گنجور

حاشیه‌ها

بهرام خاراباف در ‫۵ ماه قبل، چهارشنبه ۷ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۶:۲۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۶ - حکایت مشورت کردن خدای تعالی در ایجاد خلق:

(همچوموری اندرین خرمن خوشم

تافزون ازخویش باری می کشم) 

درخرمن وجودم بیشترازوجودم بارمی کشم.وبه این خوشم که موری هستم درخرمن وجودم

وحید نجف آبادی در ‫۵ ماه قبل، چهارشنبه ۷ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶۵:

درود ارادت

بیت 4 رم هرکلمه اضاف یا کسر بشه معنای شعر شکل دیگری میشود

میگه

گر که قافی، تو را چون آسیا

اگر به بزرگی و استواری کوه قاف باشی

برگ بی برگی در ‫۵ ماه قبل، چهارشنبه ۷ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۳۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۵:

ساقیا! سایهٔ ابر است و بهار و لب جوی

من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی

ساقی یعنی کسی که به‌ دیگران آب یا شراب می دهد و در اینجا صوفی یا شیخ و واعظی ست که ریاکارانه در نقشِ سقایی و آب دادن به تشنگانِ معرفت فرو رفته است، سایهٔ ابر با توجه به متنِ غزل می تواند همکاریِِ و مساعدتِ فلک باشد که در بهارِ زندگی به یاریِ جوانان می شتابد تا در کارهای خود موفقیتی بدست آورند، پس در اینجا نیز به یاری آن مدعیِ به اصطلاح "ساقی" و بهرمندی اش از اندک دانشِ معنوی که همچون جویِ آبی در جریان است می آید تا در بهارِ زندگی یا اوجِ جوانی به کارِ سقایی و رسانیدنِ آب به جویندگانِ حقیقت بپردازد، اما حافظ این ساقی را اهلِ دل و عاشق نمی داند چرا که هر اهلِ دلی میداند با چنین امکاناتی که روزگار در اختیارش قرار داده است باید ابتدا خود به کارِ نوشیدنِ شرابِ عشق و آگاهی بپردازد و نه اینکه بدونِ مستی و با هُشیاریِ برآمده از ذهن بخواهد به دیگران شراب بنوشاند و آنان را مست کند. حافظ خطاب به چنین مدعیانی می فرماید اگر اهلِ دل و عاشق باشید از این شرایطی که فلک برای شما ایجاد کرده است بهترین بهره را می‌برید و خود می دانید و می گویید  که چه باید بکنید. هر اهلِ دلی می داند که با مهیا بودنِ شرایطِ ذکر شده باید به نوشیدنِ شرابِ بزرگانی چون حافظ بپردازد.

بوی یک‌رنگی از این نقش نمی‌آید خیز

دلق آلودهٔ صوفی به می ناب بشوی

اما حافظِ رند و زیرک از این نقشِ مدعی و ریا کار در کارِ سقایی یا وعظ و راهنماییِ دیگران بویِ یک رنگی استشمام نمی کند (چنانچه دلق و جامهٔ صوفی نیز دارای نقش و رنگارنگ است)، پس از این "ساقی" می خواهد تا بپا خاسته و دلقِ یا جامه ای را که به انواعِ تزویرها آلوده است با میِ ناب و خالص بشوید، یعنی از امکاناتِ ابرِ رحمتِ خداوندی و بهارِ زندگی بهره ای ببرد و به کارِ نوشیدنِ شرابِ صافیِ پیرانِ میکده ای چون حافظ بپردازد چنانچه رر غزلی دیگر می فرماید؛

زبورِ عشق نوازی نه کارِ هر مرغی ست☆بیا و نوگُلِ این بلبلِ غزل خوان باش

طریقِ خدمت و آیینِ بندگی کردن☆ خدای را که رها کن به ما و سلطان باش

سفله‌طبع است جهان، بر کَرَمَش تکیه مکن

ای جهان‌دیده، ثباتِ قدم از سفله مجوی

سفله یعنی فرومایه و پست، پس‌ حافظ پیروِ دو بیتِ پیشین می فرماید بر کرامتِ جهان یا روزگار تکیه مکن و دل مبند زیرا که طبعِ این جهان فرومایگی ست، پس ای کسی که جهان را با دیدِ ظاهر بینِ خود دیده ای و نه با دیدهٔ جان بین، در هیچ سفله ای ثابت قدمی و استمرار را جستجو مکن که نخواهی یافت و کرامتِ جهانِ سفله طبع نیز در تداومِ ایجادِ سایهٔ ابر ناپایدار است، چنانچه سرانجام بهارِ زندگیت نیز گذشته و خزان و ناتوانی را پیشِ روی خواهی داشت، اهلِ دل تا دیر نشده از بهارِ زندگی و تواناییِ خود بهره ای می برد و به میخانهٔ بزرگانی چون حافظ وارد می شود.

دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر

از درِ عیش در آی  و به رهِ عیب مپوی

پس‌حافظ خطاب به صوفیِ نوعی و دروغین یا ریاکاری که در نقشِ ساقی فرورفته بود اما اکنون بپا خاسته است و آمادگیِ شنیدنِ پندِ بزرگان را دارد می فرماید به تو دو نصیحت می کنم که اگر به گوشِ جان بشنوی و به کار بندی صدها گنجِ مادی و معنوی بدست می آوری که یکی از آنها از درِ عیش درِآمدن( یعنی برخاستن از لبِ جوی و رسیدن به دریایِ معرفت است)، و دیگر اینکه راهِ عیب مپوی، راهِ عیب نپیمودن علاوه بر عیبِ پوشیِ دیگران که ساقیِ ریاکار از آن پرهیز می کند، "عیب" در اینجا به معنایِ زشتی و پلیدی آمده و نقطهٔ مقابلِ نیکی ست، یعنی نرفتن به راهی که منتهی به عیب یا زشتی و بدی می‌گردد ، البته که منظور از عیش لذات و عشرتِ زودگذر نیست، و اهلِ دل هم عاشقی چون حافظ است که خود بادهٔ خرد و آگاهی می نوشد و به دیگران هم می دهد و به کارِ عاشقی می پردازد.

به پیرِ میکده گفتم که چیست راهِ نجات    بخ است جامِ مِی و گفت عیب پوشیدن

شکر آن را که دگر بار رسیدی به بهار

بیخِ نیکی بنشان و رهِ تحقیق بجوی

حافظ فرض می‌کند آن ساقیِ پیشین نصیحتِ حافظ را شنیده و به عمل درآورده است، پس خطاب به او می فرماید اکنون یک بارِ دیگر به بهار رسیدی و این بهارِ شکوفاییِ حقیقیِ توست، بهارِ پیشین یا آغازینِ هر انسانی شکوفاییِ جسمانیِ او می باشد که با کرامتِ جهانِ سفله به رشد و کمال و دورهٔ نوجوانی رسیده است، حافظ می فرماید اما اکنون که تو اهلِ دل شده ای به شکرانهٔ رسیدن به بهارِ دیگر که بهارِ اصلی و خقیقیِ توست بیخ یا ریشهٔ نیکی را بنشان، یعنی همان نیکیِ سه گانه‌ای که از شعائرِ زرتشتیان است و دیگر اینکه به شکرانهٔ این شکوفاییِ معنوی راهِ تقلید را ببند و راهِ تحقیق را جستجو کن، صوفی یا ساقیِ مدعی تقلید وار به جرعه هایی از آبِ ( احتمالن گل آلودِ) جوی دسترسی دارد اما حافظ توصیه می کند که او محقق باشد و نه مقلد تا به دریا متصل گردد و این کار خود شکرانه ای ست برای بهار و شکوفاییِ معنوی. مولانا می فرماید؛ " از محقق تا مقلد فرقها ست ☆ کاین چو داوود است و آن دیگر صَداست".

( صوفیِ ساقی نمایِ مقلد بازتابِ سر و صداهایِ ذهنی ست و بزرگی چون حافظ محقق، که سرانجامش سرایشِ چنین نغمه های زیبا و داوودی شده است).

رویِ جانان طلبی، آینه را قابل ساز

ورنه هرگز گل و نسرین ندمد زآهن و روی

رویِ جانان را طلبیدن یعنی طلبِ دیدار و وصالِ حضرتش، پس حافظ در توصیه ای دیگر از آن ساقی که بار دیگر نوبهارش فرارسید می خواهد که اگر قصدِ یکی شدن با جانان را دارد باید که آینه‌ی وجودش را قابلِ دیدن کند، یعنی از هرگونه آلایشی پاک کند تا جانان بتواند رخسارِ خود را در او ببیند، یا بعبارتی آینه وار انسان را مظهرِ همهٔ صفاتش ببیند، حافظ در مصراع دوم دل یا وجودِ انسان را که آکنده از صفاتی چون کینه و دشمنی یا خشم و حرص و امثالِ آن است به آهن و روی یا اجسامِ سرد وبی روح تشبیه می کند که به هیچ وجه از آنها گُل و نسرین نمی دَمَد یا نمی روید ضمنِ اینکه چنانچه می دانیم گذشتگان آینه را از صیقلی کردنِ سطحِ این دو فلز بدست می آوردند.

گوش بگشای که بلبل به فغان می گوید

خواجه تقصیر مفرما گُلِ توفیق ببوی

فغان یعنی ناله و افسوس و حافظ همهٔ انسان‌ها را دعوت می کند تا گوشِ جان را بگشایند و نغمه هایِ بلبلی چون حافظ را بشنوند که پیوسته می خواند؛ ای خواجه یا صوفی و یا کسی که نقِشِ ساقی را ایفا می کنی تقصیر و کوتاهی مفرما، پیش از این که فرصتِ ایجاد شده توسطِ جهانِ سفله یعنی نیرویِ جوانی و حیاتِ تو که با کرمش در اختیار داری از میان برود در طریقِ عاشقی قرار گیر و گُلِ توفیق را ببوی یا آرزو کن، یعنی که آینه را صیقلی کن تا گُلِ معنویت از آن بدمد که توفیقی بزرگ و بلکه تنها موفقیتِ هر انسانی در جهانِ سفله ای ست که نمی توان بر ثباتِ کرمش تکیه کرد و این را به فغان می گوید، یعنی افسوس می خورد که چرا انسان این نصیحت ها را به گوشِ جسمانی می شنود و تایید می کند اما بسیار اندکند که به آن جامهٔ عمل بپوشانند.

گفتی از حافظِ ما بویِ ریا می آید

آفرین بر نفست باد که خوش بردی بو

ساقی نمایانی که نصیحت های حافظ را نمی شنوند مغرضانه و یا با بینشِ سطحی نگرِ خود ممکن است در پاسخ به حافظ بگویند تو زیبا سخن می گویی اما خود به آن عمل نمی کنی پس بویِ ریا از سخنانِ تو به مشامِ می آید، و حافظ با شکسته نفسیِ آمیخته به طعن و طنز می فرماید آفرین بر نفست! (که همچون بادِ هواست و بویی از عشق از آن نمی آید) که چه خوب تشخیص دادی و از ریاکاریِ حافظ بو بردی و پرده برداشتی!. بیت علا ه بر معنایِ ذکر شده حاویِ پیغام و نصیحتِ دیگری نیز هست و آن پرهیزِ عاشقِ بی دلی که راهِ تحقیق می جوید از مباحثه و ستیزه با ملامت گران است.

 

 

 

Abdul Ahad Fardeen در ‫۵ ماه قبل، چهارشنبه ۷ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۵۰ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴۳:

بیت ۱۲ مصرع دوم

دل پیشکشست گر همه عذر است نیارم

از نسخه رام پور

جلال ارغوانی در ‫۵ ماه قبل، چهارشنبه ۷ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۵۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۸:

گهر است شعر سعدی گهر دگر به چشمش

که زشعر وازفراقت به جز از گهر نریزد

جلال ارغوانی در ‫۵ ماه قبل، چهارشنبه ۷ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۵۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹:

از کران تا به کران شهرت سعدی بگرفت

عجب است قصه من بر تونگارا نرسد

Abdul Ahad Fardeen در ‫۵ ماه قبل، چهارشنبه ۷ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۵۱ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴۳:

بیت ۹

زآن پیش که آید بجنون ساغر مستی

جلال ارغوانی در ‫۵ ماه قبل، چهارشنبه ۷ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۴۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰:

زتوای نازنین خوش خرام شیرین لب

 

به سعدی نازک خیال خوش سخن چه رسد

حیران حیران در ‫۵ ماه قبل، چهارشنبه ۷ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۳۷ دربارهٔ عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۱۶۳:

بنازم

جلال ارغوانی در ‫۵ ماه قبل، چهارشنبه ۷ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۳۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱:

گرچه زیبا سخنم درغم آن زیبا روی

چشمه چشم تو سعدی بنگر دریا شد

nabavar در ‫۵ ماه قبل، چهارشنبه ۷ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۰۴ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۲ - گفتار اندر نواخت ضعیفان:

مرا باشد از درد طفلان خبر

که در طفلی از سر برفتم پدر

یکی خار پای یتیمی بکند

به خواب اندرش دید صدر خجند

همی گفت و در روضه‌ها می‌ چمید

کز آن خار بر من چه گلها دمید

صدرالدین خجندی  یکی از علمای عرفان است  اهل خجند در  ایران باستان که  شهری در تاجیکستان امروزی است.

طفلی : به نظر  یای طفلی یای مصدری ست یعنی بودن در دوران کودکی، زمانی که کودک بودم.

روضه به معنای باغ و گلستان است.

امروزه روضه خوانی را از کتابی به نام روضةُ الشهدا ” گلستان شهیدان که شرح شهیدان کربلاست“  تألیف حسین واعظ سبزواری گرفته اند،  که در قدیم از روی کتاب روضةالشهدا روخوانی می کردند به آواز خوش. این کار را روضه خوانی می گفتند.

 

    

سعید درخشان در ‫۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۶ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۴۲ دربارهٔ وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۴:

در جایی که در خاطرم نیست مصرع اول را چنین نوشته بودند:

آتش عشقم بسوخت خرمن طاعات را

سوری در ‫۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۶ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۳۸ دربارهٔ عطار » اشترنامه » بخش ۵ - حکایت استاد ترک و پرده‌بازی او:

چه حیف که دوستان حاشیه ای برای این شعر زیبا ننوشته اند تا بهره ‌و‌ حظ دوچندان ببریم. 

nabavar در ‫۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۶ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۲۹ در پاسخ به فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۲ - گفتار اندر نواخت ضعیفان:

مشو تا توانی ز رحمت بری

که رحمت برندت چو رحمت بری

مصرع دوم را می توان اینگونه نیز معنا کرد :  بر تو رحمت می برند وقتی به دیگران رحمت آوری.

اگر بگوییم : ”هنگامی به رحمت خدا بروی, وقتی که بمیری“ باید خداوند رحمت کند که یکتاست و باید رحمت برد باشد نه رحمت برند. 

یوسف شیردلپور در ‫۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۶ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۰۴ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۷۲:

درود بر همه عزیزان گنجوری تا آنجایی که از خیلی ها شنیدم این دوبیتی در مورد فرزند خود باباطاهر عزیز سروده شده است فریدون...  منظور از بوره یعنی بیا 

بوره کز دیده جیحونی بسازیم

بوره لیلی و مجنونی بسازیم

فریدون عزیزم رفتی از دست

بوره کز نو فریدونی بسازیم،

واین دوبیت نیز 

علی جمشیدیان در ‫۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۶ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۴۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۵۹ - خجل گشتن خروس پیش سگ به سبب دروغ شدن در آن سه وعده:

معنی کامل این شعر چیست؟ در هیچ سایتی پیدا نکردم

سینا نشاط در ‫۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۶ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۲۶ در پاسخ به نسترن عسکرزاده دربارهٔ مهستی گنجوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵:

سلام

من اینطور متوجه شدم که میگه آب لب یار این شخص از شدت خیس و مرطوب بودن مثل کوزه ای میمونه که از شدت پر آب بودن به چکه چکه افتاده

و میگه اگه غیر اینه پس چرا یار من دستشو مثل دسته ی کوزه روی چانه ش گذاشته که لبشو ببنده و این آب ازش بیرون نریزه؟

کوروش در ‫۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۶ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۰۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱ - سر آغاز:

چار وصفست این بشر را دل‌فشار

 

چارمیخ عقل گشته این چهار

 

تفسیر لطفا

 

 

کوروش در ‫۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۶ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۰۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱ - سر آغاز:

نکته‌های مشکل باریک شد

 

بند طبعی که ز دین تاریک شد

 

یعنی چی

 

 

۱
۱۸۳
۱۸۴
۱۸۵
۱۸۶
۱۸۷
۵۴۲۴