گنجور

حاشیه‌ها

صفا در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۰۴:۵۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۶:

دوست عزیزم
جناب محمد
اجازه می‌خوام با فرمایش جنابعالی مخالف باشم. بیت 《هر که به جِدِ تمام در طلبِ ماست، ماست ،،، هر که چو سیل روان در طلب جوست، جوست》 ارتباطی با مثل عاقبت جوینده یابنده است ندارد. بلکه این جمله‌ایست که مولانا از طرف حضرت حق نقل قول میکند. یعنی پیام خداوند است که می‌فرماید هر که با همه‌ی وجود خواهان من باشد، من است. (خداست) مصداق مصرع دیگری از مولانا که می‌فرماید 《هرچیز که در جستن آنی، آنی…》 یا در معارف سلطان ولد صفحه 151 می‌خوانیم:《جویای هرچه هستی، می‌دان که عین آنی》
یعنی در طلب هر چه باشی همان هستی.

محمد طاها کوشان mkushantaha@yahoo.com در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۰۳:۳۸ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸۷:

بیت دوم مصرع اول
دفدیم اشتباه است
دیدیم

Ali M.l.i در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۰۲:۵۴ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷:

دوبیت اخر این شعر توسط یانو هایده در دستگاه سه گاه خوانده شده است.

همایون در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۰۲:۰۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۷۳:

عرفان و رازورزی نزد جلال دین کاری دو نفره است، این عرفان با دوستی و همنشینی با شمس دین آغاز شد و با دوستی با صلاح دین ادامه یافت و با حسام دین به اوج رسید. او دوعقل را قبول دارد و رشد انسان و نو آوری را کار دو عقل و دو دوست و دو یارِ غار می داند به قول شمس این جهان پدید آمد تا دو دوست ملاقات کنند
با آمدن دوست مسیح پیدا میشود که انسان و پیامبر برگزیده جلال دین است و کار دل سروسامان می پذیرد و سر سجده گاه خود را پیدا میکند و عاشق خانه خودرا می یابد اشتیاق به یگانگی میرسد و سفر پایان می یابد و چنگ خرد بکار میافتد و دروغ و ریا چون راهزنی بدام مکافات گرفتار میشود

مهدی قربانی زیناب در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۲۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۷ - قصهٔ دیدن خلیفه لیلی را:

سلام خسته نباشید از تمام زحماتی که میکشید سپاس گزاری میکنم در مورد شعر هم باید گفت مثل همیشه عاااااالی

شهلا در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۲۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸۹:

سلام و درود
جهان حضرت مولانا که عاشقی ست، جهان بی سویی ست
"این سو حهان آن سو جهان بنشسته من در آستان
بر آستان آن کس بود کو ناطق ِ اَخْرَس بوَد"

شهلا در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۱۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸۹:

سلام و درود
جهان حضرت مولانا که عاشقی ست، جهان بی سویی ست
"این سو حهان آن سو جهان بنشسته من در آستان
بر آستان آن کس بود کو ناطق ِ اَخْرَس بوَد"

زیبا روز در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۱۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۵:

در این غزل شاعر از جانب خود و از جانب معشوق ،از هر دو جانب سخن می گوید .بیتی که این طور شروع می شود :
شب چو به خواب می رود گوش کشانش می کشم ...سخن معشوق است

.. در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۳۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۸۹:

با غمزه‌های آتش او کو سلامتی..

همایون در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۲۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۷:

این غزل خاص است چون عبسی برای جلال دین خیلی خاص است، بعد ها هگل فیلسوف بزرگ با تحقیق و تفکر زیاد در عمر خود به این ویژگی خاص عیسی پی میبرد و پیام او که عشق است و سرانجام او که با سنگ دلان روبرو میشود و اینکه عقل نمیتواند با عشق کنار بیاید به یک تراژدی انسانی می انجامد را بیان می کند
چه بخواهیم چه نخواهیم انسان با عقل خود به سرانجام خوبی نمی رسد و فاجعه در کمین اوست
گویا کسانی به او خرده گرفته اند که بچه مسلمان چرا باید اینقدر از مسیح بگوید و شاید این بسیار بی سابقه بوده است و یک جور ابداع و نو آوری.
او تکلیف خودرا در این غزل یکسره کرده است
پیامبران همه شریف و یگانه و ممتاز بوده اند ولی پیامبر مورد علاقه او عیسی است
و او مخالفین خودرا و کسانی که به این حقیقت پی نبرده اند را خوار ترین انسان ها به حساب می آورد و خشم و تحقیر خود را نثارشان میکند

همایون در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۰۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰۰:

دراین غزل نه تخلص خاموش هست و نه شمس
از غزل های پیش از شمس است
ادبیات اولیه جلال دین و زبان اورا نشان می دهد
و کشش او به آب معرفت و نور حقیقت و جمع عارفان و شیوه غزل سرایی او و عرفان کلاسیک پیش از شمس او که عشق خدایی و وصل نهایی که تنها با مرگ صورت میگیرد و حب وطن به معنی بازگشت به وطن اولیه جایی که خدا هست بدون هیچ آفرینش و نو شدن از سوی انسان
انسانی که سرنوشت اواینجا فقط دوری و هجران است

همایون در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۳۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲:

حمیدرضا جان هرچند که خوب نیست اینجا به گفتگوهای دونفره پرداخت، ولی چون موضوع غزل سنگ اندازی است و دعوت به یک مبارزه و دیگر اینکه شما به غزل دیگری که بسیار خاص و ویژه است و بجز در مهنامه (مثنوی) در غزل دیگری کمتر از این زبان به قول شما رکیک گویی هست، اشاره کردید تا موضوع را به تربیت و روانشناسی مربوط کنید و اصل موضوع کنار برود پس از روی علاقه و احترام پاسخ کوتاهی میدهم
اول اینکه آن غزل خاص است چون عبسی برای جلال دین خیلی خاص است، بعد ها هگل فیلسوف بزرگ با تحقیق و تفکر زیاد در عمر خود به این ویژگی خاص عیسی پی میبرد و پیام او که عشق است و سرانجام او که با سنگ دلان روبرو میشود و اینکه عقل نمیتواند با عشق کنار بیاید به یک تراژدی انسانی می انجامد دراین غزل نیزآمده است
چه بخواهیم چه نخواهیم انسان با عقل خود به سرانجام خوبی نمی رسد و فاجعه در کمین است
البته در مقیاس کوچک عقل بسیار کارآمد است مانند مثال کودک که زدید عقل علت جوی خوبی است ولی وقتی خیر و صلاح همگان و جهان و طبیعت و هستی پیش می آید اگر عشق را پرورش ندهیم کار پیچیده میشود ما در دانشگاه رشته عشق شناسی نداریم

نستوه در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۲۷ دربارهٔ شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶ - آیهٔ رحمت:

نظر آقای علی م در مورد اشتباه تایپی درست است، امّا حدسشان نادرست. نظر آقای عسکری درست است.
ناگفته نماند آقای حسین مکّی در گلزار ادب، ص 186 بیت آخرِ غزل فوق را به نام مجنون اصفهانی آورده است.

پژو رمضانی در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۵۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴۵:

سینه مالامال درد‌است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی بجان آمد خدا را همدمی
......
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو بجان آمد وقت است که‌باز آیی
ای دل شب هجران شد، بوی خوش وصل آمد
شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی
داد از عم تنهایی....

سوفیا در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۳۹ دربارهٔ شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۱:

این شعر ظاهراً از نگارنده‌ی مرصادالعباد است. در باب دوم، فصل سوم، یعنی «عقل و عشق» این شعر درج شده است و به گمان دکتر محمد امین ریاحی، شعر از نگارنده‌ی مرصادالعباد، یعنی نجم رازی است.

تیمور ناصری در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۳۰ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۲:

( تا نفس داری به بزم سینه صافان نگذری)
(نگذری) درست است.

تیمور ناصری در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۲۶ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۱:

بی‌کدورت نیست درکثرت صفای وحدتم
تا به‌گلشن راه ‌دارد صرف صد (رنگ) است آب
آبرو نتوان به پیش ناکسان چون شمع ریخت
ای‌ طمع شرمی ‌که ‌اینجا (شعله در) ‌چنگ‌ است‌ آب

تیمور ناصری در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۴۱ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱۷:

(است) بعد از (توأم) اضافیست:
گرتظلم دامنت ‌گیرد به دل خون کن نفس
با تغافل توام افتاده‌ست سر تا پای ناز

بسم الله شیرزاد در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۴۳ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۷:

یکی از دوستان گفته بود که زلف مختص موی پسر هست در حالیکه در این بیت فردوسی زلف را برای دختر استعمال می کند
یکی دختری داشت خاقان چو ماه
کجا ماه دارد دو زلف سیاه

ترنم تبسم در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۴۲ دربارهٔ عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷ - دارم امید:

با سلام و احترام بسیار خوشنود شدم از آشنایی با این شاعر گرانقدر و اقرارم اینست که بر جان نشست این سروده شان

۱
۱۸۰۴
۱۸۰۵
۱۸۰۶
۱۸۰۷
۱۸۰۸
۵۴۰۹