گنجور

 
حافظ

در نظربازیِ ما، بی‌خبران، حیران‌اند

من چُنینم که نمودم، دگر ایشان دانند

عاقلان، نقطهٔ پرگارِ وجودند ولی

عشق داند که در این دایره، سرگردان‌اند

جلوه‌گاهِ رخِ او، دیدهٔ من، تنها نیست

ماه و خورشید، همین آینه می‌گردانند

عهد ما با لبِ شیرین‌دهنان بَسْت خدا

ما، همه، بنده و این قوم، خداوندان‌اند

مُفْلِسانیم و هوایِ مِی و مُطرب داریم

آه اگر خرقهٔ پشمین به گرو نَسْتانند

وصلِ خورشید به شب‌پَرِّهٔ اَعْمی نرسد

که در آن آینه، صاحب‌نظران، حیران‌اند

لافِ عشق و گِلِه از یار؟ زَهی لافِ دروغ!

عشق‌بازانِ چُنین، مُسْتَحَقِ هِجْران‌اند

مگرم چشمِ سیاهِ تو بیاموزد کار

ورنه مستوری و مستی، همه‌کس نَتْوانند

گر به نُزهَتگَهِ ارواح بَرَد بویِ تو، باد

عقل و جان، گوهرِ هستی به نثار افشانند

زاهد ار رندیِ حافظ نکند فهم، چه شد؟

دیو بُگْریزَد از آن قوم که قرآن خوانند

گر شوند آگه از اندیشهٔ ما مُغ‌بَچِگان

بعد از این خرقهٔ صوفی به گرو نَسْتانند

 
 
 
گنج‌نامهٔ حاجی‌جلال
غزل شمارهٔ ۱۹۳ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۱۹۳ به خوانش رسا امید
غزل شمارهٔ ۱۹۳ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۱۹۳ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۱۹۳ به خوانش فاطمه نیکو ایجادی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سعدی

دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند

آدمیزاده نگه دار که مصحف ببرد

حافظ

همین شعر » بیت ۱۰

زاهد ار رندیِ حافظ نکند فهم چه شد؟

دیو بُگْریزَد از آن قوم که قرآن خوانند

همام تبریزی

آنچه باید همه داری و نداری مانند

کس نگوید مه و خورشید به رویت مانند

اتفاق است که بی مثل جهانی لیکن

قیمت حسن تو صاحب‌نظران می‌دانند

عکس گل‌های رخ خویش در آیینه ببین

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از همام تبریزی
امیرخسرو دهلوی

خم زلف تو که زنجیر جنون می خوانند

ای خوش آن طایفه کاین سلسله می جنبانند

ای صبا، نرم تری روب غبار زلفش

که دران مشتی زندانی بی سامانند

عجب آمد همه را مردنم از هجر و مرا

[...]

سیف فرغانی

عاشقان را که دل مرده زعشقت زنده است

تو چو جانی وهمه بی تو تن بی جانند

شود از شعله جهانسوز چراغ خورشید

گر چو شمع قمرش با تو شبی بنشانند

طوطیانی که بیاد تو دهان خوش کردند

[...]

سلمان ساوجی

گاه در مصطبه دردی کش رندم خوانند

گاه در خانقهم صوفی صافی دانند

تو مرانم ز در خویش و رها کن صنما

تا به هر نام که خواهند مرا می‌خوانند

باد پایان سخن کی به صفای تو رسد؟

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سلمان ساوجی
کمال خجندی

ورق روی تو عشاق نکو می خوانند

چون رسد کار به زلفت همه در میمانند

صورنت صاحب معنی ز ملک به دانست

لیکن اهل نظرته بهتر ازین میدانند

ساعد و دست نوام بیم نمایند به نیغ

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه

معرفی ترانه‌های دیگر