گنجور

حاشیه‌ها

احمد نیکو در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۵۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۵:

متن صحیح بیت دوم بدین صورت می باشد:
امروز بهانه‌ای در انداخته‌اند
فردا همه آن بُوَد که خود ساخته‌اند

احمد نیکو در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۵۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸:

چون آب بجویبار و چون باد بدشت
روزی دگر از نوبت عمرم بگذشت
هرگز غم  دو روز مرا یاد نگشت
روزی که نیامدست و روزی که گذشت

همایون در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۰۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰۸:

غزل نابی از فرهنگ جلالی
غزلی که راز شمس را باز و بیان میکند
شمس در فرهنگ جلالی یک راز بزرگ است همین راز سپس به راز صلاح دین و همچنین حسام دین هم نامیده میشود و چهره های دیگری را می نمایاند
به فردا اندیشیدن کار انسان خیالی و یا به عبارتی تماشاچی است، انسان والا و نوین پهلوان است و همین امروز را زندگی میکند و با سیمرغ در رابطه است که هستی و تمامی توانایی های هستی است که همیشه در امروز کار میکند
من و کله من بسیار محدود و ضعیف است و فقط میتواند تماشاچی باشد در میان سدهاهزار تماشاچی دیگر، و در خدمت طبیعت قرار گیرد که کار های فراوانی به او می سپارد تا بهتر بخورد و بیشتر بچه تولید کند و خانه بزرگتری بسازد.
ولی من اگر با سر دوست کار کند نه با کله خودش
آنگاه جیحون و کارون و رودخانه ای خروشان میشود که به دریا می پیوندد
فرهنگ جلال دین یادگرفتن و بکاربردن سرِ دیگر در انسان است که شمس است، برای همین جلا دین همه توانایی های خود را از شمس و صلاح دین و دوست می داند که در عرفان ایرانی که عرفان پهلوانی و خسروانی است به نام سیمرغ یا عنقا شناخته میشود که با هستی در ارتباط است نه با طبیعت محدود
ما هرکدام تنها ادامه دهنده کار دوست هستیم
نه شخص خود، بطوریکه با دوست یکی میشویم
مرا ببین از شمس مپرس میشویم

محمدرضا در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۱۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵:

عزیزان کسی میدونه دلیل استفاده شاعر از ردیف "بی چیزی نیست " چیه؟ چون ظاهرا اگر مثلا از ردیف "بی حکمت نیست" استفاده میکرد مشکلی پیش نمیومد و هم قابل فهم تر بود هم آشنا تر به ذهن خواننده!!

میثم در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۵۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴:

در علم تنها از چند و چون احوالات کاشف علم باخبر می شویم.
کاشف را کشف می کنیم.
بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گیر
چه وقت مدرسه و بحث کشف کشاف است

رامین امینی در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۵۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۱:

هزاران درود...برای من که شیفته سعدیم،این غزل بسیار شنیدنی وخواندنیست.....سعدیا چون توکجا نادره گفتاری هست، باسپاس رامین امینی زارع

کوچک در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۳۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۲:

یکی داره دنبال صاحب زمان میگرده ولی امام زمان پیدا کرده زیر بار نمیشه حاضر نمیشه میخواد جاش صاحب زمان بیاره که اونم چند بار اومد کسی راهش نداد وبرگشت و دنیا کلاف سر در گم ولی اون شخص استاد اسناد

علیرضا رفعتی در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۲۷ دربارهٔ هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶:

بسیار زیبااااا

مهدی در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۵۳ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۹:

با عرض سلام. در بیت هفتم که نوشته شده چون سیاهی شده بضاعت دهر را اشتباه است و کلمه شده باید شد بیاید. یعنی ه اضافه است.

برگ بی برگی در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۰۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۸:

مقام امن و می بی‌غش و رفیق شفیق
گرت مدام میسر شود زهی توفیق
مقام بالاترین مرتبه عرفان و رسیدن به حضور حضرت معشوق است که به آن مرتبه فنا نیز میگویند که با مراقبت ، پیوستگی و امنیت آن تضمین میشود . لحظه ای غفلت میتواند زمینه بازگشت انسان به ذهن را فراهم کند . می بی غش یعنی می ناب و اصلی ، یعنی تقلبی نباشد ، منظور از می تقلبی همه چیزهای این جهان هستند که انسان به آنها مست میشود ، می ثروت ، می تایید و توجه ، می دانش های ذهنی ، می باورها ، و می های فراوان دیگر این جهانی که انسان از آنها سرخوش شده و طلب خوشبختی میکند ، می انگوری نیز یکی از آنهاست . ولی حافظ می بی غش ایزدی را مایه سعادت میداند .رفیق شفیق همان یار مهربان و حضور حضرت معشوق است که در دل عارف و انسان سالک منزل گزیده است و حافظ میفرماید اگر سالک کوی حضرت معشوق به آنها دست یافت و با مراقبت و پرهیز موجبات دایم بودن این عیش را فراهم نمود ، پس آنگاه است که میتوان گفت زهی توفیق .
جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است
هزار بار من این نکته کرده‌ام تحقیق
مراد از جهان هستی مطلق یا خدا ست که عرفا آن را عدم نیز نامیده اند ، یعنی فضای بینهایت و کار جهان نیز کنایه از انسان میباشد که او نیز از جنس خدا بوده و تنها کار جهانی او زنده شده به خدا و باز کردن آسمان درون و نهایتاً رسیدن به عدم میباشد و
عدم یا نیستی یا هیچ تنها واژه ایست که انسان را از تصور چگونگی خدا یا هستی مطلق دور نگاه میدارد . عرفا بکاربردن هر واژه ای که انسان را بسوی توصیف خدا از روی فکر و ذهن ببرد پرهیز میکنند و این کار بسیار دشواری ست وبه همین علت خدا در قرآن و عرفا بوسیله شعر و تمثیل مفهوم خدا یا هستی مطلق را بیان میکنند . آسمان بینهایت یکتایی یا باز شدن بینهایت درون انسان عارف نمونه هایی از بیان معنای خدا بوده و هیچ بر هیچ
بازگشت به اصل خدایی انسان است در حالیکه در جسم و
فرم بسر میبرد ، یعنی در زمان حیات جسمانی خود و آن لحظه وصال یا انطباق عدم بر روی عدم میباشد . هزار نشانه کثرت بوده و حافظ میفرماید نکته اساسی و بنیادین را تحقیق و درک نموده
و بر او مسلم شده که هدف زندگی انسان بجز این نیست .
دریغ و درد که تا این زمان ندانستم
که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق
در واقع مخاطب حافظ انسان است و میفرماید اگر تا کنون به این امر مهم واقف نگشتید ، بدانید که کیمیای سعادت و نیکبختی یار و همراه انسان است و مراد از رفیق شفیق در بیت نخست نیز همین رفیق یا حضرت معشوق است که چون در دل و مرکز انسان مسکن گزیند ، کیمیاگری کرده و مس وجود انسان را تبدیل به طلا میکند . اگر منظو کتاب کیمیای سعادت غزالی باشد نیز در نهایت همین معنا را تداعی میکند . حافظ برای انسانهایی که تا کنون به این امر مهم و هدف ورود خود به این جهان آگاهی پیدا نکرده اند تاسف میخورد .
به مأمنی رو و فرصت شمر غنیمت وقت
که در کمینگه عمرند قاطعان طریق
حافظ به انسان میفرماید این مسیر دلبستگی به چیزهای این جهانی انسان را به امنیت و آرامش نخواهد رساند ، بلکه انسان باید به جایی که امنیت واقعی آنجاست برود و با غنیمت شمردن وقت به آنجا رود ، یعنی اجازه ندهد زمان و فرصت بگذرد و هرچه زودتر و در جوانی به این کار مبادرت کند بهتر و راحت تر است و در مصرع دوم میفرماید علاوه بر آنکه زودتر در راه عشق قدم میگذارد بلکه باید قاطعانه شروع به این کار معنوی کند یعنی سست اراده نبوده و با کار مداوم روی خود بسیار جدی در این راه وارد شود که در اینصورت چنین انسانی در کمینگاه عمر خویش میباشد . یعنی از تمامی لحظات عمر جسمانی خود به بهترین وجه استفاده میکند . غالباً عمر است که در کمین انسانهای فاقد اندیشه و چرایی حضورشان در این جهان نشسته است .
بیا که توبه ز لعل نگار و خنده جام
حکایتیست که عقلش نمی‌کند تصدیق
پس حافظ میفرماید انسانی که طعم بوسیدن لب معشوق و شادی ناشی از می معنویت را چشیده باشد چگونه ممکن است از این راه بازگشته و بخواهد توجه و تمرکز خود را معطوف به چیزهای گذرای این جهانی کند ؟ قطعاً هیچ عقل سلیمی چنین بازگشتی را تصدیق نمی‌کند ، یعنی بازگشت از نور به ظلمت!
اگر چه موی میانت به چون منی نرسد
خوش است خاطرم از فکر این خیال دقیق
موی میان کنایه از کنه و ذات اقدس خداست که پیامبران به آن دست یافتند . برای پیامبر اسلام معراج نمونه آن است که با رسیدن به موی میان پرده ها فرو افتاد و هیچ حایلی بین خدا و انسان باقی نمی ماند . برای عرفا و انسان های کامل لحظاتی کوتاه چنین اتفاق مبارکی می افتد و حافظ از تصور دقیق چنین لحظاتی خاطر خود را خوش میدارد . خیال و تصور دقیق از هر چیزی مستلزم تجربه عملی آن چیز است وگرنه آن خیال موهوم می بود و حافظ رندانه و متواضعانه از تجربه شخصی خود گفته
و میفرماید این امکان برای هر انسان عاشقی وجود دارد .
حلاوتی که تو را در چه زنخدان است
به کنه آن نرسد صد هزار فکر عمیق
درادامه بیت قبل میفرماید حلاوت و لذتی که در این بدست آوردن کمر معشوق و یا در اینجا چاه زنخدان وجود دارد را با صدها هزار توصیف ذهنی نمیتوان بیان نمود و تنها با تجربه کردن است که انسان این معانی را درک میکند . مانند اینکه برای کسی که طعم عسل را نچشیده است صدها هزار بار طعم شیرین آنرا توصیف کنند . تا شخص خود مزه عسل را نچشد به کنه طعم عسل پی نخواهد برد . مخلص کلام اینکه حتی با فکرهای بسیار عمیق
(نه سطحی ) که برآمده از ذهن هستند نمیتوان به معانی عالی عرفانی رسید و به حضرتش زنده شد . دانشهای ذهنی فقط قادر به بهبود کیفیت زندگی جسمانی انسان میباشند ولی برای خوشبختی ابدی که بازگشت انسان به اصل خدایی خود است تنها عشق و نیروی آن کارگشای تبدیل انسان خواهد بود .
اگر به رنگ عقیقی شد اشک من چه عجب
که مهر خاتم لعل تو هست همچو عقیق
میفرماید راهکار تبدیل شدن و رهایی از خود کاذب خون گریستن است ، به رنگ عقیق درآمدن اشک چشم کنایه از بیرون ریختن تمامی دردهای انسان از قبیل خشم ، کینه ، حسادت ، انتقام جویی ، دشمن تراشی ، و دردهای فراوان دیگر میباشد و این رهایی از دردها برای انسانی که دلش به عشق زنده شود عجیب نیست و بلکه خیلی طبیعی ست زیرا که حضرت معشوق یا اصل خدایی انسان چنین انسانی را از لب لعل خود کامیاب نموده است . یعنی به وصل حضرت معشوق رسیده و با آو یکی شده است و از آغاز نیز از جنس او بوده است ، فقط مدتی به ذهن رفته و هویت خود را از جسمها جستجو می کرده ولی اکنون به اصل خود یا خدا بازگشت نموده است .
به خنده گفت که حافظ غلام طبع توام
ببین که تا به چه حدم همی‌کند تحمیق
حضرت معشوق به خنده طبع شعر حافظ را تایید میکند اما حافظ که رند و زیرک است فریب این تحمیق را نمی خورد زیرا نیک میداند که با لفاضی وسخن زیبا امکان وصل حضرتش میسر نمی گردد و تنها با عشق و سر بر آستان او نهادن و کار فراوان است که قادر به یکی شدن و دیدار روی حضرتش خواهد شد . درواقع مخاطب بیت آخر نیز انسان است که با تایید دیگران از دانش انسان و نیک سخن گفتن و زهد و تقوی و یا حتی نیکوکاری و عبادت و هر کار دیگری که برآمده از ذهن و خود کاذب انسان است هیچکدام به تنهایی انسان را موفق به دیدار روی حضرت معشوق و وصل او نخواهند نمود . تایید دیگران که شما استاد یا عارف یا انسان کامل هستید و سخنان زیبا میگویید همگی تحمیق انسان هستند و تنها انسانهای حقیر و اسیر خود کاذبشان این تایید ها را باور نموده و خود را خاص میدانند .

جعفر عسکری در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۵۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۳:

سلام.
خیام یا شاه سنجانِ خوافی؟
جمعی به تشکّکند و قومی به یقین هریک به رهی فتاده اندر پی دین
ناگاه منادیی‌ای برآید ز کمین کای بی خبران راه نه آنست و نه این...

صورتِ منقول در بالا را استاد همایی به نقل از «جُنگی قدیم» نقل کرده‌اند، که آثار کهنگیِ و اصالتِ آن آشکار است و آن را از «شیخ شاه سنجان خوافی» متوفّی 599 دانسته‌اند. (رباعیات خیام، ص 51 و 52 مقدمه)
این انتساب با کتاب «عرفات‌العاشقین» نیز تأیید می‌شود؛ در جلد چهارم، ص 1953 در ضمن حدودِ چهل رباعیِ دیگری که از او آمده نقل شده است. (در آنجا مصراعِ چهارم «قومی دیگر فتاده اندر ره دین» ضبط شده ولی بقیۀ رباعی با صورتِ بالا همخوان است. در ص 1042 تذکرهٔ ریاض‌ الشعراء نیز به نام همو درجست).
احمدِ شاملو در آلبومِ «رباعیاتِ خیام» صورتی متفاوت ازین را خوانده:
«قومی متفکرند اندر رهِ دین قومی به گمان فتاده در راهِ یقین
می ترسم از آن که بانگ آید روزی....
کسی که قریحهٔ شاعرانهٔ بیشتری داشته «جمعی به تشکّکند» را به «قومی متفکّرند» تبدیل کرده که روان‌ترست. با روایتِ مزبور، مصراع سوم قافیه ندارد (می ترسم ازآن که بانگ آید روزی...) چون یکی از نشانه‌های کهن بودنِ رباعی، مقفّی بودن هر چهار مصراع است، احتمالاً کسانی که این قاعده را نمی‌دانسته‌اند، بعداً آن را به صورتی که در آلبوم هم خوانده شده تغیر داده‌اند.

پیوند به وبگاه بیرونی
(چاپ شده در بخارا و اعتماد) از رضا ضیاء

جعفر عسکری در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۵۴ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸:

سلام
رباعیاتِ منسوب به خیام
ابر آمد و زار بر سرِ سبزه گریست/بی بادۀ گلرنگ نمی‌شاید زیست
این سبزه که امروز تماشاگهِ ماست/تا سبزۀ خاک ما تماشاگهِ کیست...
این رباعی که اغلب به اسمِ خیام خوانده شده، به نام عراقی در دیوان مصححِ سعید نفیسی به نقل از یک نسخه آمده است و در دیوانِ چاپ خانم محتشم (ص 100 ) نیز در زیر نویس و به نقل از یک نسخه آمده است (ص 376 ). (ایشان چون آن را در رباعیات خیام دیده‌اند، در متن نیاورده‌اند)
در نسخه‌های کهن‌تر صورت‌های متفاوتی دارد که گویا بهتر است؛
مصراع اول: باز بر سر سبزه گریست.
مصراع دوم: بی بادۀ ارغوان نمی‌باید زیست. استاد علی میرافضلی نیز «بادۀ گلرنگ» را ترکیبی می‌داند که بینِ شعرای سبک عراقی رایج است و با سبک خیام مناسبتی ندارد. (رک: رباعیات اصیل خیام کدام است، مرکز نشر دانشگاهی، ص 12)
مصراع سوم: این سبزه خود امروز تماشاگهِ ماست. بیت دوم کمی تعقید (پیچیدگی) دارد. معنی چنین است: این سبزه امروز محلِ تفرج ماست، تا ببینیم که سبزۀ خاک ما تفرجگاهِ چه کسی خواهد بود... (یعنی «تا» را باید به معنیِ «ببینیم تا، باید منتظر بود تا دید....» گرفت، نه به معنیِ تای توقیت) و این معنی با صورتِ «خود امروز» واضح ترست.
(چاپ شده در بخارا و اعتماد) از رضا ضیاء

سیـنا --- در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۵۰ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶۶:

غزل عجیب و زیبایی بود. کسی میتواند درباره منظور این بیت پیشنهادی بدهد؟ :

در ترش‌رویی انفعالی هست
سرکه ناچار عطر آرد بار

علیرضا در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۲۱ دربارهٔ هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » ترجیع بند - که یکی هست و هیچ نیست جز او:

آقا یکی منو متوجه نحوه‌ی تقطیع هجایی مصراع دوم بیت اول بکنه. هر جور می‌خونم با بقیه‌ی ابیات جور در نمیاد!

مهدی مقدم در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵:

این شعر رو محمد معتمدی در اپرای حافظ به صورت آواز خوانده است

سیـنا --- در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۱۸ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۵۵:

سلام کسی تناسب مثال این بیت را توضیح میدهد؟
وطن هرچند دلگیر است بر غربت شرف دارد
« به آهن، دل شرار از سنگ خارا بر نمی دارد»

یاسر در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۰۶ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۲ - به خشم رفتن خسرو از پیش شیرین و رفتن به روم و پیوند او با مریم:

میدونید مقصود حکیم نظامی از گوینده در بیت ماقبل آخر کیه ؟؟

مهرداد در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۰۵:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶:

با سلام خدمت تمامی دوستان ادب دوست
بنده اکثر نظرات دوستان عزیز را خواندم و بعضی از نظرات واقعا بنده رو متأثر کرد که چرا باید این مطالب در مورد حضرت حافظ و غزل زیبایشان بیان شود چون واقعا بعضی از مطالب بسیار کم لطفی نسبت به ایشان است
خدمت تمامی دوستان باید عرض کنم که چون سبک سرودن غزل در غزلیات حضرت حافظ سبک عراقی است و سرودن به سبک عراقی یعنی بکارگیری کلمات عاشقانه با درون مایه ای عارفانه
حضرت حافظ هم مانند همه ما انسان بوده است اما عارفی دلباخته و عاشقی سرسپرده
حال میتوان گفت چون به نوعی تمامی ما انسانها عشق مَجاز یا عشق زمینی یا عشق به انسانی دیگر را با روح و احساس خود لمس کرده ایم اصولا عرفا یا شعرایی همانند حضرت حافظ برای بیان عشق حقیقی خود و همچنین برای درک بهتر مخاطب دست به دامان کلمات یا جملاتی عاشقانه و مَجاز همانند زلف و رخ و نرگس و لب و ... شده اند زیرا به راستی که زبان الکن و قاصر از بیان احساس در عشق حقیقی ست
باید تأسف خورد که بعضی از دوستان غزلیات عارفانه ی حضرت حافظ را مَجاز میدانند و بر سر مذکر یا مؤنت بودن معشوقه ی مورد خطاب وی در این غزل بحث و مجادله میکنند
شخصی میگوید معشوقه وی مذکر بوده و دیگری میگوید خیر مونث است یا دیگری میگوید اگر خوشحال است چرا افسوس میخورد یا اگر افسوس میخورد دیگر خوشحالی معنا ندارد یا کسی دیگر میگوید اگر معشوقه حافظ خداوند است چرا گفته لب ، نرگس ، زلف مگر خداوند لب یا زلف یا نرگس عربده جو دارد
دوستان لطفا به معانی عارفانه کلمات و ابیات توجه کنید و ذوق در سرودن و خلق چنین اشعار عارفانه نابی را ربط زندگی شخصی و عشق و معشوقه زمینی او ندهید.عاشق از نظر حافظ انسانیست که می‌بیند و مست میشود و در نهایت قیام میکند و در راه رسیدن و تکامل قدم برمیدارد و معشوق ذات لایزال الهی ست که برای رسیدن به وصالش بهایی سنگین طلب میکند و عاشق باید خون جگرها بخورد و جفاها ببیند تا لایق حضور شود

علی در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۰۵:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱:

مصراع دوم این بیت سؤالی خونده میشه:
گداییِ در جانان به سلطنت مفروش
کسی ز سایه‌ی این در به آفتاب رود؟
تشبیه درگاه معشوق به سایه و سلطنت به آفتاب.
حافظ گدایی درگاه معشوق رو بر سلطنت و سایه‌ی درگاه معشوق رو بر آفتاب برتر دونسته، آیا کسی از سایه‌ی درگاه معشوق به آفتاب می‌رود؟ خیر(استفهام انکاری)

میلاد در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۰۲:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹۹:

سلام به تمام عزیزان دل
من خیلی ادم ادبی نیستم و بجز مولانا تا به امروز معنی عشق رو دقیق تر و عاشقانه تر ندیدیم کسی بدونه
درباره این مطلب همجنسگرایی یا به قول ریس جمهور قبلی همجنس بازی هم کاری ندارم
ولی خود مولانا در جای دیگر جواب این مطلبو داده
شمس منو خدای من
از اشعار مولانا بنده شخصا برداشتم اینه که به قول قران خدا از روح خودش در کالبد انسان دمیده و ما بهش میگیم جان. و کالبد آدمی تا وقتی ارزندست که جان درش باشه
عشق مولانا به شمس با عشقش به خدای خودش هیچ تفاوتی نداره چون هر انسانی که جان دارد به گونه ای میشود تلقی کرد که از خدا دارد یا خود خدا را دارد یا بهتر بگم هر انسانی روی کره خاکی خداییست روی زمین و قابل عشق ورزیدن
دزد و قاتلو عارف و صوفی نداره
همه روح خدارا داریم که لایق عاشق بودن و عاشقش شدنه

۱
۱۶۹۱
۱۶۹۲
۱۶۹۳
۱۶۹۴
۱۶۹۵
۵۴۳۸
لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود