گنجور

 
مولانا

تا من بدیدم روی تو ای ماه و شمع روشنم

هر جا نشینم خرمم هر جا روم در گلشنم

هر جا خیال شه بود باغ و تماشاگه بود

در هر مقامی که روم بر عشرتی بر می تنم

درها اگر بسته شود زین خانقاه شش دری

آن ماه رو از لامکان سر درکند در روزنم

گوید سلام علیک هی آوردمت صد نقل و می

من شاهم و شاهنشهم پرده سپاهان می زنم

من آفتاب انورم خوش پرده‌ها را بردرم

من نوبهارم آمدم تا خارها را برکنم

هر کس که خواهد روز و شب عیش و تماشا و طرب

من قندها را لذتم بادام‌ها را روغنم

گویم سخن را بازگو مردی کرم ز آغاز گو

هین بی‌ملولی شرح کن من سخت کند و کودنم

گوید که آن گوش گران بهتر ز هوش دیگران

صد فضل دارد این بر آن کان جا هوا این جا منم

رو رو که صاحب دولتی جان حیات و عشرتی

رضوان و حور و جنتی زیرا گرفتی دامنم

هم کوه و هم عنقا توی هم عروه الوثقی توی

هم آب و هم سقا توی هم باغ و سرو و سوسنم

افلاک پیشت سر نهد املاک پیشت پر نهد

دل گویدت مومم تو را با دیگران چون آهنم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۱۳۸۳ به خوانش امیرحسین بذرافشان
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
حکیم نزاری

من دوست می دارم تو را گو قصد من کن دشمنم

دنیی و عقبی عاقبت بر هم زنم گر من منم

چون زابتدا آورده ام ایمان به کفر زلف تو

از من عجب نبود اگر دنیا و دین بر هم زنم

دشمن چه می خواهد زمن آن از محبت بی خبر

[...]

اهلی شیرازی

من لاف تقوی تا بکی در خرمن طاعت زنم

کو برق آتش سوز من کاتش زند در خرمنم

آواره چون مجنون شدم نگرفت کرد امن مرا

برخار صحرا گه گهی ماری بگیرد دامنم

دستم مگیرایهمنفس کز گلخنم آری برون

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه