تماشاگه راز در ۴ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۰:
جناب منوچهر
یک طرفه به قاضی نروید
اول شرط دوستداران ادبیات رعایت ادب و دوری از تهمت و افترا و زود داوری است.
آقای رضا ( سید علی ساقی) از مهربانان بخش حافظ سایت گنجورند و بی دریغ شروح زیبای خود را بر تمامی غزبیات حافظ از نقطه نطر خودشان در اختیار علاقه مندان میگذارند ، تمامی شروح متعلق به خودشان است و به تمامی در وبلاگ ایشان نیز مندرج است و به زعم شما کپی از ویکیپدیا نیست:
پیوند به وبگاه بیرونی/
یاحق
رضا منصوری در ۴ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۵۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۴:
برنامه 101 گنج حضور آقای پرویز شهبازی
مجید مریخی در ۴ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۵۳ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۰۹:
به راستی که هر بیت این غزل را دست مایه ی کتابی میتوان قرار داد
چون مایه ات وفا به فشاندن نمی کند
باری به حسن خلق خدم را نگاه دار
یعنی اگه پول نداری نداری به کسی کمک کنی و به دوستان و خانواده و آشنا بذل کنی لا اقل مهربان باش
محمدرضا در ۴ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۵۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۵:
با سلام
در نسخه قدسی بیت ماقبل آخر چنین است:
شمع بزم آفرینش شاه مردان است و بس
گر تویی از جان غلام شاه مردان غم مخور
ناصر در ۴ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۴۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۲:
کسی نمیتونه مطمئن باشه که نسخه اصلی چی بوده. ولی بنده اگر به جای سعدی و شما بودم مصرع اول رو به شکل زیر مینوشتم که بسیار معنی هم میده.
هر که سودای تو دارد چه غم از ترک جهانش
حتی به نظر من ممکنه کاتب نسخ قدیمی با شنیدن این بیت از زبان کسی "ترک جهانش" رو "هرکه جهانش" شنیده باشه و با توجه به اینکه در بیشتر نسخ معتبر به این شکل نوشته شده این احتمال زیاد هست.
به نظر من "هرکه جهانش" بسیار بی معنی است و در شرایطی که لااقل دو جایگزین بسیار فصیحتر به ذهن من و شما میرسه از سعدی واقعا بعید هست که گزینه بدتر رو انتخاب کنه.
برگ بی برگی در ۴ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۴۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷:
شاهدان گر دلبری زین سان کنند
زاهدان را رخنه در ایمان کنند
شاهد ، انسان زنده شده به خدا و رها شده از منیت و بریده از تعلقات گوناگون دنیوی از هر نوع آن است که به مقام و شهود نایل شده باشد ، نمونه های برجسته آن حافظ ، مولانا ، عطار ، فردوسی، سعدی بایزید بسطامی، سنایی و سایر بزرگان این وادی هستند که از انسانهای جویای معرفت با آموزه ها و آثار خود ،دلبری کرده و آنان را شیفته خود مینمایند ، از این دست دلبری ها که حافظ میکند. در نقطه مقابلِ شاهد زاهد است و به انسانی اطلاق میشود که خدایی را که از جنس فکر میباشد در ذهن خود پرورش داده و در مرکز خود قرار داده، گمان می بَرَد به ایمان حقیقی رسیده است، پس با حفظ کینه توزی و دشمنی و حسادت و رنجش و سایر دردها ، دیگران را نیز به این خدای ذهنی خود دعوت میکند. زاهد همچنین به دیگر انسان هایی نیز اطلاق میگردد که بجای خدای ذهنی سایر چیزهای اینجهانی را در مرکز و دل خود قرار داده اند ، پول و ثروت ، مقام ، اعتبار ، علم و دانش ، باورهای بی ثمر و تقلیدی و انواع شهوات دنیوی از آن جمله هستند و همانطور که زاهد از خدای ذهنی خود توقع بهشت دارد ، آنها نیز از چیزهایی که در دل و ذهن خود قرار داده اند طلب خوشبختی و آرامش میکنند. حافظ میفرماید با شروع دلبری شاهدانی که ذکر شد، انسان هایی که زاهد نماد آنان است در اعتقاد باطلشان رخنه و گسست می بینند، یعنی اگر با خود صادقانه باشند در اندیشه خواهند شد و مجذوب دلبری شاهدان ، چرا که ذات انسان همواره آماده جذب به اصل خدایی خود میباشد ، در بیت بعد حافظ آن شاهدان را گلرخ و در جای دیگری پری روی میداند و همه انسانها چنین هستند .
هر کجا آن شاخ نرگس بشکفد
گلرخانش دیده نرگس دان کنند
شاخ نرگس کنایه از همان شاهد و انسان رها گشته از منیت های پرورده ذهن میباشد و در هر زمان و یا مکانی گل وجود آنها به عشق و نور ایزدی شکفته شوند، پس گل رخان یا انسانهای دیگر که آنان نیز از جنسِ زندگی بوده و طالب چنین شهود و حضوری هستند چشمان خود را جایگاه چنین نرگس و جهان بینیِ چنین انسانهایی کرده و از نگاه آن شاخ نرگس و با عینک دید آنان که دیدگاه زندگی و خدا میباشد به جهان می نگرند و همین نگاهِ عاشقانه به جهان است که به آرامی شاهدِ شکفته شدنِ گُلِ وجودی خویش خواهند بود.
ای جوان سروقد گویی ببر
پیش از آن کز قامتت چوگان کنند
پس حافظ خطاب به جوانان می فرماید بهتر است او از این دوران طلایی سرو قامتی بهره مند شده و کار بر روی خود را آغاز و از آموزش ها و پیغام های معنوی شاهدان که گنجینههای زبان فارسی هستند، برای رسیدن به اوج معنویت استفاده کند پیش از آنکه انسانهای دارای منیت و یا زاهدان بی خرد و یا مغرض از قامت وجود و هستی او سوءاستفاده کرده و با آن چوگان کنند یعنی که او را به بازی گرفته و مانند گوی چوگان به هر سویی ببرند.امروزه نیز مکاتب گوناگون انحرافی و بدون نتیجه توسط طماعان و سود جویان بر سر راه انسانها قرار دارند که نه تنها به انسان آرامش و خوشبختی نخواهند داد بلکه موجب سردرگمی بیشتر او میشوند .
عاشقان را بر سر خود حکم نیست
هر چه فرمان تو باشد آن کنند
اما گوی چوگان بودن که در بیت قبل بیان شد در شکل مثبت آن نیز وجود دارد و آن هنگامی ست که عاشقان مانند گوی چوگان خود را در اختیار آن چوگان باز یگانه قرار داده و بر سر و فکرهای خود کنترل و حکمرانی ندارند و به حضرت معشوق میگویند :
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی
پس آنگاه که عاشقان اختیار همه امور خود را به دست او دهند، کن فکان همه امور دنیوی و معنوی آنان را به بهترین شکل ممکن اداره خواهد کرد و فکرهای خلاقانه در چنین انسانی جاری خواهد شد .
پیش چشمم کمتر است از قطرهای
این حکایتها که از طوفان کنند
طوفان همان حوادث طوفانی روزگاران هستند که در همه عصرها و دوران ها وجود داشته و همه آنها حاصل منیت های کوچک و بزرگ و از سر فکر و ذهن میباشند . در دوران ما نیز از این دست طوفانها کم نبودند و حافظ میفرماید همه آن طوفانها را بقدر قطره ای بیشتر نمی بیند و برای او ارزشی ندارند، پس بهتر است انسان بر روی خود تمرکز نموده و وقت خود را برای حوادث بیرونی تلف نکند .
یار ما چون گیرد آغاز سماع
قدسیان بر عرش دست افشان کنند
سماع حرکت در مسیر ریتم و آهنگ زندگی ست و به محض رسیدن سالک طریقت عشق به این آگاهی که تسلیم حضرت معشوق شده و بدون توجه به عوامل بیرونی و حوادث روزگار صبر و شکر و رضایت را پیشه خود کند و از دریچه چشم خدا به جهان بنگرد پس همه کاینات و قدسیان دست افشانی خواهند نمود ، یعنی همه کاینات برای پیشبرد اهداف عالی انسان عاشق همکاری میکنند .
مردم چشمم به خون آغشته شد
در کجا این ظلم بر انسان کنند
اما این مهم که در بیت قبل به آن اشاره شد به این راحتی میسور نخواهد شد و نیازمند تحمل درد آگاهانه برای زدودن دلبستگی های انسان به جهان ماده و همچنین رهایی از دردهای ناشی از آن میباشد که حافظ در اینجا از آن به خون گریستن یاد میکند و کنایه از زدودن چرکها و آلودگی های ناشی از تعلقات دنیوی هستند که باید از چشم و نظرگاه عاشق بیرون رفته و خدا یا زندگی جایگزین آن شود . و در مصرع دوم میفرماید البته که در هیچ کجا ظلمی چنین بر انسان نمی کنند ، و این ظلم بی نظیر است زیرا با چنین ظلمی که در واقع لطف است، انسان پس از تحمل درد آگاهانه از تعلقات دنیوی خود خلاصی یافته و از آن پس فقط با عینک زندگی و خدا جهان را نظاره میکند .
خوش برآ با غصه ای دل کاهل راز
عیش خوش در بوته هجران کنند
و از آن پس تنها غم و غصه انسان عاشق غم هجران و فراق است و حافظ میفرماید عاشق این غصه را با روی خوش می پذیرد و اهل راز میدانند که این غصه با غم و دردهای پیشین تفاوت اساسی دارد زیرا این دردِ هجران برای وصل شدن به آن یگانه درحقیقت برترین عیش و سرخوشی ست که نصیب عاشق میگردد .
سر مکش حافظ ز آه نیم شب
تا چو صبحت آینه رخشان کنند
پس حافظ (ای انسان) تو از آه و درد فراق نیمه شب یک لحظه هم دست مکش زیرا بوسیله همین آه است که در صبحِ بیداریت وقتی در آینه بنگری خواهی دید زنگار ها از دلت زدوده و آنچنان رخشان شده که اصلِ زیبا و خداییِ خود را بوضوح در آن آیینه صیقل خورده خواهی دید.
دکتر صحافیان در ۴ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۲۵ دربارهٔ عطار » الهی نامه » بخش هجدهم » (۲) حکایت سلیمان علیه السلام و شادروانش:
حکایت سلیمان و سراپرده شاهی( مقاله 18)
سلیمان با سپاهیان در حال حرکت بود، از خاطرش گذشت که در جهان، شاهی همانند من نیست.ناگهان گوشه ای از سراپرده و قصرش در زمین فرو رفت. بر باد بانگ زد، چرا چنین کردی؟باد گفت گناهی ندارم.از درگاه حق فرمان دارم که تا سلیمان دل نگه می دارد شادروانش را نگه دارم:
قناعت بایدت پیوسته حاصل
که تا بر تو نگردد ملک زایل
ولی مغز قناعت فقر آمد
تو شاهی گر به فقرت فخر آمد
ملک عظیم سلیمان به خاطر قناعت او به زنبیل بافی است، همان گونه که خورشید آسمان گستر به قرصی قانع شد.
- فقر( نخواستن) که افتخار پیامبر ماست، با فنا در یک وادی و شرط دل سپاری مطلق به حق و رسیدن به دروازه آرامش است.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
دکتر صحافیان در ۴ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۲۴ دربارهٔ عطار » الهی نامه » بخش هجدهم » (۱۱) حکایت مجنون و لیلی:
حکایت خواستگاری مجنون از لیلی
لیلی گفت بیاور تا چه داری؟
زبان بگشاد مجنون گفت ای ماه
نه آبم ماند در عشق تو نه چاه
عشق تو عقلم را نیز غارت کرده فقط جانی مانده، آن هم برای تو
در نهایت سوزنی به لیلی داد و گفت: از دو عالم همین را دارم و آن هم برای آن است که در صحرا که تو را می جستم، پیوسته در پایم خار می شکست و با آن خارها را از پای در می آوردم.
لیلی گفت پس بدان که در عشق صادق نیستی.اگر در جستن چون منی، خاری در پایت رود خارج کردن آن روا نیست، باید آن را چون گلی بدانی که روی لباست زده ای.مگر از بوته گل کمتری که یک سال به امید گل خارها را در کنار خود می دارد؟!
- در این حکایت فراتر از صبر و قناعت مطرح شده است و آن خشنودی کامل و محو شدن در عشق هست.و عوض شدن مفهوم موضوعات در سایه عشق.خاری که در راه عشق است چون گل عزیز است.از بین رفتن مفاهیم عادی و تبدیل آنها ثمره بی خویشتنی و فناست.( رجوع شود به کیمیاگری عارفان در همین کانال)
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
دکتر صحافیان در ۴ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۲۰ دربارهٔ عطار » الهی نامه » بخش نوزدهم » (۱۱) حکایت ابرهیم علیه السلام:
حکایت ابراهیم خلیل و فرشتگان(مقاله 19)
ابراهیم 40 هزار غلام داشت و هر یک سگی با قلاده طلا، شمار گوسفندانش ممکن نبود.
فرشتگان گفتند او چگونه خلیل و محو حق است؟!
حق به جبریل فرمان داد نام مرا در پیشش آواز ده،جبریل با آواز خوش گفت قدوس:
خلیل الله چو بشنیدش آواز
ز پای افتاد گفتی آن سرافراز
سپس یک سوم گوسفندان را به او بخشید و درخواست کرد یکبار دیگر نام یار را آواز دهد پس از آن یک سوم دیگر و سپس بیخود گشت و همه را بخشید.
جبریل گفت منم روح القدس، گوسفندان شایسته من نیست و من هیچ گاه در آرزوی کباب نبوده ام. خلیل گفت آنچه بخشیده ام بازپس نمی گیرم.جبریل گفت از من چوپانی نمی آید خلیل گفت پس همه را رها کردم.
حق با افتخار از فرشتگان نظر خواست.گفتند به زندگی و فرزند دل بسته است.حق در خواب دستور کشتن اسماعیل را داد...
پس از پیروزی ازین آزمون ملایک فریاد برآوردند که او از مال و فرزند رهاست، اما دلخوشی او به خویشتن است.
تقدیر حق چنین رقم خورد که در ِآتش گرفتار شود و جبریل از اوج اسرار فرود آید :
که هان درخواه هر حاجت که داری
به تو، گفتا، ندارم چون نه یاری
اگر از غیر حاجت خواه باشم
پس از اغیار این درگاه باشم
ملائک به خروش آمدند که خلیل پاک جسم و پاک جان است.چنان است که از عشق گرمش آتش سرد می شود.اگر او را خلیل خود می دانی شایسته است.
-فلسفه و معنای زندگی:
گفتگوی فرشتگان و خداوند بر سر آفرینش آدمی ادامه دارد( ما مشهود حق و فرشتگانیم )و عشق و جسارت حق سبب شد تا با وجود همه مخالفتها و حسادتها( ابلیس) در وجودمان آورد.اکنون زندگی فلسفه و معنای دیگری پیدا می کند و آن رقم زدن سربلندی خداوند است(با رساندن خویش به جایگاهی فراتر از فرشتگان)
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
دکتر صحافیان در ۴ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۱۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱:
زاهد، که قبله اش بیرونی است از حال خوش ما آگاه نیست و آنچه درباره ما می گوید سبب ناخوشی ما نیست( می دانیم که او نچشیده است ایهام به لا اکراه فی الدین- دین حال خوش-)
در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست
در صراط مستقیم ایدل کسی گمراه نیست
در نظر رونده طریق حق، هر آنچه در لحظه روی می دهد نیکوست. ای دل تردید نکن در صراط مستقیم گمراهی وجود ندارد(تفسیر حمد/ 5-7:مرا راه منمای به جای دیگر، مرا با تو خوش است.معارف بهاء ولد/168)
3- تا بازی زمان (ایهام: تا مهره رخ)چه نقشی بزند، پیاده ای جلو می رانیم، در شطرنج رندان آگاه، شاه جایگاهی ندارد( پیاده خود شاه است)
4-این آسمان سراسر آبی و پر از نقش ستارگان چیست؟! رازی است که هیچ دانایی نمی داند.
5-ای خدا این چه بی نیازی است و چه سرنوشت قدرتمندی( خانلری:قادر حاکم: ایهام به معشوق)که با این همه زخم عشق فرصت یک آه نیست( یا به سبب غلبه معشوق و یا استیلای حال خوش عشق)
6- رئیس دیوان ما( ایهام به معشوق)گویی حساب سرش نمی شود چرا که در بالای مهرش نشان حسبه للله(رایگان) نیست.ایهام: بدون مهر به ما رایگان داده است یا هیچ کاری را محض رضای خدا انجام نمی دهد.
7- این درگاه( معشوق) جای غرور و فخرفروشی نیست هر کسی بخواهد می آید و هر چه خواهد می گوید( در بیت قبل، هر چه خواسته گفته است و این بی ادبی نیست ، غلبه حال خوش است)
8- تنها یکرنگانی که صفای درون دارند، می توانند به میخانه روند( و شراب حال خوش بنوشند) خودفروشان( آنان که بیرون را بر درون ترجیح داده اند) به این میخانه راه ندارند.
9- هر کاستی و ناخوشی که هست از قامت ناموزون ماست وگرنه لباس فاخر تو بر اندام کسی کوتاه نیست( در وادی فقر می باید خواسته های بی شماری را که اندام جان را ناموزون کرده پیراست)
10-پیوسته پیرو پیرخراباتم که حال خوشش همیشگی است، چه آنکه حال خوش پیر و مرشد همیشگی نیست.( خانلری: واعظ به جای زاهد: صحیح تر است چه آنکه زاهد که در بیت اول گذشت گاهی هم حال خوش ندارد)
11- اگر بر صدر مجلس رندان صاحب وقت نشسته ام به خاطر همت(قزوینی: مشرب) عالی است
آنکه جام حال خوش را تا ته سرکشیده، در اسارت شهرت و ثروت نیست.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
دکتر صحافیان در ۴ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲:
(چاپهای قدسی و انجوی: بحری است بحر عشق)
راه عشق بی انتهاست(هم سو با بی انتهایی معشوق) چاره ای جز جان دادن نیست( ایهام: جان دادن واقعی و مجازی یعنی مردن از خواسته های جسمی،ذهنی و قلبی)
هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
هر لحظه که وجودت را به عشق بسپاری حال خوش- حتی با جان دادن- فراهم است و این حال بهترین کمال و خیر است نیازی به استخاره( در هر دو معنای طلب خیر و یا تفال) نیست.
3-ما را از پیامهای منع کننده عقل که برهم زننده این حال خوش است نترسان، در ولایت ما عاشقان، این نگهبان هیچ کاره هم نیست.( حال خوش، او را از ذهن و دلمان نیز برده است)
4- جان دادن ما را در راز چشمانت بجوی، فلک و ستاره بی گناهند.
5-او چون هلال ظریف است و جز با چشم پاک نمی توان دید.در هر دیده ای جلوه نمی کند.
6-قدردان شیوه رندی باش که پیوسته حال خوش را فرارویت می آورد، چراکه همه به راه گنج دسترسی ندارند.
7- زاری حافظ تاثیری در تو نداشت .مبهوت این دلم که کم از سنگ خارا نیست(ستایش استغنا و رهایی معشوق و قدم گذاشتن در وادی تحیر)
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
مرزبان در ۴ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۰۰ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۰ - از زبان اهل خراسان به خاقان سمرقند رکنالدین قلج طمغاج خان پسرخواندهٔ سلطان سنجر:
جناب عباسی سعدی دو شاعر بزرگ پیش از خود را ذکر کرده یکی فردوسی و یکی انوری او انوری را بحر سخن مینامد
چنین گفت بحر سخن انوری
مرزبان در ۴ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۵۱ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۰ - از زبان اهل خراسان به خاقان سمرقند رکنالدین قلج طمغاج خان پسرخواندهٔ سلطان سنجر:
یورش غزان در دوره سلجوقی ؟ سلجوقیان خود غر بودند و این غزان همان خویش و کسان سلطان سنجر و طغرلند که از سال چهارصد وارد ایران شدند
غزانی که شامل این قصیده میشوند و خراسان را به مدت پنجاه سال در دوران سنجر مورد تازش مجدد قرار دادند خویشان و سپاهیان سنجر بودند انها تخت سنجر را در قفس زرین گذاشته بوودند و به او سجده میبردند اینها همانهایی هستنتد که ابتدای سده چهار وارد ایران شدند وبعضی از علما فتوا دادند چون مسلمان شده اند جنگ نکنید اینها همان مسلمانانی هستند که سال 400 اعلان مسلمانی کرده بودند اما تا دویست سال پس از ان شمن بودند
اری چیزی که بدان توجه نمیشود اینست که این غزان همان سلجوقیان هستند مگر تنها خراسان لود - حقیقت انست که انگاه که مغولان امدند امدند ته خرمن غزان سلجوقی را جمع کنند
فتح مسلّم بخارا در دهم ذی القعده سال 389 در عهد سلطنت عبد الملک سامانی بدست ایلک خان نصر بن علی یکی از امیران آل افراسیاب اتفاق افتاد.-
شهاب الدوله بغرا خان هارون بن سلیمان (یا موسی - این احتمالا همان سلیمان شاهیست که جد ال عثمان را به او منصوب میکنند .
) نواده عبد الکریم ستق بغرا خان آغاز شد. این پادشاه که مرکز حکومتش شهر بلاساغون بود در دوره سلطنت نوح بن منصور سامانی (365- 386) بماوراء النهر تاخت و بخارا را در 382 فتح کرد لیکن هنوز چندی از فتح بخارا نگذشت که بیمار شد و از بخارا بیرون رفت و بعد از خروج او نوح ببخارا بازگشت و هارون در راه مرد.
-
غزان از سال چهارصد در ایران دست به کشتار مردم ایران زدند هنوز سلجوقیان به نیشابور نرسیده بودند که پیشتازان انها همدان و سپس اذربایجان را مورد تاخت و تاز قرار دادند و هزاران اذری را کشتند وهسودان و امرای دیلمی بعد ازفداکاریهای بسیار انها را شکست دادند و انها نزد طغرل رفتند و اینبار با برادر طغرل ابراهیم ینال به ری و اصفهان و تبریز و همدان و دیگر جاهای ایران تاختند تازش انها انقدر وحشیانه بود که بسیاری از قبایل باقی مانده خاک ایران را ترک کردند و به مصر و یمن رفتند
تا سال 310 هیچ ترکی از سیحون نگذشته بود و حتی به کاشغر هم نرسیده بودند گزارش مقدسی و ابن فضلان نشان میدهد که غزان بالایخوارزم به 15 روز خیمه داشتند
در سده چهار هجری ترکان با هم جنگ میکردند با شکست گروهی از انها تنها راه را اظهار مسلمانی دیدند غزان سلجوقی از ان دسته بودند
گردیزی د) در سرآغاز ورود ترکان به ماوراءالنّهر چنین مینویسد:
«در سال 369 خبر رسید امیرمحمود را که ترکان از آب (جیحون) گذارده شدند و به خراسان آمدند و پراکندند.
د. ارسلان جاذب امیر طوس از پس ایشان همی شد. شهر به شهر و آنچه به دست آمدند، هم گرفت و کُشت» (مشکور، 1349: 141).
گردیزی سپس در ابتدای حال ترکان سلجوقی مینویسد: «اندرین وقت (416 ه.ق) که امیرمحمود به ماوراءالنّهر بود، فوجی مردم از سالاران و پیشروان ترکستان پیش او آمدند و بنالیدند از ستم امراء ایشان بر ایشان؛ گفتند ما چهار هزار خانهایم. اگر فرمان باشد، خداوند ما را بپذیرد که از آب گذارده و اندر خراسان وطن سازیم. او را از ما راحت باشد و ولایت او را از ما فراخی ، که ما مردمان دشتیایم و گوسفندان فراوان داریم و اندر لشکر او از ما انبوهی باشد.
امیرمحمود مثال داد تا از آب گذارده آیند و ایشان به حکم فرمان او چهار هزار خانه از آب گذارده آمدند و اندر بیابان سرخس و فراوه و باورد فرود آمدند و خرگاهها بزدند.
چون امیرمحمود از آب گذاره آمد، امیرطوس، ابوالحرث ارسلان جاذب، پیش او آمد و گفت: این ترکمانان را اندر ولایت چرا آوردی؟ این خطا بود که کردی! اکنون همه را بکش و یا به من بده که تا انگشتهای نر ایشان ببرم تا تیر نتوانند انداخت. امیرمحمود را عجب آمد و گفت: بیرحم مردی و سخت ستبردلی. پس امیرطوس گفت: اگر نکنی بسیار پشیمانی خوری. [پس از آن ترکان فساد کردند و امیرمحمود اندر سنة 419 سوی طوس کشید و بفرمود تا فوجی انبوه از لشکر باسالاری چند با امیرطوس برفتند به حرب ترکمانان. چون به نزدیک رباط فراوه رسیدند، جنگ پیوستند و بر ایشان ظفر یافتند و چهار هزار سوار معروف از ترکمانان بکشتند و بسیاری را دستگیر کردند و باقی به هزیمت رفتند سوی بلخان و دهستان و فساد ایشان اندر آن ولایت سهلتر گشت» (گردیزی، 1363: 416-410).
چون محمود درگذشت سلطان مسعود مشغول کشتن حسنک وزیر و حمله به مکران و جنگ با ال زیار بود که سواران سلجوقی از رود جیحون گذشته و در دشتهای مرو و نسا جا گرفتند طغرل و عموهایش جغری و و داود با ارسال یکی از سران خود به عنوان گروگان و با شرح وضعیت ناگوار خود، از ابوالفضل سوری صاحب دیوان خراسان خواهشمند میانجیگری نزد مسعود غزنوی شدند
سلطان مسعود از غارتگری انان و سوگندشکنی شان در عهد پدر با خبر بود و از گستاخیشان بخشم امد و لشکری قوی به سرداری حاجب بگتغدی به سوی نسا فرستاد و غزان از پیش اماده سپاه غزنوی را شکستی سخت دادند و با فرستادن بونصر صینی «( چینی ) » به دربار مسعود حکومت دهستان و نسا و فراوه را از مسعود بستاندند
در این اوضاع مسعود برای جهاد به هند رفت و ترکمانان روستاهای خراسان را زیر غارت گرفتند مسعود که از هند امد غزان در مرو طغرل را خاقان خوانده بودند و سپاه مسعود در سرخس نتوانست پیش رویشان بایستد غزان با این پیروزی رو به نیشابور داشتند و زودتر ابراهیم ینال برادر طغرل را با دویست سوار به نیشابور که ابر شهر انزمان بود فرستاندند تا از بزرگان و علمای ایران بیعت بستاند و قیام دولت سلجوقی را اعلام کند
پیش از رسیدن طغرل و سپاه غزان برای طغرل در کاخ شادیاخ بیعت گرفته شد با این همه هنگام با رسیدن طغرل و سپاهش سلجوقیان و بر سر همه انها جغری عموی طغرل بنا بر عادت معهود خود آهنگ غارت نیشابور کردند اما طغرل با پرداخت چهل هزار زر سرخ انها را از غارت و کشتار نیشابوریان باز داشت ( در واقع گفت خودتان را خسته نکنید اینده همه شماراست )
مسعود طی یکی دو سال بعد خواست اب رفته به جوی اورد نشد که نشد -
پیش از اینها انگاه که سلجوقیان تازه برای بار اول با اجازه محمود امده بودند و هم بدست او پراکنده شدند گروهی از ترکان ، از راه کرمان رهسپار اصفهان شدند. سلطان محمود نامهای به علاءالدوله محمد بن دشمنزیار کاکویه دیلمی ( او همان ست که از ابن سینا و شهمردان رازی خواست تا دانشنامه و نزهت نامه علایی را به پارسی بنویسند - کاکا و ماما به معنی دایی و عمو هستند ) فرمانروای اصفهان، فرستاد و از او خواست که ترکمانان را یا بازگرداند یا بکشد و سرهایشان بفرستد. ترکان را یارای دیلمیان نبود از اصفهان بیرون جسته و یغماکنان به آذربایجان پیوستند.
ایران در سده چهار بدست سامانی و بویهی روزگاری شکوهمند تر از ساسانیان داشت و در اوج پیشرفت علمی و ادبی بود و وسعت ان از چین تا شام بودقدرت خلیفه پس از برمکیان و حسن بن سهل وپسران طاهر به سامانیان و دیلمیان رسید از بخت بد در پایان سده چهار و اغاز سده پنجم هر دو شهریاری همزمان فروریختند
طغرل سال 433 هجری گرگان را هم گرفت و از این سال تا سه سال بعد مشغول جنگ و گریز با بویهیان بودند ال بویه توانستند در سال 436 همدان را طغرل پس بگیرند اندیک از کجروی روزگار دراین سال طاعونی اسبان دیلمان را نابود کرد
اذربایجان انروز شهر و روستا و دشتش همه اباد از مردمان دیلمی و هذبانی بود
ترکمانان وقتی به آذربایجان رسیدند، حاکم آذربایجان، وهسودان شهریار نو جوان انان را به اذربایجان جای داد و در سپاه خود پذیرفت
به قول ابن اثیر شمار آنان قریب دو هزار چادر ور هر چادر هفت تن و بالغ بر حدود چهارده هزار تن میشدند.
ترکان غُز در آذربایجان هم آرام ننشسته و به کشتار و غارت پرداختند. چامچیان، مورخ معروف ارمنی، در حوادث سال 1021 میلادی چنین مینویسد:
«در این سال ترکان چون تند سیلی به آذربایجان رسیده ، تا به ارمنستان و واسپورگان تاختند و دست درازی بگشادند. شاپور، سردار واسپورگان، با سپاه خود، و سلطان، به یاری «سنگریم» امیر آرجرونی رفت چون بدانجا رسیدند، انبوهی از ترکان دیدند گیسوان فروهشته و کمانهای چاچی به دست و ارمنیان، سخت بترسیدند. ترکان به تیر گروهی از ارمنیان کشتند تازش این ترکان بر آذربایجان و ارمنستان چنان ترس در دلها افکنده بود که سنگریم، پادشاه ارجرونیان ارمنستان، تختگاه خود، و اسپورگان، را به واسیل، امپراتور روم واگذار کرده و خود با خانواده و سپاه و یک سوم چهارصد هزارتن از مردم کشور واسپورگان به شهر سیواس پناه بردند
غزان طغرل نیز پس از نهب و غارت خراسان و شکست سلطان مسعود غزنوی، روی به ری نهاده و آن شهر را بگشادند و در حوالی سال 429 ه. ق در ری دو دسته شدند:
دستهای از ایشان که به قول ابناثیر شمارة آنان به دو هزار و پانصد تن میرسید، در آنجا مانده و دستهای دیگر به سرداری بوقا و کوکتاش و منصور دانا روانة آذربایجان شدند و به دیگر غزان پیوستند
ابن اثیر مینویسد که وهسودان دختری از غزان بگرفت تا مگر بدین بند خویشاوندی خوی و پیوند گیرند . اندیک ترکان دست از یغماگری و کشتار بر نداشتند و در همان سال به مراغه تاختند
بوقا، کوکتاش ، منصور و دانا در 429 هَ . ق . به مراغه وارد شده به جامع شهر آتش در افروختند و بسیاری از مردم شهر و کردان هذبانی را کشتند.
گروهی دیگر به ارمنستان تاخته پس از غارت به ارومیه بازگشتند، و با کردان آنجا بسیار سخت جنگها کردند و گروهی از طرفین کشته شد
کار انچنان بالا گرفت که شهریازان کین گذشته گذاشته و پشت در پشت هم نهادند تا بلای تازه بگردانند
انگاه وهسودان بن مملان، چاره اندیشید و بزرگان آنان را به تبریز به مهمانی خواند و سی تن ازبزرگانشان بگرفت و گروهیشان بکشت.
سپس زوبین افکنان دیلم و سواران هذبانی تبریز و مراغه و اردبیل و ارومیه گرد وهسودان روادی و ابوالهیجا ربیب الدوله به جنگ غزان شدند و جنگی جانانه بکردند بکشتاری سخت انانرا براندند غزان به قزوین و ری و همدان نزد دیگر دزدان گریختند
پیروزی بر ترکان شادی در دل اذربایجانیان انداخت قطران تبریزی شادی این پیروزی بر ترکان غز وهسودان را ستوده
... ترا خیل و رهی، ای شاه، بسیارند و من دانـم
رهی را کی کم از قلاّش و خیلی کمتر از ترکان
به جنگ آهنگ تو کردنـد با پیکان بسا سـرکش
نگه کن تا چه آوردست گـردون بر سـر ایشان
همیشه عـزم ایشان بـود بر تـاراج و بـرکشتـن
چو باشد عزمشان آن گونه، باشـد حالشان اینسان
هلاک آنگه شود عاصی که بالا گیـردش قـوّت
چنان چون مور کو گردد هلاک آنگه که شد پران
(قطران، : 318)
آن ترکان، از آذربایجان به ری برگشته با ترکان دیگر فراهم آمده، قزل نامی را به امیری برداشتند.
... باقی غزان از ارومیه به حکاریه و موصل رفتند عشایر کرد را غارت کرده و خرابی بسیار بار آوردند. کردان به کوهستان پناهیدند. در آنجا غزان ظفر یافتند و 1500 تن را کشتند و هفت تن از رؤسای آن قوم را به اسارت گرفتند
. بوقا و ناصغلی و غیره به دیاربکر رفتند و نواحی بازبدی و حسینیه و نیشابور را غارت کردند.دیگری از سرداران غز منصوربن غرغای در جزیره ٔ ابن عمر باقی ماند. سلیمان بن نصرالدولةبن مروان که رئیس مروانیه ٔ کرد بود و در جزیره مقام داشت با او مکاتبه کرد و با او قرار داد که بعد از فصل زمستان راه بدهد که غزان به شام بروند. سلیمان قصد خود را به خوبی پوشیده داشت ، و چون منصور وارد جزیره شد او را دستگیر کرد. اتباعش پراکنده و پریشان شدند. کردان بشنویه و سایرین از دنبال غز رفتند و چون غز از در صلح درآمد رئیس آنها را آزاد کردند ولی غز به عهد خود وفا نکرد، و به غارت سنجار و نصیبین و خاپور پرداخت .
این غارتها هنوز از نتایج سحر است و صبح دولتشان در ایام سنجر و الپ ارسلان دمید
بیچارگی و درماندگی مردم را از پناهبردنشان به دیگر غزان و امرای سلجوقی و التماس یاری از ان است
ابن اثیر در حوادث سال 456 ه. ق مینویسد: «چون آلب ارسلان سلجوقی به مرند رسید، یکی از امیران ترکمان، که طغتکین نام داشت، با گروه انبوهی از ایل خود به آذربایجان آمد، و در همه جا پراکنده شده، از آزار و اذیّت مردم فروگذار نکردند.
قطران تبریزی در قصیدهای، از انبوهی ترکان و خرابیهای آنان در سرزمین آذربایجان، به نزد ممدوح خود، ابوالخلیل، که از امرای آن روزگار بود، و چنین به شکایت میپردازد:
گرچهامروز از تـو ترکانهر زمانخواهند باج
بـاز فـردا نعمت تــرکان تــرا گـردد مـدام
اول اندر مصـر یوسف هم چنین دربند بـود
آخر او را شد مسلّم ملک مصر و ملک شام
(قطران، بیتا: 230)
و در مدح شاه ابوالخلیل جعفر هم میگوید:
اگـر چه داد ایران را بلای تـرک ویـرانی
شـود از عدلت آبادان چویزدانت کند یـاری
(همان: 390)
و در قصیدة دیگر باز در مدح او میگوید:
گر نبـودی آفت ترکان به گیتی در پدید
بستـدی گیتی همه چـون خسـروان باستان
(همان: 335)
روی ترکان هست نازیبا و گست
زرد و پرچین چون ترنج ابخست
نخستین ردپایی که از طغرل در تاریخ سیاسی سلجوقیان پدیدار گشته را میتوان در نگارش نامهای از طغرل به همراه یبغو و داوود، به ابوالفضل سوری دانست، که در آن با تقاضای میانجیگری بین آنان و مسعود غزنوی و شرح وضعیت ناگوار خود، ولایت نسا و فراوه را در ازای ارسال یکی از سران خود به عنوان گروگان، از مسعود غزنوی درخواست نمودند. آنان همچنین متعهد گشتند که جلوی تاخت و تاز ترکمانان عراقی و خوارزمی را گرفته و از سر برآوردن شورشیان در بلخان کوه، دهستان و اطراف خوارزم و جیحون جلوگیری نمایند. پس از انجام این نامهنگاری و مجموعه حوادث و جنگی که در واکنش مسعود غزنوی به درخواست سلجوقیان به سال 426 هجری/ 1034 میلادی در نزدیکی نسا رخ داد، این شهر به نام طغرل قرار گرفت. عدهای نیز این سال را مصادف با فتح نیشابور و سرخس توسط طغرل و چغری میدانند.[41] در سال 429 هجری/ 1037 میلادی، نبرد دیگری میان قوای سلجوقی و غزنوی در نزدیکی سرخس رخ داد که به شکست سخت غزنویان، برتری نظامی سلجوقیان در خراسان و انحطاط لشکر غزنوی در برابر آنان منجر شد.پس از این واقعه، سلجوقیان در سال 429 هجری/ 1037 میلادی طغرل را به ریاست خویش برگزیدند و به نام او به عنوان نخستین سلطان سلجوقی خطبه خواندهشد
س از گذر چند سال، ابراهیم ینال، برادر ناتنی طغرل، نیشابور را به وسیلهٔ دویست سوار و انجام رایزنیهایی، فتح کرد و در نخستین جمعهٔ پس از ورود به نیشابور، در مسجد جامع، به نام طغرل خطبه خواند و مدتی بعد نیز، طغرل در میان استقبال بزرگان نیشابور وارد آن شهر شد و پس از اقامت در باغ شادیاخ، بر تخت سلطنت مسعود غزنوی تکیه زد.[44][45] برخی نیز تاریخ این حوادث را مصادف باسال 29 / 1028 میلادی میدانند.
پس از وقوع دو جنگ که هر کدام از طرفین درگیر، توانستند در یکی از آنها پیروز شوند، مسعود پس از تجهیز و آمادهسازی نیروهای خود در هرات به سال 431 هجری به منظور مقابله با ترکمانان، این شهر را ترک گفته و در تعقیب طغرل، به نواحی طوس، باورد و نسا رفت اما طغرل موفق به فرار شد. سلطان مسعود، زمستان سال 431 هجری را در نیشابور سپری کرد و سپس در جهت دستیابی به طغرل از آن شهر خارج شد. شدیدترین و مهمترین نبرد طرفین در دندانقان و در سال 431 هجری صورت گرفت که در طی آن لشکر غزنوی به علل مختلف از جمله:
غرور مسعود و بیتوجهی به مشورت اطرافیان.
برکنار نمودن خدمتگزاران وفادار.
پیوستن عدهای از سپاهیان به سلجوقیان و ترغیب دیگر سپاهیان به فرار توسط آنان؛ و همچنین علل متعدد دیگر، شکست سختی را متحمل شد و با این شکست کار غزنویان در برابر سلجوقیان به پایان رسید و سلطان مسعود نیز مدتی پس از این واقعه، کشتهشد - پس از پیروزی در دندانقان، طغرل به همراه دیگر سران سلجوقی همچون چغری بیک، موسی یبغو و …، با ارسال نامهای به خلیفهٔ عباسی، القائم بامرلله، با بیان سابقهٔ خدمات خویش و همچنین ذکر مشکلات و احوالی که توسط سلطان محمود غزنوی بر آنان گذشت و بدگویی از سلطان مسعود و همچنین ذکر پیروزی بزرگ خود در برابر سلطان مسعود، منشور سلطنت را از درگاه خلیفه که دارای قدرت معنوی زیادی بود، درخواست کردند.[54] خلیفه القائم بامرلله یکی از افراد مورد اعتماد خویش به نام هبه الله مأمونی را به نزد طغرل، که در ری اقامت داشت، گسیل نمود و به طغرل، رهبر سلجوقیان، اظهار لطف و دوستی کرد و با ایجاد این پیشزمینهها، روابط میان سلجوقیان و خلافت عباسی بر پایهٔ منافع دو طرف، شکل گرفت
تحرکات اولیه بساسیری علیه طغرل
از گزارش ابن اثیر برمیآید که ترکان بغداد با توجه به میل ابن مسلمه که میخواست آلبویه را به دست غزها نابود کند، به طغرل و سپاهش روی خوش نشان ندادند و کمی بعد که عامهٔ بغداد بر سپاه طغرل شوریدند، سلطان به سرکوب و مصادرهٔ اموال ملک رحیم و ترکان مشغول شد. نورالدوله دُبیس هم بر اثر فشار طغرل، بساسیری را از خود راند. در حقیقت، موضوع دُبیس بن مزید و قریش بن بدران در قیام بساسیری، سخت متغیر بود و اینان چند بار به بساسیری پیوستند و باز او را رها کردند و به فرمان طغرل شدند.[58
از آنکه در دهنش این زمان نهد پستان
دگر زمان بستاند به قهر پستان را
نگه کنید که در دست این و آن چو خراس
به چند گونه بدیدید مر خراسان را
به ملک ترک چرا غرهاید؟ یاد کنید
جلال و عزت محمود زاولستان را
کجاست آنکه فریغونیان زهیبت او
ز دست خویش بدادند گوزگانان را؟
چو هند را به سم اسپ ترک ویران کرد
به پای پیلان بسپرد خاک ختلان را
کسی چنو به جهان دیگری نداد نشان
همی به سندان اندر نشاند پیکان را
چو سیستان ز خلف، ری زرازیان، بستد
وز اوج کیوان سر برفراشت ایوان را
فریفته شده میگشت در جهان و، بلی
چنو فریفته بود این جهان فراوان را
شما فریفتگان پیش او همی گفتید
«هزار سال فزون باد عمر سلطان را»
به فر دولت او هر که قصد سندان کرد
به زیر دندان چون موم یافت سندان را
پریر قبلهٔ احرار زاولستان بود
چنانکه کعبه است امروز اهل ایمان را
شد ایران دلم ازدست ترکان خطا ویران
طغرل چون به نیشابور امد و تازه پادشاه شد برادرش ابراهیم ینال را به پیش فرستاد تا سرزمین های ناشناخته را کشف کند - احوال و فعالیتهای کریستف کلمب سلجوقی ابراهیم بمال در تاریخ مبسوط است - کشتار هزاران کس در اصفهان و ری و نهاوند و همدان و دینور و قتل عام اذربایجانیان و مهاجرت دسته جمعی انان به مصر و شام و عراق و یمن از دیگر کارهای سرچوقیان است
لشکری که ابراهیم پس از جلوس طغرل بیک بر اریکۀ قدرت (429ق/1038م) برعهده گرفت، مسئولیت فتح نیشابور بود. این مأموریت در اولیت سال سلطنت طغرل رخ داد. وقتی ابراهیم با 200 مرد بر کران نیشابور رسید رسولی به شهر فرستاد و پیام داد که وی مقدمۀ طغرل، چغری و عم این دو یعنی موسی یبغو است. از نیشابوریان میخواهد که بگذارند به شهر درآید و به نام طغرل خطبه کند وگرنه باز خواهد گشت و به طغرل خبر خواهد داد. در ضمن به آنان هشدار داد که به زودی لشکری بزرگ بر اثر او خواهد آمد. اهل نیشابور به توصیۀ یکی از بزرگان شهر (قاضی صاعد) یا ابراهیم از در صلح درآمدند و به استقبالش شتافتند (بیهقی، 550-552). ابراهیم با سواران خود به شهر درآمد و به مسجدجامع رفت و آنجا اسماعیل عبدالرحمن صابونی، خطیب مشهور شهر را، بر آن داشت تا به نام طغرل خطبه کند (همو، 553؛ منهاج، 1/249) و بدین ترتیب نیشابور از قلمرو سلطان مسعود بیرون رفت و زیر نگین قدرت سلجوقیان درآمد.
فتح همدان: پس از آنکه سلجوقیان در دندانقان، بیابانی میان سرخس و مرو، بر نیرومندترین رقیب خود، مسعود غزنوی (حک 421-432ق/1030-1041م)، چیره شدند (8 رمضان 431ق/24 مه 1040م)، بخشهایی از ایران را که به تصرف درآورده بودند، بین خود تقسیم کردند و به قصد تصرف دیگر شهرها در اطراف پراکنده شدند. چغری بیک که برادر مهتر طغرل بود مرو را مرکز حکومت ساخت و خراسان را به خود اختصاص داد. عموی او، موسی یبغو، به ولایت بُست و هرات و اسفزار و سیستان نامزد شد، قاورد پسر مهین چغری به ولایت طبس و نواحی کرمان و قهستان رفت (رشیدالدین، 2/265، 266) و بالاخره طغرل روی به عراق عجم نهاد. در این لشکرکشی ابراهیم در رکاب او بود. چون طغرل بر ری سیطره یافت و آنجا را دارالملک ساخت، ابراهیم را به تسخیر همدان، ابهر، زنجان و نواحی آذربایجان گسیل داشت (راوندی، 104؛ حسینی یزدی، 37). ابراهیم پس از آنکه در 434ق/1043م بر بعضی از بلاد مجاور ری استیلا یافت، به بروجرد حمله برد و موفق شد این شهر را تصرف کند (ابن اثیر، 9/506). آنگاه قصد همدان کرد. حاکم این شهر، ابوکالیجار گرشاسب بن علاءالدوله بن کاکویه به شاپور خواست، شهری بین خوزستان و اصفهان (یاقوت، 3/166)، ناحیهای در لرستان امروزی، گریخت و ابراهیم به همدان وارد شد. پس از گرفتن غنائمی از همدانیان، ابوکالیجار را تعقیب و او را که در قلعهای در شاپور خواست پناه جسته بود، محاصره کرد. اهالی شهر که بر جان خود ترسیده بودند، با ابراهیم به جنگ برخاستند، لیکن قادر به دفع او نبودند. ابراهیم شهر را متصرف شد و لشکریانش به غارت و زشتکاریهای دیگر پرداختند. همینکه غزها همراه با غنائمی از همدان به ری آمدند (ابن اثیر، 9/507)، گرشاسب به این شهر بازگشت و آنجا ماند تا اینکه چند سال بعد طغرل، ابراهیم را باز به دفع او مأمور ساخت.
حملۀ مجدد به همدان و استیلا بر جبل و دینور: در 437ق/1045م ابراهیم به فرمان طغرل به بلاد جبل، در غرب ایران، حمله برد. فرمانروای این ناحیه، گرشاسب بن علاءالدوله، از پیش ابراهیم گریخت و به کردهای جوزقان پیوست. ابراهیم همدان را به تصرف درآورد و آنگاه به دینور، نزدیک کرمانشاه رفت. امیر این شهر، ابوالشوک فارِس بن محمدبن عَنّاز، از ترس ابراهیم به قرمیسین (کرمانشاه)، بخشی دیگر از قلمرو خود، گریخت و ابراهیم که طمعش در کشورستانی افزونی گرفته بود، پس از دستیابی به دینور و سامان دادن به امور آنجا، به قرمیسین روی آورد. ابوالشّوک با شنیدن این خبر، گروهی از لشکریانش را که دیلمی و کرد شاذنجانی بودند، به حراست شهر گماشت و خود به حُلوان رفت. ابراهیم پس از تحمل شکستی موقت از قرمیسیان و بیرون شدن از شهر، بار دوم موفق شد در رجب 437ق/ﮊانویۀ 1046م اهالی را مقهور خود سازد و بسیاری از لشکریان آنان را بکشد. کسانی که از کشته شدن نجات یافتند، ناگزیر اموال و سلاح خود را به ابراهیم تسلیم داشتند و به ابوالشوک ملحق شدند (همو، 9/528). ابوالشوک که خبر این قتل و غارت را شنید، خانواده، اموال و اسلحۀ خود را از حُلوان، در شمال شرقی بغداد، به قلعۀ سیروان (شیروان)، در ولایت جَبل (یاقوت، 3/296) منتقل کرد و به تنهایی در میان لشکریانش باقی ماند. ابراهیم در شعبان 437ق/فوریۀ 1046م بر صَیمره، شهری بر کرانۀ رودی به همین نام در ناحیۀ پشتکوه در غرب ایران، استیلا یافت و آن را تاراج کرد و بر کردهای جوزقان که مجاور صیمره بودند، شبیخون زد و آنان را منهزم کرد. آنگاه در تعقیب ابوالشوک به حُلوان رفت. ابوالشوک به قلعۀ سیروان گریخت و ابراهیم، پس از غارت و انهدام قلعه و سوزاندن خانۀ ابوالشوک (ابن اثیر، 9/529) و گماردن بدربن طاهربن هلال بر قرمیسین و دینور، آنجا را ترک کرد (غفاری، 168، او تاریخ واقعه را شعبان 438ق/فوریۀ 1047م ذکر کرده است). گروهی از غزها جماعتی از حلوانیان را تا خانقین دنبال کردند (ابن اثیر، همانجا).
نزاع با مُهَلْهِل بن محمد: در 438ق/1046م مهلهل بن محمدبن عنّاز که پس از مرگ برادرش ابوالشوک (رمضان 437ق/مارس 1046م؛ بنداری، 10)، به سلطنت رسیده بود، بر قرمیسین و دینور دست یافت و بدربن طاهر را که از طرف ابراهیم در آنجا حکومت میکرد، وادار به ترک قرمیسین ساخت. مهلهل فرزندش محمد را به دینور فرستاد. لشکریان ابراهیم اینال که این زمان در دینور بودند با سپاه محمد به مقاتله پرداختند و پس از آنکه جماعتی از طرفین به هلاکت رسیدند، یاران ابراهیم راه گریز پیش گرفتند و محمد بر شهر دست یافت (ابن اثیر، 9/532). در ربیعالاول 438ق/سپتامبر 1046م سَعدی بن ابیالشوک عم خود مهلهل را رها کرد و به ابراهیم پیوست، زیرا مهلهل که با مادر او ازدواج کرده بود، جانب او را فرو گذاشته و در رعایت حال کردهای شاذنجان قصور کرده بود، جانب او را فرو گذاشته و در رعایت حال کردهای شاذنجان قصور کرده بود. سعدی که از این بابت خود را تحقیر شده میدید، برآن شد که به جرگۀ ابراهیم بپیوندد. لذا در این باب با ابراهیم مکاتبه کرد. ابراهیم به او وعده داد که آنچه قبلاً به پدرش تعلق داشته است، به وی واگذار خواهد شد. وقتی سعدی با گروهی از کردهای شاذنجان نزد ابراهیم رفتند، ابراهیم آنان را اکرام کرد و جماعتی از غزها را همراه سعدی به حُلوان فرستاد و حکومت این شهر را به وی تفویض کرد. سعدی در حلوان به نام ابراهیم خطبه کرد، چند روزی را در این شهر ماند و آنگاه به ناحیۀ ماهیدشت یا ماهدشت، قلعه . شهری از نواحی خانقین عراق (یاقوت، 5/50)، بازگشت. آنگاه مهلهل به حلوان تاخت. مهلهل آنجا را به قصد بَلّوط ترک کرد و سعدی باز بر حُلوان دست یافت. یک بار دیگر حلوان به تصرف مهلهل درآمد، ولی سعدی توانست به یاری غزهایی که ابراهیم به خدمت او گمارده بود، بر این شهر دست یابد (همانجا).
تصرف قلعۀ کنگاور: در 439ق ملک ابوکالیجار با اعزام رسولی پیش طغرل بیک کوشید تا باب مصالحه را با او بگشاید. در نتیجه طغرل به ابراهیم نوشت که به آنچه در حیطۀ اختیار او نیست، تجاور نکند (همو، 9/536) و بدین ترتیب از فزون طلبیهای ابراهیم در غرب ایران تا حدی جلوگیری کرد. در همین سال کردهای لرستان و دستهای از لشکریان سُرخاب بن محمدبن عنّاز به علت سوء رفتاری که با آنان شده بود، سرخاب را دستگیر کردند و پیش ابراهیم بردند. ابراهیم یکی از چشمان او را درآورد (ابن کثیر، 12/56) و از وی خواست که سعدی بن ابوالشوک را که مقید ساخته بود، آزاد سازد، ولی او از این کار تن زد؛ با اینهمه ابوالعسکربن سرخاب بهرغم پدر، به قلعهای که پسرعمش سعدی در آن گرفتار بود، رفت و او را از بند رهایی داد. سعدی با انبوهی از کردها که بر او گرد آمده بودند، باز به ابراهیم پیوست، لیکن چون بدانچه از وی انتظار داشت، دست نیافت، او را رها کرده به دَسکره (دستگرد)، قریهای در شمال شرقی بغداد، بازگشت (ابن اثیر، 9/537). در 439ق ابراهیم عازم قلعۀ کنگاور شد. مأمور محافظت قلعه، عُکبربن فارِس، تا آنجا که ذخیرۀ غذایی در اختیار داشت، از ورود ابراهیم پیشگیری کرد. زمانی که از این ذخایر بیش از اندکی باقی نمانده بود، حیلهای اندیشید. مخازن غذای موجود در قلعه را از سنگ و خاک پر کرد و روی آنها را با مختصری خوراکی فروپوشید و درهای مخازن را بست. آنگاه رسولی پیش ابراهیم فرستاد تا با او در باب صلح گفت و گو کند، به شرط آنکه ساکنان قلعه را امان دهد و چشم طمع از اموال آنان ببندد. ابراهیم رسولی پیش عکبر فرستاد و پیغام داد که نمیتواند از اموال آنان ببندد. ابراهیم رسولی پیش عکبر فرستاد و پیغام داد که نمیتواند از اموال قلعه چشم بپوشد. عکبر رسول را به جایی برد که مخازن غذای قلعه بود. او که همۀ آن مخزنها را پُر یافت، پنداشت که تمام آنها غذاست. آنگاه عکبر به رسول ابراهیم یادآور شد که با این همه ذخیرۀ غذایی و علوفه از به درازا کشیدن جنگ پروایی ندارد، اما خود راغب است که به حلقۀ اطاعت ابراهیم درآید. سپس افزود که اگر ابراهیم در مورد جان او و ملک گرشاسب و دیگر افراد قلعه و اموالشان امان دهد، حاضر است قلعه را تسلیم وی کند و هزینۀ اقامت او را در آنجا تأمین سازد. چون رسول پیام را به گوش ابراهیم رساند، او درخواست عکبر را پذیرفت. چون عکبر اوضاع را مطمئن از قلعه به زیر آمد و آن را به ابراهیم تسلیم کرد و خود با آنچه داشت به قلعۀ سَرماج، میان همدان و خوزستان رفت. وقتی ابراهیم به قلعۀ کنگاور وارد شد، به حیلۀ عکبر پی برد و پس از تصرف قلعه به همدان بازگشت. آنگاه سپاهی را به گرفتن قلاع سرخاب بن عنّاز، که ذکر او در بالا رفت، گسیل داشت و یکی از خویشان خود به نام احمد را برایشان گمارد. سپس خود به سوی قلعه کَلکان، در نزدیکی سنندج امروزی، رفت. چون اهل قلعه در برابر او ایستادگی کردند، لشکر خود را به دَزْدیلویه برد و آنجا را به محاصره درآورد. گروهی از سپاه او به سوی بَنْدَنیجَین، ناحیهای در جبل از اعمال بغداد، به راه خود ادامه دادند و در جمادیالآخر 439ق/نوامبر 1047م بر آنجا دست انداختند و به قتل و غارت و هتک ناموس زنان و شکنجۀ مردان دست زدند (ابن اثیر، 9/537-538). در همین اوان به بغداد خبر رسید که ابراهیم قصد آن شهر را کرده است. مردم بر جان خود ترسیدند و امرا و بزرگانشان پیش امیر منصوربن الملک ابی کالیجار گرد آمدند و همداستان شدند که از ورود ابراهیم جلوگیری کنند، لیکن جز خاندان ابی منصور و وزیر او و گروه معدودی از آنان کسی پای در میان نگذارد. لذا پس از غارت شدن نواحی مختلف بغداد عدۀ زیادی از مردم کشته، گروهی غرقه و دستهای از سرما هلاک شدند (همو، 9/538، 539). از کارهای دیگر ابراهیم در این سال محاصره و فتح قلعۀ سیروان بود که یکی از یاران خود به نام سخت کمان را بر آن گماشت و نیز وزیر خود احمدبن طاهر را به شهرزور، ناحیهای میان اِربِل و همدان (یاقوت، 3/375)، اعزام کرد و پس از منهزم ساختن مهلهل آن شهر را به تصرف درآورد (ابن اثیر، 9/539). پس از آنکه احمد بر شهرزور مسلط شد و قلعۀ تیرانشاه را در آنجا محاصره کرد، در 440ق بیماری وبا در لشکر او شایع شد و گروه زیادی را هلاک کرد. احمد به اشارۀ ابراهیم ناچار از شهر بیرون رفت و به مایَدَشت (ماهیدشت) روی نهاد. مهلهل که از این رویداد آکاه شد، یکی از پسران خود را به شهرزور فرستاد. او موفق شد به شهر دست یابد و غزان را دچار وحشت کند (همو، 9/545).
هجوم به روم: پس از آنکه ابراهیم کارش بالا گرفت و در نقاط مختلف به تصرفاتی دست یافت، به تدریج گروه کثیری از غزهای ماوراءالنهر بر او گرد آمدند. ابراهیم از آنان خواست تا برای دست سافتن به امکانات و غنایم به روم رفته، در راه خدا جهاد کنند. براساس لین توصیه، در 440ق غزان به سرداری ابراهیم به ملازگرد، ارزروم و سرانجام به طرابوزان حمله بردند. سپاه عظیمی از روم و ابخاز، در شمال غربی گرجستان، با غزان روبهرو شدند و جنگهای شدیدی میان آنان درگرفت. در پایان پیروزی نصیب غزها بود و جماعت زیادی از سپاه مقابل به اسارت درآمدند. در میان اسیرشدگان پادشاه ابخاز به نام قاریط (ابن اثیر، 9/546) یا لیپاریت، لیفاریط (باسورث، «تاریخ سیاسی و دودمانی ایران»، 34) بود که برای نجات خود حاضر شد 000‘300 دینار بپردازد و نیز هدایائی به بهای 000‘100 دینار تقدیم نماید، ولی ابراهیم نپذیرفت (ابن اثیر، همانجا). در این حمله که ابراهیم به قصد جهاد انجام داد، تا فاصلهای پیش رفت که میان او و قسطنطنیه بیش از 15 روز راه نبود و غنایمی به دست آورد که برای حمل آن 000‘10 گردونه را به کار گرفتند (ابن کثیر 12/58؛ ذهبی، 2/276).
بروز بدگمانی و دشمنی میان ابراهیم و طغرل: در 441ق/1049م طغرل از ابراهیم خواست تا همدان و قلعههایی را که در ناحیۀ جبل در تصرف داشت به وی تسلیم کند. ابراهیم از این کار تن زد و وزیر خود ابوعلی را به سعایت در این میان متهم کرد و دستور داد تا او را گرفته، یکی از چشمانش را میل بکشند و لبانش را ببرند. ابراهیم که از برادر رنجیده بود، روی از وی بگردانید و سپاهی گرد آورد و با طغرل مصاف داد. در نبرد شدیدی که میان این دو برادر درگرفت ابراهیم شکست خورد و متواری شد و در قلعۀ سرماج پناه جست. طغرل پس از استیلا بر متصرفات ابراهیم قلعۀ سرماج را که از رفیعترین و استوارترین قلاع بود، محاصره کرد. ابراهیم پس از چند روز ایستادگی سرانجام تن به شکست داد و از قلعه به زیر آمد و به حضور برادر رسید. طغرل به وی اکرام کرد و بیشترِ آنچه را که از او گرفته بود، به وی باز گرداند (ابن اثیر، 9/556-557) و آنگاه او را مخیر کرد یا به بلادی که به عنوان اقطاع به وی میدهد، برود یا پیش خود او بماند. ابراهیم ترجیح داد پیش برادر بماند (همانجا؛ ابن الوردی، 1/530). می توان گفت که ابراز لیاقت و پیشرفتهای درخشان ابراهیم در لشکرکشی به روم و توفیق او در ورود به ارمنستان، و بالاخره حملات سریع و چشمگیر او در این جنگها شاید موجب شعلهور شدن آتش رشک و حسد در طغرل و ظنین شدن او نسبت به برادرش شده (رایس، 31) و احتمالاً همین حسادت و بددلی در تشدید برخوردهای بعدی این دو برادر و به هلاکت رسیدن ابراهیم اثر داشته است.
حکومت سنجار و موصل: در اواخر 448ق/1056م، رکنالدین طغرل، به دنبال شکایت قُتْلُمَش از فجایع ابوالحارث ارسلان بَساسیری و قریش بن بدران عُقیلی و نورالدین دُبَیس بن علی مزید (بنداری، 14، 15) و شرارتهای اهالی سنجار در حق او و لشکریانش، این شهر را گشود و خون حاکم آن و خلق کثیری را ریخت و ویرانیهایی به بار آورد. ابراهیم به شفاعت برخاست و خواهش کرد که از جان باقیماندۀ مردم درگذرد. طغرل از قتل و تخریب دست بداشت و سنجار و موصل و بلاد اطراف آن را به برادرش واگذارد و خود به بغداد روی نهاد (ابن خلدون، 4/569؛ ابن اثیر، 9/630، 631). دیری نپایید که در اوایل 450ق ابراهیم از موصل به جبل رفت و طغرل که به دعوت خلیفه القائم بامراللـه (خلافت: 442-467ق/1031-1075م) به تازگی از ری به بغداد رفته بود، این حرکت را حمل بر عصیان کرد و رسولی پیش او فرستاد و وی را به بازگشت دعوت کرد. خلیفه نیز نامهای در این معنا به ابراهیم نوشت. بنابراین ابراهیم به بغداد رفت و عمیدالملک کُندری وزیر طغرل از وی استقبال و خلعتهایی به وی پیشکش کرد (همو، 9/639).
شورش ابراهیم و پایان کار او: در هنگامی که طغرل سرگرم فرونشاندن آتش فتنۀ ابوالحارث (بن) ارسلان بساسیری سپهسالار بغداد (حسینی، 18؛ راوندی، 107)، علیه خلیفه القائم بامراللـه بود، ابراهیم به هوای قدرت و ثروت بیشتر به مخالفت با برادر برخاست و از نصیبین «به قصد خزانۀ او به همدان گریخت» (نیشابوری، 19؛ رشیدالدین، 2/268). افزون بر انگیزۀ بلندپروازی و زیادهخواهی خود ابراهیم، گویا ابوالحارث بساسیری یا هواخواهان او در تحریک وی بر ضد طغرل بیتأثیر نبودهاند (ابن کثیر، 12/76؛ حمیری، 406). خطیب بغدادی (9/400) و سیوطی (ص 418) به صراحت مینویسند که بسیاسیری به ابراهیم نامه نوشت و او را به کسب استقلال و سلطنت فردی تحریض کرد و به وی وعدۀ مساعدت داد. حمداللـه مستوفی گزارش میدهد که در گیرودار منازعه میان طغرل و بسیاسیری، «شامیان در خفیه ابراهیم ینال را بفریفتند و پنجاه هزار دینار طلا فرستادند و به امارت شام نوید دادند» (ص 353). طغرل که این بدبد ناگزیر کار بسیاسیری را فیصله نداده، از پی ابراهیم تاخت. غیبت موقت طغرل به بسیاسیری و قریش بن بدران عُقیلی که از برابر طغرل به رَحبه در شام گریخته بودند (همو، 352-353) مجال داد تا به بغداد باز گرداند. آنان بر دارالخلافه و ذخایر بغداد مستولی شده، در آنجا به مدت یک سال کامل (یافوت، 1/412) به نام المستنصربن ظاهر، خلیفۀ اسماعیلی مذهب مصر، خطبه کردند. درحقیقت شورش ابراهیم موجب به طول انجامیدن فتنۀ بساسیری در بغداد و قتل و غارتهای او به مدت یک سال و چهار ماه گردید (مستوفی، 354). باری، طغرل 7 روزه خود را به همدان رسانید و با ابراهیم وارد جنگ شد. چون از طرفی سپاه طغرل در این جنگ اندک بود و از طرف دیگر، ابراهیم جمع کثیری از ترکها را تطمیع کرده و گرد خود فراهم آورده بود و محمد و احمد، برادرزادگان او نیز با خلقی عظیم به یاریش شتافته بودند (ابن اثیر، 9/645) نخست پیروزی نصیب ابراهیم بود. ظاهراً به دنبال همین پیروزی اولیه بود که در بغداد شایع شد که ابراهیم بر برادرش طغرل غلبه یافته و او را در همدان به محاصره کشیده است (خطیب بغدادی، 9/400-401). طغرل که سپاه خویش را درهم شکسته و خود را بخت برگشته دید از برادرزادگانش، قاورد، آلبارسلان و یاقوتی فرزندان چغریبیک، یاری طلبید. آنان با لشکری آراسته از آنجا به همدان روی آوردند و با ابراهیم به محاربه پرداختند. ابراهیم در ناحیهای به نام هَفتان بولان (بنداری، 19)، یا هفتاد بولان (یاقوت، 5/408) شکست خورد و منهزم گشت. لشکریان طغرل ابراهیم را تعقیب کردند و او را در حالی که اسبش از رفتار بازمانده بود، همراه با محمد و احمد اسیر کردند و در 9 جمادیالآخر 451ق/23 ژوئیۀ 1059م، او را به فرمان طغرل با زه کمانش خفه کردند و پسران برادرش را کشتند (بنداری، 19؛ ابن اثیر، 9/645؛ میرخواند، 4/262). ابن جوزی معتقد است که طغرل با هلاک کردن ابراهیم وفاداری ترکمانان را از دست داد (8/202).
سیرت ابراهیم: گرچه تصویر روشنی از شخصیت و صفات اخلاقی وش یوههای حکومت ابراهیم در دست نیست، اما از معدود اشارات تاریخی و تراجم موجود چنین بر میآید که این «برنای سخت نیکوروی» (بیهقی، 552) سرداری لایق، جنگاور، زیادهخواه، قدرتطلب و همچون دیگر امیران و سلاطین غزنژاد، سختگیر و ستمگر بوده است. داستان درآوردن چشم سرخاب بن محمد عنّاز و میل کشیدن بر چشم وزیرش ابوعلی را پیش از این دیدیم. دولتشاه سمرقندی از رفتار مشابهی سخن می گوید که ابراهیم در حق سلطان طغانشاه روا داشت (ص 73). اگر این روایت واقعیت تاریخی میداشت، دلیل دیگری میبود از بیرحمی و قساوت ابراهیم، ولی گویا دولتشاه در گزارش خود دچار خطاهایی فاحش شده است. او می نویسد ظغانشاه خواهرزادۀ طغرل و حاکم نشابور، که پادشاهی نیکوصورت و پاکیزه سیرت بود، در مصاف با ابراهیم اینال اسیر شد و «به فرمان آن روسیاه کور باطن» از نعمت بینایی محروم شد. از آنجا که اولاً طغرل عموی پدر طغانشاه بن آلب ارسلان بوده نه خال خود او و ثانیاً او هیچگاه حاکم نیشابور نبوده (قزوینی، 172، 173) و ثالثاً ظغانشاه در 569ق/1174م یعنی 118 سال بعد از قتل ابراهیم جلوس کرده است، پیداست که یا کل روایت دولتشاه اشتباه است یا کسی که به دست ابراهیم از نعمت بینایی محروم شده، طغانشاه نبوده است. در اسرارالتوحید دو داستان مربوط به ابراهیم آمده که در یکی وی با عبارت: «عظیم ظالم و شحنۀ نشابور» توصیف شده است (محمدبن منور، 126). ظلم او بدان حد رسیده بود که نیشابوریان از شیخ ابوسعید ابیالخیر بارها خواستند که در حق او دعایی بکند، ولی شیخ از این کار امتناع میکرد تا اینکه ظاهراً ابراهیم به علتی متنبه میشود و روز آدینهای پیش از آنکه به جنگ با برادرش برخیزد به خدمت شیخ میرسد و از او استدعا میکند که وی را در زمرۀ مقبولان حضرت خود محسوب دارد. سرانجام پس از پذیرفتن بعضی شرایط از جانب ابراهیم، شیخ عبارت «ابراهیم منّاکتبه فضلاللـه» را بر پاره کاغذی مینویسد و به دست او میدهد. داستان دیگر هم حکایت از مراتب ارادت ابراهیم نسبت به شیخ ابوسعید ابیالخیر دارد (همو، 247).
مآخذ: ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل، بیروت، 1966م؛ ابن جوزی، عبدالرحمن، المنتظم، حیدرآباد دکن، 1359ق؛ ابن خلدون، العبر؛ ابن فضلان، احمد، سفرنامه، ترجمۀ ابوالفضل طباطبایی، تهران، 1345ش؛ ابن فندق، علی بن زید، تاریخ بیهق، به کوشش احمد بهمنیار، تهران، 1345ش؛ ابن فندق، علی بن زید، تاریخ بیهق، به کوشش احمد بهمنیار، تهران، 1317ش؛ ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، قاهره، 1932م؛ ابن الوَردی، زینالدین عمر، تتمه المختصر فی اخبارالبشر، به کوشش احمد رفعت البداوی، بیروت، 1970م؛ ابوالرجاء قمی، نجمالدین، تاریخ الوزراء، به کوشش محمدتقی دانش پژوه، تهران، 1363ش؛ ابوالفداء، المختصر فی اخبارالبشر، بیروت، دارالمعرفه؛ اقبال، محمد، حاشیه بر رحه الصدور و آیه السرور راوندی؛ انوری، اوحدالدین، دیوان، به کوشش محمدتقی مدرس رضوی، تهران، 1364ش؛ باخرزی، علی بن حسن، دمیه القصر، به کوشش محمد التونجی، دمشق، 1971م؛ بنداری، فتح بن علی، تاریخ دوله آل سلجوق، بیروت، 1400ق؛ بیهقی، ابوالفضل، تاریخ، به کوشش قاسم غنی و علیاکبر فیاض، تهران، 1324ش؛ حسینی، ناصربن علی، اخبار الدوله السلجوقیه، به کوشش فارس زوسهایم، لیدن، 1909م؛ حمیری، محمدبن عبدالمنعم، الروض المعطار، به کوشش احسان عباس، بیروت، 1980م؛ خطیب بغدادی، احمدبن علی، تاریخ بغداد، بیروت، دارالکتب العربی؛ خوارزمی، محمدبن احمد، مفاتیح العلوم، به کوشش فان فلوتن، لیدن، 1900م؛ ذهبی، شمسالدین محمد، العبر، به کوشش ابوهاجر محمد زغلول، بیروت، 1985م؛ راوندی، محمدبن علی، راحه الصدور و آیه السرور، به کوشش محمد اقبال، لیدن، 1921م؛ رشیدالدین فضلاللـه، جامع التواریخ، به کوشش احمد آتش، تهران، 1362ش؛ سیوطی، جلالالدین، تاریخ الخلفاء، به کوشش محمد - با رفتن سواران سلجوقی از خراسان به سوی جلو ( غرب ) پیادگان و ضعفایشان شهرها و روستاهای خراسان و منجمله نیشابور را به مدت پنجاه سال هر ساله غارت و ویران کردند و بر ویرانه اش جو کاشتند -
در حالی که جلو کش سپاه سلجوقی در ارمنستان و روم و اذربایجان داشت اسلام را نشر میداد پشت سریهاشان در خراسان مسجد نیشابور و دیگر شهرها را طویله اسب و قاطرشان کردند
از مزایای این دولت تازه مسلمان این بود که خون هیچ یک از بزرگان ایران را نریختند چون که در دین شمنان ریختن خون بزرگان خوب نیست دهانشان به خاک می انباشتند گویی از جوش خون سیاوش خبر داشتند
قصاید انوری و خاقانی و سنایی وقطران تبریزی و دیگر شاعران ان و گزارش از ویرانی ایران در سالهای پشت ام نیک نشان میدهد که این یغماییان چه بر سر ایران اوردند
تا ولایت بدست ترکان است
ملک ایران همیشه ویران است
جهد کن تا دریده کون باشی
دور دور دریده کونان است
از خدمات انها اینست که در زمانشان انقدر ارزانی بود که دانشمند و وزیر معروف ایرانی را عمید الملک کندری با دیگر اسیران به بازار برده فروشان میبردند و انگاه که دانستند وزیر را دوستان و دشمنانیست که هرچه بگویی میدهند ان یگانه دستور ایران را به هزار گوسفند فروختند
از ان روز به بعد ابن سیناها و بیرونیها و فردوسی ها از شرق رخت بستند
کافیست حجم کتابها و دانشمندان و گستردگی علوم را قبل از سال 430 و بعد از ان بسنجید و نیک پی ببرید این قوم چه کرد
-
راوندی در وصف رسول اسلام او را ترک مینمایاند ترک تنگ چشم غارتگر از ترکستان غار حرا امده ترک تازی که در همه عمرش دوسه کلمه ای پارسی شکسته بسته گفته : شیرین زبان انا افصح کوچک دهان انا املح شاهد انا ارسلناک شاهدا ترک تنگ چشم .. عجمی که در شب معراج الکن نماند نطق بزد .. بترکان می مانذ تا بنغارتذ نخورذ ترکی تازی که در همه عمر دو سه کلمه شکسته بسته پارسی گفت یا سلمان ترا اشکم دردَ از ترکستان حرا در امذ با کیش قران نه با کیش و قربان
مهدی در ۴ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۰۲:۲۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۹:
سلام به دوستان ارجمند
سعدی عزیز دو بار در این شعر از "صحبت یار" سخن به میان آورده. چه سریست در این صحبت یار، در همسخنی، در گفتگو، که سر و جان جهان بدان بند است؟
گروه کسا در ۴ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۰۲ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱:
این شعر با موزیک و صدای همایون شجریان فوق العاده است. حتما پیشنهاد میکنم یکبار با صدای کمی بلند با هندسفری گوش کنید. توی سایت میتونید تماشا کنید. Https://kasagroup.co
محمد در ۴ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۲۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۷۹ - سوال کردن رسول روم از امیرالمؤمنین عمر رضیالله عنه:
استاد بی نام بسیار عالی... استفاده بردیم..
ممنون.. امیدوارم ادامه داشته باشد..
بی نشان در ۴ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۰۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:
عرض ادب ک احترام
بنده در رابطه با توضیحات جناب محتشم بزرگوار در رابطه با بیت
می مال پنهان گوش جان .... در مقام بیانداشت برداشتی شخصی مطلبی رو به عرض میرسانم ....
فارغ از اینکه مخاطب خطاب و ندای ابتدایی این غزل شریف رو چه وجودی قلمداد کنیم خداوند ، مقام نبوی ، شمس تبریزی ، هر انسانی بماهو انسان و با تمرکز بر بیت خارج از حیطه ی ارتباط آن با کلیت ساختار غزل و ابیات پیشینی و پسینی و به عنوان بیتی یگانه و منفرد می توان اینگونه گفت که :
گوشمالی خودت را بر جان پنهان کن در پرده و حجاب گوشمالی دیگران به تعبیری یعنی حضور و ظهور خود را در پس پشت ظهور دیگری پنهان کن در دیدگان ظاهربینان و به ظاهر اکتفا کنندگان
تو به صورت پنهانی گوش جان را بمال یعنی در مقام بقظه و انتباه و گاه تنبیه و تحذیر جان را متوجه امری کن از جمله از مافوق به مادون اکتفا نکردن و قانع نشدن ( هین نقل بین هل نقل را هین سکر بین هل عقل را ) اما برای این اعراف و اشعار دیگری را بهانه کن (دیگری را بهانه ی این بیداری قرار بده تا ندانند حریفان که من منظور تو و تو منظور منی )
و در تعبیری دیگر می توان گفت در خطابی به خویشتن خویش میفرماید بر کسان و آنچه بیرون از توست بهانه منه و جان خود را متهم کرده تنبیه کن که هر چه هست از اوست و در اوست ....
جان خود به خودی خود از رب خویش و پرورنده ی خویش تقاضا و استدعای خلاصی دارد که این تنها در صورتی لاف و لاغ و به گزاف نیست که به تبع شناخت ارتباط با موثر حقیقی حاصل شود و ظواهر رهزنی نکند .....
احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com در ۴ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۳۶ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱۶۲:
من و تو در میان کاری نداریم
به جز بیهوده پنداری نداریم
#جامی
1. گفته اند : «#خانه بخشی از مفهوم خداست» ... به هر حال ، خانه ی #کعبه ، جزءِ جدایی ناپذیری از تلقی های ما از #مفهوم_خدا به شمار می آید .
2. گفته اند باطن در قالب ظاهر است که فراموش نمی شود ... به عقیده ی #دینانی باطنِ بدون ظاهر را نمی توانیم داشته باشیم چون از بین می رود و یا به خرافات آلوده می شود و ظاهرِ بدونِ باطن هم جز انجماد و انحطاط چیزی به بار نمی آورد .
3. #سهراب_سپهری در شعر صدایِ پای آب می گوید «کعبه ام مثل نسیم/ می رود باغ به باغ/ می رود شهر به شهر ...»
او بر خلاف برخی عُرفا کعبه را در سراچه ی جان جستجو نمی کند بلکه آن را در بیرون از خانه ی جان و در «حرکتِ تدریجی» می بیند . #افلاطون «حرکت» را به نوعی خروج از مساوات می داند ؛ شاید این تعبیر کعبه ی متحرک به نوعی برابر با این دو بیتی بابا طاهر باشد که : به صحرا بنگرم صحرا ته وینم/به دریا بنگرم دریا ته وینم/به هر جا بنگرم کوه و در و دشت/نشان روی زیبای ته وینم ... و شاید هم یادآور این حدیث قدسی باشد که : کُنْتُ کَنزا مَخفّیا فَاَحبَبْتَ اَن اُعْرَف فَخَلَقْتُ الخلَقَ لاُِعرَف : خدای تعالی فرمود : گنجی پنهان بودم، دوست داشتم که شناخته شوم، پس خلق را آفریدم تا مرا بشناسند ... به هر حال رخ نمودن این گنج پنهان مستلزمِ خروج از مساوات و جلوه گری است ... #قیصری در شرح #فصوص_الحکم در مورد حرکت نوشته است : حرکت حاصل نمی شود مگر از محبت ... و شاید هم از زبان عبدالرحمن جامی در سطحی نازل تر بتوان گفت : نکو رو تابِ مستوری ندارد/ببندی در ز روزن سر برآرد ... به هر حال این کعبه یا معشوق ، باغ به باغ و شهر به شهر در حرکت است تا که را خواهد و میلش به که باشد ؛ همان طور که #سید_حیدر_آملی می نویسد : ابتدایِ شوق از طرف حق تعالی است و بعد از طرف عبد ؛ یحبهم و یحبونه . #سوره_مائده، آیه 54 ... هر چند به قول #بایزید_بسطامی با جستجوی حقیقت، قادر به یافتن آن نخواهید شد اما کسانی که حقیقت را یافته اند آن هایی هستند که دریافته اند که باید همچنان در پی یافتن حقیقت باشند .
4. #فراتتس_کافکا خانه را موطنِ کهنه ی انسان می داند که همیشه چیزها در آن به طور و شکل دیگریست ... گفته اند انسان اشیای دوست داشتنی و خاطرات خود از جهان را در خانه گرد می آورد و آن ها را با زندگی روزمره ، خورد ، خواب ، صحبت و سرگرمی خود مرتبط می گرداند ؛ اشیا و خاطراتی که پس از تغلیظ و تاکید در آن به صورت نیروهای محیطی ظاهر می شوند ... و این موضوع در دیدگاه شرقی پررنگ تر است یعنی مکانها با آدم ها مبادلات بسیاری دارند و در هم ادغام شده اند . در این دیدگاه ، خانه خود ماست ... همان طور که مایومی میاواکی می گوید : خانه، خودم هستم ... و فرانسیس بیکن اعتقاد دارد خانه ها برای زیستن است نه برای نگریستن . بنابراین کاربردشان مهم تر از شکل ظاهریشان می باشد ، مگر آنکه هر دو نکته در یک خانه جمع شده باشد ... هر چند غمگینانه امروزه این موطن کهنه برای ما هم تبدیل به یک کالای اقتصادی شده که به سوداگری و تغییر ارزش های اجتماعی و فرهنگی انجامیده است ... اکنون دیگر این موطن کهنه برای اغلب انسان ها جز خوابگاه نیست ...
5. به باور هایدگر ، ذات سکونت این است که از سکونتگاه بهره کشی نکنیم بلکه راز آن را در یابیم و از همین رو او به معماری مدرن انتقاد دارد و می گوید «همۀ چیزهای مهم و بزرگ ، تنها هنگامی ظهور کردهاند که انسانها خانهای داشته و در سنتی ریشه دوانده بودند» ... ولی متاسفانه امروزه انسان بدون آن که مکان را تحت سکونت خود در آورند تنها در آن حضور دارند ... تائوت چینگ گفته است : از چوب خانه ای بنا می کنیم/این فضای خالی درون خانه است/ که برای زندگی سودمند است ... و به اعتقاد لوکوربوزیه معمار سوئیسی ، خانه مانند ماشینی است که دارای اجزایی است. ولی از آنجایی که اتومبیل در خود هیچ جز اضافی و بی فایده ای ندارد ، پس نباید هیچ اجزای زائدی به همراه خود داشته باشد.
6. به اعتقاد باشلار ، خانه هم فضا را محصور می کند(اندرون) و هم فضا را پس می زند (نما) ... ولی او می گوید خانه نه ماشین زندگی است و نه معبد ، خانه حتی خانه هم نیست ، بلکه خانه هویت انسان است. چیزی که انسان امروز آن را گم کرده است. هویت انسان بودن از خانه سرچمشه می گیرد و خانه گریزی انسان، در این دوره ی تمدنی بشر ، ریشه در خانه های بی هویتی دارد که در آن به دنیا نمی آید و نمی زید و نمی میرد. این نقطه آغاز سقوط هویت انسانی است.
7. گفته اند سکونت از ریشه عربیِ سَکَن است آن هم وقتی که بعد از حرکتی یا اضطراب و ترس و رعبی ، آرام و قرار می یابیم و به سکونتگاه خود انس می گیریم ... هر چند به قول و به تعبیر پتر برگر ، انسان در عصر «اذهان بی خانمان» به سر می بَرَد ... و اما هایدگر ، زبان را خانه ی هستی انسان می داند و زبان و هستی را یکی می شمارد و می گوید ما سخن نمی گوییم بلکه سخن ، ما را می گوید .
احمد آذرکمان / تیرماه 99 ـ حسن آباد فشافویه
علی در ۴ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۴۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۴:
لطفا ابیات زیر تصحیح شود:
بیراست و بر تخت زرین نشاند ---> بیآراست و بر تخت زرین نشاند
خرامان بیمد سیاوش برش---> خرامان بیآمد سیاوش برش
نیید به دیگر کسی رای من ---> نیآید به دیگر کسی رای من
بیمیخت با جان تو مهر من ---> بیآمیخت با جان تو مهر من
چو شب تیره شد داوری خورد زن ---> چو شب تیره شد داروی خورد زن
بیمد دو صد مرد آتش فروز ---> بیآمد دو صد مرد آتش فروز
تماشاگه راز در ۴ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۳۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۶۹ - قول رسول صلی الله علیه و سلم انی لاجد نفس الرحمن من قبل الیمن: