نیماک در ۴ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۰۴ دربارهٔ خیام » ترانههای خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » راز آفرینش [ ۱۵-۱] » رباعی ۸:
ببخشید استادان گرامی میون تعارف ها و تمجیدات و صحبت های شخصی تون من جسارت کرده یه مطلب غیر مرتبط مطرح می کنم. توی نسخه ای که من دارم از آقای فروغی، در پایان مصرع دوم " نسفت" آورده شده. که البته با توجه به چم گوهر تحقیق سفتن که برابر با سخن راندن هست، از دید اینجانب گزینه ی بهتری ست. کس نیست که این گوهر تحقیق نسفت : همگان در این مورد ابراز نظر کرده اند، کسی نیست که در این مورد سخنی نگفته باشد و ... .
خوشحال می شم دیدگاه دوستان رو بدونم.
شادی در ۴ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۵۳ دربارهٔ هجویری » کشف المحجوب » باب الفقر » بخش ۱ - باب الفقر:
اصلاحیه :شادی نوشته:
در جمله ی “پس متاع متاع باشد از راه رضا.” غلط املایی وجود دارد. درست آن : “پس متاع مناع باشد از راه رضا.”
مترادف مناع: {بازدارنده، منع کننده}
افسانه چراغی در ۴ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۳۸ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۸۶:
دو غلط در این رباعی وجود دارد:
در مصرع اول چنان که جناب عسکری فرمودهاند، چو درست است.
در مصرع سوم بین لعل و شکرش، واو باید حذف شود؛ لعلِ شکرش درست است.
محمود عبادی در ۴ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۰۲ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۷:
در مصاع :
خاک بغداد زخون خلفا میگرید
به بینیذ حرف خچند بار تکرار شده است . پس فقط خواجه نیست که استاد واج آوائی است
بیژن آزاد در ۴ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۰۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۸:
کف و ساعدش چو کف شیر نر
هیون ران و موبد دل و شاه فر
بیت 18/کف و ساعدش چون ؟کف شیر نر
ع.ر.گوهر در ۴ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۱۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۰:
با سلام
به شیر :داخل شیر مادر
بدان جهت معنی میشود :
شور عشق در شیر مادر بوده است از این روست که حتی در عالم پیری هم مشاقم و عاشق و چون در زمان شیرخواری این شور عشق را مکیده ام در تمام اجزای وجودم جای گرفته است لذا تا زنده ام از وجودم خارج نمیگردد
شاگرد در ۴ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۵۹ دربارهٔ رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱:
با احترام به همه نظرات
به نظرم از لحاظ معنایی هم "فراغ" صحیح است به معنای آسودگی
و هم "دماغ" به معنای طبع و ذوق و حال و احوال
مصرع یک: من دارم نا امید میشم اما تو همچنان آسوده خاطری
مصرع دو: میگه همه عالم فهمیدن . ای عجب به ذوق و احوال تو که تغییری در اون حاصل نشد
دردیکش در ۴ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۵۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱:
بیتالغزل این شعر آنجاست که میفرماید:«یار مفروش» نه به دلیل غیراخلاقی بودن و مذمت خیانت در دوستی بلکه به دلایل مادی و دو دوتا،چهارتایی که خائنان هم متوجه شوند:«که بسی سود نکرد، آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود»
مقصر در ۴ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۳۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۳۵ - انکار کردن موسی علیه السلام بر مناجات شبان:
می دانم که هدف خیرخواهی می باشد ولیکن اشعار مولوی را تحریف نکنید./
علی در ۴ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۴۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۷:
آن را که فلک زهر جدایی بچشاند صحیح تر هست ظاهرا
REZA در ۴ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۵۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۸:
کُشتنیم درسته، آثار شعرا هم عصر و پس و پیش هم استفاده کرده اند.
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ۴ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۹، ساعت ۰۷:۵۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۶:
رضا ساقی گرامی
دست مریزاد که خوش حافظانه شرح بر تک تک ابیات دیوان حافظ نوشتید. یک سال هست که صبح و شام با کمک شرح های شما با خواجه عالم عیش و عشرت می کنم. بسیار سپاسگزارم
همچنین
" رضا س " بزرگوار
نکته ها و ایرادات ظریف شما بر شرح های رضا ساقی بسیار به جا و دلسوزانه است که به غنای آن می افزاید.
قطعا اگر شما هم شرح می نوشتید, بسیار دلنشین و ساده و کاربردی بود.
سپاسگزارم
Nazanin در ۴ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۹، ساعت ۰۷:۰۳ دربارهٔ ناصرخسرو » سفرنامه » بخش ۱۲ - قطران تبریزی:
دوستان به قول جناب ایرانی، چگونه ممکن است قطران ، به فارسی شعر بسراید اما فارسی نداند، مشخص نیست آیا واقعا این گفته از ناصر خسرو هست یا نه و یا از سر رقابت ، چنین گفته، حتی اگر این گفته ناصر خسرو درست باشد، ربطی به زبان مردم آن ناحیه ندارد زیرا ناصر خسرو در بخشهای بعدی اظهار میدارد که از خوی تا ارمنستان یا طبیس، مردم به زبانهای پارسی ، تازی و ارمنی، سخن میگویند. پس در این نواحی ، زبان پارسی تکلم میشده و بر خلاف گفته سید علی، منشا زبان پارسی بلخ و مرو و نیشابور. نبوده،خاستگاه این زبان چنانکه از نامش بر می اید، سرزمین پارس است.همینطور در بخش هفدهم، ناصر خسرو از عرب زبانی صحبت میکند که قرآن را نتوانست یاد بگیرد! لذا احاطه به زبان ، ممکن است نزد متکلمین آن زبان یکسان نباشد.
سیدمحسن سعیدزاده در ۴ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۱۸ دربارهٔ مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹۲ - ناله از حصار نای:
پنجشنبه, 18 دی, 1399 / 7 January, 2021
مجله ویستا
ادبیات
شعر و ادب
مسعود سعد
زندان
حصار نای
در غزنین، چنانکه از فحوای اشعار مسعود برمیآید، شاعران دربار سلطان ابراهیم و شاید کسان دیگر آنچنان ذهن پادشاه را نسبت به او بدبین کرده بودند که به حبس شاعر فرمان داد بدون آنکه گناه مشخصی به او بسته شده باشد، بهطوری که بارها شاعر در اشعار مختلف این موضوع را بیان کرده است که به واقع نمیداند به چه جرمی به زندان افتاده است. مرحوم رشید یاسمی در مقدمهٔ دیوان حدس میزند که شاید تهمت زننده همان راشدی، ملکالشعراء دربار سلطان ابراهیم باشد؛ که مسعود پیش از گرفتاری بر سبیل تفاخر، خطاب به سیفالدوله، دربارهٔ او چنین گفته بود:
اگر نه بیم تو بودی شها به حق خدای که راشدی را بفکندمی زآب و زِنان
دِهَک
نخستین زندان شاعر بهنام دهک بود. بعضی از مؤلفان چون در بیت زیر:
هفت سالم بسود سو و دهک پس از آنم سه سال قلعهٔ نای
به ضرورت وزن شعر نام سو مقدّم بر دهک آمده است، تصور کردهاند که زندان نخست قلعهٔ سو بوده است.
دربارهٔ محل جغرافیائی دهک و سایر زندانهای مسعودسعد، مؤلفان قدیم و معاصر حدسهائی زده بودند که هیچ یک درست نبود تا اینکه در سال 1347، در شمارهٔ دوازدهم از سال بیست و یکم مجلهٔ یغما، مقالهای با عنوان 'محابس مسعودسعد سلمان' از مرحوم عبدالحی حبیبی دانشمند افغانی به چاپ رسید و محل دقیق این زندانها را مشخص کرد، اما متأسفانه هنوز با آنکه بیست و هفت سال از چاپ مقالهٔ فوق میگذرد در کتابهائی که منتشر میشود، یا مینویسند معلوم نشد کجاست و یا اشتباهات قدما را تکرار میکنند.
به هر حال طبق نوشتهٔ عبدالحی حبیبی، دهک امروز هم به همین نام وجود دارد و 'از شهر حالیهٔ غزنین به فاصلهٔ 15 کیلومتر در سمت مشرق واقع است' و در قدیم سر راه غزنین به هندوستان قرار داشته و این موضوع در شعر مسعود هم دیده میشود.
شاعر در دهک به نسبت زندانهای بعدی، از رفاه و آسایش بیشتری برخوردار بود. علیخاص، سپهسالار سلطان ابراهیم، برای او 'سیم و جامه و نان' میفرستاد و منصوربن سعیدبن احمدبن حسن میمندی صاحب دیوان عرض از او حمایت میکرد و یکبار با فرستادن کتابی برای او، او را بیش از پیش سپاسگزار خود ساخت.
قلعهٔ سو
دربارهٔ محل جغرافیائی سو عبدالحی حبیبی مینویسد:
'بهسمت جنوب مشرق دهک، به فاصلهٔ ده کیلومتر، درهٔ بسیار تنگی هست که کوه بلند آن را اکنون هم 'سوکوه' گویند و و بالای این کوه، خرابه زاری است که محبس سلاطین آل ناصر در آن بود' .
مسعودسعد دربارهٔ بلندی کوهی که قلعه بر سر آن قرار داشت میگوید حصار به قدری مرتفع است که میتوانم از فراز آن با ستارگان راز دل خود را بگویم و احتراق و قران ستارگان را به چشم خویش ببینم. در این زندان، زنجیر آهنین بر پای او بستند و از هوای عفن و مردم بیسامان آنجا شکوهها داشت و تنها مایهٔ دلخوشی او وجود پیرمرد منجمی بهنام بهرامی بود که علم نجوم را در حد کمال از او آموخت. مجموع گرفتاری شاعر در دهک و سو هفت سال بود و سپس او را به قلعهٔ نای بردند.
حصار نای
آنان که سر نشاط عالم دارند پیوسته به نای، طبع خرم دارند
ای نای زتو همه جهان غم دارند تو آن نائی کز پی ماتم دارند
قلعهٔ نای به دو دلیل مشهورترین زندان مسعودسعد است چنانکه نام سایر زندانها را تحتالشعاع قرارداده است. یکی اینکه در این زندان عذاب روحی و جسمی شاعر بیشتر بوده است و دیگر خود لفظ نای که با ساز معروف جناس تام دارد و شاعر ایهامها و تناسبات بدیعی از آن ساخته است.
محل جغرافیائی این زندان نیز، یکروزه راه تا غزنین بوده است، چنانکه اشاره شد سلطان ابراهیم را از آنجا مستقیماً بردند و در غزنین به تخت نشاندند. به نوشتهٔ عبدالحی حبیبی، در سمت غرب شهر غزنین، مایل به زاوایهٔ جنوب، در فاصلهٔ حدود هشتاد کیلومتری، در دل قلّهای سر به فلک کشیده آثار قلعهٔ ویرانهای است که امروز هم به آن 'نای قلعه' میگویند و سُمجهای کنده شده در دل سنگهای کوه هنوز در آن دیده میشود.
قلعههای نای، مرنج، مندیش، دیدیرو و بیایدکوت و نظایر آن، چنانکه در زینالاخبار گردیزی میخوانیم، در زمان سلطان محمود غزنوی خزانهٔ سلطنتی و جایگاه نگهداری غنائم بوده است و برای آنکه غیرقابل نفوذ و دستبرد بماند به عمد در دل قلّههای سر به فلک کشیده با راههای صعبالعبور ساخته شده بود. فرخی سیستانی در قصیدهای که در مدح حسنک وزیر سروده است، در ضمن بیان اوصاف او خطاب به سلطان محمود میگوید: این وزیر تو آنچنان با کفایت و کار دانست که:
فردا پدید گردد توفیرها که او از عاملان شاه تقاضا کند شمار
آن مال کز میانه ببردند دانگ دانگ بستاند و به تنگ فرستد سوی حصار
دیدی رو و مرنج و میندیش و نای را زان مالها بیا کَنَد و پُر کند چوپار(1)
(1). دیوان فرخی، به تصحیح دکتر دبیر سیاقی، ص 192
در تاریخ بیهقی آمده است که سلطان مسعود غزنوی، در اوج درگیری با سلجوقیان، زنان و فرزندان را به قلعهٔ نای فرستاد تا در امان باشند. در دورههای بعد، قلعهٔ نای و نیز قلعهٔ مرنج، به سبب همان استحکام و دور از دسترس بودن، بهصورت زندان درآمد و مخالفان حکومت و کسانی که احتمال خطری از آنان میرفت، در آنجا زندانی شدند.
مؤثرترین و پرسوزترین حبسیّات مسعودسعد در همین زندان سروده شده است. گویا در همین زندان بود که علی خاص، سپهسالار بزرگ سلطان و حامی و غمخوار شاعر درگذشت و مسعود مرثیهای سخت جانسوز برای او سرود و سپس دست به دامان فرزند او محمدبن علی خاص که جانشین او شده بود زد و از او تقاضای شفاعت کرد علاوه بر او قصاید متعددی در مدح عبدالحمید احمدبن عبدالصمد شیرازی که بیست و دو سال وزیر سلطان ابراهیم بود و منصوربن سعید نوادهٔ احمدبن حسن میمندی وزیر معروف، که عارض لشکر بود و جمالالملک ابوالرشید رشیدالدین از رجال محتشم و سفیر خاص ابراهیم نزد ملکشاه سلجوقی و دیگران سرود از آنان درخواست پایمردی و شفاعت کرد و در قصاید متعدد دیگر از خود سلطان با لحنی تضرّعآمیز بخشایش خواست تا سرانجام، پس از سه سال گرفتاری در نای و جمعاً ده سال در دهک و سو و نای بخشوده شد و از زندان رهائی یافت.
شاعر که با یک فرمان پادشاه که در اثر یک سوءظن جزئی صادر شد، به زندان افتاده بود، بدون آنکه جرم خود را بداند:
گر بدانم که چرا بسته شدم بیزارم
از خدائی که همه وصفش بیچون و چراست؛
با فرمانی دیگر آزادی خود را بازیافت:
عفو سلطان نامدار رضی بر شب من فکند نور قمر
حال آنکه در زندان در انتظار مرگ بود و امیدی به رهائی نداشت:
چون امیدم بریده شد زخلاص چه نویسم زحال خود دیگر؟
حال اطفال من چگونه بود گر رَسَدْشان زمن به مرگ خبر؟
بیش از این حال خود نخواهم گفت راضیم راضیم به هرچه بَتَر
براساس قرائن، این دوره از زندان مسعودسعد، به تقریب از سال 480 تا 490 هجری قمری بوده است.
حامد در ۴ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۹، ساعت ۰۳:۳۹ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱:
درود بر صاحب نظران عزیز. دوست عزیز شما در جایگاهی نیستید که بتوانید لغت انتخابی شاعر را آن گونه که خود نوشته تغییر دهید. ما موظفیم اشعار از گذشتگان به ارث رسیده را همان گونه بدون تغیر به نسل آینده تحویل دهیم...
لبریز در ۴ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۹، ساعت ۰۲:۲۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۷:
اگر میشد معنی ابیات رو برای کسانی که خوب متوجه نمیشن بذارین خیلی عالی میشد
علی یارمحمدی در ۴ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۵۰ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۷:
بیت هشتم غلط تایپی دارد: زهد فسانه یافتم
سردار دکامی در ۴ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۲۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴:
به نظرم در بیت هفتم- گر تو ای تخت سلیمان ...-، وجه عجیب بودن را در ارتباط با بخش نخست بیت- رفتن تخت سلیمان بر سر ما- باید سنجید. حال اگر عبارت "مورچه در پا نرود" را به معنای نرفتن مورچه "در" زیر پا بدانیم، وجه تعجب این است: زمانی که تخت سلیمان- مراد از آن هر چه باشد-، با همه جلال و عظمتش بر دوش باد و یا بر دوش یاران سلیمان بر بالای سر ما میرود، چیز عجیبی نیست که مورچهی بدون آن عظمت، در مواجهه با سلیمان و لشکرش، در زیر پا نرود و نادیده گرفته نشود و به او التفاتی نشود. اما نکتهای که میماند این است که آیا عبارت "مورچه در پا نرفتن" را میتوان به معنای "مورچه در زیر پا نرفتن" دانست؟ میشود حدس زد- و البته این حدس را نسخ خطی باید تایید کنند- که عبارت این بوده باشد: "... عجب ار مورچه در جا نرود". این قرائت با آن آیه قرآنی در سوره نمل که اشاره به برخورد سلیمان و لشکرش با مورچگان دارد، سازگار است. البته سعدی هم این بیت را ناظر به چنان ماجرایی سروده است. در بخشی از آیه هجدهم سوره نمل آمده است: "... قالت نمله یا ایها النمل ادخلوا مساکنکم، لا یحطمنکم سلیمانُ و جنودُه ...". "... در خانههایتان داخل شوید ..."؛ و به تعبیر این بیت- اگر سعدی چنین سروده باشد- در جا (خانه) شوید؛ پس "عجب ار مورچه در جا نرود".
سردار دکامی در ۴ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۴۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴:
اینکه آقای ملکی نوشتهاند اگر مصراع دوم طبق ضبط گنجور باشد معنا وارونه میشود، منظورشان این است که در ایام گل باید از باغچه غوغا بیرون برود که معنا با مصراع نخست سازگار باشد و نه اینکه بگوییم از باغچه غوغا بیرون نمیرود، پس باید بگوییم که در ایام گل از باغ، چه غوغا که نمیرود ( و همین غوغا مایهی زحمت باغبان شده است). اما با همان ضبط گنجور- که در تصحیح استاد خرمشاهی، ص 454، انتشارات دوستان، سال 1379، نیز آمده است- معنای بودن غوغا، مستفاد میشود؛ پس معنا وارونه نمیشود. توضیح اینکه در مصراع دوم میگوید در ایام گل از باغچه غوغا نمیرود؛ یعنی غوغا دست از سر باغچه- و البته باغبان- برنمیدارد؛ پس غوغا هست.
محمد در ۴ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۰۹ دربارهٔ عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱: