گنجور

 
سعدی

صاحبا، عمر عزیز است غنیمت دانش

گوی خیری که توانی ببر از میدانش

چیست دوران ریاست که فلک با همه قدر

حاصل آن است که دایم نبود دورانش

آن خدای است تعالی، ملک الملک قدیم

که تغیّر نکند ملکت جاویدانش

جای گریه‌ست بر این عمر که چون غنچهٔ گل

پنج روز است بقای دهن خندانش

دهنی شیر به کودک ندهد مادر دهر

که دگرباره به خون در نبرد دندانش

مقبل امروز کند داروی درد دل ریش

که پس از مرگ میسر نشود درمانش

هر که دانه نفشاند به زمستان در خاک

ناامیدی بود از دخل به تابستانش

گر عمارت کنی از بهر نشستن شاید

ور نه از بهر گذشتن مکن آبادانش

دست در دامن مردان زن و اندیشه مدار

هر که با نوح نشیند چه غم از طوفانش

معرفت داری و سرمایهٔ بازرگانی

چه به از دولت باقی بده و بستانش

دولتت باد و گر از روی حقیقت پرسی

دولت آن است که محمود بود پایانش

خوی سعدیست نصیحت چه کند گر نکند

مشک دارد نتواند که کند پنهانش

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل ۳۷ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۳۷ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
همام تبریزی

این نه دردیست که بی دوست بود درمانش

خُنُک آن جان که نصیبی بود از جانانش

عقل گوید به نصیحت که مده جان به لبش

عشق فریاد برآرد که مکن فرمانش

ای منجم نظر از ماه و ثریا بستان

[...]

ابن یمین

حبذا شهر علائیه و شهرستانش

خرما نزهت باغ خوش و باغستانش

این نه شهریست بهشتیست پر از ناز و نعیم

خازنی نیست سزاوارتر از رضوانش

قهرمان وی اگر سوی فلک حکم کند

[...]

خواجوی کرمانی

گرچه تنگست دلم چون دهن خندانش

دل فراخست در آن سنبل سرگردانش

هر کجا می رود اندر دل ویران منست

گنج لطفست از آن جای بُود ویرانش

برو ای خواجه مرا چند ملامت گوئی

[...]

سیف فرغانی

حبذا عرصهٔ ملکی که تویی سلطانش

ملک گردد چو بهشت ار تو شوی رضوانش

در همه مملکت امروز سلیمانی نیست

کآدمی را نبود دردسر از دیوانش

ای که در مملکت قیصر و خاقان شاهی

[...]

صائب تبریزی

شوختر می شود ازخواب گران، مژگانش

چون فلاخن که کند سنگ سبک جولانش

شهسواری که منم گردره جولانش

آفتاب ازمژه جاروب کند میدانش

برگ آسایش ازین خاک سیه کاسه مجو

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه