داود در ۴ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۲۸ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۰۷:۴۳ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۸ - حکایت در معنی شفقت:
باعرض سلام وادب خدمت اساتیدمحترم وپاسداران زبان فارسی
احتراما"
1 - این شعرسعدی علیرحمه درسال1335خورشیدی (اکنون سال1399خورشیدی است)جزئ دروس کتاب فارسی چهارم دبستان بودکه دانش آموزان ازجمله بنده بایدانراحفظ(ازبر)میکردیم. درانجاهم برای حفظ قافیه شعر(فرومانده درقیمتش مشتری )بود.
2 - ایکاش ما بجای ایرادگرفتن از یکدیگردرپی یافتن منظوروهدف شاعرباشیم وانرابکارببریم تاابنائ بشردرارامش نسبی باشند. الخصوص دراین دوره وانفساکه اکثرما فقط درحفظ وبقای خودکوشاهستیم.
انشالله خواهیدبخشید بنده نویسنده نیستم
رضا س در ۴ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۲۸ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۰۳:۴۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۵:
احتمال داره منظور از خواجه در بیت آخر قوامالدین حسن شیرازی وزیر شاه ابواسحاق باشه. این توصیفاتی که حافظ از معشوق کرده بیشتر شبیه به گفتههای یک فرد جوان است ضمن اینکه معشوق هم بیشتر به یک دختر مغول که شاید فرزند یکی از مقامات بوده شباهت داره تا یک ایرانی(چشمی خوشِ کشیده). چون زنان ایرانی در زمان آلمظفر نقاب داشتند و به غیر از چشم و ابرو چیزی ازشون دیده نمیشد چه برسه اینکه در لباس زرکش، دامن کشان و خرامان و شرابخورده در کوچه و خیابان راه بروند.
nabavar در ۴ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۲۸ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۰۲:۵۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴:
گرامی محبوبه
گر پای بر فرقم نهی تشریف قربت میدهی
جز سر نمیدانم نهادن عذر این اقدام را
چون بخت نیک انجام را با ما به کلی صلح شد
بگذار تا جان میدهد بدگوی بدفرجام را
1/ امروزه می گویند: قدم شما روی چشم ما اگر تشریف بیاورید
2/ مقدور من سری ست که در پایت افکنم
3/ تا ما به عشرت سر خوشیم اقبال با ما همره است
4/ باشد که دشمن خون خورد، گو تا بمیرد از حسد
مرجان در ۴ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۲۸ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۰۲:۴۸ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۴:
سلام، از سایت بسیار عالی ممنون. من خودم خیلی اهل شعر خوانی نیستم و معنی شعر رو نمیدونم. اما این دو بیتی و دو بیتی های دیگه ای از باباطاهر رو حفظ شدم. مادربزرگ عزیزم که الان پیش ما نیست اشعار زیادی از شعرای مختلف رو از حفظ میخوند برای ما. با وجود سن بالا حافظه بسیار خوبی دلشت و خیلی خوشکلام و خوش رو بود. وقتی این سایت رو پیدا کردم اول رفتم سراغ شعرهای مادربزرگم. دلم براش تنگ شده. ممنون که یادشو تازه کردید.
محبوبه صحرایی در ۴ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۲۸ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۰۲:۰۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴:
لطفا بیت گر پای ..
و بیت بعدی اش
بخت نیک فرجام
را معنی میکنید؟
ترانه در ۴ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۲۸ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۴۶ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۲:
بر آب دیده روانی تو همی خواهم
اگر چه آب مرا بر درت روایی نیست
مصرع اول این بیت چطور خونده میشه؟
شیده در ۴ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۲۸ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۲۶ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۷ - آرزوی پرواز:
سلام در جواب دوست عزیزی که فرمودنددر کتب درسی از قبیل این شعر نیست . در کتاب ادبیات پایه هفتم این شعر رو تقریبا کامل و به شیوه ای که برای بچه ها قابل فهم باشه گذاشتن . خوده بنده حدودا پنج سال پیش این شعر رو در کتاب ادبیات گذراندم
Nariman.m در ۴ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۵۳ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۲:
چو در آرزوی رویت نفسی ز دل برآرم
ز دم فسردهٔ من نفس سحر بگیرد
گاهی صرفا باید به لذت بردن بسنده کرد.
محسن در ۴ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۲۳ دربارهٔ مولانا » فیه ما فیه » فصل سوم:
در عبارت (چون آموخته است که کالای مردمان دزد از هر خانه قماشی نماید.) می بایست به جای کلمه دزد نوشته شود دزدد. یعنی یاد گرفته است که کالای مردمان را بدزدد. قماش هم به معنی پارچه است. منظور حضرت مولانا این است که این افراد هر روز به یک رنگ در می آیند و فعل و قول ثابتی ندارند.
کامران در ۴ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۴۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۸۳:
این شعر رو چطور به زبان ترکی پیدا کنم با خط ترکی نه فارسی
سیدمسعود در ۴ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۴۱ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۳۲۷:
به آقای حمید عرض می کنم بنده معتقدم بسیاری از این اشعار دستخوش تغییر گردیده و توضیح بنده در مورد هشت و چار با در نظر گرفتن این موضوع بوده و هست که هر کس شعر را به این صورت سروده قصدش این بوده است . حال چه بابا طاهر چه دیگران
البته آن طور هم که شما گفته اید اصلا در ادبیات ایران جا نیفتاده است
و اولین بار است که می شنوم (می بینم )
برگ بی برگی در ۴ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۸:
مرا میبینی و هر دم زیادت میکنی دردم
تو را میبینم و میلم زیادت میشود هر دم
وقتی یار یا حضرت معشوق به شخص سالک عاشق عنایت داشته باشد او را با نظر لطف مینگرد و این نظر موجب زیادت دو درد میگردد ، یکی درد فراق از حضرتش که سالک در می یابد از جنس ماده و جسم نبوده و بلکه از جنس خدا میباشد ، سپس با این آگاهی بر درد فراقش افزون شده ، برای وصل به اصل خود بیتابی میکند . اما با این نظر لطف و نگاه حضرتش ، زیادت دردهای دیگری نیز احساس میشود و آن دردهای ناشی خود کاذب انسان است ، دردهایی مانند ترس ، خشم ، کینه ، حسادت ، حرص ، طمع ، که سالک عاشق درخواهد یافت با نگاهداری دردهای مربوط به خود کاذب ،وصال حضرت معشوق میسر نخواهد شد و حافظ میفرماید این نیز از عنایت و نظر حضرت معشوق است تا انسان به زیادت درهای خود پی برده و با کار فراوان ، از دردهای پدید آمده بوسیله خود کاذبش رها شده ، شرایط را برای وصل به اصل خود آماده کند . در مصرع دوم حافظ میفرماید اما وقتی انسان حتی با دید محدود خود به حضرت معشوق مینگرد نیز دم بدم بر اشتیاق وصل او افزوده میشود . حافظ و عرفا دیدن یار یا حضرت معشوق را از طریق زلف او و با نظر به کثرت زیبایی های این جهان ماده درک و احساس میکنند .
به سامانم نمیپرسی نمیدانم چه سر داری
به درمانم نمیکوشی نمیدانی مگر دردم
حافظ میفرماید خدا با نظر لطف و عنایت خود دردهای انسان عاشق را به او نشان میدهد تا پس از شناسایی و رها شدن از آن دردها آماده وصل به اصل خود گردد ، ولی کوشش و کار برای رهایی و درمان دردها به عهده سالک کوی دوست بوده و حضرت معشوق با اینکه به دردهای انسان واقف و آگاه است ، اما کوشش برای درمان این دردها تنها بر عهده انسان است و این طرح خدا برای نقطه شروع عاشقی ست که در سر دارد . او حتی از به سامان شدن عاشق خود پرس وجو نمی کند یعنی شخص سالک نیز نباید مدام خود را سنجیده و از بسامان شدن اوضاعش از خود سوال کند ، سوال کردن و سنجیدن میزان پیشرفت معنوی انسان را به ذهن برده و موجب کندی کار میشود
نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی
گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم
اما حافظ یا انسان عاشق ذاتاً تغییر خود را حس کرده و میداند پس از کار بر روی خود ، به خود کاذبش مرده و از دردهای خود رها شده است . برای مثال تا پیش از این رنجش خود از شخصی را در درون خود حس می کرده است ولی اکنون پی میبرد اثری از آن رنجش کهنه در او وجود ندارد ، پس خطاب به معشوق میگوید بنا بر قرار روز ازل اکنون که او به خود کاذبش مرده و از دردها رها شده است روا نیست عاشق خود را کشته به خود کاذبش بر روی خاک رها کرده و از پیمان خود بگریزی . یعنی به وعده خود عمل کن و عاشقت را با دم مسیحاییت به خود زنده کن . زیرا اگر چنین کنی و برای اطمینان از به سامان شدن عاشق خود بپرسی ، خواهی شنید که هیچگونه درد و دلبستگی دنیوی در او برجای نمانده است . پس این عاشق را به دم خود زنده کن تا خاک رهت گردد ، یعنی او که از جنس توست با تو یکی شده ، به مقام وصالت نایل شود .
ندارم دستت از دامن به جز در خاک و آن دم هم
که بر خاکم روان گردی بگیرد دامنت گردم
میفرماید من که دست بردار نیستم مگر اینکه همین جان جسمی ام نیز بمیرد و تبدیل به خاک شوم که در آنصورت نیز حتی کردی از خاکم دامنت را خواهد گرفت . خدا انسان را از خاک آفرید و خاک تمثیلی از جان و جسم و جان جان انسان است و بدلیل توصیف ناپذیر بودن جان جسمانی و جان اصلی انسان آنرا خاک نامیده اند و ذره ای از این خاک نیز در هر کجا که باشد جذب اصل خود که خداست خواهد شد . روان شدن حضرت معشوق بر خاک انسان نیز به دلیل بی فرمی ولی لطیف بودن خداست که از جنس عدم و بینهایت است . همه این توصیفها ذهنی بوده و برای بیان مقصود و لفاظی بکار میروند وگرنه ذات و جنس خدا و به تبع آن جنس جان اصلی انسان توصیف ناپذیر است .
فرو رفت از غم عشقت دمم دم میدهی تا کی
دمار از من برآوردی نمیگویی برآوردم
فرو رفتن دم به معنی مردن به خود کاذب و رهایی از دردهاست وحافظ یا سالک عاشق بدلیل درد فراق ، با کوشش و کار بر روی خود به این مقام نایل میشود و اکنون حضرت معشوق با دم خود او را به خود زنده میکند ، عاری از هرگونه درد و غمی بجز غم فراق او . پس انسان عاشق گلایه کرده میگوید که به دم حضرتش زنده شده است ، یعنی درد وغم برجای نمانده بجز غم عشق و غم فراق ، پس دمیدن کفایت کرده و اکنون وقت وصال و دیدار روی معشوق است .حافظ خطاب به حضرت معشوق میگوید بجای این دمیدن بی وقفه ، یکبار بگو که کام دل را برآورده و حافظ یا انسان سالک را راحت و آسوده میگردانی .
شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز میجستم
رخت میدیدم و جامی هلالی باز میخوردم
شبی در اینجا یعنی هر لحظه و حافظ یا انسان عاشق که هر لحظه در پی دل از دست داده خود میگردد در تاریکی و نبود نور حضور این روی زیبای حضرت معشوق را در زیبایی های این جهان جستجو میکند . عرفا و حافظ این جهان فرم را جلوه ای از روی حضرتش میدانند که با نظر کردن بر این جهان نیز بجز روی حضرتش را نمی بینند . پس عاشق روی معشوق در عین نا آگاهی از ذات و روی حضرتش ، در این جهان ماده و با نظر بر جلوه های روی او در پی راه یافت به ذات خدا که درواقع جنس و ذات خود او نیز هست میباشد . با این جستجوی در تاریکی ، گاه انسان شمایی از رخ حضرتش را دیده یا درک کرده و آنرا جامی هلالی و لبریز از شراب میبیند . این جام شراب بنظر انسان عاشق آشنا آمده و خودرا از این می ناب سیراب میکند . حافظ میفرماید باز میخوردم ، یعنی یکبار دیگر نیز او از این جام می نوشیده است . بار اول انسان در روز ازل از همین جام هلالی می خرد ایزدی برخوردار شده است و همین سبب شرافت او بر سایر باشندگان عالم گردیده است . اکنون نیز با عدم شدن مرکز حافظ یا هر انسان عاشق دیگری ، دگربار با نوشیدن می خرد ایزدی ، امکان دیدار روی حضرت معشوق فراهم شده است و این همه به پاس رها شدن سالک عاشق از دردها و دلبستگی ها و هرآنچه غیر خداست میسر شده است .
کشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت
نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم
پس از این آگاهی و خرد بواسطه نوشیدن از آن جام هلالی ست که حافظ یا انسان سالک به خدا زنده ، و به یکباره به دیدار روی او نایل شده و پی به اصل وجودی خود میبرد . جدایی و فراق رخت بر بسته و او همه را نور و خرد واحد میبیند . رنگها و نژادها ، مذاهب و باورها ، همه و همه رنگ می بازند و این تکثر در گیسوی یار نیز از میان میرود . یعنی او حتی همه مخاوقات و هرچه در این جهان فرم امکان وجود دارد را نیز از خدا منفک نمی داند . شد در تاب گیسویت یعنی این تکثرگرایی عالم وجود در هم تنیده و با هم یکی شدند . پس از این آگاهی و خرد است که حافظ یا انسان عاشق به کام و وصال حضرت معشوق رسیده ، و جان جسمی و دل دلبستگی های ذهنی را بطور کامل فدایی حضرت معشوق میکند ، یعنی با این جهان بینی به درک درستی از خدا و انسان رسیده و میبیند که از روز ازل نیز تفکیکی در کار نبوده و کل وجود و کاینات در حقیقت یک نور واحد هستند .
تو خوش میباش با حافظ برو گو خصم جان میده
چو گرمی از تو میبینم چه باک از خصم دم سردم
حافظ در انتها میفرماید ای انسان ، تو شادی خود را از این آموزه های معنوی حافظ و بزرگان دیگر جستجو کن و نه از چیزهای بیرونی و جسمی . خصم جان که همان انسانهای معنوی یا خدا هستند ، به معنی دشمن جان جسمی انسان هستند زیرا همه دردها و غمها ، برآمده از این جان جسمی یا خود کاذب انسان است و بزرگان قصد آن دارند که انسان را از این خصم درون وا رهانند .پس نوشیدن می از دست بزرگان را گرمی و لطف خدا بدان و با چنین دیدگاهی دیگر باک و واهمه ای از خصم دم سرد نداشته باش . خصم دم سرد خود کاذب انسان است که نفس و دم او به هرچه برخورد کند موجب سردی غم و اندوه خواهد شد . خصم دم گرم مانند حافظ ، مولانا ، عطار ، فردوسی ، سعدی و سایر بزرگان این دیار با نفس و آثار خود جان افزا بوده ، موجب انواع برکات و شادی انسانهای عاشق میشوند که باید از آنها درخواست می ناب کنند .
شهربانو در ۴ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۱۲ دربارهٔ شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۷۴ - باز، دل میبری :
لطفا بزرگواری که این حاشیه رو نوشتن برای من ادرس ایمیل بدید. خیلی مهمه برام باید باهاشون ارتباط بگیرم . چون شاعر این شعری خواستن رو میشناسم
آیا بیت ( ای که در کنج لبت خال مسیحا داری—- مرده را زنده کنی معجز عیسی داری ) مربوط به همین غزل است یا خیر اگر نیست پس چه کسی آنرا سروده و غزل کامل آن کدام است ؟ از اساتید اگر راهنمایی دارند مرقوم نمایند منت بر اینجانب میگذارند.
Comment by محمودی — بهمن 12, 1395 @ 8:11 ب.ظ
مهرگان در ۴ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۵۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۹ - قصهٔ آغاز خلافت عثمان رضی الله عنه و خطبهٔ وی در بیان آنک ناصح فعال به فعل به از ناصح قوال به قول:
با سلام به تمامی اساتید گرامی
در بیت بیست همانطور که از نور نام برده شد میتوان به این نتیجه رسید که منظور از ابن سینا به طور کل به بحث فلاسه مشایی و تابعین منطق ارسطویی اشاره میشود همانطور که خود شیخ الرئیس نیز میگوید :
دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت
یک موی ندانست ولی موی شکافت
اندر دل من هزار خورشید بتافت
آخر به کمال ذره ای راه نیافت
و منظور خداوندگار عشق نیز عدم ادراک انوار الهی توسط منطق میباشد در ثانی انتظار (توهین) به کسی چون حضرت سینا از جانب حضرت مولانا نیز غیر منطقی جلوه مینماید.
به علاوه اگر در ابیات توجه بفرمایید با اعمال مقاطع تاریخی در بحث ابن سینا حدود دو قرن بعد از خلافت عثمان پا به عرصه هستی گذاشته است
ورنه شیخ الرئیس خود فرزانه ای است بیهمتا که گرچه خودرا ره یافته به عالم نور نمیداند اما همواره در سوز و گداز رسیدن به آن است
بنده نوجوانی هستم ک مدتی کوتاهی شیفته ی فلسفه و فلاسفه شده ام و به جد اعتراف میکنم هیچ کس چون حضرت عشق بر فلسفه تسلط ندارد.
یوسف در ۴ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۳۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۵۹ - داستان آن کنیزک کی با خر خاتون شهوت میراند و او را چون بز و خرس آموخته بود شهوت راندن آدمیانه و کدویی در قضیب خر میکرد تا از اندازه نگذرد خاتون بر آن وقوف یافت لکن دقیقهٔ کدو را ندید کنیزک را به بهانه به راه کرد جای دور و با خر جمع شد بیکدو و هلاک شد به فضیحت کنیزک بیگاه باز آمد و نوحه کرد که ای جانم و ای چشم روشنم کیر دیدی کدو ندیدی ذکر دیدی آن دگر ندیدی کل ناقص ملعون یعنی کل نظر و فهم ناقص ملعون و اگر نه ناقصان ظاهر جسم مرحوماند ملعون نهاند بر خوان لیس علی الاعمی حرج نفی حرج کرد و نفی لعنت و نفی عتاب و غضب:
در تاجیکستان میگیند: «کیررا دیده ای و کدورا نه». یعنی که در یگان مثال ذکرشوده تجربه کافی نداری..
عدنان العصفور در ۴ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۲۷ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴۲:
وای من خداوندا این چه پرنیان است این
مولوی و صد عطار گوشه جلی دارد
احمدآرام نژاد در ۴ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۴۵ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۶:
درود وعرض ادب
باتوجه به روال ابیات قبلی وبعدی به نظر می آیددر مصرع دوم بیت هفتم "بهر آنست که بهتر نشود احوالش "درست است اما به عنوان یک تک بیت ترجیح میدادم بصورت زیر ثبت می شد"بهتر آنست که بهتر نشود احوالش"
واقعا هیچ بیماری با چنین طبیب شکر لبی مایل نیست احوالش بهتر شود
محسن آزموده در ۴ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۲۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳۹:
در اکثر روایتها از زندگی مولانا از جمله در کتاب مستطاب زندگی مولانا نوشته استاد بدیع الزمان فروزانفر(تهران نشر پارسه:1396ص154) به نقل از مناقب العارفین شمس الدین افلاکی گفته شده این آخرین غزل مولاناست که در واپسین لحظات حیات ساخته است.
استاد فروزانفر در توضیح بیت "در خواب دوش پیری..."در پانویس نوشته اند که ممکن است این بیت اشاره ای به گفته جامی در نفحات الانس باشد که مولانا فرموده:
"که یاران ما از این سو می کشند و مولانا شمس الدین آن جانب می خواند یا قومنا اجیبوا داعی الله ناچار رفتنی است"(همان، ص 155)
مادر در ۴ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۰۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶:
با سپافراوان از ایمان جهت توضیح در مورد حله و کوفه در بیت دوم. برای من بسیار راهگشای بود.
زهرا در ۴ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۲۸ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۰۷:۵۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴: