بهزاد در ۴ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۱۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۵:
تفسیر این غزل یکی دو ساعت سخنرانی نیاز دارد اما برای فهم بیت اخر چند جمله خواهم نوشت
کفی در اینجا ربط مستقیم به کف دریا ندارد بلکه تصویری معنوی است، کفی به معنای به حد کفایت است به اندازه ای از ان افیون که بیشتر توضیش را داده چه بوده ،خوردم که کفایت میکرد برای بستن دهانم، چرا که نادانیهایم هم بسیار است و بهتر انکه ’‘ خموش‘’ شوم،.
حمیدرضا منتظر در ۴ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۰۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹:
به نظر میرسد وزن یابی غزل اشتباه صورت گرفته و وزن غزل به این شکل است:
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
مریم در ۴ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۳۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۳:
ادیان برای هوشیاری به بالاترین رابطه در هستی یعنی ارتباط بنده با خداوند است . بنابراین راه دین راه عشق است . نه با تفکر و نه باحدس و گمان نمی توان به کنه دین پی برد . شاید با تفکر به لایه های سطحی دین و مذهب و رنگ و لعاب ان پی ببریم اما حقیقت دین و ارتباط الهی ، ارتباط عاشقانه و دم به دم با خداوند عاشق و بی نهایت بخشنده و مهربان است .
همایون در ۴ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳۴:
در این غزل به روشنی جلال دین هواداری خود از عیسی را نشان میدهد و اینکه رازورزی و عرفان او با عیسی هماهنگی دارد او حتی به وضوح و با آگاهی همه دیگران را حتی آدم که نخستین و نزدیک ترین است را به کنار میزند
و دائره قسمت را به دوست زنده و چند نفر که با هم می نشینند محدود میکند تا دوستی اسیر ناخالصی ها نشود و جان و زندگی تا آنجا که مقدور است خودنمایی کند و از مردگی و خشکی محفوظ بماند
.. در ۴ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۵۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷۵:
از شمس و مولوی به تو کی میرسد کسی..
parvaneh۲۰۰۱۱ در ۴ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۱۱ دربارهٔ ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵:
من هر دفعه دقت کردم نفهمیدم چطور بیت سوم رو بخونم میشه یه راهنمایی کنید؟ممنون میشم.
کیومرث در ۴ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۵۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳۳:
درین غزل مولوی میگوید من ترک نیست و تنها میدانم که در ترکی به آب سو میگویند و بس.
ای ترک ماه چهره چه گردد که صبح تو
آیی به حجره من و گویی که گل برو
تو ماه ترکی و من اگر ترک نیستم
دانم من این قدر که به ترکی است آب سو
آب حیات تو گر از این بنده تیره شد
ترکی مکن به کشتنم ای ترک ترک خو
منصفی در ۴ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۴۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴:
حافظ » غزلیات
مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست
که به پیمانه کشی شهره شدم روز الست
از من انتظار نداشته باش ،،،،مطلب
طاعت ، اطاعت و عبادت کردن را ،،،همچو اهل دین همیشه در حال انجام مناسک بودن و در حال عبادت و گوش به فرمان بودن را از من حافظ طلب نکن
از چو منی مطلب اهل عهد و پیمان بودن را
فردی در بند پیمان و عهد و میثاق است که در حلقه تعصبات قومی قبیله ی و حزبی خود را محصور کرده باشد و در گرداب انحصارگرایی و ملی گرایی و قومیت تباری گرفتار آمده باشد .....
از من حافظ مصلحت اندیشی و چاره جویی و خیر و صلاح کردن را مطلب ،
چنین انتظاری چرا از من دارید !!?
عموم مردمان همت خود را در حفظ عرفیات و تعارفات صرف کنند و صلاح خود را در رعایت آداب و رسوم جمعیت و توده خود دانند و عقلانیت را در توازن ترازوی آبروی عرفی دانند
مطلب طاعت و پیمان و صلاح از چو منی که مست است
چرا که طاعت و پیمان و صلاح از امور عاقلان معاش اندیش بود نه خصلت سرمستان به پیمانه مستی
آنکه در روز خلقت شهره شده به قالوا بلی و سرمست گشته به پیمانه ی الست چگونه تواند چو نامحرمان ، عقل پرست باشد
مهدی قربانی زیناب در ۴ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۲۸ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۱ - دیباچه:
دیوان گلشن راز یکی از بهترین کتب عرفانی تاریخ است که نشان دهنده عشق الهی از ازل تا ابد شناخت حقایق عالم ودر اخر پوچی وفنا را به تصویر میکشد برخلاف ایران که چندان استاد شناخته نشده است بنده خودم در کشور انگلستان دیدم که استادان فلسفه ان کشور این کتاب را تدریس میکردند خدایش بیامرزد
پژو رمضانی در ۴ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۴۹ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۵ - در پند و اندرز:
Men have reached certain places by effort and suffering, how can you reach anywhere without action only by self satisfaction
مردان به سعی رنج بجایی رسده اند......!!
احسان در ۴ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۳۹ دربارهٔ سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّادس فی ذکر نفس الکلّی واحواله » بخش ۱۰ - اندر صفت شاهدان گوید:
با درود
بیت نخست مصرع دوم بعد از هیچ نیاز به کاما هست: ... هیچ، هیچ را چه کنی؟
بیت دوم: ".... جو گوز کرو" صحیح است ، "گرو" بی معنی است
بیت چهارم : ...... چشم را گوسفند و دل را گرگ
mamo در ۴ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۵۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » گفتار اندر داستان فرود سیاوش » بخش ۱:
برآشفت با خویشتن چون پلنگ
ز "بافیدن" پای آمدش ننگ
بافیدن نادرست است و در تصحیح آقای خالقی مطلق "شافیدن" است. به معنای لغزیدن
امینم در ۴ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۲۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۰۲ - ذکرخیال بد اندیشیدن قاصر فهمان:
مم
امینم در ۴ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۲۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۰۲ - ذکرخیال بد اندیشیدن قاصر فهمان:
میشه حدس زد چرا دکتر زرین کوب،به جای پایه،از پله استفاده کردن و خودشون هم در مقدمه ذکر کردن که : عنوان این نوشته عین کلام مولانا نیست،
ابتدا باید میان پایه ها یکی را برگزید،
و سپس پله پله از آن پایه بالا رفت،
پس اگر هم پایه ی مایی بیا پله پله تا ملاقات خدا برویم،
رسول صالحی در ۴ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۵۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰:
معنی این بیت چیست؟:
غرفه در بحر عمیق تو چنان بی خبرم/که مبادا که چه دریام به ساحل نکند
کیوان فرهادی در ۴ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۵۲ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶:
دوستان توجه کنند کلیات مفهوم و منظور حضرت سعدی با تغییر (به سجود) و (نه سجود) تغییر چندانی ندارد، هر رو می پسندم و شعر به هر دو طریق خوانده شود بسیار نغز و شیرین است.
به قول استاد شهریار،تفاوت اشعار سعدی و حافظ در این است که در شعر سعدی میتوان یک حرف یا کلمه را جابجا نمود و ارکان شعر همچنان محکم و استوار باقی بماند،ولی شعر حافظ به محض تغییر یک کلمه، به هم ریخته میشود.
فاطمه آذریمقدم در ۴ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۴۹ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - مطلع دوم (منطق الطیر):
در بیت «هاتف حال این خبر چون سوی عنقا رساند/ آمد و درخواندشان راند به پرسش خطاب» به جای «درخواندشان»، «درخوردشان» به غلط آورده شده.
برگ بی برگی در ۴ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۴۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱:
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآیداز مضمون و تک تکِ ابیاتِ این غزلِ آسمانی چنین بر می آید که گفتگویی درونی مابینِ حافظ که به درکِ عمیقی از غمِ فراقِ یار رسیده است با آن معشوقی که اصلِ او و امتدادِ معشوقِ ازلی ست جریان دارد و این گفتگویِ عاشقانه آغازِ ایجادِ طلب در حافظ و یا هر عاشقیست که بواسطه غیبتِ آن یار، غمی بزرگ بر او مستولی می شود و عارفان آن را غمِ مقدسِ عشق نامیده اند که تنها با وصالش آن غم به سر می آید، گفتگو با اظهارِ این غم به معشوق یا خویشِ اصلیِ حافظ آغاز می شود، آن یارِ جدا شده و سفر رفته پاسخ می دهد امکانِ بسر آمدنِ این غم وجود دارد که آن هم وصلِ دوباره یا درواقع بازگشتِ انسان است به خویشِ اصلی و حقیقیِ خود، اما حافظ و یا عاشق با این پاسخ گامی فراتر گذاشته و می خواهد تا آن یارِ ماه و زیبا رویی باشد که برایِ او بوده و برای او جلوهگری کند، اما این تقاضا به تقاضایِ مالکیتِ انسان به چیزهایِ این جهانی می ماند، پس معشوق پاسخِ در خورِ دیگری داده و می گوید اگر این ماه از درونِ تو برآید و به زیباییِ درونی برسی پس آنگاه چرا که نه، آن ماه می تواند ماهِ تو باشد که همان اصلِ زیبای تو ست که در درونِ تو برآمده یا طلوع می کند و پس از آن غمت نیز بسر آمده و پایان می یابد.
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آیدمهرورزان کسانی هستند همچون مادر که مِهرِ خود را با طلب یا بدونِ طلبِ طفل از وی دریغ نمی ورزند، پس حافظ از آن یارِ سفر رفته می خواهد تا رسمِ وفا را از آنان بیاموزد، یعنی مهر و عشقِ خود را نثارِ او کرده و به همان سهولت و آسانی باز آمده، و بار دیگر ماه و یارِ او باشد، اما پاسخ این است که آن مهرورزان دیگرند و این زیبا و خوبرویان دیگر، پس این کاری ست که کمتر و یا اصلن از آنان بر نمی آید، و شرط همان است که پیشتر بیان شد، باید ماهِ تو در درونت بر آمده و طلوع کند تا به وصالش برسی و این کار نیز صِرفاََ با شفقت و مهرورزی سامان نمی یابد، مراتبی دارد و کارِ معنوی لازمه برآمدنِ ماه و زیبا شدنِ درون است.
گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتا که شب رو است او از راه دیگر آیدحافظ یا عاشق به هر سوی که نظر کند عکسِ رُخِ یار را می بیند و از خیال یا نقشش رها نمی شود، اما او گمانش بر سهل بودنِ راهِ عاشقی و وصال بوده است زیرا عشق آسان می نمود اول و اکنون میبیند که چه مشکلها افتاده است و معشوق رخساره نمی نماید و با خیال و نقشی از خود عاشق را سرگرم میکند، پس به آن دلدار یا معشوق اظهار می کند که با خود گفته و عهد کرده است تا خود را از خیال و تصویرِ معشوق در ذهن رها کند زیرا که حافظ اصلِ معشوق را طلب می کند و نه تصویر و نقش و خیالِ او را، پس تهدید پی کند که راه را بر خیال و نقشِ او می بندد تا خویشِ حقیقی را بنماید . در مصراع دوم شب رو به عیارانی اطلاق می شود که شبانه بصورتِ پنهانی از بیراه ها می آمدند، راه را بر کاروانیان می بستند و داراییِ آنان را به تاراج می بردند، پس پاسخِ معشوق این است که او نیز همانندِ عیاران شب رو است و از راهی دیگر که او فکرش را هم نمی کند آمده و خیالش بر ذهنِ حافظ نقش می بندد.
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
زلف نشانه وجه جمالی حضرت معشوق در این جهان است که جماد ، نبات ، حیوان ، انسان و هر آنچه از زیبایی های این جهان که در تصور آید را شامل میشود ، بوی زلف کنایه از جذبه و کشش الهی ست که انسان با مشاهده اینهمه رنگ و زیبایی بسوی خداوند جذب میشود اما در صورتیکه انسان دلبسته آنها شده و آنها را جزء تعلقات خود بداند گمراه خواهد شد، پس حافظ دشواریِ راهِ عاشقی را تقصیری از جانبِ زلفِ می داند که سببِ گمراه شدنِ انسان در عالم می گردد، و آن یار پاسخ می دهد اگر بدانی و آگاهانه با دید زندگی و خداوند به آن زلف بنگری و آن را بویِ معشوق تشخیص دهی، پس به باطن و ذاتِ این زلف راه یافته و این جهان و کثَراتِ آن را تنها جسم نمی بینی و دیگر مستِ چیزها و موهبت هایِ این جهانی نخواهی شد و بلکه هم او ( آن زلف) تو را به سوی خداوند رهبری خواهد کرد.
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد
گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید
باد صبح در اینجا به معنی کارهایِ بیرونی از قبیل عباداتِ از سرِ ذهن میباشد و عابدی را که بادِ نخوت و هوایِ زُهد برداشته گمان بر آن است که این عبادات و دعاها همچون باد صبحگاهان که به نباتات حیات داده و آنها را زنده میکند بر او تاثیر نموده و هوا یا آسمانِ درونِ او را باز خواهد کرد. در غزلی دیگر میفرماید؛ "به هوش باش که هنگامِ بادِ استغنا / هزار خرمنِ طاعت به نیم جو ننهند " اما در مصرع دوم آن یار پاسخ میدهد که اینچنین نیست بلکه خوشتر آن نسیمی که از کوی حضرت معشوق بیاید و با دمی مسیحایی انسان را به اصلِ خود زنده کند و نه توسل به کارهایِ بیرونی و ذهنی، این نسیمِ خُنُک نظر لطفی ست که از کویِ دلبر آمده و بر مبنای کار و تعهدِ خردمندانه انسان به منظورِ عشق ورزی و رسیدن به وحدت با زندگی شامل او خواهد شد .
گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید
حافظ نیز مانند دیگر سالکانِ حقیقیِ طریق عشق بیقراری کرده و در آرزویِ وصال و نوش لعل یا همان لطف حضرتش به منظور رسیدن به مُقام و دایم شدن این حضور صبر و طاقت از دست داده است و پاسخ این است که تو صبر کن و با انجام وظایف بندگی خود موجبات بنده پروری حضرتش را فراهم کن. بندگی کردن همان عاشقی، وفای به عهدِ الست و باز کردنِ آسمانِ درون است.
گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد
گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید
پس حافظ از زبانِ انسان عجول به همان بیت دوم باز میگردد و جویای زمان مصالحه میگردد تا حضور دایم را رقم بزند و دلدار پاسخ میگوید که راز خود را با کس مگوی تا وقت آن فرا رسد. یعنی که با اظهار و گفتگو در این باره با دیگران به ذهن رفته و راه را طولانی تر میکنی، پس تا آن زمان و رسیدن به حضورِ دایم که فنا شدن در معشوق است، بدون توجه به ذهن و امورِ بیرونی روی خود کار کن تا سرانجام صلح و دوستیِ آغازین بار دیگر برقرار گردد.شکر ایزد که میانِ من و او صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغرِ شکرانه زدند
گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد
گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آیدزمانِ عشرت همان وصل یا لحظه هایِ یکی شدنِ عاشق با معشوقِ ازلیست، پس گویی زمان خدا حافظی فرا رسیده است و حافظ میگوید دیدی چگونه و با چه شتابی وقت حضور به اتمام رسید و کسی از وقت عشرتِ بعد خبر ندارد و یار یا حضور پاسخ میدهد ذهن خود را خاموش کن و تنها از دریچه دید و نظر خدا به جهان نگاه و فکر کن تا این غصه و غم فراق بسر بیاید و بار دیگر وصل برقرار شود، باشد که وقتِ عشرتِ بعدی به درازا کشد و طولانی تر باشد.
حافظ مدام وصل میسر نمی شود
شاهان کم التفات به حال گدا کنند
جعفر عسکری در ۴ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۰۰ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۲۶:
رباعی نویافته از مهستی
برده ست دلم آن رخ زیبای تو دوست
فریاد از آن دو چشم رعنای تو دوست
گفتی که:که کرده ست تو را سودایی؟
سودای تو،سودای تو،سودای تو دوست
نسخه خطی به تاریخ کتابت سال 725 قمری متعلق به کتابخانه ملی ملک
د. ق. مصلح بدخشانی در ۴ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۲۲ دربارهٔ شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۱ - گرفتاران: