گنجور

حاشیه‌گذاری‌های مجید مریخی

مجید مریخی


مجید مریخی در ‫۳ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۵۳ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۰۹:

به راستی که هر بیت این غزل را دست مایه ی کتابی میتوان قرار داد
چون مایه ات وفا به فشاندن نمی کند
باری به حسن خلق خدم را نگاه دار
یعنی اگه پول نداری نداری به کسی کمک کنی و به دوستان و خانواده و آشنا بذل کنی لا اقل مهربان باش

 

مجید مریخی در ‫۳ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۲۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۴۲ - رفتن گرگ و روباه در خدمت شیر به شکار:

یاسر عزیز معنی این مصرع این است که شیر همزاه آنها شد زیرا جماعت و با هم بودن رحمت است
اشاره به حدیث معروف ان الله مع الجماعه
یعنی خداوند با جماعت است

 

مجید مریخی در ‫۴ سال قبل، شنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۰۰:۴۷ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰:

پند ناصح پر منغص‌کرد وقت می‌کشان
ازکجا آورد این خر نغمهٔ جانکاه را
به تنهایی این بیت ارزش یک غزل دارد
یعنی در حالی که در حال و هوای مستی هستی نصیحت آن سرزنشگر تو را پر از غم و غصه میکند ، این صدای چونان عرعرِ اندوه ناک ، نه سزاوار این جایگاه و این زمان است
ترکیب "خرنغمه" را در نوشته ای دیگر ندیده ام، در معنای عَرعَر

 

مجید مریخی در ‫۴ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۸ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۳۶ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » تک‌بیتهای برگزیده » تک‌بیت شمارهٔ ۷۳:

این حکایت روزگار من است
روزی و روزگاری مناعت طبع داشتم آنچنان که اگر به لطف کسی دستی به نوازش بر سرم میکشید هم ، پس میزدم و امروز منت ها بر دوش دارم از ناکسان حتی

 

مجید مریخی در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۶:۲۴ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴۱:

این غزل خیلی زیباست
یه کمی توضیحاتی که به نظر میرسه مینویسم
کمتر غزلی دیدم که مثل این همه ی ابیاتش شاه بیت باشه
بیت اول ز ره هوس...
چگونه من در حالی که حتی به اندازه لحظه ای از خودم نگذشته ام میتوانم به تو رسم در حالیکه این آرزوی لقاء نیز از راه هوس است نه عشق و اشتیاق
از طرفی تمام وجود مرا حیرت عظمت تو فرا گرفته است پس با کدام پای و به کدام راه به سویت قدم بردارم در حالیکه حتی به راه تو نگریسته ام از بس به خودم پرداخته ام
بیت دوم
به چه برگ...
منی که داغ دوری تو نتوانسته دلم را اندکی بسوزاند و کمترآتشی از هجران تو در وجودم شعله نکشیده پس چگونه تمنا دارم که از جام محبتت سرمست شوم و در سرور وصلت سر از پا نشناسم
بیت سوم
چو گل آنکه...
تو مانند گلی هستی که صد سبزه زار را جلوه میبخشی و من مانند آن شرابی هستم که عالمی را از مست کنندگی خود میتوانم مست کنم
بیت چهارم
چه بلا...
چه مقدار غیرت ِ من ستم بر من روا داشته( بعضی از عرفا میگویند آنچه ابا عبدالله علیه السلام را به رویارویی یزید واداشت غیرت حضرت بود که در برابر حق تحمل حضور مخالفی چون یزید را غیرتشان اجازه نمیداد)
چه قدر حیرانیِ من آشکار است چنان که همه گان مرا به این حال میشناسند
عالمی از زیبایی و دلنوازیت در خود کشته شده اند و از خود رهیده اند و من همچنان در درون خود مانده ام و از وصال دورم
بیت پنجم
تو به محفلی ....
در حالیکه تو در هر کجا جلوه ای کرده ای همه را از خود به در برده ای و چون شمعی که آب میشود در برابر جلوه ات تاب ماندن نیاورده اند اما من حتی از چشم خودم نیز نیفتاده ام ، و هنوز خودم ، خودم را میبینم
بیت شش
می جام ...
این بیت مرا به یاد آن بیت معروف هاتف میندازه که میگه
ز تو گر تفقد و گر ستم بود آن عنایت و این کرم
همه از تو خوش بود ای صنم چه وفا کنی ، چه جفا کنی
یا این بیت
به جفا نمودن ِ تو ، ز وفا ت بر نگردم
به وفا نمودن ِ تو ، ز جفا ت باز دارم
خلاصه منظور اینکه من در هر حال از ناز محبت تو و اظهار نیاز خویش همچنان خمار آن مستی محبتت هستم
مثل آدمی که خمار شده برای طلب می
اما تو همچنان از ارائه آن می خودداری میکنی و اما من همچنان وفادارانه در درگاهت ایستاده ام و نخواهم رفت
بیت هفتم
چو نگاه...
تشبیه کرده که مانند سوار دلربایی که با ناز میگذرد و به اطراف نگاه میکند ، چه طور دلها را به سوی خود میکشد و چشمها در هوایش به اشک می افتند ،من چنین در حال و هوای حضورت گریان و بی تابم
بیت هشتم
تو وصد چمن...
تو مانند چمنزارها یی سرسبز و دلربایی و من آبرویی ندارم که اگر هم باشد مانند شبنم لحظه ای بیشتر نمیماند و در حالیکه تو تمام جلوه و زیبایی عالم هستی من تمام وجود فقط چشمی هستم که به نگاهی تمام نشدنی گرفتارم
بیت نهم
نه جنون ....
من هنوز با این سوز وگداز زیاد ، اما در برابر آن عظمت این همه سوز وگداز من به اندازه یک آ از آه نرسیده ،
در حالیکه باید برای رسیدن به تو تا مرز جنون و کشته شدن و فانی شدن برای تو پیش بروم و درد دوریت را بکشم
سه تا بیت بعدی را بعد مینویسم حالا یه کاری پیش اومد باید برم
بیت دهم
چو سحر نیامده در نظر ، رم فرصت نفس آنقدر
که برم بر آب شکفتگی ،به طراوت گل چیده من
در توضیح این بیت که به نظرم منظور اینه که فرصت شکفتگی کم و کوتاه است مانند سحر که زود تمام میشود و صبح می آید به چند تا بیت شبیه همین از خود بیدل نگاه کن
تا نگاهی‌گل‌کند ذوق تماشا رفته است
چون شرر سامان فرصت اینقدر داریم ما
یا
تا همچو شرر بال‌گشودم به هوایت
وسعت زمکان‌گم شد وفرصت ززمانها
یعنی تا آمدم به سویت پرواز کنم مانند جرقه ای زودگذر فرصت از دست رفت
خلاصه این بیت به نظر همین مطلب را میرساند که فرصت برای طی طریق سلوک بسیار کوتاه است

یعنی تا می آییم نظر و نگاهی بیاندازیم وقت تمام شده مانند جرقه آتشی که لحظه ای بیشتر دوام ندارد
بیت یاز دهم
به‌کدام نغمهٔ دل گسل ز نواکشان نشوم خجل
چو جرس به غیر شکست دل سخنی ز خود نشنیده من
من با کدامین سوز و گداز واقعی در برابر سالکان طالب حقیقی میتوانم شرمنده و خجالت زده نباشم در حالیکه ناله ی من همچون زنگوله شتران که آهنگش از دلش در می آید در واقع این نوای من صدای شکستن دلم است نه نغمه ی سوزناکی که در وادی طلب سر میدهند
این وادی طلب را یه نکته بگم
عطار در منطق الطیر هفت وادی شمرده از این قرار :
1- طلب 2- عشق 3- معرفت 4- استغنا 5- توحید 6- حیرت 7- فقر و فنا و برای هر کدام شرحی بسیار دل انگیز آورده

در اصطلاح صوفی ها "طالب" سالکی است که از غرایز طبیعی و لذات نفسانی عبور کرده و در واقع شب و روز به یاد خدای تعالی باشد در هر حالی که باشه . در حقیقت «طلب» اولین قدم است.
بیت آخر
من بیدل و غم غفلتی‌ که ز چشم بند فسون دل
همه جا ز جلوهٔ من پر است وبه هیچ جا نرسیده من
اینجا شاعر ما میگه این دل افسونگر من مرا به غفلت انداخته به صورتی که نغمه آواز و شعر وشهرت من همه جا را فرا گرفته ولی خودم هنوز به جایی نرسیده ام و این غمی است درونم را می گدازد
 البته اینها این چیزیه که من از این غزل میفهمم شاید هم چیزهای دیگری منظورش باشه که قطعاً درک ما در حد و اندازه کوچولوی خودمان است

 

مجید مریخی در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۱۴ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۱۰ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۷۳:

از مروت نیست حرف سخت با عاشق زدن
سخت دل آنکس که بال مرغ بسمل بشکند
وقتی این بیت را کنار بیت معروف جناب حافظ بگذاریم که میگوید
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت
ناز کم کن که درین باغ بسی چون تو شکفت
گل بخندید که از راست نرنجیم ولی
هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت
در این مقایسه به نازک طبعی شگرف صائب پی میبریم
میشود این یک بیت را صد بار زمزمه کرد وباز از تازگی آن سرمست شد

 

مجید مریخی در ‫۴ سال و ۴ ماه قبل، جمعه ۳ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۱۱:۱۷ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۹:

سلام
به نظرم در بیت پنجم مصرع دوم به جای " با " باید " بی" بگذاریم
به این معنی که پرنده ای که پر پرواز ندارد نیازی به دام وقفس ندارد
ونن انسان نیز چون بال پروازم را به سوی عالم بالا از دست داده ام در این جهان (تعلقات دنیوی) گرفتار شده ام و از آن رهایی نتوانم
همچنین در نسخه ای دیگر این بیت را من این چنین دیده ام
" گویند بهشت است و در آن دولت جاوید" ...

 

مجید مریخی در ‫۴ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۰:۰۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۵۴:

به فرزین میگویم و دیگران چون پوریا و پیشینییش نیز بخوانند
حال که چنین بی محابا و از سر غرور چند کلام از اینجا و آنجا خوانده بر سر دین و مذهب که پیداست ارزنی از آن آگاهی نداری میتازی می گویمت فقط در این باب و فقط در این باب اگر میخواهی بدانی سه کتاب بحر در کوزه و سر نی و پله پله تا ملاقات خدا هر سه از تالیفات محمد حسین زرینکوب در شرح احوال مولانا را بخوان تا شاید وشاید اندکی با مذهب مولانا آشنا شوی که البته پیش بگویم که بعید است چرا که اول شرط خرد ادب است که نداری
تو را چه شده است و به کدامین وجود مینازی که چنین در شانی که بدان راهی نیست جز برای آنکه در وجود محض وجودی از خود نمی بیند سخن میرانی؟
من و تو ودیگران چیستیم در این گوشه ی خانه در زمینی بدین فراخی که خود ذره ای است ناچیز در کهکشان و آن کهکشان از ذره ای ناچیز تر است در برابر گوشه ای خرد از پهنای آسمانی ملیاردها سال نوری افق دریافت فعلی آنست و باز خالقش فرموده تمام آن متاعی است قلیل!
حال کوچکی بدین خردی در باب خلق و خالق و رسول آن خالق از کدام گوشه ی کدام ذهن اینگونه تندی میکند؟
این سه کتاب بخوان و بخوان وبخوان تا بدانی

 

مجید مریخی در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۴۵ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۰:

کیست درین انجمن محرم عشق غیور
ما همه بی‌غیرتیم آینه در کربلاست
یکی از بزرگان دین میگفتند همه ی ماجرای کربلا ناشی از غیرت حضرت اباعبدالله بود در برابر حریم اسلام و خدا و...
واقعا افق دید جناب بیدل در بسیاری از اشعار ایشان دل ادم را تکان میدهد هر غزلی را میخوانیم پر است از حکمت
اگرچه بعضی از وازگان و تعابیر مغلق است ولی آنهم به شیرینی کلام می افزاید

 

sunny dark_mode