خوشا مُلکا که مُلک زندگانی است
بها روزا که آن روز جوانی است
نه هست از زندگی خوشتر شماری
نه از روز جوانی روزگاری
جهانخسرو که سالار جهان بود
جوان بود و عجب خوش دلجوان بود
نخوردی بیغنا یک جرعه باده
نه بیمطرب شدی طبعش گشاده
مغنی را که پارنجی ندادی
به هر دستان کم از گنجی ندادی
به عشرت بود روزی باده در دست
مهینبانو درآمد شاد و بنشست
ملک تشریف خاص خویش دادش
ز دیگر وقتها دل بیش دادش
چو آمد وقت خوان دارای عالم
ز موبد خواست رسم باجِ بَرْسَم
به هر خوردی که خسرو دستگه داشت
حدیث باج بَرسَم را نگه داشت
حساب باج بَرسَم آن چنان است
که او بر چاشنیگیری نشان است
اجازت باشد از فرمان موبَد
خورشها را که این نیک است و آن بد
به می خوردن نشاند آنگه مهان را
همان فرخنده بانوی جهان را
به جام خاص، مِی میخوَرد با او
سخن از هر دری میکرد با او
چو از جام نبید تلخ شد مست
حکایت را به شیرین باز پیوست
ز شیرین قصهٔ آوارگی کرد
به دل شادی به لب غمخوارگی کرد
که بانو را برادرزادهای بود
چو گل خندان چو سرو آزادهای بود
شنیدم کهادهم ِ توسن کشیدش
چو عنقا کرد از اینجا ناپدیدش
مرا از خانه پیکی آمد امروز
خبر آورد از آن ماه دلافروز
گر اینجا یک دو هفته باز مانم
بر آن عزمم که جایش باز دانم
فرستم قاصدی تا بازش آرد
بسان مرغ در پروازش آرد
مهینبانو چو کرد این قصه را گوش
فروماند از سخن بیصبر و بیهوش
به خدمت بر زمین غلطید چون خاک
خروشی بر کشید از دلْ شغبناک
که آن دُر کو که گر بینم به خوابش
نه در دامن که در دریای آبش
به نوک چشمش از دریا برآرم
به جان بسپارمش پس جان سپارم
پس آنگه بوسه زد بر مسند شاه
که مسندبوس بادت زهره و ماه
ز ماهی تا به ماه افسر پرستت
ز مشرق تا به مغرب زیر دستت
من آن گه گفتم او آید فرادست
که اقبال مَلِک در بنده پیوست
چو اقبال تو با ما سر در آرَد
چنین بسیار صید از در درآرد
اگر قاصد فرستد سوی او شاه
مرا باید ز قاصد کردن آگاه
به حکم آن که گلگون سبکخیز
بِدو بخشم ز همزادان شبدیز
که با شبدیز کس همتگ نباشد
جز این گلگون اگر بدرگ نباشد
اگر شبدیز با ماه تمام است
به همراهیش گلگون تیزگام است
و گر شبدیز نبود مانده بر جای
به جز گلگون که دارد زیر او پای؟
ملک فرمود تا آن رخش منظور
برند از آخور او سوی شاپور
وز آنجا یکتنه شاپور برخاست
دو اسبه راه رفتن را بیآراست
سوی ملک مداین رفت پویان
گرامی ماه را یک ماه جویان
به مشگو در نبود آن ماهرخسار
معالقصه به قصر آمد دگر بار
در قصر نگارین زد زمانی
کس آمد دادش از خسرو نشانی
درون بردندش از در شادمانه
به خلوتگاه آن شمع زمانه
چو سر در قصر شیرین کرد شاپور
عقوبت بارهای دید از جهان دور
نشسته گوهری در بیضهٔ سنگ
بهشتی پیکری در دوزخ تنگ
رخش چون لعل شد زآن گوهر پاک
نمازش برد و رخ مالید بر خاک
ثناها کرد بر روی چو ماهش
بپرسید از غم و تیمار راهش
که چون بودی و چون رستی ز بیداد
که از بندت نبود این بنده آزاد
امیدم هست کاین سختی پسین است
دلم زین پس به شادی بر یقین است
یقین میدان که گر سختی کشیدی
از آن سختی به آسانی رسیدی
چهجای است این؟ که بس دلگیر جای است
که زد رایت؟ که بس شوریدهرای است
در این ظلمت ولایت چون دهد نور؟
بدین دوزخ قناعت چون کند حور؟
مگر یک عذر هست آن نیز هم لنگ
که تو لعلی و باشد لعل در سنگ
چو نقش چین در آن نقاش چین دید
کلید کام خود در آستین دید
نهاد از شرمناکی دست بر رخ
سپاسش برد و بازش داد پاسخ
که گر غمهای دیده بر تو خوانم
ستمهای کشیده بر تو رانم
نه در گفت آید و نه در شنیدن
قلم باید به حرفش در کشیدن
بدان مشگو که فرمودی رسیدم
در او مشتی ملالت دیده دیدم
به هم کرده کنیزی چند جماش
غلام وقت خود کاِیخواجه خوش باش
چو زهره بر گشاده دست و بازو
بهای خویش دیده در ترازو
چو من بودم عروسی پارسایی
از آن مشتی جلب جستم جدایی
دل خود بر جدایی راست کردم
وز ایشان کوشکی درخواست کردم
دلم از رشک پر خونآب کردند
بدین عبرتگهم پرتاب کردند
صبورآباد من گشت این سیهسنگ
که از تلخی چو صبر آمد سیه رنگ
چو کردند اختیار این جای دلگیر
ضرورت ساخت میباید چه تدبیر
پس آنگه گفت شاپورش که برخیز
که فرمان این چنین دادهاست پرویز
وز آن گلخن بر آن گلگون نشاندش
به گلزار مراد شاه راندش
چو زین بر پشت گلگون بست شیرین
به پویه دست برد از ماه و پروین
بدان پرندگی زیرش همایی
پری میبست در هر زیر پایی
وز آن سو خسرو اندر کار مانده
دلش در انتظار یار مانده
اگر چه آفت عمر انتظار است
چو سر با وصل دارد سهلکار است
چه خوشتر زآن که بعد از انتظاری؟
به امیدی رسد امیدواری؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شعر درباره زیبایی و خوشبختی دوران جوانی و زندگی سلطنتی است. در این متن، توصیفاتی از جشن و شادی دربار و لذتهای آن دوران بیان شده است. شخصیت اصلی، خسرو، به همراه بانو مهین در حال جشن و سرور هستند و از خوشیهای جوانی بهرهمند میشوند. بانو مهین به خوب و بد روزگار فکر میکند و درباره برادرزادهاش که مفقود شده، نگران است. در ادامه، شاپور به قصر میرود و ماجراهایی بین او و شیرین، بانو زیبا، شکل میگیرد. در نهایت، شاپور از دشواریهای زندگی و انتظار صحبت میکند و بر این باور است که پس از صبر و انتظار، خوشی و امید به تحقق میپیوندد. این شعر به زیباییهای عشق و امید در زندگی اشاره دارد.
هوش مصنوعی: خوش به حال سرزمینهایی که زندگی در آنها باارزش است و روزهایی که در آنها جوانی میگذرد، ارزشمندتر از همهاند.
هوش مصنوعی: در زندگی هیچ چیز بهتر از خوشی و شادکامی نیست، و از دوران جوانی هم زمانی ارزشمندتر وجود ندارد.
دلجوان: دلتازه، کسی که خوشگذران و اهل میگساری و ساز و غناست.
هوش مصنوعی: نوشیدن شراب بیموسیقی و لذت، طعم واقعیاش را منتقل نمیکند و بدون همراهی طرب و شادابی، انسان نمیتواند از آن لذت ببرد.
چنان گشادهدست بود که وقتیکه به مُغنّی و نواگر، پارنج و مزد میداد برای هر دستان و نغمه کمتر از گنجی نمیداد.
هوش مصنوعی: در روزی خوش، مهینبانو با شادابی و در دست داشتن جام شراب وارد شد و بر زمین نشست.
هوش مصنوعی: سلطانی به او مقام ویژهای بخشید و از دیگر زمانها، دلدادگی بیشتری به او نشان داد.
بَرْسَم: شاخهٔ بریدهٔ (انار یا گز) که موبدان به هنگام نیایش در دست میگرفتهاند.
هوش مصنوعی: در هر فرصتی که خسرو در دسترس بود، داستان باج گرفتن را حفظ کرد.
هوش مصنوعی: حساب مبلغی که باید پرداخت کنم به گونهای است که او نیز نشانهای از مهارت خود را دارد.
هوش مصنوعی: اجازه میدهید که با دستور موبد، غذاها را انتخاب کنیم، چرا که این یکی خوب است و آن یکی بد.
هوش مصنوعی: آن را دعوت کرد که به مینوشد و در کنار آن بانوی خوشبخت جهان زندگی کند.
هوش مصنوعی: او در جام خاص، شراب مینوشد و با کسی که در کنار اوست، درباره هر موضوعی صحبت میکند.
هوش مصنوعی: وقتی که از جام شراب تلخ مینوشد، حالتی مستی به او دست میدهد و داستان را به طرز شیرینی ادامه میدهد.
هوش مصنوعی: در این بیت، به احساسات متناقض انسان اشاره شده است. داستانهای شیرین و جذاب، باعث شادی و خوشحالی در دل میشود، اما در عین حال، این داستانها یادآور غم و اندوههایی نیز هستند که فرد در زندگی تجربه کرده است. این تضاد نشاندهندهی عمق احساسات انسانی است که میتواند به شکل همزمان شادی و غم را در خود جای دهد.
هوش مصنوعی: بانو برادرزادهای داشت که مانند گل خوشحال و شاداب بود، همچون سروی که آزاد و رها مینمود.
شنیدم (یا شنیدهام) که اسبی ادهم و سیاهِ سرکش او را با خود برد و ناپدید کرد.
هوش مصنوعی: امروز کسی از خانهام خبری آورد درباره آن ماه زیبای دلانگیز.
هوش مصنوعی: اگر در اینجا به مدت یک یا دو هفته بمانم، با این اعتقاد هستم که میتوانم آنجا را دوباره پیدا کنم.
هوش مصنوعی: میخواهم پیامآوری بفرستم تا او را برگرداند، مانند پرندهای که در آسمان پرواز میکند.
هوش مصنوعی: مهینبانو وقتی این داستان را شنید، به حدی متوجه نشد که از حرفهای پرشور و بیتابی غافل شد.
هوش مصنوعی: به خدمت افتاد و خضوع کرد، مانند خاکی که بر زمین میافتد. پس در دل او هم جنجالی به پا شد.
هوش مصنوعی: من دُری را که در خواب میبینم، نه در دامن کسی، بلکه در دریای آب او مییابم.
او (آن دُر) را با مژههایم از دریا بیرون آورم، جانم را فدایش کنم و پس از آن جان دهم.
هوش مصنوعی: سپس بر تخت پادشاه بوسهای زد، زیرا که بوسیدن تخت، تو را به یاد زهره و ماه میاندازد.
هوش مصنوعی: از صبح تا شب، از شرق تا غرب، من در خدمت تو هستم و تو را مانند ماهی که از چقدر زیباییاش میدرخشد، میپرستم.
هوش مصنوعی: من زمانی این را گفتم که او برتر و بالاتر از من بیاید، که آن زمان خوشبختی و سعادت پادشاه به من وابسته شده بود.
هوش مصنوعی: وقتی که روزگار و سرنوشت تو با ما همراه شود، فراوانی برکت و نعمت بهدست خواهد آمد.
هوش مصنوعی: اگر کسی را به سوی او بفرستم، باید شاه من از این کار خبر داشته باشد.
هوش مصنوعی: به دلیل اینکه میخواهم به زیباییهای گلگون و سبکبال اشاره کنم، تصمیم دارم آنها را با همسران شبدیز به اشتراک بگذارم.
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم با اسبی پرسرعت و زیبا همچون شبدیز همراه شویم، تنها در صورتی ممکن است که این زیبایی و شجاعت را از دست ندهیم و عاری از نقص باشیم.
هوش مصنوعی: اگر شبدیز به زیبایی ماه در اوج خود باشد، درکنارش گل زیبایی وجود دارد که با شتاب در حرکت است.
هوش مصنوعی: اگر اسبی به نام شبدیز وجود نداشت، هیچ چیز دیگری جز گلی که زیر پای او است، باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: سلطان دستور داد که آن اسب زیبا را از آخور به سمت شاپور ببرند.
هوش مصنوعی: شاپور با توانایی و قدرتی که داشت، به تنهایی از آنجا برخاست و با دو اسب به زیبایی به راه رفتن پرداخت.
هوش مصنوعی: افرادی محترم و والامقام به سمت شهر مداین حرکت کردند تا ماه را جستجو کنند.
هوش مصنوعی: به خاطر غیبت آن چهره زیبا، مشگ برای بار دیگر به قصر برگشت.
هوش مصنوعی: در یک قصر زیبا، کسی مدتی در آنجا بود که از خسرو علامتی به او داد.
هوش مصنوعی: آنها او را با خوشحالی به مکان خلوتی بردند، جایی که نور و روشنی زمانه وجود داشت.
هوش مصنوعی: وقتی شاپور وارد قصر شیرین شد، عذاب و دشواریهایی را از دور دستهای دنیا مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: یک گوهر ارزشمند در درون یک تخم سنگی قرار دارد، مانند یک موجود زیبا که در دنیای دوزخ محبوس است.
هوش مصنوعی: اسب چون لعل شده بود و زیباییاش به خاطر آن گوهر پاک بود، نمازی را برپا داشت و صورتش را بر خاک مالید.
هوش مصنوعی: او از زیبایی چهرهاش ستایش کرد و سپس دربارهی غم و دردی که بر زندگیاش سایه انداخته، از او سوال کرد.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که تو چه زمانی در قید و بند بودی و چه زمانی از آن رهایی یافتی، زیرا این بنده، از ظلم و ستم رهایی یافته است و دیگر در بند نیست.
هوش مصنوعی: امید دارم که این مشکلات و سختیها پایان خواهد یافت و پس از این، قلبم مطمئن است که فقط شادمانی خواهد داشت.
هوش مصنوعی: بدان که اگر در زندگی با مشکلات و سختیها روبرو شدی، از همان سختیها به آرامش و آسانی خواهی رسید.
دلگیر یعنی غمآور صفتی است که برای مکان بکار رفته که متضاد آن میشود دلگشا، دلباز. «که زد رایت؟» یعنی «با کی مشورت کردی؟» «این نظر چه کسی بود؟» رای زدن: مشورت کردن. «رای» در اشعار نظامی، همیشه بر وزن «جای» خوانده میشود. نوشتن آن بصورت رأی غلط است.
هوش مصنوعی: در این تاریکی حکومت چگونه میتوان نور پیدا کرد؟ و در این وضعیت دشوار چگونه میتوان به خوشی و راحتی رسید؟
هوش مصنوعی: آیا تنها یک بهانه وجود دارد که آن هم ناپایدار است، چون تو گوهر با ارزشی هستی اما ممکن است در میان سنگی مخفی باقی بمانی؟
هوش مصنوعی: وقتی که چهره دلنشین و زیبا را در نقاشی مشاهده کرد، متوجه شد که راز و گنج سعادتش را در درون خود دارد.
هوش مصنوعی: از شدت شرم، دستش را بر روی چهرهاش گذاشت و در نهایت به او پاسخ داد.
هوش مصنوعی: اگر غمهای خود را برای تو بازگویم، تو را از ظلمهایی که بر من رفته آگاه میکنم.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که مفهوم یا معنا نمیتواند تنها از طریق گفتار یا شنیدن منتقل شود، بلکه برای درک صحیح آن، باید با دقت و تیزبینی آن را مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار داد.
هوش مصنوعی: بدان که وقتی به آنجا رسیدم، یک دسته از ناراحتیها و دلنگرانیها را مشاهده کردم.
هوش مصنوعی: به جمع کردن چند کنیز و غلام مشغول نباش، یا ای خواجه، خوش باش و از زندگی لذت ببر.
هوش مصنوعی: وقتی که زهره با دستها و بازوهای باز خود به نمایش درمیآید، به ارزش خود در ترازوی خود نگاهی میاندازد.
هوش مصنوعی: وقتی من همچون عروسی پاکدامن و معصوم هستم، از آن دست افرادی که تنها به ظاهر اهمیت میدهند، فاصله میگیرم.
هوش مصنوعی: دل خود را برای جدایی آماده کردم و از آنها درخواست کوچکی کردم.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر حسادت دیگران به شدت جریحهدار شده و به دلیل این تجربه تلخ، به محلی نشاندهنده عبرت و پند تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: باغ صبوری که در آن زندگی میکنم، به خاطر تلخیها و سختیها به رنگ سیاه درآمده است.
هوش مصنوعی: وقتی که در این مکان ناخواسته قرار گرفتیم و احساس ناراحتی کردیم، باید ببینیم برای این وضعیت چه راهحلی پیدا کنیم.
هوش مصنوعی: سپس شاپور به او گفت: برخیز، زیرا پرویز چنین دستوری داده است.
هوش مصنوعی: به خاطر خوشبویی و زیبایی که از آن گلخن (محل پخت و پز) برمیخیزد، او را به باغی زیبا (گلزار) منتقل کرد و به سمت زندگی و آرزوهایش هدایتش نمود.
هوش مصنوعی: شیرین بر روی اسب زیبای خود نشست و دستش را به سوی ماه و ستارههای درخشان در آسمان دراز کرد.
هوش مصنوعی: پرندهای را تصور کن که زیر پای او، مرغی زیبا نشسته است. این تصویر نشاندهندهی ارتباط نزدیک و پیوند میان دو موجود است؛ به طوری که هر کدام از آنان بر دیگری تأثیر میگذارد و در زندگی یکدیگر نقش مهمی را ایفا میکنند.
هوش مصنوعی: خسرو از آن طرف درگیر کارهایش است و دلش به یاد معشوق در انتظار او مانده است.
هوش مصنوعی: هر چند که انتظار کشیدن سخت است، اما زمانی که به وصالی میرسی، همه چیز آسان میشود.
هوش مصنوعی: چقدر زیباتر است که بعد از یک دوره انتظار، چیزی که امیدواریم به دست بیاید، سرانجام به ما برسد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.