دلم را گاه آن آمد که کام از عیش برگیرد
ز دست ساقی دوران چو گردون جام زر گیرد
ملامت می کند ما را خرد در عشق ورزیدن
دل عاشق کجا قول خود را معتبر گیرد؟
به عیاری کسی آرد شبی معشوق خود در بر
که جان بر کف نهد تا روز ترک خواب و خور گیرد
ز راز خلوت ما شمع چون روشن کند رمزی
بگو پروانه تا خادم زبان شمع برگیرد
اگر لشگر کشد سلطان به ویرانی، چه غم باشد؟
گدایی را که صد کشور به یک آه سحر گیرد
گر از دست غمت خسرو شود فانی، ندارد غم
به پایت گر دهد جان را، حیات نو ز سر گیرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از احساسات عاشقانه و چالشهای عشق سخن میگوید. او به عبارتی به لذتهای دنیا و خطراتی که عشق به همراه دارد اشاره میکند. دل عاشق در میان ملامتها و انتقادات پیرامون عشق، به خود اطمینان دارد و آن را معتبر میداند. شاعر همچنین به شرافت و خطرات عشق میپردازد، مثل اینکه شخصی برای عشق خود جانش را نیز به خطر میاندازد. در نهایت، او بیان میکند که حتی در صورت بروز مصیبت و مشکلات، عشق و امید به زندگی دوباره قابل دسترسیاند و هیچ چیزی نمیتواند ارزش عشق را کاهش دهد.
هوش مصنوعی: گاهی پیش میآید که دلم از لذتهای زندگی خسته میشود، وقتی که ساقی زمان مثل گردونهای جامی پر از طلا به من میدهد.
هوش مصنوعی: عقل ما را به خاطر عشق ورزیدن سرزنش میکند، اما دل عاشق چه اهمیتی به قول و وعدههای عقل میدهد؟
هوش مصنوعی: شبی، معشوق کسی در آغوش او میآید که جانش را آماده فدای او کرده است و تا وقتی که شمع عشق روشن است و خواب و خوراک را رها کرده، در کنار او میماند.
هوش مصنوعی: وقتی شمع رازهای پنهان را روشن میکند، پروانه باید رمزی را بگوید تا خدمتگزار زبان شمع بتواند آن راز را درک کند.
هوش مصنوعی: اگر فرمانروا سپاه خود را برای ویرانی یک سرزمین بفرستد، چه اهمیتی دارد؟ برای گدا، که میتواند با یک نفس عمیق در بامداد، تمام دارایی یکصد سرزمین را به دست آورد.
هوش مصنوعی: اگر درد و غمت باعث از بین رفتن خسرو شود، غم نمیارزد به پای تو، حتی اگر جانش را هم فدای تو کند، زندگی تازهای دوباره آغاز خواهد کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هم اکنون باز نقاش طبیعی خامه بر گیرد
ز نقش عالم آرایش جهان زیب دگر گیرد
گهی بر آب تر از ابر زنگاری زره دوزد
گهی از لاله تیغ کوه شنگرفی سپر گیرد
سحاب پر زنم چشم نبی بی پسر گردد
[...]
اگر لطفت ز پای اشک و آهم شعله برگیرد
فلک زان رشحهتر گردد زمین زان شعله درگیرد
نماید در زمان ما و تو بازیچهٔ طفلان
فلک گردد ور عشق لیلی و مجنون ز سر گیرد
به بالینش سحر آن زلف و عارض را چنان دیدم
[...]
محبت با دل غم دیده الفت بیشتر گیرد
چراغی را که دودی هست در سر زود درگیرد
پس از وارستگی ها بیشتر گشتم گرفتارش
چو صیدی جست صیادش ز اول سخت تر گیرد
محبت بیشتر قائم شود چون بشکند پیمان
[...]
زدیدار تو از یوسف زلیخا مهر برگیرد
چراغ دیده یعقوب از روی تو درگیرد
نه زاهد ماند نه میخواره از حسن جهانسوزش
که چون گردید آتش شعله ور در خشک و تر گیرد
در آب زندگانی موی آتش دیده را ماند
[...]
شراب اشک تلخم، چاشنی از نقل تر گیرد
گر آن شیرین پسر، بادام چشمم در شکر گیرد
کف بی مایه نتواند، ره سیل خطر گیرد
همان بهتر که ناصح آستین زین چشم تر گیرد
اگر رفته ست اشک پی سپر تا دامن محشر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.