گنجور

حاشیه‌ها

تیمور ناصری در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۴۱ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱۷:

(است) بعد از (توأم) اضافیست:
گرتظلم دامنت ‌گیرد به دل خون کن نفس
با تغافل توام افتاده‌ست سر تا پای ناز

بسم الله شیرزاد در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۴۳ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۷:

یکی از دوستان گفته بود که زلف مختص موی پسر هست در حالیکه در این بیت فردوسی زلف را برای دختر استعمال می کند
یکی دختری داشت خاقان چو ماه
کجا ماه دارد دو زلف سیاه

ترنم تبسم در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۴۲ دربارهٔ عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷ - دارم امید:

با سلام و احترام بسیار خوشنود شدم از آشنایی با این شاعر گرانقدر و اقرارم اینست که بر جان نشست این سروده شان

ساره در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۲۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۰:

مشکل استاید و دکترها اینه که متاسفانه فهم و علم کافی از زبان عربی ندارند ....و تمام توضیحاتی که در معنای کلمه ی ألا داده اندحاکی بر این مطب است....

فرشاد عربی در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۰۵ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » فی‌وصف حاله » سال سلیمان از موری لنگ:

بیت دوم مصرع دوم
تا کدامین گل به غم بسرشته تر صحیح است

سعید سید حنایی در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۰۵:۱۸ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷ - در مقام اهل توحید:

به نظرم مصرع" جو علم آموختی از حرص ترس کاندر شب"....باید بجای حرص یکی از آفتهای علم میآمد. مثلا کبر.
جو علم آموختی از کبر ترس کاندر شب
چو دزدی با چراغ آید گزیده تر برد کالا
که البته ثقیل هست .
ولی به هرحال بین این دو مصرع بر اساس کلمه حرص ارتباط معنایی مناسبی برقرار نیست.

فاطمه در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۳۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۱۵:

هرچیز که درجستن انی انی برداشت من این هست که در طلب هر چه هستی به ان میرسی مثل سخن بودا شما انچه را که فکر میکنید میشوید و ثانیا به وسعت هدف شما نیز که مرتبط با گفته های قبلم هست اشاره داره دنیوی یا فقط عقل معاش در قید وبند مطلق است دنیا یا به روح بیشتر اهمیت میدیم ...

شفقی در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۱۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۵۹:

درود بر شما .
آقای میلاد این واژه "خاستن" بمعنای بلند شدن و ایستادن است و واژه‌ی درست در اینجا که شما قصد نوشتنش را داشتید "خواستن" به معنای طلبیدن و طلب کردن باید باشد . بنده قصد جسارت ندارم فقط عرضم این است که وقتی ما هنوز املا و معنای درست آنچه را که قصد نوشتنش را داریم نمی‌دانیم بنظر پسندبده است تا حداقل فقط شنونده بمانیم و درباره‌ی بزرگانی چون مولانا اظهارنظر نکنیم.

علی در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۱۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۲:

به نظر بنده که فقط اشعار خیام نیشابوری این شاعر بلند پایه را میخوانم و لذت میبرم و سر رشته ای هم در ادبیات ندارم عقیده دارم که این ریاضی دان و حکیم دانا که انسانی بسیار با هوش و خلاق است و هیچکس در این شکی ندارد با اشعاری که سروده و با هر کدام از رباعیاتش خواسته تا خواننده را کمی به فکر وادارد و تنها با کمی فک کردن راجع به محتویات این رباعیات میشود به آگاهی هایی دست پیدا کرد که از عسل شیرین تر هستند و این موضوع تجربه ی بنده ی حقیر بوده (درست یا غلطش را نمیدانم) و یادمان نرود که اسیر ظواهر شدن قران بود که این حجم از نا آگاهی را به بار آورد. به نظرم تنها اگر اسیر ظواهر نشویم و بجای پرداختن به جزئیات به کلیات این رباعیات پی ببریم عجیب مجزه میکند.و این هم مجزه ی خیام است....

فرج در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۳۳ دربارهٔ فایز » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۲۱:

به هفتادو دوملت رفته حسنت درست تر است چون در حافظه مردم منطقه اینگونه است

فرج در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۳۱ دربارهٔ فایز » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۲۱:

احسنت

بهیاد در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۵۲ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱ - بازار شوق:

نکته ظریف این شعر در بیت ششم است و آن اینکه میگه از من گذشت (یعنی مرا انتخاب نکرد)و من نیز بگذرم ز او (یعنی از جور او میگذرم و میبخشمش) ولی
اینجا صنعت ایهام گذشتن رو بخوبی به نمایش میگذارد
و در ادامه شرح جور رو بیان میکنه که کسی مثل من رو باید فقط بهش محبت میکرد چون عاشق بوده و زحمتی به معشوق نبوده که بخواد رفتار دیگری در پیش بگیرد
با تشکر از سایت وزین گنجور و تقدیم به دوستان

مهدی در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

سلام
به نظر من چون حافظ، رندی از فرقه ملامتیه بوده، از همان مطلع نخست ملامت عوام را برای رسیدن به خلوص درونی و زیبایی باطنی با تضمین از یزید برانگیخته است. نوشیدن شراب و نام بردن از انواع ظروف تخصصی باده نوشی نشان از باده نوشی واقعی او، ارادت او به مسیح و دیانت انتخابی او از میان انواع تعالیم ادیان مختلف دارد.

کیهان در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۱۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۶۸ - تعجب کردن آدم علیه‌السلام از ضلالت ابلیس لعین و عجب آوردن:

عنوان و بخش بندی مثنوی، اولین بار توسط چه کسی و چگونه صورت گرفت؟

تیمور ناصری در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۳۱ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۵۷:

سنگ هم بی‌انتقامی نیست در میزان عدل
بت شکستی (انتظار) آتش نمرود باش

محسن در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۳۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳:

لوریس چکناوریان از این قطعه در موسیقی کلاسیک "مرثیه‌ای برای پرواز 752 اوکراینی" استفاده کرده و در آن خوانده شده است.

مظفر محمدی الموتی خشکچالی در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۲۱ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶:

در بیت دوازدهم، احتمالاً «بین الحزن» درست نباشد؛ و درست آن، به این صورت می‌باشد:
.
ما به بوی پیرهن، چون ساکن ‹بیت الحزن› / چشم خود از گریه، چون دستار می‌سازیم ما
حسان محمدی الموتی

شجاع در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۱۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶۰:

سلام دوستان اگر امکان دارد لطفا استادی غزل را برایمان معنی کنید.

برگ بی برگی در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۵۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶:

ترسم که اشک در غم ما پرده‌در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود

اشک که خواهی نخواهی غمّاز است و سوزِ دلِ عاشق را با پرده دری عیان خواهد کرد آنگونه که در غزلی دیگر می‌فرماید " اشکِ حافظ خرد و صبر به دریا انداخت   چه کند؟ سوزِ غمِ عشق نیارست نهفت". از درونمایه غزل و نگاهی اجمالی به سایرِ ابیات چنین استنباط می شود که حافظ قصدِ بیانِ مطالبی عرفانی را دارد اما از سویی دیگر نگرانِ برملا شدنِ این رازِ سر به مُهر است و حتی تمایلی ندارد بادِ صبا که اصولأ راز دار و رابطِ مابینِ عاشق و معشوق است از آن با خبر شود، زیرا بیمِ آن می رود بادِ صبا که کارِ دیگرش انتقال و انتشار عطرِ پیغامهایِ معنوی مابینِ عارفان است این رازِ را به دیگر سالکانی که دستی بر آتش دارند بازگو نماید. پس حافظ که غمِ عشق و فراقِ یار و محبوبِ ازلی طاقتش را طاق نموده است و اشکش را جاری می ترسد که این اشک در غمِ عشقِ او پرده دری کند و رازش را آشکار، رازی که بدلیلِ بیانِ علاقه حافظ به شراب و شاهد و میکده در هاله ای از ابهام است و حافظ هم به شیوه و سیاقِ ملامتی ها  نمی خواهد دیگران از خویشِ حقیقیِ او آگاه شوند و این رازِ سر به مُهر را گشوده و سمر یا نقل مجالسِ خود کنند و احتمالاََ با پرده دری حافظ را آماجِ طعنه هایِ خود قرار دهند ، عرفا و همچنین حافظ قویاََ معتقدند بیانِ عاشقی و سمر شدنِ رازِ عاشقان در عالم، آنان را از ادامه راهِ عاشقی باز می دارد و ابیاتِ بسیاری در این باره از حافظ و دیگر بزرگان مؤید این مطلب است.

پیرِ میخانه چه خوش گفت به دُردیِ کشِ خود

که مگو حالِ دلِ سوخته با خامی چند

ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز 

مست است و در حق او کس این گمان ندارد 

و عطار که می فرماید؛ 

چو عشق دلبران گنج روانست    چنان بهتر که اندر دل نهانست

برو در عاشقی می سوز و می ساز   مکن راز دل خود پیش کس باز 

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود
حافظ در اشتیاقِ وصل می سوزد اما لازمه وصال خون جگر خوردن عاشق میباشد و حافظ میفرماید اینکه سنگ بی مقدار انسان با صبر تبدیل به لعل گرانبهای اصل خدایی او میگردد اصل کاملاً درستی ست ولی شرط و لازمه موفقیت آن خون جگر خوردن و تحمل مشتاقانه دردهای ناشی از رها کردن هیجانات کاذبِ خویشتنِ توهمیِ سالک میباشد، از قضا در غزلِ بعد می فرماید " گوهرِ پاک بباید که شود قابلِ فیض  ورنه هر سنگ و گِلی لوءلوء و مرجان نشود" از طرفی بدلیلِ اهمیتِ بالایِ صبر است که حافظ آن را را یکی و شاید از مهمترین مراتب و مقامِ معرفت و عاشقی می داند که در قرآن و متونِ الهی نیز بارها بر آن تأکید شده  و صبر را کلیدِ گشایشِ درها بیان کرده اند.

خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه
کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود
دادخواهی حافظ یا هر انسانی که غم زده و دردمند است از ظلم خویشتنِ کاذب اوست که در مقابل خویشِ اصلیِ خدایی اش کار شکنی کرده و پیوسته با نفوذ در ذهن، انسان را از راهِ عاشقی باز میدارد پس حافظ و دیگر عرفا معتقدند راهِ خلاصی از این غم و اندوه ناشی از ظلم و جور خویشتنِ کاذب انسان از راه میکده و دریافت می خردِ ایزدی امکان پذیر است یا دست کم سریع ترین و کوتاهترین راهِ ممکن میباشد.
از هر کرانه تیر دعا کرده‌ام روان
باشد کز آن میانه یکی کارگر شود
حافظ میفرماید یکی از این راهها که البته راهِ اصلی و موردِ علاقه اوست میکده است، اما او از طرق دیگر نیز برای رهایی از این ظلم و ستم تیری رها کرده است مانند دعا و استعانت از خدا، عبادت و راز و نیاز شبانه، تا مگر یکی از این تیرها کارگر واقع شده و این خویشتنِ متوهم را هدف قرار دهد .
ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو
لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود
همانطور که در شرح بیتِ آغازین گفته شد بادِ صبا علاوه بر کارِ تبادلِ پیغام هایِ عاشق و معشوق، در کارِ جابجاییِ عطرِ معنویتِ سالکان و عارفان در مراتبِ مختلف به یکدیگر نیز تبحر داشته و مشغول می باشد، یعنی  رمزی از رموزِ بیشمارِ هستی و عاشقی که  توسطِ عارفی بوسیله بیتی بیان می شود را بادِ صبا دهان به دهان به سالک و عارفی در نقطه دیگری از جهان رسانیده و او را نیز از آن رموز آگاه می کند، پس حافظ در اینجا برای اینکه رازی را بیان کند از جانِ عِلوی خود کمک می خواهد که به جانان وصل است و هر دو از یک جنس می باشند، زیرا تمایلی ندارد بادِ صبا از آن آگاه شده و آن راز را به مشامِ سالکی دیگر برساند، خصوصاََ سالکی که خود را رقیبِ حافظ می داند و بادِ نخوت بر او تسلط دارد، پس ممکن است این بار نیز آن شخص در آن بیت یا مطلب تغییراتی ایجاد کرده و بنامِ خود ثبت و قرائت کند تا با خودپسندی و حسادت به خیالِ خود حافظ را بی اعتبار کند، البته استقبال از اشعارِ دیگران کاری ست معمول و حافظ نیز به دفعات به این کار مبادرت ورزیده است اما هر بار علاوه بر مضمون پردازی و خلقِ ساختارِ ادبیِ زیباتر محتوا و معانیِ گسترده تری را نیز به مخاطب ارائه می کند، به گونه ای که اثرِ اولیه نیز اعتبار و شخصیتِ والاتری می یابد، اما کارِ و نیتِ بدخواهان و حاسدانِ خودپسند تخریب و بی اعتبار کردنِ نبوغِ حافظ بوده  است. پس حافظ از جانِ عِلویِ خود می خواهد حدیثِ عاشقیِ حافظ و اشتیاقِ او را برای وصال  به آهستگی و به گونه ای به دلدار بگوید که صبا نیز از آن بی خبر بماند.

از کیمیای مهر تو زر گشت روی من
آری به یمن لطف شما خاک زر شود
کیمیا و اکسیرِ مهر یا عشق رویِ انسانِ عاشقی همچون حافظ را تبدیل می کند به رنگِ زَر، چرا که عاشق نه خواب دارد و نه خوراک، و این رنگِ و رویِ زرد رنگ از نگاهِ عارفان بسیار ارزشمند است و نشانه اینکه عاشق لحظه ای از اندیشه معشوقِ خود فارغ نمی شود، در مصراع دوم آری نشانه تایید و تأکید است بر این نکته که به یُمن و میمنتِ لطف و عنایتِ خداوند است که خاکِ بی مقدارِ وجودِ عاشق و حافظ تبدیل به زَر و طلایِ ناب می گردد تا شایستگی وصال و خلاصی از غمِ فراق را بدست آورد.
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یا رب مباد آن که گدا معتبر شود
همانگونه که در بیتِ مطلعِ غزل اشاره شد دلیلِ ترس و نگرانیِ حافظ از بو بردنِ بادِ صبا از رازِ دلِ حافظ انتقالِ این مفاهیمِ معنوی به رقیبِ اوست و می تواند فقیه یا زاهدی آشنا به شعر و رموزِ عرفان موردِ نظر بوده‌‌ باشد که در شعر و عرفان و همچنین در دربارِ شاه شجاع خود را رقیبِ حافظ تصور می کرده و احتمالن به استقبال غزلهایِ حافظ می رفته تا اشعارِ او را لُوث و بی اعتبار جلوه دهد، حافظ می‌فرماید در تنگنا و نهایتِ حیرت و تعجب است از بادِ نخوت و خودپسندیِ چنین انسانهایی که از هرگونه هنری بی بهره اند و گدا یا بینوایی در عرفان و ادب بیش نیستند اما به خود اعتبار می دهند و خود را در اندازه بزرگان دیده و قصدِ رقابت دارند، پس رواست اگر حافظ دور از گوش و چشمِ بادِ صبا این سخنانِ عرفانی را بیان کند، تا مبادا به گوشِ آنان رسیده، موجبِ سوء استفاده خودخواهانِ بی هنر واقع شود و با کپی برداری بخواهند بر اعتبارِ سخنِ حافظ خدشه وارد کرده و  یا خود را بزرگ جلوه دهند.
بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی
مقبول طبع مردم صاحب نظر شود
در ادامه بیتِ قیل حافظ به نکته مهم دیگری پرداخته و میفرماید حسن و زیبایی ظاهر و تظاهر به عرفانِ انسان برای ارتباط برقرار کردن و مقبول افتادن نزدِ صاحب نظران کافی نیست، صاحب نظر انسانی را گویند که از نظر و دید خدا به جهان نگریسته و به زیبایی باطن رسیده است و طبع او تنها پذیرای کسانی خواهد بود که از جنس هستی مطلق یا خدا باشند . شناسایی این اشخاص نیز برای عارف و یا انسان کامل بسیار سهل و راحت بوده و انسانِ دارای بادِ نخوت و خود پسندی توان فریب و جا زدن خود با عنوان شخص خردمند را نزدِ آنان ندارد و "ز رویم رازِ پنهانی چو می بینند، می خوانند".
این سرکشی که کنگره کاخ وصل راست
سرها بر آستانه او خاک در شود
کاخ وصل همان آسمانِ بینهایتِ یکتایی ست و مانند هر کاخی در روزگارانِ دور دارای کنگره هایی بر روی برج و بارو و دیوارهایش بوده است که گویی سر کشیده و به نظاره نشسته اند، این کنگره های کاخ وصل حضرت دوست به مانند سرهای گوناگون خود کاذب و متوهم انسان هستند که تا در خاک آستان کاخ وصل او قربانی نشوند انسان را به آن کاخ راه نباشد . هر یک از کنگره ها نمادی از سرِ دلبستگی های انسان به چیزهای مادی این جهان است، مانند وابستگی به دارایی، قدرت و مقام ، دانش و علم، جوانی و زیبایی، تایید و اعتبار مردم، اعتقادات تقلیدی و مذهب پرستی و سایر وابستگی های دنیوی و ذهنی که باد نخوت و خود پسندی نیز یکی از آن سرهاست، درواقع حافظ میفرماید با نگاه داشتن این سرِ ذهنی و وابستگی ها در دل ، امکان ورود به ملکوتش نخواهد بود.
حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست
دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود
حافظ نیز مانند مولانا بر خاموش کردن ذهن تاکید داشته و میفرماید اکنون که سر زلفِ عطرآگینِ  حضرت معشوق را بدست آورده ای ذهن خود را خاموش کن زیرا امکان اینکه سخنی بر زبان برانی که باد صبا خبردار شده و با گفتن سر درونت به دیگران تو را در ذهن برده و مجبور به پاسخگویی به آنان کند و با این کار بوی خوش سر زلف حضرت دوست از دستت خواهد شد، غزلهایِ بی‌نظیرِ حافظ در بیانِ مفاهیمِ عارفانه همان نافه گشایی است که حافظ انجام می دهد و این همه از برکتِ در دست داشتنِ سرِ زلفِ حضرتش و رویِ زر گونه حافظ می باشد.
تکرار مجدد حافظ برای پوشیده ماندن احوالات انسان سالک بر باد صبا و دیگران که موجب سوالات بسیار و به ذهن رفتن انسان سالک طریق خواهد شد اهمیتِ کارِ معنوی بصورت پنهانی را میرساند .

گلناز در ‫۴ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۳۵ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۱ - نه هر که به طور رود موسی عمران شود:

یکسان شدن نیک و بد منظور تعصب نداشتن و داشتن حالت خنثی است که نتیجه آن میشود مصرع دوم
حاشیه زدن بر اثار بزرگان ، کاری مناسب بزرگتر از ایشان است....
امثال بنده همان به که زتقصیر خویش در فهم و عمل ، عذر به درگاه خدای آورم...
و محظوظ شدن ام از این آثار را ابراز کنم...
خدایت بیامرزاد حکیم سخن ، سنایی

۱
۱۸۰۵
۱۸۰۶
۱۸۰۷
۱۸۰۸
۱۸۰۹
۵۴۰۹