گنجور

 
عراقی

عشق شوقی در نهاد ما نهاد

جان ما را در کف غوغا نهاد

داستان دلبران آغاز کرد

آرزویی در دل شیدا نهاد

قصهٔ خوبان به نوعی باز گفت

آتشی در پیر و در برنا نهاد

رمزی از اسرار باده کشف کرد

راز مستان جمله بر صحرا نهاد

عقل مجنون در کف لیلی سپرد

جان وامق در لب عذرا نهاد

بهر آشوب دل سوداییان

خاک فتنه بر رخ زیبا نهاد

از پی برگ و نوای بلبلان

رنگ و بویی بر گل رعنا نهاد

فتنه‌ای انگیخت شوری درفکند

در سرا و شهر ما چون پا نهاد

جای خالی یافت از غوغا و شور

شور و غوغا کرد و رخت آنجا نهاد

نام و ننگ ما همه بر باد داد

نام ما دیوانه و رسوا نهاد

چون عراقی را، درین ره، خام یافت

جان ما بر آتش سودا نهاد