گنجور

 
هلالی جغتایی

نمی توان بتو شرح بلای هجران کرد

فتاده ام ببلایی، که شرح نتوان کرد

ز روزگار مرا خود همیشه دردی بود

غم تو آمد و آن را هزار چندان کرد

بلای هجر تو مشکل بود، خوش آن بیدل

که مرد پیش تو و کار بر خود آسان کرد

خیال کشتن من داشت وه! چه شد یارب؟

کدام سنگدل آن شوخ را پشیمان کرد؟

جراحت دل ما بر طبیب ظاهر نیست

که تیر غمزه او هر چه کرد پنهان کرد

نیافت لذت ارباب ذوق، بی دردی

که قدر درد ندانست و فکر درمان کرد

هلالی، از دل مجروح من چه می پرسی؟

خرابه ای که تو دیدی فراق ویران کرد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مسعود سعد سلمان

امیر غازی محمود رای میدان کرد

نشاط مرکب میمون و گوی و چوگان کرد

زمین میدان بر اوج چرخ فخر آورد

چو شاه گیتی رای نشاط میدان کرد

فلک ز ترس فراموش کرد دوران را

[...]

سید حسن غزنوی

خدای عز و جل با خدایگان آن کرد

که هرگز آنرا والله شکر نتوان کرد

مقر دولت باقیش قطب گردون ساخت

حضیض همت عالیش اوج کیوان کرد

گذار دیده او را بصیرت دل داد

[...]

ابن یمین

نظام دولت و دین آنکه عدل شامل او

زمانه را بخوشی همچو باغ رضوان کرد

عمارت کرم اندر جهان اساس نهاد

بنای بخل بکلی خراب و ویران کرد

مگر بدرگه عالیش آگهی نرسید

[...]

عبید زاکانی

خدای تا خم این برکشیده ایوان کرد

در او نشیمن ناهید تیر و کیوان کرد

به دست قدرت چوگان حکم و گوی سپهر

میان عرصهٔ میدان صنع گردان کرد

نشاند شعلهٔ خورشید در خزانهٔ شب

[...]

کلیم

بعهد جور تو دل ترک آه و افغان کرد

بجرم بی اثری ناله را بزندان کرد

درون سینه بذوقی نشست ناوک او

که ناله را ز برون آمدن پشیمان کرد

بهوش باش دلا آه شعله ناک مکش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه