سیدمحسن سعیدزاده
سیدمحسن سعیدزاده در ۳ سال قبل، پنجشنبه ۱۱ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۱۰:۲۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۲۷ - در بیان آنک صفا و سادگی نفس مطمنه از فکرتها مشوش شود چنانک بر روی آینه چیزی نویسی یا نقش کنی اگر چه پاک کنی داغی بماند و نقصانی:
به نام خداوند جان وخرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
موضوع سخن جلال الملّة والدین والدنیا،اندیشه های ناساز یا فکرت بدی است که برنفس مطمئنه آدمی هجوم می آوردملّای بلخی رومی گفته است:افکار بد یا به تعبیر روانشناسان افکار منفی همانندناخن های پر زهری اند که بر روی جان(ذهن وضمیر) پاک آدمی کشیده میشوند ومنشأ این افکار ازجسد ما یعنی از مغز ما است.این فکر ها درعمق جان ما ناخن میکشند.
برای مبارزه با این فکرهای منفی دوراه وجود دارد: اول راه دورریختن همه ی اینها ، که راه عرفا است.. دوم اینکه دانه دانه این افکار بد را بررسی کنی وازناخن تیزآن خلاص بشوی. این راه دوم راهی است که فلاسفه در پیش گرفته اند؛وقت گیروپر هزینه است وعمری را باید برایش هزینه داد درنهایت هم به جایی نمیرسد.درحقیقت تفاوت مسیر عارف وفیسلسوف در خصوص روش متفاوت ایشان برای مواجهه با افکار منفی ،محور بحث است.
سیدمحسن سعیدزاده در ۳ سال قبل، یکشنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۰۴:۵۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰:
چنگ وعود پنهان سخن میگویند،یعنی شما هم پنهان بشنوید وپنهان لذّت ببرید.ورمز ورازش را مگشایید.که ظاهر ستیزان با پنهان کاری شما ستیز ندارند.هرکس دم از عشق بزند دم اورا میبرند ومراعات پیر وجوان نمیکنند.با آنکه میدانند حاصل ستیزه جویی ایشان جزتیرگی اذهان ثمره ای نداشته مع الوصف درهمین مسیر باطل به پیش میروند.
...به فتوای شیخ ومفتی، وبه دستورمحتسب که هریک نماینده ی قشری از اقشار منتفذ ومقتدر اجتماع اند،دست از می خوردن مکش؛ که همه ی اینها دروغ میگویند
شاه بیت این غزل ،بیت آخر است که برتزویر رهبران مذهی وسیاسی تاکید میورزد.
سیدمحسن سعیدزاده در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۱۸ دربارهٔ مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹۲ - ناله از حصار نای:
پنجشنبه, 18 دی, 1399 / 7 January, 2021
مجله ویستا
ادبیات
شعر و ادب
مسعود سعد
زندان
حصار نای
در غزنین، چنانکه از فحوای اشعار مسعود برمیآید، شاعران دربار سلطان ابراهیم و شاید کسان دیگر آنچنان ذهن پادشاه را نسبت به او بدبین کرده بودند که به حبس شاعر فرمان داد بدون آنکه گناه مشخصی به او بسته شده باشد، بهطوری که بارها شاعر در اشعار مختلف این موضوع را بیان کرده است که به واقع نمیداند به چه جرمی به زندان افتاده است. مرحوم رشید یاسمی در مقدمهٔ دیوان حدس میزند که شاید تهمت زننده همان راشدی، ملکالشعراء دربار سلطان ابراهیم باشد؛ که مسعود پیش از گرفتاری بر سبیل تفاخر، خطاب به سیفالدوله، دربارهٔ او چنین گفته بود:
اگر نه بیم تو بودی شها به حق خدای که راشدی را بفکندمی زآب و زِنان
دِهَک
نخستین زندان شاعر بهنام دهک بود. بعضی از مؤلفان چون در بیت زیر:
هفت سالم بسود سو و دهک پس از آنم سه سال قلعهٔ نای
به ضرورت وزن شعر نام سو مقدّم بر دهک آمده است، تصور کردهاند که زندان نخست قلعهٔ سو بوده است.
دربارهٔ محل جغرافیائی دهک و سایر زندانهای مسعودسعد، مؤلفان قدیم و معاصر حدسهائی زده بودند که هیچ یک درست نبود تا اینکه در سال 1347، در شمارهٔ دوازدهم از سال بیست و یکم مجلهٔ یغما، مقالهای با عنوان 'محابس مسعودسعد سلمان' از مرحوم عبدالحی حبیبی دانشمند افغانی به چاپ رسید و محل دقیق این زندانها را مشخص کرد، اما متأسفانه هنوز با آنکه بیست و هفت سال از چاپ مقالهٔ فوق میگذرد در کتابهائی که منتشر میشود، یا مینویسند معلوم نشد کجاست و یا اشتباهات قدما را تکرار میکنند.
به هر حال طبق نوشتهٔ عبدالحی حبیبی، دهک امروز هم به همین نام وجود دارد و 'از شهر حالیهٔ غزنین به فاصلهٔ 15 کیلومتر در سمت مشرق واقع است' و در قدیم سر راه غزنین به هندوستان قرار داشته و این موضوع در شعر مسعود هم دیده میشود.
شاعر در دهک به نسبت زندانهای بعدی، از رفاه و آسایش بیشتری برخوردار بود. علیخاص، سپهسالار سلطان ابراهیم، برای او 'سیم و جامه و نان' میفرستاد و منصوربن سعیدبن احمدبن حسن میمندی صاحب دیوان عرض از او حمایت میکرد و یکبار با فرستادن کتابی برای او، او را بیش از پیش سپاسگزار خود ساخت.
قلعهٔ سو
دربارهٔ محل جغرافیائی سو عبدالحی حبیبی مینویسد:
'بهسمت جنوب مشرق دهک، به فاصلهٔ ده کیلومتر، درهٔ بسیار تنگی هست که کوه بلند آن را اکنون هم 'سوکوه' گویند و و بالای این کوه، خرابه زاری است که محبس سلاطین آل ناصر در آن بود' .
مسعودسعد دربارهٔ بلندی کوهی که قلعه بر سر آن قرار داشت میگوید حصار به قدری مرتفع است که میتوانم از فراز آن با ستارگان راز دل خود را بگویم و احتراق و قران ستارگان را به چشم خویش ببینم. در این زندان، زنجیر آهنین بر پای او بستند و از هوای عفن و مردم بیسامان آنجا شکوهها داشت و تنها مایهٔ دلخوشی او وجود پیرمرد منجمی بهنام بهرامی بود که علم نجوم را در حد کمال از او آموخت. مجموع گرفتاری شاعر در دهک و سو هفت سال بود و سپس او را به قلعهٔ نای بردند.
حصار نای
آنان که سر نشاط عالم دارند پیوسته به نای، طبع خرم دارند
ای نای زتو همه جهان غم دارند تو آن نائی کز پی ماتم دارند
قلعهٔ نای به دو دلیل مشهورترین زندان مسعودسعد است چنانکه نام سایر زندانها را تحتالشعاع قرارداده است. یکی اینکه در این زندان عذاب روحی و جسمی شاعر بیشتر بوده است و دیگر خود لفظ نای که با ساز معروف جناس تام دارد و شاعر ایهامها و تناسبات بدیعی از آن ساخته است.
محل جغرافیائی این زندان نیز، یکروزه راه تا غزنین بوده است، چنانکه اشاره شد سلطان ابراهیم را از آنجا مستقیماً بردند و در غزنین به تخت نشاندند. به نوشتهٔ عبدالحی حبیبی، در سمت غرب شهر غزنین، مایل به زاوایهٔ جنوب، در فاصلهٔ حدود هشتاد کیلومتری، در دل قلّهای سر به فلک کشیده آثار قلعهٔ ویرانهای است که امروز هم به آن 'نای قلعه' میگویند و سُمجهای کنده شده در دل سنگهای کوه هنوز در آن دیده میشود.
قلعههای نای، مرنج، مندیش، دیدیرو و بیایدکوت و نظایر آن، چنانکه در زینالاخبار گردیزی میخوانیم، در زمان سلطان محمود غزنوی خزانهٔ سلطنتی و جایگاه نگهداری غنائم بوده است و برای آنکه غیرقابل نفوذ و دستبرد بماند به عمد در دل قلّههای سر به فلک کشیده با راههای صعبالعبور ساخته شده بود. فرخی سیستانی در قصیدهای که در مدح حسنک وزیر سروده است، در ضمن بیان اوصاف او خطاب به سلطان محمود میگوید: این وزیر تو آنچنان با کفایت و کار دانست که:
فردا پدید گردد توفیرها که او از عاملان شاه تقاضا کند شمار
آن مال کز میانه ببردند دانگ دانگ بستاند و به تنگ فرستد سوی حصار
دیدی رو و مرنج و میندیش و نای را زان مالها بیا کَنَد و پُر کند چوپار(1)
(1). دیوان فرخی، به تصحیح دکتر دبیر سیاقی، ص 192
در تاریخ بیهقی آمده است که سلطان مسعود غزنوی، در اوج درگیری با سلجوقیان، زنان و فرزندان را به قلعهٔ نای فرستاد تا در امان باشند. در دورههای بعد، قلعهٔ نای و نیز قلعهٔ مرنج، به سبب همان استحکام و دور از دسترس بودن، بهصورت زندان درآمد و مخالفان حکومت و کسانی که احتمال خطری از آنان میرفت، در آنجا زندانی شدند.
مؤثرترین و پرسوزترین حبسیّات مسعودسعد در همین زندان سروده شده است. گویا در همین زندان بود که علی خاص، سپهسالار بزرگ سلطان و حامی و غمخوار شاعر درگذشت و مسعود مرثیهای سخت جانسوز برای او سرود و سپس دست به دامان فرزند او محمدبن علی خاص که جانشین او شده بود زد و از او تقاضای شفاعت کرد علاوه بر او قصاید متعددی در مدح عبدالحمید احمدبن عبدالصمد شیرازی که بیست و دو سال وزیر سلطان ابراهیم بود و منصوربن سعید نوادهٔ احمدبن حسن میمندی وزیر معروف، که عارض لشکر بود و جمالالملک ابوالرشید رشیدالدین از رجال محتشم و سفیر خاص ابراهیم نزد ملکشاه سلجوقی و دیگران سرود از آنان درخواست پایمردی و شفاعت کرد و در قصاید متعدد دیگر از خود سلطان با لحنی تضرّعآمیز بخشایش خواست تا سرانجام، پس از سه سال گرفتاری در نای و جمعاً ده سال در دهک و سو و نای بخشوده شد و از زندان رهائی یافت.
شاعر که با یک فرمان پادشاه که در اثر یک سوءظن جزئی صادر شد، به زندان افتاده بود، بدون آنکه جرم خود را بداند:
گر بدانم که چرا بسته شدم بیزارم
از خدائی که همه وصفش بیچون و چراست؛
با فرمانی دیگر آزادی خود را بازیافت:
عفو سلطان نامدار رضی بر شب من فکند نور قمر
حال آنکه در زندان در انتظار مرگ بود و امیدی به رهائی نداشت:
چون امیدم بریده شد زخلاص چه نویسم زحال خود دیگر؟
حال اطفال من چگونه بود گر رَسَدْشان زمن به مرگ خبر؟
بیش از این حال خود نخواهم گفت راضیم راضیم به هرچه بَتَر
براساس قرائن، این دوره از زندان مسعودسعد، به تقریب از سال 480 تا 490 هجری قمری بوده است.
سیدمحسن سعیدزاده در ۴ سال قبل، یکشنبه ۲ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۲۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷:
خواجه،کار بی مزد ومنّت میخواهد
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که خواجه خود،روش بنده پروری داند.
کسی که دردل خود با خدا حرف میزند ومیگوید این کار رابرای تو انجام دادم ویا میگوید اینکاررا انجام دادم وتوقع مزد دارم ودردلش میگذرد با انجام کار نیک به بهشت خواهد رفت؛یابهشت را تصور میکند؛بندگی به شرط مزد میکند وخواجه را نه عالم میداند ونه عاقل.اززاویه عقل ناقص وجهل خود اقدام به عمل میکند.وحافظ ازاین شیوه بندگی سخن گفته وآنرا نقد کرده است.بنده اصلا نباید نیّت کند؛ابدا نباید قصد قربت نماید؛هرگز نباید توقع پاداش داشته باشد؛چه رسد که آنرا طلب کند وکار خودرا مشروط به مزد نماید !
او بنده است وازخود هیچ ندارد وهیچ نمیخواهد.سروکار او با خوجه کاینات است؛با علیم وسمیع وبصیر وحکیم مطلق جهان.او خدارانشناخته که نیّت میکند وتوقع مزد،دارد.
*قصدوجه،قصد تقرّب،ونیّت کردن؛با(سمیع وبصیر دانستن ولذا) عالم دانستن وحکیم شمردن خدا نمیسازد.دراینجا عرفان بافقه ازدر تعارض وارد میشود.فقه برظاهر میتند وزندگی مردم دنیا وامور معاشیّه آنان را مد نظردارد. فقیه درحوزه عبادات بادیدگاه معاملاتی اش وارد شده است وبه عبادات طعم معاملات داده است.
سیدمحسن سعیدزاده در ۸ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۵ شهریور ۱۳۹۵، ساعت ۱۱:۱۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷:
خط سبز نشان دلبستگی و وخیره شدن وچشم دوختن است؛نماد جاذبه دنیا و علاقه ما به دنیا است.یادآور دو سخن از علی ابی طالب است که گفت: «الدنیا حلوة خضرة» وگفت:« الناس ابناء الدنیا ولایلام الرجل علی حب امه»این خط که همان دایره مصرع بعدی باشد،نماد دوندگی وره نیافتگی ومحرومیت از دیدارحق است. خواجه میگوید اگر بارها عمر کنی وبمیری وزنده شوی باز هم در همین دایره هستی واورا نمی بینی .در غزل های دیگر درباره این خط واین دایره سخنها دارد.تفسیر سخن او فقط برپایه یک غزل ناتمام است.
سیدمحسن سعیدزاده در ۸ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۳۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۷:
بیت نخست،شایدبه این آیت قرآن توجه داشته که خدا به موسی میگوید:«لن ترانی ابدا یا موسی»کسی نمیتواند از این معشوق کام بگیرد. همه را میکشد وعاشق کشی شیوه او است.
همه عارفان به نکته اشارت داشته اند؛وهمه حکایت جوراوراعاشقانه عنوان کرده اند ونالیده اند اما شکایتی نداشته اند.
نفس این حکایت لذت بخش وآرامش دهنده بوده است؛جز این هم ازآنان بر نمی آمده است. خود این حکایت دل ها،ازارج والایی برخوردار است،میراثی است که رهروان بیابانهای بی انتها وشب های ظلمانی آمیخته به گرداب دریا را تسلی میدهد.
سیدمحسن سعیدزاده در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۴۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸:
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
که هرچه برسرما میرود ارادت اوست
بیت اول: سردر این بیت به معنی ذهن است.در ذهن حافظ فقط ارادت میرود ونه تقلید کوروشانه.معنی اش این نیست که هرچه دوست گفت بی شبهه صواب باشد وحق اندیشیدن را ازخواجه سلب کند.این آستان اگر همان آستان مورد نظر حافظ در ابیات دیگر باشد،رندانه میگوید سر برآستان عقل دوست نهاده ام .یاباعقل سر ارادت بر آستان عشق او،نهاده ام.لازمه عشق شناخت عقلی است.این سر هم میتواند سر ریسمان دوطرفه مودت باشد. همانکه حافظ درباره اش گفت:گرت هوا است که معشوق نگسلد پیمان-نگاهدار سر رشته،تا نگهدارد.
بیت دوم:سر در اینجا،اشاره به شخص مرید است.هرچه برجان وروان مرید میرود نتیجه ارادت او به مراد است.
سیدمحسن سعیدزاده در ۱۱ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۳۱ خرداد ۱۳۹۲، ساعت ۰۳:۴۲ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۱:
این دعا«رب لاتذرنی فرداً»از ادعیه عرفانی است،از دعاهائی که خدا دوست دارد.فرد فقط خدا است ولذا مجرد ماندن وادواج نکردن را(بی سبب اگر باشد) دین نمی پذیرد.
مهستی به طبیعت خود اشاره دارد وبه وحدانیّت خدا؛ وصاف ورک ئبی شرمینگی زنانه، میگوید من یاری از جنس مخاف میخوهم نمی خواهم فرد باشم، نمیخواهم زوج باشم.
سیدمحسن سعیدزاده در ۱۱ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۲، ساعت ۱۹:۰۱ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۰:
به این رباعی خیّام بنگرید:
نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچارهتر است
آرند یکی و دیگری بربایند
بر هیچ کسی راز همی نگشایند
ما را ز قضا جز این قدر ننمایند
پیمانه عمر ما است میپیمایند
زبان، - در عین پرسشگری-زبان گزاره است؛ نه زبان گلایه،چنانکه اکثر مشتریان خیّام بر آنند وبه همین انگیزه خریدار سخن او شده اند. بر توده ها حرجی نیست، خاصه ها ویرا شکاّک معرفی میکنند؛ واین تصور، از نگاه من لغزش شمرده میشود.خیّام باورمند رکیک گوی کلام اسلامی است وهمین ویزه گی او، باعث گردیده تا نامتعارف تلقی شود ودر صف نیش زنانش افکنند.پرسشهای او خواص مدعی فهم را کلافه کرده بود.این نوع از گفتار خیّام:
بر من قلم قضا چو بی من رانند
پس نیک و بدش ز من چرا میدانند
دی بی من و امروز چو دی بی من و تو
فردا به چه حجتم به داور خوانند/ آنان را بر آشفت؛ وچون نمیتوانند مثل خود خیّام پاسخی برای آن بیابند، اورااز حوزه اندیشه کلام اسلامی به فلسفه برانند ودر این پستوی تاریک که مردم آنجارا نمی دیدندبر وی بتازند.بر اینم که بزرگی در اندازه وی برای همه این پرسشها پاسخ نیز گفته است، امّا از آنجا که پرسش ها بیشتر موی دماغ آن عالمان بوده است، از سوی رندان زمان، انتقام گیرانه رواج یافته بود.
سیدمحسن سعیدزاده در ۲ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۳ تیر ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۰۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۵۹ - داستان آن کنیزک کی با خر خاتون شهوت میراند و او را چون بز و خرس آموخته بود شهوت راندن آدمیانه و کدویی در قضیب خر میکرد تا از اندازه نگذرد خاتون بر آن وقوف یافت لکن دقیقهٔ کدو را ندید کنیزک را به بهانه به راه کرد جای دور و با خر جمع شد بیکدو و هلاک شد به فضیحت کنیزک بیگاه باز آمد و نوحه کرد که ای جانم و ای چشم روشنم کیر دیدی کدو ندیدی ذکر دیدی آن دگر ندیدی کل ناقص ملعون یعنی کل نظر و فهم ناقص ملعون و اگر نه ناقصان ظاهر جسم مرحوماند ملعون نهاند بر خوان لیس علی الاعمی حرج نفی حرج کرد و نفی لعنت و نفی عتاب و غضب: