تنها تشبیه ظاهری مد نظر است

علیرضا در ‫۴ سال و ۱۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۶ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۳۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۸:

به نظر من این‌شعر بیش از هر چیز می تواند منتسب به باورهای مسیحیت باشد.آنجا که می گوید که او تاوان من باشد یادآور برصلیب شدن‌عیسی مسیح به جهت کفاره گناهان انسانهاست.آنجا که می گوید و او صورت انسان پوشید اشاره است به انسان‌شدن خدا در جسم‌عیسی مسیح.حتی شاید بتوان عبارت سلطان من را نیز به پادشاهی عیسی مسیح بر عالمیان منتسب کرد چرا که سلطان و پادشاه از برای عیسی مسیح گفته شده است.

zahra ahmadi در ‫۴ سال و ۱۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۶ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۵۶ دربارهٔ سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الاوّل: در توحید باری تعالی » بخش ۱۴ - فی المُجاهدة:

منظور شاعر در بیت: زآتش دل چو سوخت آب نهاد/ خاک بر دوش باد چرخ نهاد این است که چون انانیت خویش را با آتش عشق سوزاند، باد تحت فرمان او در آمد.

مجید در ‫۴ سال و ۱۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۶ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۰۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴:

در عجز بیت اول پیمانه زدن که معنای اندازه گیری افاده می کند اشاره دارد به آیه " الذی خلق فسوی والذی قدر فهدی " و مربوط به هدایت تقدیری نوع بشر می باشد.

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۴ سال و ۱۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۶ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۴۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۰:

به نام او
با احترام به نظر کلیه حاشیه نویسان محک بسیار خوبی است تا جایگاه خود در مواجهه با نفس خویش را بسنجیم وندر آن آینه خود را آنگونه که هستیم ببینیم!!
تنها توضیح لازم اینست که جهان و هر چه در آنست بصورت مجاز در فضایی بنام ذهن کل موجود است و ذهن تمامی انسانها جزیی از این ذهن کل می باشد. شیطان قسمت های تاریک ذهن کل را تشکیل می دهد و بالطبع بهره ای که هر فرد از این تاریکی ذهن دارد شیطان او را می سازد!!
پس سخن شاعر از زبان شیطان موجود در ذهن اوست که از روی حسادت ذاتی نسبت به معشوقش که ذات خداوندی است و در همهء آدمیان جلوه نموده است می باشد.
عشق دارای دو جنبه است !
عشق کور که به تاریکی رهنمون است و
عشق بینا که ذهن را روشنایی بخشیده و در اتحاد با سایر موجودات تاریکی را از ذهن کل زدوده و جهان را سراسر نور و زیبایی می بخشد و هدف آفریننده از خلقت را به سرانجام می رساند .
پاینده و بینا باشید.

همایون در ‫۴ سال و ۱۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۶ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۴۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۸:

سلام به همه گی
یک سوالی داشتم
چرا حکیم ، در اکثر ابیاتشان به خوردن می و... اشاره دارن؟

دختر خاکی در ‫۴ سال و ۱۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۶ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۲۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سرآغاز:

سلام بر بیت اول
بشنو از نی چون حکایت می کند
از جدایی ها شکایت می کند
و در بیت دوم باید بگه از نفیرم نه در نفیرم چون در نفیرم معنی شعر رو عوض میکنه
پس لطفا اشتباهات زیاد و کوچکی هست اگه لطف کنید و اونها رو اصلاح کنید ممنون میشم
باتشکر

دختر خاکی در ‫۴ سال و ۱۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۶ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۷:

سلام ببخشید در بیت دوم این شعر گفته منزل سلمی ،سلمی یعنی معشوق ولی فکر نمیکنم منزل اینجا معنی خانه معشوق رو بده اگه در این مورد بنده رو راهنمایی کنید ممنون میشم

امیرمحمد در ‫۴ سال و ۱۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۶ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳:

به نام الله.

دوستان نظاره‌گر باشید که چگونه افرادی به خویش اجازه دادند بگویند حافظ لباس خود را گرو گذاشته تا در کاباره شراب بنوشد.

شگفتا ، انگار واژگان به خودی خود معنایی دارند ، هر کلام در هر دهان معنایی می‌دهد. در این جا منظور از می و شراب ، می و شراب عشق است و بس. حافظ را که فراسوی نیک و بد به پرواز درآمده با می و کاباره چه‌کار ؟ حافظ خود میخانه است ، میخانه عشق. حافظ خود می فروش است ، می فروش عشق ، تنها با حافظ می‌توان به بلندای عشق رسید. تنها با حافظ می‌توان شراب عشق نوشید. تنها با حافظ می‌توان در میخانه‌ی عشق رقصید. حافظ را با شراب و کاباره های شما فرومایگان چه کار.

می‌خواهم به این افراد کوچولوی ساده دل و بیگناه بگویم با سطحی نگری های خود حافظ را همچون خود کوچک و پست نشان ندهید.

شما ها افرادی هستید که از درک و فهم این مفاهیم والا عاجز مانده‌اید ، از این‌روی این مفاهیم والا را در ظرف کوچک و محدود درک و فهم خود به زور جای می‌دهید و به اندازه درک محدود خود آن‌ها را محدود کرده و خزعبلات بلغور می‌کنید.

تمام

امیرمحمد در ‫۴ سال و ۱۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۶ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳:

به نام الله.
دوستان نظاره‌گر باشید که چگونه افرادی به خویش اجازه دادند بگویند حافظ لباس خود را گرو گذاشته تا در کاباره شراب بنوشد.
شگفتا ، انگار واژگان به خودی خود معنایی دارند ، هر کلام در هر دهان معنایی می‌دهد. در این جا منظور از می و شراب ، می و شراب عشق است و بس. حافظ را که فراسوی نیک و بد به پرواز درآمده با می و کاباره چه‌کار ؟ حافظ خود میخانه است ، میخانه عشق. حافظ خود می فروش است ، می فروش عشق ، تنها با حافظ می‌توان به بلندای عشق رسید. تنها با حافظ می‌توان شراب عشق نوشید. تنها با حافظ می‌توان در میخانه‌ی عشق رقصید. حافظ را با شراب و کاباره های شما فرومایگان چه کار.
می‌خواهم به این افراد کوچولوی ساده دل و بیگناه بگویم با سطحی نگری های خود حافظ را همچون خود کوچک و پست نشان دهید.
شما ها افرادی هستید که از درک و فهم این مفاهیم والا عاجز مانده‌اید ، از این‌روی این مفاهیم والا را در ظرف کوچک و محدود درک و فهم خود به زور جای می‌دهید و به اندازه درک محدود خود آن‌ها را محدود کرده و خزعبلات بلغور می‌کنید.
تمام

افسرده در ‫۴ سال و ۱۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۶ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۴۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳:

ضمن عرض ادب واحترام محضر اساتید گرانقدرم، اگر این غزل را از لحاظ زبان و شیوه ترکیب ها و سنجیدن وزن و روان بودن کلام بسنجیم چنان به نظزمیرسد که این غزل از سعدی نیست، ، جای تعجب است اینهمه تفاوت در زبان این غزل، هر چه میخوانم بیشتر به اشتباه ها و کمبودهای این غزل پی میبرم، خوب است اگر گاهی هم بجای تعریف‌و تمجید به نقاط ضعف بپردازیم
مثل
اگر مراد تو ای دوست بی مرادی ماست
مراد خویش دگرباره من نخواهم خواست
اگر قبول کنی ور برانی از بر خویش(برانیم از خویش)
خلاف رای تو کردن(رفتن) خلاف مذهب ماست
میان عیب و هنر پیش دوستان کریم(قدیم)
تفاوتی نکند چون نظر به عین رضاست
عنایتی که تو را بود اگر مبدل شد
خلل پذیر نباشد ارادتی که مراست(ارادتم که توراست)
مرا به هر چه کنی دل نخواهی(نخواهم) آزردن
که هر چه دوست پسندد به جای د,وست(مرا هرواست
اگر عداوت و جنگ است در میان عرب
میان لیلی و مجنون محبت است و صفاست
هزار دشمنی اگرفتاد ز بدگویان
میان عاشق و معشوق دوستی برجاست
غلام قامت آن لعبت قباپوشم
که در برابر مهرش هزار جامه قباست
نمی‌توانم بی او نشست یک ساعت (کل این مصرع) پ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
چرا که از سر جان بر نمی‌توانم خاست
جمال در نظر و شوق همچنان باقی
گدا اگر همه عالم بدو دهند گداست
مرا به عشق تو اندیشه (باکم ) ازملامت نیست
وگر کنند ملامت نه بر من تنهاست
هر آدمی که چنین شخص دلستان بیند(کل این مصرع)
ضرورت است که گوید به سرو ماند راست
به روی خوبان گفتی نظر خطا باشد)(کل این مصرع)
خطا نباشد دیگر مگو چنین که خطاست(کل این مصرع)
خوش است با غم هجران دوست سعدی را
که گر چه رنج به جان می‌رسد امید دواست کل این مصرع)
بلا و زحمت امروز بر دل درویش
از آن خوش است که امید رحمت فرداست
 

محمد در ‫۴ سال و ۱۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۶ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۱۳ دربارهٔ سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۴ - رساله در عقل و عشق:

درود. مصرع های دوم آخرین دو بیتی این صفحه جابجا نوشته شده؛یعنی باید اینچنین باشد:
ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم
وز هر چه گفته‌اند و شنیدیم و دیده‌ایم
مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر
ما همچنان در اول وصف تو مانده‌ایم
سپاس.

هیرسا در ‫۴ سال و ۱۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۶ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۵۶ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲:

با سلام خدمت شعر دوستان گرامی
اقای حمید هیراد در ترانه فراموش کن از بیت اول و دوم این شعر به صورت تضمین استفاده کردند البته با کمی تغیر
ممنون از سایت عالیتون

هیرسا در ‫۴ سال و ۱۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۶ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۵۳ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲:

با سلام خدمت دوستان شعردوست
آقای حمید هیراد در ترانه فراموش کن به صورت تضمین از بیت اول و دوم این شعر بسیار زیبا استفاده کردند البته با کمی تغیر
ممنون از سایت عالیتون

تماشاگه راز در ‫۴ سال و ۱۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۶ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۴۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۶:

شرح غزل شماره 326: در نهانخانه عشرت صنمی خوش دارم
معانی لغات غزل (326)
نهانخانه : خانه محصور و دور از چشم اغیار، حرمسرا، پستوی خانه .
نهانخانه عشرت : (اضافه تشبیهی) خلوتخانه عیاشی و خوشگذرانی .
صنم : بُت، کنایه از محبوبی دلربا .
به آواز بلند : به صورت آشکار، در کمال بی پروایی .
منصب : مقام، مرتبه، عنوان .
کاشانه : خانه، کنایه از خانه محقّر و ساده افراد بی بضاعت .
بی غَش : بی آلایش، خالص و صاف و روشن .
زین دست : از این دست، از اینگونه، بدین سان .
مشوّش : آشفته، پریشان، درهم و برهم .
چهره گشاید : رخ بنماید، جلوه گری کند .
منقّش : نقاشی شده .
ناوک : تیر کوچک .
رَسَن : ریسمان .
بلاکش : دردمند و رنجیده .
خاطر خوش داشتن : به شادی گراییدن و غم از دل زدودن .
معانی ابیات غزل (326)
1) در خلوت سرا و عشرتکده خود محبوبی دارم که حلقه زُلفش، به مانند نعل اسبی که در آتش نهند برروی گونه آتشگون او قرار گرفته (و پیوسته مرا شیفته و بی قرار خود ساخته است) .
2) من رندی عاشق پیشه و شرابخواری سرآوازه و مشهورم و این همه مقام و مرتبه خود را مدیون آن زیباروی پریوش می باشم .
3) و اگر تو به خانه محقّر این رند بیایی با شراب ناب خالص و نُقل شعر شیرین از تو پذیرایی می کنم .
4) و هرگاه مرا اینگونه نابسامان و بی سرانجام سازی، به هنگام سَحَر، با آهِ خود زلف های تو را پریشان و نابسامان می کنم .
5) واگر خط سبز عارض تو دوست عزیز، اینگونه جلوه گری کند، من چهره زرد خود را با اشک خونین منقش خواهم کرد .
6) (بیا و) با خود تیر عشوه و ریسمان زلف خود را بیاور که من برای دربند کردن دل رنجیده و سرکش خود با آن کشمکش های زیادی دارم .
7) حافظ چون دنیا با همه غمها و شادی هایش می گذرد، همان به که به شادی گراییده و غم از دل بزدایم .
شرح ابیات غزل (326)
وزن غزل : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن
بحر غزل : رمل مثمن مخبون اصلم
*
عبید زاکانی : (با ردیف دیگر)
دوش لعلت نفسـی خاطر ما خـــوش می کرد دیده می دید جمـال تـو و دل غَــش می کرد
*
این غزل را حافظ به استقبال غزل عبید زاکانی و با عنایت به مضامین غزل آن شاعر در همان وزن و قافیه و با ردیفی دیگر ساخته است .
عبید زاکانی مدتی در شیراز به سر می برده و شاه ابواسحاق و شاه شجاع را مدح می گفته است. او در زمان خودش به قصیده سرایی و طنز و هزل مشهور بوده، لیکن در غزل نیز داست داشته و حافظ اشعار این شاعر را به دقت مطالعه و از مضامین آن بهره می برده است .
عبید می گوید :
سنـبل زلــف تـو هر لحظه پریشـــان می شــد خاطـــر خسته عشــاق مشـــوش می کرد
و حافظ می فرماید :
گـــر تــو زین دست مرا بــی سر وسامان داری مــن به آه سحــرت زلــف مشـــوش دارم
و بر ارباب سخن مخفی نیست که مضمون عبید سلیس و ساده و دل نشین است و برای قافیه مشوش راه دیگری برای حافظ نمی ماند به جز اینکه به عوض مشوش کردن خاطر، زلف معشوق را مشوش نماید و کلمه بی سر و سامان را که معنای مترادف مشوش را دارد پایه مضمون خود قرار داده و در نتیجه با آه و ناله سحری زلف معشوق را در هم بریزد .
عبید در مقطع غزل خود می گوید :
پیش نقـــش رخ تــو دیــده خـونریز عبیــــد صـفحه چـــهره بـه خــونابه منقش می کرد
و حافظ می فرماید :
ور چنین چهــــره نمــاید رخ زنــگاری دوست مـــن رخ زرد به خــــونابـه منقّـــش دارم
که هر دو مضمون مترادف المعنی و همسنگ همند .
عبید می گوید :
زو هــر آن حلــقه که بر گوشه مَـــه می افتاد دل مسکــین مـرا نعـــل در آتــش می کرد
و حافظ می فرماید : کز سر زلف و رُخش نعل در آتش دارم و توضیحاً باید یاد آور شوم که حافظ این غزل را با ستایش و قدر دانی و سازگاری همسرخود شروع نموده و به دنباله آن توضیح می دهد که از بس همسرم مهربان و سازگار است من اینطور رند و عاشق و میخواره شده ام و به دنبال آن دوست خود را به خانه خود دعوت می کند و هنر حافظ در این است که مضمون بیت بالای عبید را در مطلع غزل و در یک مصراع جا انداخته که با داشتن ضمیر سوم شخص از این بهتر ممکن نیست .
خوش سلیقگی حافظ در استعمال قافیه (بلاکش) به جای (کشاکش) و خوش یا به عبارت دیگر (خَش) به جای (شَش) نیز مشهود است و برای روشن شدن بیشتر یادآور می شود که در زبان فارسی کلمه (شَش) و (پِنج) و (خَش) صورت صحیح کلمات (شِش) و (پنج) و (خوش) می باشد اما در زبان محاوره به صورت اخیر جا افتاده و حافظ مراعات این نکته ها را نموده است .
در پایان آقای دکتر همایونفرّخ چنانکه در کتاب گنج مراد صفحه 539 ذکر شده معتقد براین بوده اند که این غزل برای عبد الصمدنیریزی سروده شده لیکن ترکیب غزل چنین استنباطی به دست نمیدهد و همانطور که گفته شد حافظ با عنایت به غزل و مضامین عبید زاکانی دوستی را به خانه دعوت میکند و در مقدمه از حسن سلوک همسر و سوءاستفاده هایی که حافظ از نجابت او می کند سخن به میان آورده و دعوت آن دوست را برای شراب خواری و شعرخوانی توجیه کرده و مضامین خطّ زنگاری دوست و ناوک غمزه و رسن زلف هم نمی تواند مضامین مناسبی برای شخصی چون عبدالصمد نیریزی باشد بلکه به ظنّ قوی طرف خطاب شاعر کسی است که جوان و اهل ذوق و شعر و شراب است .
در پایان، حافظ، مضمون بیت مقطع غزل خود را از نظامی گرفته که در مخزن الاسرار می فرماید:
شـــاد بــر آنـم کـه در این دِیـــر تـنگ شــــادی و غــم هـر دو نـدارد درنــگ
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

خودخلاصی در ‫۴ سال و ۱۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۶ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۰۳ دربارهٔ خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » هرچه باداباد [۱۰۰-۷۴] » رباعی ۹۴:

منظور از مصرع "وین رفتنِ بی‌مراد عَزمی است درست" چیست؟

زهرامظهری در ‫۴ سال و ۱۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۶ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۵۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » سی‌ام:

این شعرقطعا راجبه امام علیه منم اول فک میکردم ممکنه واس کس دیگه باشه ولی بااین استنادا میگم قطعا امام علیه
متن: عجب سروی، عجب ماهی، عجب یاقوت و مرجانی، عجب جسمی، عجب عقلی، عجب عشقی، عجب جانی
شرح: درود خدا بر او علیه السلام که گویی هم «لفظ» و هم «معنای» اعجاب برای او منظور شده و «عجب»، درباره اش تمامی ندارد… یا مظهر العجائب (نادِ عَلیاً مَظهَرَ العَجائِب تَجِدهُ عَوَناً لَکَ فِی النَوّائِب)
متن: عجب لطف بهاری تو / عجب میر شکاری تو
شرح: عجب از این همه جمع اضداد که هم لطف بهار را داری و هم شکار امیر را؛ مردی که نه زره اش پشت داشت و نه شمشیرش غلاف؛ شمشیرش در میان نیزه ها، باد بود در میان برگان خزان و زانوان سترگش کُنده بود در میان گلستان ایتام.
متن: در آن غمزه چه داری تو؟ / به زیر لب چه می‌خوانی؟
شرح: مولا جان! با ما چه کرده ای؟ با چشم و ابرو و اشارات و اوراد و کلامت و همه چیز و همه چیزت ما را عاشق خودت کرده ای.
متن: عجب حلوای قندی تو، امیر بی‌گزندی تو/ عجب ماه بلندی تو، که گردون را بگردانی…
شرح: مولاجان! تو چقدر شیرینی (اسماءکم احلی من العسل) و چه عجب که امیری اما گزندی و ظلم و بدی از تو به هیچ کس حتی آن مورچه نمی رسد گرچه عالم و عالم را به تو علیک السلام بدهند. تو ماهی، تو نوری، تو علی و عالی هستی مردی از جنس آسمان که گردش نظام هستی در کف با کفایت توست (إِرَادَةُ الرَّبِّ فِی مَقَادِیرِ أُمُورِهِ تَهْبِطُ إِلَیْکُمْ وَ تَصْدُرُ مِنْ بُیُوتِکُم)

متن: به هر چیزی که آسیبی کنی، آن چیز جان گیرد / چنان گردد که از عشقش بخیزد صد پریشانی
شرح: نور و عشق تو پرش هر چیز و هر کسی را بگیرد (آسیبی کنی ظاهرا یعنی عنایتی بکنی چون آسیب زدنی است اما اینجا گفته آسیبی کنی یعنی اصابت کنی و ایصال و وصلی اتفاق بیفتد به عبارت دیگر توجهی بکنی) آن چیز حیات و زندگی می یابد بگونه ای که یک دل نه صد دل عاشق و پریشان و شیدا و دل باخته تو می شود.
متن: مروّح کن دل و جان را، دل تنگ پریشان را / گلستان ساز زندان را، برین ارواح زندانی
شرح: مولا جان! ما دلتنگ و پریشان توئیم و بدون تو جسم بی روح هستیم بیا و با عنایی به ما روح و جان ببخش.
ای مولا و آقای ما! با ولایت و عشق و عنایاتت زندان دنیا را بر ما گلستان کن (اشاره دارد به الدنیا سجن المؤمن)

متن: تویی کامل منم ناقص، تویی خالص منم مخلص / توی سور و منم راقص، من اسفل تو معلایی
شرح: در این بیت از سبک خود مولا در زیارت حضرت امیر در مسجد کوفه استفاده کرده «انت الحی و انا المیت و …»
تو در نشان دادن اوصاف و اسماء الهی انسان کاملی (و علّم آدم الاسماء کلها) و من انسان ناقص، پس لازم است که تو را ستایش و نیایش بکنم تا بلکه در پرتو عنایات حضرتت رشد کنم.
«سور»؛ تو غذای جانی، تو شادی و طراوت زندگی هستی و من از سرمستی عشق و ولایت تو علیک السلام به رقص و شادی و سیر و سلوک درآمده ام.
تو از همه زشتی ها و رجس ها خالص و پاکیزه هستی (انّما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا) و من مخلص شما هستم (ان شاء الله

ارس آرامی در ‫۴ سال و ۱۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۶ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۵۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴:

چه بیت دلفریبی بود/
می بده تا دهمت آگهی از سِر قضا
که به روی که شدم عاشق و از بوی که مست_
حافظ، حافظ است مذهب ندارد_

مهدی در ‫۴ سال و ۱۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۶ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۰۳ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶:

تا زمانی که به چیزی باور داشته باشی احساس خوبی و جاودانگی و امید احمقانه ای خواهی داشت
مردم دوست ندارن باور های خودشون رو زیر سوال ببرن و به تلخی و تاریکی سقوط کنن ، جایی که هیچ چیزی نیست
همان جایی که خیام در آن قرار دارد که با تجربه این حس تلخی دست و پنجه نرم میکند و اعتراضی ندارد چون در هیچ غرق است و دلیلی بر رعایت این باور های ساختگی نمیبیند و از بند امید و ترس و... رهاست

nabavar در ‫۴ سال و ۱۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۶ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۵۶ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷:

گرامی حسین حسنی
درست می فرمائی
آن خدایست تعالی، ملک الملک قدیم
که تغَیُّر َنکند ملکت جاویدانش
تَغَیُّر به مانای دگرگون شدن بیز هست
تغیر
دیکشنری عربی به فارسی
جهش , تغییر , دگرگونی , تحول , طغیان , انقلا ب , شورش , تغییر ناگهانی.

۱
۱۸۹۶
۱۸۹۷
۱۸۹۸
۱۸۹۹
۱۹۰۰
۵۴۲۵