گنجور

 
عطار

دلم دردی که دارد با که گوید

گنه خود کرد تاوان از که جوید

دریغا نیست همدردی موافق

که بر بخت بدم خوش خوش بموید

مرا گفتی که ترک ما بگفتی

به ترک زندگانی کس بگوید

کسی کز خوان وصلت سیر نبود

چرا باید که دست از تو بشوید

ز صد بارو دلم روی تو بیند

ز صد فرسنگ بوی تو ببوید

گل وصلت فراموشم نگردد

وگر خار از سر گورم بروید

غم درد دل عطار امروز

چه فرمایی بگوید یا نگوید