گنجور

حاشیه‌ها

برگ بی برگی در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۶ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۴۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲:

قسم به حشمت و جاه و جلال شاه شجاع
که نیست با کسم از بهر مال و جاه نزاع
همگی صفات بکار رفته در این بیت مربوط به خداوند است و از آنجا که عارف انسان را از خدا جدا ندانسته و همه را یک نور واحد میداند پس حافظ نیز از شاه شجاع بعنوان نماد خدا و انسان کامل بهره میبرد . عرفای پیش از حافظ مانند مولانا نیز چنین کرده و از شمس تبریزی بیشتر و سایر دوستان خود کمتر در این راستا بهره برده اند . اما این غزل و غزلهای انگشت شمار دیگر ممکن است در محافل و بزم شاه و حاکم وقت سروده شده باشد که قطعاً برای حافظ گریز و بهانه ای برای پرهیز ازحضور در آن وجود نداشته است و با توجه به روابط خوب حافظ با شاه شجاع حافظ ابایی از بهره بردن نمادین شاه شجاع در غزل خود ندارد .
در مصرع دوم بنظر میرسد شاعران دون پایه ای که حضور بزرگی مانند حافظ که در عصر خود نیز سرآمد همگان بود را بر نمی تابیدند و حافظ به آنها اطمینان میدهد حضور او در بزم شاهانه نه طمع مال و ثروت و نه برای تنگ کردن جاه و مقام شاعران درباری بوده است و سر ستیز با کسی ندارد .
شراب خانگیم بس می مغانه بیار
حریف باده رسید ای رفیق توبه وداع
اکنون حافظ به اصل مطلب و ورود به وادی عرفان پرداخته و میفرماید شراب خانگی دیگر کافیست . شراب خانگی تمثیلی از چیزهای مادی و این جهانی ست که انسان عمری در پی مست شدن به آنها ، به همه چیز این جهان وابسته و عاشق شده است ، از همان ثروت و جاه و مقام ذکر شده در بیت اول تا هرچیز دیگر برآمده از ذهن انسان مانند باورها که همگی از جنس فکر و ماده هستند و حافظ همگی آنها را تمثیل شراب خانگی میداند که نوع انسان از آغاز خلقت همواره درپی مست شدن به آنها بوده است ، مست ثروت ، مست قدرت ، مست موقعیت و مقام ، مست تایید و توجه دیگران ، مست دانش ذهنی خود ، مست باورها و اعتقادات تقلیدی و بسیاری چیزهای دیگر که همگی از جنس فکر و ماده هستند . پس حافظ میفرماید آیا هزاران سال مست شدن به این شراب خانگی کافی نیست ؟ و اگر هست که بهتراست شراب دیگری را امتحان کنیم و آن شراب و می که از جانب خدا و زندگی ست و میتوان آنرا شراب معرفت یا می مغانه و یا هر اسم دیگری نامید . در مصرع دوم حریف به معنی انسانی کامل است که تبدیل و با حضرت معشوق یکی شده باشد و حافظ که نمونه ای از این انسان است میفرماید که اکنون حریف این باده و می ایزدی از راه رسیده است پس ای کسانی که از این می ایزدی توبه کرده بودید و مدتهاست از آن روگردان شده اید با این توبه ذهنی وداع کنید .
خدای را به می‌ام شست و شوی خرقه کنید
که من نمی‌شنوم بوی خیر از این اوضاع
حافظ میفرماید این اوضاعی که نوع انسان برای خود بنا کرده و
با چسبیدن به دنیا و فرو رفتن در ذهن ، نتیجه ای جز خشم و کینه توزی ، نفرت ، زیاده خواهی و برادرکشی و در یک کلام تاریکی محض ، چیز دیگری نصیب نوع انسان نخواهد شد و این بوی شر و شرارت است و نه بوی خیر که انسان به این منظور پای به جهان هستی گذاشت . پس شما را به خدا با این می که حافظ و بزرگان دیگر برای شما مهیا کرده اند این خرقه کهنه هزاران ساله را شستشو کنید تا همه این توهمات ذهنی هزاران ساله انسان از آن زدوده و مانند روز اول پاک و پالایش شود .
ببین که رقص کنان می‌رود به ناله چنگ
کسی که رخصه نفرمودی استماع سماع
در ادامه بیت قبل میفرماید مگر نمی بینی انسان با نوا وناله چنگ یا آهنگ و ریتم زندگی ، رقص کنان بسوی مبداء هستی و خدا میرود ؟ یعنی که این کشش زندگی به جهت این است که میل انسان بسوی اصل خدایی خویشتن است و این یک اصل اثبات شده است که هر چیزی بسوی اصل خود جذب میشود . پس خصیصه انسان نیز چنین است و نیازی به شنیدن آواز سماع و اجازه از شخص خاصی نیست . یعنی که این کشش طبیعی و ذاتی بوده و گریز و چاره ای جز این برای انسان وجود ندارد .
مولانا میفرماید :
آب را آبیست کو می راندش
روح را روحیست کو می خواندش
و البته که این جذب بواسطه خوانش خدا یا زندگی میباشد .
به عاشقان نظری کن به شکر این نعمت
که من غلام مطیعم تو پادشاه مطاع
پس حافظ این کشش و جذبه را نعمت بزرگی از سوی خدا میداند و از آنجا که عارف تمایز و فرقی بین خدا و انسان نمی بیند از خدا میخواهد به شکرانه این نعمت نظر لطف و عنایت به عاشقان کویش داشته باشد زیرا بدون لطف حضرتش در راه این کشش ، دشواری های بسیاری برای رسیدن و وصل به اصل خدایی انسان وجود دارد که بدون همکاری خدا یا زندگی گذار از آن دشوار و بلکه محال است . در مصرع دوم میفرماید البته این لطف خدا این است که انسان در این راه مطیع محض حضرتش باشد یعنی تسلیم شدن کامل بدون قضاوت و دخالت در کار خدا . زیرا که امر پادشاه جهان مطاع است ، یعنی خواست و مشیت خدا بر هر خواسته ذهنی انسان مقدم و چیره است . پس انسان با قدم گذاشتن در راه عاشقی باید کلیه امور معنوی و حتی دنیوی خود را بدست او داده و با خاموش کردن ذهن خود تسلیم محض شود
مولانا میفرماید :
صبح نزدیکست خامش کم خروش
من همی‌کوشم پی تو تو مکوش
البته این به معنی طفره رفتن از کار بر روی خود و یا تلاش برای معاش انسان نیست که در غیر اینصورت سوء برداشت از معنی قضا و کن فکان خواهد بود .
به فیض جرعه جام تو تشنه‌ایم ولی
نمی‌کنیم دلیری نمی‌دهیم صداع
بی تفاوت بودن نسبت به بود و نبود دلبستگی ها و نداشتن طمع به مال و جاه و ترک نزاع بر سر آنها دلیری و قدرتی فوق العاده را میطلبد و حافظ میفرماید انسان که گفته شد ذاتاً درپی بازگشت به اصل خدایی خویشتن است و تشنه وصل و دیدن روی حضرتش و جرعه جام می حضور را طلب میکند پس باید بهای آن را نیز بپردازد و آن بها ، دلیری کردن است ، یعنی صرفاً با لفظ خواستن ، انسان راه بجایی نخواهد برد و بدون صداع و زحمت کشیدن در راه عاشقی بهره ای نصیب او نخواهد شد . بیت همچنین در تبیین بیت پیشین خود میباشد .
جبین و چهره حافظ خدا جدا مکناد
ز خاک بارگه کبریای شاه شجاع
حافظ نتیجه گیری کرده میفرماید حال که معنی تسلیم و اجازه دادن به خدا و زندگی برای فکر کردن بجای انسان را فهمیدیم پس خدایا مباد که چهره و پیشانی خود را از خاک کبریایی حضرتش جدا کنیم . پیشانی بر خاک ساییدن یا سجده در ادیان نشانه و رمز تسلیم بودن انسان در برابر بارگاه کبریایی حضرت معشوق میباشد . در این بیت نیز حافظ از نماد انسان کامل برای پادشاه جهان یا خدا و زندگی بهره برده است .شاه شجاع و هر انسان دیگری بالقوه قابلیت تبدیل شدن و حرکت بسوی کمال را دارا میباشد .

سلیمان فرهادیان در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۶ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۲۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳:

با سلام

استاد گرامی جناب آقای محمدرضا شجریان در کنسرتی که گویا در آلمان برگزار شده است، این غزل را به زیبایی هرچه تمام تر خوانده است.

در این کنسرت، این غزل سعدی
از هرچه میرود سخن دوست خوشتر است
همراه با غزلیاتی دیگر از جمله
سرو سیمینا به صحرا می روی

و

گفتم آهن دلی کنم چندی
ندهم دل به هیچ دلبندی
اجرا شده است.
متاسفانه آلبوم این اجرا به شکل رسمی عرضه نشده است اما این کنسرت در برخی از سایت ها با عنوان «نوبت عاشقی» ارائه شده است که متاسفانه کیفیت خیلی خوبی ندارد.
شنیدن این آوازها، شنونده را بیشتر با زیبایی این غزل ها آشنا می کند.
ارادتمند
سلیمان فرهادیان

میم راء در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۶ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۲۳ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۲ - نعت پیغمبر اکرم (ص):

کلمه کون به معنای "هستی" است

همایون در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۶ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۵۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۴:

غزل از زیبایی و کرامت و نوآوری و فصاحت در حد اعجاز است و بداعت، آنهم بداعت از نوع نوآوری های جلال دین،
دریای دو چشم
اورا
می جست و تهی میشد
آگاه نبد
کان دُر
دریای دگر دارد
امروز دلم در دل فردای دگر دارد
جلال دین در باره دوری از شمس غزل های زیاد و بسیار زیبا و جانانه و آتشین دارد که شاید بیشتر آنها جزو برترین غزل های دیوان شمس باشد
این غزل که در دوری صلاح دین سروده شده است بکلی حال و هوای دیگری دارد، نه ذره ای غمناکی، نه ذره ای خونخواهی، نه ذره ای جستجو و نه ذره ای آرزو اینجا دیده نمی شود
بلکه سراسر نعمت، سراسر بزرگی و سروری و از تازگی و خرمی سرشار است

رضا در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۶ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۰۴:۲۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۸:

با درود بیکران
من با نظر سروش موافقم. منم حس می کنم این شعر از سعدی نیست. زبان و اتمسفر این شعر خیلی به زبان و حال و هوای سیف فَرغانی نزدیک.
به بیت سعدی خویشتنم خوان دقت کنید. بار روانی که این بیت داره انگار یه کسی هست که دلش می خواد سعدی باشه و مشخص که به سعدی هم ارادت داره... اتفاقا سیف فرغانی هم سعدی رو می پرستید. حتی تو همین وزن هم شعر زیاد داره

محمد بیوشناس در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۵ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۵۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۸۳:

آفرین سیامک خیلی مختصر و مفید و در عین حال جامع این بیت زیبا را تفسیر کردی. آفرین

همایون در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۵ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۳۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۰:

عرفان جلال دین عرفان شکار معنی های نو و تازه است که با حضور شمس پیدا میشود، از اینرو این غزل که معنی تازه ای ندارد و تکرار مفاهیم عرفان کلاسیک است که سعی در تقویت حس خدا نگری و تعریف از عقل کلی میکند بصورت مکتب و آموزش سنتی، میتواند از غزل های اولیه و پیش از ملاقات شمس محسوب شود

مصطفی در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۵ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۲۹ دربارهٔ ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۲۸:

بیت اول مصراع اول
در عشق تو چشمم از جهان دوخته باد
از جها باید به زجهان تغییر کند

همایون در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۵ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۰۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۹:

غزلی نسبتن زیبا از کارهای پیشین جلال دین است که بیشتر جنبه صنعت ادبی دارد و عاری از معانی نو و به سیاق عرفان کلاسیک و حال و هوای باورهای سنتی است

برگ بی برگی در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۵ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۴۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۱:

ما آزموده‌ایم در این شهر بخت خویش
بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش
ما یعنی نوعِ انسان و کل بشریت، شهر نماد این جهانِ فُرم یا ماده و همچنین ذهن است، حافظ میفرماید انسان سالیان بسیار درازی ست که به ذهن رفته و بخت خود را در جهان فُرم و ماده آزموده است زیرا او از این جهان فرم درخواست آرامش و خوشبختی میکند ولی شگفت آور است که با وجود عدم توفیق همچنان برخواستِ خود از جهان ماده پافشاری کرده و اصرار دارد با افزودن به تعلقات خاطرِ دنیوی او نیز بخت خود را بیازماید. ولی انسان خوش میدارد که به شخصه این جهان و چیزهای آن را بیازماید و گمان میدارد اگر دیگران نتوانستند بوسیله چیزها به خوشبختی برسند اشکال از خودشان بوده اما او میتواند، حافظ میفرماید این توهمی بیش نیست و او نیز موفق نخواهد شد، پس باید که رخت یا اسباب خویشتن را از این ورطه یا گرداب و دامِ هولناک بیرون کشیده و بطور کل از چیزهای این جهان دل برید. رخت خویش کنایه از اسبابِ ذهنی و همچنین تعلقات دنیوی ست مانندِ انواعِ دارایی و هر چیز دیگری هم که مبنایِ آن جسم و ماده باشد مانند فکر و باورها .
از بس که دست می‌گزم و آه می‌کشم
آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خویش
دست گزیدن کنایه از افسوس و غصه خوردن است و انسان پیوسته در حال آه کشیدن و تاسف برای چیزهای ذکر شده در بیت اول است که گاه برای بدست نیاوردنِ چیزها و گاه برای آز دست دادنشان میباشد و غالبن تا پایان عمر این آه و تأسف و دست گزیدن ادامه می یابد. در مصرع دوم میفرماید بر اثر درد و غصه های بی امان حتی به جسم و تن خود آسیب زده و آن را لخت لخت نموده و به آتش کشیدیم. جسمی که مانند گل لطیف بوده و یارای تحمل آنهمه درد و غم را ندارد و همچون گلبرگها  شرحه شرحه شده است، امروزه هم گفته می شود منشأِ بسیاری از بیماری های جسمانی مشکلاتِ روانی و آه و دست گزیدن ها می باشد.
دوشم ز بلبلی چه خوش آمد که می‌سرود
گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خویش
بلبل استعاره از عاشقانِ نغمه سرایانی مانند حافظ و مولانا ست که به درد و رنج انسان واقف بوده و قصد مداوا و شفای چنان انسانی را دارد که دوش یا در این لحظه چه خوش می سراید و گُل یا سالکِ عاشق به گوش جان میشنود و سخن عارفِ کامل را درک میکند زیرا که او نیز از شاخِ همان درختِ زندگی و خویش است، یعنی غریبه نیست پس عارف یا انسان کامل از زبان خداوند یا زندگی پندهای خود چنین را بیان میکند :
کای دل تو شاد باش که آن یار تندخو
بسیار تندروی نشیند ز بخت خویش

یارِ تُند خو استعاره از وجهِ جلالیِ خداوند است که تُند خوست واز بختِ بلندِ خود است که بسیار تند روی می نشیند، پس حافظ میفرماید اول به دلیل اینکه تو ای انسان از جنس شادی هستی پس شاد باش زیرا که خداوند نیز از جنس شادی بوده و با غم و درد بیگانه است، اگرچه در مواردی وقتی چیزهایِ اینجهانی را در مرکزِ خود قرار می دهی با تُند روییِ حضرتش مواجه می شوی. فراغت از چیزهای دنیوی و توجه انسان به اصل خود موجب شادیِ بدونِ دلیلهای بیرونی شده و غم و درد از انسان دور خواهد شد و خداوند یا زندگی نیز رویِ خوشش، یعنی وجهِ جمالیِ خود را به انسان می نماید.
خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد
بگذر ز عهد سست و سخن‌های سخت خویش
پند دیگر اینکه از سست عهدی بپرهیز، از عهدی که با خدا بسته و او از انسان اقراری به هم جنس بوده با خود گرفت که به پیمان الست معروف است .پس میفرماید عهدِ خود را با خدا محکم کن و از سخن های سختِ ذهنی (و سوال ) پرهیز کن، که در اینصورت دشواری و راحتی های این جهان برای تو یکسان بوده و تغییری در تو بوجود نخواهد آورد. یعنی واکنش هایِ هیجانی در تو کنترل خواهد شد و با هر مویز یا غوره ای گرمی و سردیت نخواهد شد. چیزهای بیرونی از هر نوع اعم از دشواری و تلخ کامی ها و همچنین شاد کامی های دنیوی در انسانِ سالکِ کوی معشوق هیجان های کاذب ذهنی پدید نمی آورند زیرا او همه آنها را برآمد ذهن ، و در نتیجه گذرا میداند .
وقت است کز فراق تو وز سوز اندرون
آتش درافکنم به همه رخت و پخت خویش
پس وقتی انسان سالک همه چیزهای آفل و گذرا را نفی کند تنها چیزی که باقی میماند خداوند است و تنها غمِ او نیز غمِ فراق از حضرت معشوق خواهد بود و سوز این فراق است که سراسر وجود او را در بر میگیرد و حال که سالک به این مرحله رسیده است رَخت و پَخت یعنی چیزهای پست دنیوی را درآتش افکنده و بسوزاند تا هیچ اثری از آنها برای نماند، این زدودنِ دلبستگی ها و تعلق خاطرها به معنی زیستن در فقر مادی نبوده و بلکه منظور عدمِ وابستگی به بود و نبود آنها میباشد وگرنه تلاش برای بهبود زندگی مادی خود و خانواده عین خردمندی ست .
ای حافظ ار مراد میسر شدی مدام
جمشید نیز دور نماندی ز تخت خویش
در انتها میفرماید اگر انسان به این نصایح توجه کرده و گوش جان سپارد قطعاً به وصال حضرتش خواهد رسید ولی این به معنی تداوم این وصل نخواهد بود ، زیرا انسان از جنس خدا و بینهایت او بوده که در محدودیت فرم و جسم قرار گرفته و بناچار باید برای امور دنیوی خود به ذهن رفته و با عقل معاش اندیشِ خود زندگیِ مادیش را نیز سر و سامان دهد. جمشید در اینجا سمبلِ پادشاهیِ انسان است و میفرماید اگر این وصل پیوسته بود و انقطاعی وجود نداشته که جمشید یا حضرت آدم و سلیمان و یا هر انسانِ کامل و عارفی از مقام پادشاهی و اصل خدایی خود دور نمی ماند .حضرت آدم نیز بنا بر داستان های مذهبی به علت ورود به ذهن تاج شاهی خود را از دست داده و در فرم و جسم گرفتار آمد. جمشید پادشاهِ اسطوره ایِ ایران نیز بدلیلِ خودبینی و تکبر در انتهایِ سلطنتش تاجِ پادشاهیِ خود را از دست داد و بدستِ ضحاک کشته شد و به همین سبب است که می فرماید "حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ".

همایون در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۵ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۴۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۸:

عشق هم همه چیز است و همه چیز میدهد و هم همه چیز را میگیرد تا او تنها شاه باشد، جلال دین برای دومین بار این شاه قماربازان را ملاقات میکند که می آید و دار و ندار تو را از چنگت بیرون میاورد، یکبار با از دست دادن شمس و اینبار رفتن صلاح دین، ولی این بار او این شاه را خیلی خوب می شناسد و با او یکی شده است، کمر بسته و آماده و در خدمت، او می داند که ساقی سبک دست که همه جدایی ها و نداشتن ها را برای بسیار آسان میکند در کنار اوست
جلال دین در عشق، آزموده ترین است، هرچند زندگی را با دوست بسر میکند و عزیز ترین چیز در زندگی دوست است و دوست را تا مقام خدایی والا و گرامی میدارد و دوست را آینه جان خود و رفیق شکار معنی و پرورنده روان خود میداند ولی میداند که شاه معنی ها عشق است و مقام و عیار هرکس را او نشان میدهد و آتش حقیقی عشق است که هرچیز دیگر را هرچند با ارزش باشد بجز خود میسوزاند، نه سوختنی که نابود کند بلکه از جنس خود و جاویدان میسازد، چون جلال دین این کیمیا را می شناسد و بکار می بندد، ما دوستان او نیز که با آتش او گرم میشویم نیز در کنار او نامیرای جاودانه خواهیم بود که اوست که به آتش جاودان و شاه یگانه پیوند دارد
این غزل، خون جلال دین است که یکبار دیگر و با غروری پر شکوه زخم شاه عشق را بر پیکر خود لمس میکند و صلاح دین خودرا به دیار جاودانگی می سپارد
بسیار آرام تر از رفتن خونین و آتشبار شمس
به آرامشی از جنس خود دوستی صلاح دین که آرامش جان او بود

بهزاد لطفی در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۵ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۵۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵:

من بر اساس یک نسخه قدیمی از کلیات سعدی این بیت رو اصلاح میکنم:
حیرت عشاق را عیب کند بی صبر
بهره ندارد ز عشق هرکه نه حیران اوست

ابوالفضل غلامی در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۵ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۵۸ دربارهٔ فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸۹ - پاسخ دادن ویس رامین را:

سلام . بیت یکی به آخر، «مزا» غلط است و صورمت صحیح آن «مزه» است. همچنین در مصراع دوم «خوشی» درست است

رحیم غلامی در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۵ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۲۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۴۵:

پیوند به وبگاه بیرونی

حسین در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۵ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۲۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸۳:

دوستان عزیزم ممنون میشم معنی کامل شعر رو توضیح بدید سپاس...

ناصر در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۵ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۳:

آقارضاساقی برخودلازم دیدن به حکم قانون جبران ازجنابعالی به خاطرزحمتی که درتفسیراین غزل زیباکسیده ایدتشکرکنم برقرارباشید

محمد در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۵ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۴۹ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب چهارم در فواید خاموشی » حکایت شمارهٔ ۱۴:

به نظر می‌رسد که اینجا، مشاهره را بتوان به معنی مجبور کردن نیز در نظر گرفت

hadi در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۵ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۳۳ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۱۶:

بسیار زیبا بود و از خواندن آن لذت بردم. همچنین توضیحاتی که به زبان ساده و زیر حکایت نوشته شده بود.

فاطمه در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۵ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۴۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۸:

این شعر رو آقای مهرشاد حاجیلو به زیبایی خواندند.
.

شکیب در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۵ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۴۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴:

با سلام
لطفا معنای بیت اول رو میشه بگید

۱
۱۶۸۳
۱۶۸۴
۱۶۸۵
۱۶۸۶
۱۶۸۷
۵۴۱۸