گنجور

 
مولانا

صلا رندان دگرباره که آن شاه قمار آمد

اگر تلبیس نو دارد همانست او که پار آمد

ز رندان کیست این کاره که پیش شاه خون خواره

میان بندد دگرباره که اینک وقت کار آمد

بیا ساقی سبک دستم که من باری میان بستم

به جان تو که تا هستم مرا عشق اختیار آمد

چو گلزار تو را دیدم چو خار و گل بروییدم

چو خارم سوخت در عشقت گلم بر تو نثار آمد

پیاپی فتنه انگیزی ز فتنه بازنگریزی

ولیک این بار دانستم که یار من عیار آمد

اگر بر رو زند یارم رخی دیگر به پیش آرم

ازیرا رنگ رخسارم ز دستش آبدار آمد

توی شاها و دیرینه مقام تست این سینه

نمی‌گویی کجا بودی که جان بی‌تو نزار آمد

شهم گوید در این دشتم تو پنداری که گم گشتم

نمی‌دانی که صبر من غلاف ذوالفقار آمد

مرا برّید و خون آمد غزل پرخون برون آمد

برید از من صلاح الدین به سوی آن دیار آمد

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
غزل شمارهٔ ۵۸۸ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

بهار آمد بهار آمد بهار مشکبار آمد

نگار آمد نگار آمد نگار بردبار آمد

صبوح آمد صبوح آمد صبوح راح و روح آمد

خرامان ساقی مه رو به ایثار عقار آمد

صفا آمد صفا آمد که سنگ و ریگ روشن شد

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
صائب تبریزی

نماند بر زمین هر کس به طینت خاکسار آمد

که عیسی از ره افتادگی گردون سوار آمد

سبکسر در فنای خویش بیش از خصم می کوشد

زبی مغزی به پای خود کدو بالای دار آمد

زگردش ماند پرگار فلک با آن سبکسیری

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
یغمای جندقی

به دشت کربلا سلطان دین را چون گذار آمد

برای قتلش از هر سو سپاه بی شمار آمد

هزار و نهصد و پنجاه و یک زخمش به تن وارد

ز وارون گردشی های سپهر کجمدار آمد

رسید ازکوفه و شامش صف اندر صف ز پی اعدا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه