علی زاهد پور در ۴ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۴۴ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۸ - در ستایش صاحب دیوان:
با سلام و عرض ادب
تشکر از زحمات شما
چند تصحیح:
«خفقان فاد» : خفقان فؤاد
ایخان: ایلخان
«لن مدحتک»: لئن مدحتک
این ابیاتها هم این گونه حرکتدار شود:
بریده باد! که بیدست و پایْ بِهْ تِنّین
لَئن مَدحتُک سبعینَ حِجّةً دَأَباً
لَمَا اقتدرتُ علی واحدٍ من السّبعین
یَقینُ قلبی أَنّی أَنالُ منک غِنًی
ولایَزالُ یقینی مِن الهوان یقین
همیشه چشمهٔ رزقت مَعین و بختْ مُعین
چه جای ماه که خورشیدْ لایَکادُ یُبین
نسیم در ۴ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۳۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۱:
متن بالا مطابق با نسخه تصحیح شده دکتر شفیعی کدکنی می باشد و کاملا صحیح است.
فرزانه در ۴ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰:
معنی لغات و شرح غزل شماره 80 دیوان حافظ
*زاهد پاکیزه سرشت: تعبیری طنز امیز است.زاهدی که دیگران و خاصّه عاشقان را ملامت می کند و متظاهر و ریاکار است.
* عاقبت کار : روز قیامت
*خود را باش: مراقب خودت باش
*همه کس طالب یارند: هر کس بسته به درک و مرتبه کمال خود در پی آرزویی است.
* کِنِشت: عبادتگاه کافران
* گو سرو خشت: یعنی خشت حواله سرش و یا اینکه بخاطر بی مغزی سرت با خشت یک قیمت دارد.
*لطف ازل: انچه پروردگار پیش از خلقت مادی به انسان ابراز کرده و انسان مورد لطف خداوند قرار گرفته است.
*تقوی: در اینجا دینداری با معیار اهل ظاهر
*پدرم: حضرت ادم
*
1_ ای زاهد که طینت پاکیزه (در ظاهر ) داری، رندان را سرزنش نکن، چون گناه دیگران را به حساب تو نمی گذارند. رندان خود جوابگوی گناهان خود هستند پس تو ملامتشان نکن .
2_ من خوب باشم یا بد، تو برای رستگاری خود تلاش کن، در روز قیامت هر کس نتیجه کاری را که انجام داده می گیرد.
3_ همه مردم مست و هوشیار بدنبال محبوبیت هستند، همه جا چه مسجد و چه عبادتگاه کافران محل راز و نیاز عشق است. از نظر عرفا راه رسیدن بخداوند محدود نیست و حس خداجویی در تمام خداپرستان وجود دارد، حتی عبادتگاه کافران هم محل بروز عشق و صفاست.
4_ سر من در برابر خشت میکده ها فرود می آید، اگر تو که ادعا نداری مفهوم حرف من را متوجه نمیشی برای اینکه در سر تو بجای مغز آجرست و فرقی با خشت ندارد (یا خشت حواله سرت باد).
5_تو با ملامت کردنت من را نسبت به مهر خداوند قبل از آفرینش که به من گفته مایوس نکن، من به لطف و بخشش او امید دارم، تو چه میدانی در روز جزا که پرده ها از میان برداشته می شود چه کسی مورد قبول و چه کسی مورد غضب درگاه اوست ؟ مرا از لطف خداوند نسبت به بندگانش که جاری و ساری است نا امید مکن .
6_ نه اینکه من به دلیل گناهکار بودن از خلوت عبادت خود رانده شدم ، بلکه ارثی است از حضرت آدم (= پدرم) هم از بهشت جاویدان بیرون رانده شده است (اشاره به حکایت خوردن میوه ممنوع و رانده شدن آدم بر روی زمین).
7_ اگر باطن تو اینگونه است که نشان می دهی و یا خلقت تو به این خوبی است خوشا به سعادتت چه باطن و خلقت خوبی داری؟! طعنه به زاهدی که او را ملامت می کند .
8_ حافظ اگر روز مرگ جام شرابی به دست بیاوری(بر اثر مستی مرگ) فشار قبر را احساس نکرده و یک راست به بهشت خواهی رفت، میتوان گفت در اینجا نگاهی عارفانه مانند نگاه مولانا به مرگ داردو مرگ را تولد در جهان دیگر دانسته و خوشحال از جدا شدن این دنیا میداندو معتقد است که چنین انسانی که با روی باز به وصال محبوب می رود جهنمی برایش وجود ندارد .
امیر رضا در ۴ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۲۸ دربارهٔ نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۷ - در شرف این نامه بر دیگر نامهها:
به نظرم به خشم در "به خواهنده آن به خشم از مال و گنج" باید "بخشم" نوشته شود.
فرزانه در ۴ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۵۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۲:
سلام
اخیرا امکان گذاشتن حاشیه در غزل ها نیست
فرزانه در ۴ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۵۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۲:
عوالم شامل : عالم ناسوت (هستی)_ عالم ملکوت (تجلی اسماء الهی، عالم مُثُل،عالم خیال)_ عالم جبروت (تجلی صفات الهی، عالم جباریت)_ عالم لاهوت (تجلی ذات الهی) است .
مولانا معتقد است در شب قدر تمام حاجات انسان برآورده می شود . ولی کدام حاجات ؟
انچه خداوند برای انسان مُقدّر کرده و در لوح محفوظ است و در اصلاح سرنوشت گفته می شود. با طلب بنده و به اراده الهی تغییر می کند .
اگر بنده ای تمام نفسانیت خود را در اختیار بگیرید و در دست ذهن و نفس اسیر نباشد میتواند از خداوند طلب کند و خداوند از دریچه عالم جبروت که با دعای انسان صالح باز شده است امر بر تغییر می کند و به اراده و امر الهی حاجت بنده عاشق روا می گردد.
از آداب شب قدر، شب زنده داری است یعنی شب را بیدار و هوشیار ماندن و منتظر درک حضور الهی شدن. (گفته شده حضرت علی ع یک شب هم در بستر نخوابیده است)
شب به ما چه می دهد؟
عالم شب و اسرار شب ، عالمی است که تا انسان او را با تمام وجود در نیابد به عظمت آن پی نخواهد بود. و مانند مرغان ابتدای تاریکی می خوابد و صبح بعد بیدار می شود تا دانه برای گذران زندگی بخورد.
شب نماد است . مفهوم در خواب بودن دارد.شب تنهایی است ،مناسب برای خلوت ،شب سکوت است.
شب زنده داری یعنی بیدارشدن از تاریکی، برای باز کردن سنگ های خود با ذهن و من های وجود.
بیداری ظاهری منظور نیست ،فنا کردن تاریکی های وجود است تا صبح .
صبح هم نماد است نماد رسیدن به روشنایی. نماد جداشدن از من ها و به گوهر درون رسیدن .
اگر در شب بمانیم یعنی در تاریکی ها بخوابیم دیدار و درک حضور الهی را از دست خواهیم داد
****
غزل بیان حال خود مولاناست و شاید گفتگوی درونی او .
از روح خود میخواهد هوشیار باشد و اسیر ذهنیات نشود و روح را که گوهر درون است قسم می دهد : بیدارشو به الوهیت خود برس بخواب نرو، ذهن را بخواب ببر، از دنیای اوهام و تصورات خارج شو.یک شب از تمام شبهای عمر را که خواب بودی (در غفلت بودی) را ندیده بگیر و همین امشب بیدار باش تا درک حضور کنم .
هزاران شب در خواب بودی همین امشب (می تواند اشاره به شب قدر باشد )شب زنده داری کن.
بیا امتحان و همین یک شب را برای خاطر دیدن جمال معشوق هوشیار باش .
گفته شده در شب قدر فرشتگان و روح (روح اولیاء) از ملکوت به ناسوت می آیند و به دیدار خاصان که در آن زمان به گفتگو با خداوند مشغول اند ،می روند و مائده الهی که درک حضور خداوند است را می رسانند، این مائده به بیداران ( بندگان خاص) خداوند که دعاهایشان پذیرفته شده، می رسد، طبعا انسانهای غافل که در خواب هستند درکی از مائده نخواهند داشت.
مغزنو،اشاره به از دست دادن توهمات و داشتن افکار در لحظه بودن، هرلحظه نو به نو فکر جدید داشتن ،فکری که از درک حضور هر لحظه در جریان است .
برگ بی برگی در ۴ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۰:
دلم رمیده شد و غافلم من درویش
که آن شکاری سرگشته را چه آمد پیش
ایهامِ رمیده را می توان علاوه بر معنیِ فراری در اینجا دل از دست داده و عاشق نیز در نظر گرفت، و غافل یعنی بی خبر و ناآگاه، شکاری عموماََ به باز اطلاق میشود که سرگشته است، سرگشته با ایهامی که دارد در عینِ حال که به معنیِ شوریدگی آمده تداعی کننده ی بازی است که سر از شکارِ خود برگردانده و اینگونه بنظر میرسد که از شکارِ خود منصرف شده باشد، پس حافظ خود را که به مقامِ درویشی و بی نیازی از این جهان رسیده و دلش رمیده و عاشق شده است همچون پرنده ای بیقرار در معرضِ دیدِ بازِ شکاری ( در اینجا زندگی یا خداوند) قرار می دهد تا توسطِ او شکار شود اما نمی داند و آگاه نیست چه پیش آمد که آن صیاد یا شکاریِ شوریده حال که عاشقِ شکارِ درویشان است از شکارِ خود سرگشته و روی گردان شد. شکار و صید شدن از نگاهِ حکیمان و عارفان یعنی برگزیده شدنِ عاشق و درویشِ بی نیاز از این جهان توسطِ خداوند تا با کشتنِ کاملِ خویشتنِ بَدَلیش او را به اصلِ خود که همان زندگیست زنده کند.
چو بید بر سر ایمان خویش میلرزم
که دل به دست کمان ابروییست کافرکیش
کمانِ ابرو علاوه بر اینکه تناسبش را با شکار به ذهن متبادر می کند کنایه از فَلَک و روزگار یا این گنبدِ دوارِ کافر کیش است که با گره افتادن به ابرویِ معشوقِ ازلی گوش بفرمانِ اوست تا با کافری و پوشانندگی که صفتِ این روزگارِ دون است خداوند را از انسانهایی که گمان می کنند نیازمندِ به این جهان و جذابیتها و ظواهرِ آن هستند بپوشاند، در غزلی دیگر کافر و پوشاننده بودنِ فَلَک را فروبستگی توصیف می کند؛ "چو غنچه گرچه فروبستگی ست کارِ جهان / تو همچو بادِ بهاری گره گشا می باش" پس حافظ همچون بید بر سرِ ایمانِ خود می لرزد و به این نکته فکر می کند که مبادا هنوز کاملن به مقامِ درویشی و بی نیازی از این جهان نرسیده است که آن شکاریِ قهار سر از ویِ گردانیده و از شکارش صرفنظر کرده است یا بعبارتی دیگر نکند که ضعفِ ایمانش به خداوند او را از شایستگیِ صید شدنش باز داشته باشد.خیال حوصلهی بحر میپزد هیهات
چههاست در سر این قطره محال اندیشدوستان شرح های جالبی در این باره نگاشته اند و به نظر میرسد منظور از حوصلهی بحر همان شرحِ صدر یا بازکردنِ درون تا بینهایتِ خداوندی میباشد که لازمه اش حوصله و صبوری، و تمثیلِ آن وسعتِ دریایِ بیکران است، پس حافظ در خیالِ خود جولان داده و فکری را در سر می پزد تا با پخته شدنش در حدی از معنویت خود را که قطره ای از این اقیانوس بیکرانِ هستی و هشیاری ست به دریا برساند تا دریا باشد و نه قطره و هیهات که این آرزویی محال است، به بیان دیگر خیال و آرزویِ راه یافتن به ذاتِ هستی و بینهایتِ خداوندی ست که حافظ در غزلهایِ متعددی آنرا امری محال میداند از جمله این ابیات :
بجز خیال دهان تو نیست در دل تنگ / که کس مباد چو من در پی خیال محال
عکس روی تو چو در آینه جام افتاد / عارف از خنده می در طمع خام افتاد
اما حافظ در بیتِ مورد نظرِ همین غزل نیز مثال بسیار هوشمندانهای می زند، یعنی در عین اینکه قطره به دریا وصل میشود اما ماهیتِ آن قطره که به اصل دریایی خود بازگشته است باز هم همان قطره است و کل هستی و هشیاریِ واحد همان دریایی ست که قطره نیز جزیی از آن بشمار می آید، از سویی دیگر بدون قطرهها هیچ دریایی قابل تصور نیست .به بیان دیگر انسان جزوی از هستی ست که با اتصال به اصل خدایی خود بازگشته و به کُلّ می پیوندد ولی هرگز کُل نخواهد شد چرا که دریا را نخواهد شناخت. معنای دیگری که در بطنِ این معناست میتواند اشاره به کوچکی بینهایتِ انسان در برابرِ بینهایت خداوند و هستی باشد که به ذره ای میکروسکوپی میماند ، اما خیال و اندیشه بینهایت او میتواند تا اقیانوس بیکران و بینهایت خداوند گسترده باشد و این قابلیت فوقالعاده یعنی خیال یکی از برتری های انسان نسبت به سایر موجودات و دلیلی بر هم جنس بودنِ انسان با خداوند است، و همین قابلیت تخیل تا بینهایت است که موجب پیشرفت شگرف انسان در طی مدت کوتاهِ حیاتِ چند هزار ساله اش بر روی زمین شده است .
بنازم آن مژه شوخِ عافیت کش را
که موج میزندش آبِ نوش بر سر نیش
شوخ در اینجا به معنی دلیری است و عافیت کش یعنی کسی را که در پی عافیت و سلامت است و اهل خطر کردن نیست بکشد، مژه یا تیر مژگان حضرت معشوق حافظ را به تحسین وا میدارد که چقدر خوب و دلیرانه عافیت طلبی را بر نتافته و دلبستگی های انسان را هدف قرار میدهد، درمصرع دوم حافظ میفرماید که آیا نمی بینی چه موجی میزند این آبِ حیات و زندگانی وقتی که حضرت معشوق یکی از دلبستگی های انسان را هدف میگیرد؟ یعنی سر نیش و زخم تیرهای مژگان حضرت معشوق همه نوش و لطف و برکت و آب جاودانه زندگی ست .
ز آستین طبیبان هزار خون بچکد
گرم به تجربه دستی نهند بر دل ریش
طبیب در اینجا طبیب عشق و انسان معنوی ست که حافظ میفرماید اگر او بخواهد دلبستگی های زخم خورده از تیر مژگان حضرت معشوق را بسنجد و دستی بر دلِ ریش و زخم خورده عاشق گذارد تا به تجربه دریابد که چه تعداد از آنها هدفِ آن مژگانِ عافیت سوز قرار گرفته اند از آستین او هزار خون خواهد چکید، یعنی که دلبستگی های بسیاری تا کنون هدفِ تیرهایِ مژگانِ حضرتش قرار گرفته اند اما گویی هنوز دلبستگی های دیگری برجای مانده اند و به همین علت است که آن شکاری در کارِ خود تردید کرده و از عاشق روی می گرداند.
به کوی میکده گریان و سرفکنده روم
چرا که شرم همیآیدم ز حاصل خویش
پس حافظ یا انسان با تضرع و گریه جای دیگری بجز میکده عشق نمی شناسد و قصد دارد از پیر میکده و راهنمای خود چاره کار را جویا شود زیرا او از کم کاری و محصول ناچیز خود در این راهِ عاشقی شرمسار و سرافکنده است و سخت نیازمند لطف پیر میکده تا راز این عدم توفیق سالک را برای او بگشاید .سالک گمان میبرد همه دلبستگی و تعلق خاطرها را از دل خود زدوده است و حیران که چرا به حضور حضرت معشوق نمیرسد و چرا آن شکاری از او سر را میگرداند و به شکارش بر نمی خیزد.
نه عُمرِ خضر بمانَد نه ملک اسکندر
نزاع بر سر دنیی دون مکن درویشعُمرِ خضر همانطور که می دانیم نمادِ عُمرِ جاودانه است که هر درویش و سالکِ حقیقی که به عشق زنده گردد مانندِ خضر به جاودانگی خواهد رسید اما این نباید خواسته و هدفِ اصلیِ سالک باشد، و حافظ ادامه می دهد حتی پایانِ عُمرِ خضر نیز روزی در جهانِ آخرت و قیامتِ کبری رقم خواهد خورد و همچنین مُلکِ اسکندر که از شرق تا غربِ عالم گسترده بود نیز سرانجام بپایان رسید، پس اگر درویش شرمسار و سرافکنده به کویِ میکده می رود به این دلیل است که در سلوکِ معنویِ خود اولاََ می خواهد تا چون خضر جاودانه شود و درثانی شهرتش همچون اسکندر در طلبِ آبِ حیات از شرق تا غربِ جهان عالمگیر شود، حافظ اینچنین آمالِ دور و خواسته هایی را که غالبن دراویش و سالکانی که از راهِ عاشقی منحرف شد اند و بر سرِ آن به نزاع میپردازند طلبِ دنیایِ دون و کافر کیش می داند که لازم است از هر دویِ آنها پرهیز شود تا سالک با دستی پُر و سربلندی بتواند به کویِ میکده پای بگذارد، یعنی از شکاری و صیادِ خود فقط هم او را بخواهد چنانچه مولانا نیز می فرماید؛
از خدا غیرِ خدا را خواستن / ظنِ افزونی ست و کُلّی کاستن
بدان کمر نرسد دست هر گدا حافظ
خزانهای به کف آور ز گنج قارون بیش
پس حافظ بارِ دیگر درویش را به دشواری راه آگاه کرده میفرماید هر انسان گدا که به منظور بدست آوردن چیزی اعم از دنیوی و اخروی از خدا گدایی کند دست او به حضرتش نخواهد رسید مگر آنکه خود او را طلب کند، در مصراع دوم میفرماید پس در پی خزانه و معدنی باش که زرِ آن پایان ندارد و آن چیزی جز رسیدن به حضور و بینهایت خدا نیست که حتی گنج قارون با همه سنگینی و عظمتش در برابر آن ناچیز و حقیر است .
مصطفی در ۴ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۳۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » گفتار اندر داستان فرود سیاوش » بخش ۱:
مصرع «کزین شاه را دل نگردد دژم» یک مقدار جای بحث داره، آیا از قبل کیخسرو با توس نهانی هماهنگ کرده بود؟
فرهاد در ۴ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۵۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۶:
بیت دوم به وضوح نشان از مردن نفسانی و جانی باهم است، بنابراین تنها بحث از نفس نیست. و دنیای آخرت هم عقلی و هم نقلی است که برای مولانا اگر اولی قطعی نباشد دومی قطعی است پس حدس نیست. شاید برای برخی حدس باشد اما برای اهل دین قطعی و برای اهل عقل در کمترین حالت اگر لازم نباشد ممکن است.
محمد رضا زینلی در ۴ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۱۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۱۶:
سلام
بنظر میرسد که :
تا عاشق ... صحیح باشد .
سید روح الله موید در ۴ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۵:۵۷ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۰۶:
بیت سوم کلمه ی "خویش" باید "خویشتن" باشد تا وزن شعر درست باشد.
کاوه در ۴ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۵:۰۰ دربارهٔ عطار » مصیبت نامه » بخش دوم » بخش ۱ - المقالة الثانیه:
طفا بیت 22 "افتادهام" به "افتاده ام" و “استادهام” به “استاده ام” اصلاح شود
کاوه در ۴ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۴:۵۰ دربارهٔ عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۸۲ - در نگاه کردن درویش در کواکب و پاسخ دادن ایشان در اسرار نهانی و طلب کردن مقصود فرماید:
لطفا بیت سوم "استادهاندی" به "استاده اندی" اصلاح شود
کاظم ایاصوفی در ۴ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۴:۴۱ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۵:
مصراع دوم بیت دوم خرد درست است نه خود
سیاوش در ۴ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۲:۲۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱:
یکی از اجراهای خوب این آهنگ در آلبوم ماه و پلنگ استاد کورش یغمایی هست.. با نام گفتم غم تو دارم.. ولی متاسفانه توی اسپاتیفای موجود نیست
متین در ۴ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۵۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ترجیع بند:
از شگفت ترین ویژگی های این ترجیع بند نحوه ی اتصال بیت آخر هر بند به بیت ترجیع هستش که علاوه بر اینکه مصرع آخر تمام کننده ی بیت و بند چه بلحاظ قافیه چه معنا هستش ، بطرز حیرت انگیزی محل ورود به بیت ترجیع هم هست ، یعنی عملکرد دوگانه ی مصراعهای آخر هر بند
nabavar در ۴ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۲۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹۷:
گرامی مجتبا
تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید
تو یکی نهای هزاری تو چراغ خود برافروز
به نظر جز همبستگی سخن دیگری نیست،
این {تو} خطاب به همه است.
می گوید:اگر کشمکشی می بینید خودتان را مصلح تنها ندانید که اگر هر کسی به تنهایی قد علم کند جمع تنهاها هزاران می شود.
بزرگمهر در ۴ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۱۴ دربارهٔ خیام » ترانههای خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » هرچه باداباد [۱۰۰-۷۴] » رباعی ۸۶:
سلام دوستان تمامی مطالب روخوندم. اینکه کی اینو گفته ویا چه کلمه ای بهتره، جای چ کلمه ای باشه مهم نیست. بتن شعرو ببینید. اینکه چی گفته مهتره. اصلا فکرکنید این شعر روی ی کاغذ آ4 توی جوب افتاده. وشما از توی جوب برداشتین و خوندنش. خوبه که بهش عمل کنیمو ریاکار نباشیم.
والسلام علیکم ورحمت الله
امید در ۴ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۳۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۱:
در بیت رو سینه را چون سینه ها هفت آب شوی از کینه ها
منظور از سینه ها ظروف نگهداریه شراب هست و طبق قانون تطهیر ظروف,ظرفی که به نجاست آلوده باشه باید 7 مرتبه با آب شسته بشه تا پاک بشه.
روزبه در ۴ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۰۳ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۰۵: