ای پدر هنگام رخصت دیر شد
دل از این ویرانه دیرم سیر شد
تا بکی بینم همالان سینه چاک
آن یکی در خون و آن دیگر بخاک
تا بکی بینم تورا تنها و فرد
اندر این صحرا میان صد نبرد
رخصتی ده تا کشم تیغ از نیام
آتش اندازم در این قوم لئام
شاهزاده پیش آن شاه ایستاد
سر برهنه کرد و در پایش فتاد
با پدر می گفت کای سلطان من
چیست سلطان ای تو جان جان من
جان به لب آمد مرا از انتظار
رخصتی آخر مرا در کارزار
لاابالی گشته ام صبرم نماند
مرمرا این صبر در محنت نشاند
ای پدر دیگر نماندم طاقتی
از برای خاطر حق رخصتی
شاهزاده پیش شه در التماس
هفت گردون در ثنا و در سپاس
مدتی بد پیش آن شه زین نسق
دل کباب و جان نهاده بر طبق
چون چنین دیدش شهنشاه جهان
دیده ها را کرد سوی آسمان
کای خدا ای پادشاه جسم و جان
ای تو دانا هم به پیدا هم نهان
گرچه جان من علی اکبر است
جان ولی در راه تو اولیتر است
خویش بود جان در ره تو باختن
سوختن پروانه سان و ساختن
پس به رخصت شاه عالم لب گشاد
گفت چون خواهی روی رو خیر باد
هین برو ای نور ظلمت سوز من
ای تو آن خورشید روزافروز من
هین برو ای راحت من جان من
ای گل من سرو من ریحان من
ای تو قربانی و من قربان تو
من به قربان لب خندان تو
من فدای این گل رخسار تو
کشته گیسوی عنبربار تو
هین بیا تا بوسم آن رخسار را
تا ببویم زلف عنبربار را
گرد آیید ای مقیمان حرم
پرده داران خیام محترم
توشه بردارید ازین روی چو ماه
دیده ها را سیر سازید از نگاه
بعد از این او را امید دیدنی ست
بازگشتن زین سفر امید نیست
پس وداع جمله کرد آن شهریار
بر عقاب باد پیما شد سوار
گفت از من بر شما بدرود باد
وعده ی دیدار بر محشر فتاد
از شما هرکس رسد سوی وطن
اهل یثرب را چنین گوید زمن
کای شماها شاد و خرم در وطن
یاد آرید از من و ایام من
ای جوانان چون نشینید از نشاط
روز و شب با یکدیگر در یک بساط
از من و دوران من یاد آورید
وز لب عطشان من یاد آورید
یاد آرید ای رفیقان وطن
گاه گاهی در گلستانها زمن
نوجوانی چون ببینید ای مهان
یاد آرید از وفا زین نوجوان
از من ای مادر فراموشت مباد
خالی از آواز من گوشت مباد
صبحدم مادر بجای زلف من
زلف سنبل را به حسرت شانه زن
گر نبینی چشم من را شاد و خوش
چشم نرگس را به یادم سرمه کش
گر نظر خواهی به شمشاد قدم
لحظه ای نه سوی سروستان قدم
ای پدر از من هزارانت سلام
بازگو داری به جدم گر پیام
پس عنان را سوی میدان کرد باز
از قفایش صد هزاران دیده باز
آن یکی گفتا که خورشید سماست
وان دگر گفتا نه این نور خداست
این جهان پر شد ز بانگ آه آه
بر فلک شد ناله ی واحسرتا
او روان شد سوی میدان جدال
آفتاب ایستاد محو آن جمال
حوریان سر بر کشیدند از قصور
جمله را بر کف قدح های بلور
او همی رفت و دویدش در رکاب
گفتی اسماعیل قربان با شتاب
گوییا می گفت و می رفتش ز پی
لیتنی کنت فداک یا بنی
من فدای چهر مه سیمای تو
بودمی من کاشکی بر جای تو
او روان و صد هزارش دل ز پی
او بسوز و یک جهان در سوک وی
تیغ نصرت بر کف و اسپر به دوش
بر لبش صد خنده صد چین بر بروش
ناگهان از طرف میدان شد عیان
همچو خورشید از کنار آسمان
نور وی آن پهنه را روشن نمود
آن فضا را رشک صد گلشن نمود
ساحت میدان سراسر نور شد
نور حق تابیده کوه طور شد
طور سینا یا رب این یا کربلاست
این بود شهزاده یا نور خداست
پهنه و پهنا همه انوار شد
کربلا یکسر تجلی بار شد
صبح صادق بر سپاه شام تافت
آفتابی بر همه اجرام تافت
دیده بگشودند ناگه آن سپاه
عالمی دیدند پر نور اله
دیده هاشان خیره شد از آن جمال
سینه هاشان چاک چاک از آن جلال
بانگ تکبیر و تبارک زان گروه
غلغله افکند در صحرا و کوه
آن یکی گفتا که پیغمبر رسید
گفت آن یک شیر حق حیدر رسید
ای امیران بنگرید این شاه کیست
شاه چه بود آیت الله کیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره داستان دلانگیز و احساسی رخصت دادن پدر (امام حسین) به پسرش (علی اکبر) در میدان جنگ کربلا است. علی اکبر که در انتظار نبرد است، به پدرش التماس میکند که اجازه دهد به جنگ برود. او از خستگی و انتظار طعنه میزند و تمایلش را برای فدای جانش در راه حق اعلام میکند.
امام حسین با دلی پر از درد، به پسرش نظر میکند و او را با عشق و محبت و با یادآوری از فدای جانش میپسندد. علی اکبر به میدان میرود و در میان نور و شکوه، خود را به جنگ آماده میسازد. شعر به توصیف زیبایی و عظمت این لحظه میپردازد و حسرت و اندوه وداع را در دل مینشاند. همچنین، عشق و ارادت به امام و همچنین معرفت و یکتایی خداوند را به تصویر میکشد.
در نهایت، روح علی اکبر به میدان میپیوندد و جامعهای از عشق، شجاعت و فداکاری را به نمایش میگذارد، با ستایش و شعف از نام او در دل های مردم باقی میماند.
هوش مصنوعی: ای پدر، وقتی که زمان رفتن فرا رسید، قلبم از این خرابی و ویرانی دیگر خسته و دلزده شده است.
هوش مصنوعی: چقدر باید ببینم افرادی را که یکی در خون خود غرق است و دیگری به خاک افتاده است.
هوش مصنوعی: چقدر باید منتظر بمانم تا تو را در این بیابان، تنها و جدا از دیگران ببینم، در حالی که در میان صد جنگ و نبرد هستم؟
هوش مصنوعی: اجازهای بده تا شمشیر را از قلاف بیرون بکشم و آتش را در میان این مردم پست برافروزم.
هوش مصنوعی: پرنس در برابر پادشاه ایستاد و به خاطر احترام، سرش را برهنه کرد و در برابرش زانو زد.
هوش مصنوعی: با پدر صحبت میکرد و میگفت: ای پادشاه من، تو چه سلطان بزرگی هستی، تو جان منی.
هوش مصنوعی: انتظار فرا رسیدن فرصتی تا خسته و بیتاب شدهام، دیگر صبرم به پایان رسیده و جانم در حال تمام شدن است.
هوش مصنوعی: به راحتی و بدون نگرانی زندگی میکنم و دیگر صبر و تحملی برایم نمانده است. این صبری که داشتم، در سختیها و دردهایم بیفایده شده است.
هوش مصنوعی: ای پدر، دیگر تاب و توانی برایم نمانده است؛ برای خاطر خدا از من خداحافظی کن.
هوش مصنوعی: شاهزاده با خواهش و ناله به حضور پادشاه آمده و در ستایش و قدردانی از او به نزد آسمانها به اندازه هفت گردونه دعا میکند.
هوش مصنوعی: مدتی را به سر میبردم در کنار آن پادشاه، در حالی که دل و زندگیام به شدت آشفته و پریشان بود.
هوش مصنوعی: وقتی شاه جهان چنین منظرهای را مشاهده کرد، نگاهها را به سمت آسمان سوق داد.
هوش مصنوعی: ای خدا، ای فرمانروای جسم و روح، تو که هم به آنچه آشکار است و هم به آنچه پنهان است، آگاهی.
هوش مصنوعی: اگرچه زندگی من مانند علی اکبر ارزشمند است، اما جان من در راه تو بیشتر اهمیت دارد.
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده که جان انسان در مسیری که دوست دارد، قربانی میشود. مانند پروانهای که برای عشقش میسوزد و خود را فدای آن میکند. این نشان میدهد که عشق و ایمان به چیزی میتواند باعث فدای جان و از خودگذشتی شود.
هوش مصنوعی: پس اجازهٔ صحبت از سوی پادشاه به او داده شد و او گفت: هر طور که میخواهی، خوش بگذران و خیر و نیکی در مسیرت باشد.
هوش مصنوعی: برو ای روشنیبخش تاریکی من، ای تو آن خورشید که هر روز به روشنی میافزاید.
هوش مصنوعی: بشتاب، ای مایه آرامش من، ای جان من، ای گل من، ای سرو من، ای خوشبویی من!
هوش مصنوعی: ای تو که خود قربانی عشق هستی و من هم برای تو فدا میشوم، من همه چیزم را به خاطر لبخند زیبا و خندان تو تقدیم میکنم.
هوش مصنوعی: من جانم را فدای زیبایی چهرهات میکنم و برای گیسوان خوشبویت جان میدهم.
هوش مصنوعی: بیا تا چهرهی زیبایت را ببوسم و بوی زلفهای خوشبویت را حس کنم.
هوش مصنوعی: ای کسانی که در حرم حضور دارید، جمع شوید و به بزرگداشت و احترام به این مکان پردهداران و خیمهنشینان بپردازید.
هوش مصنوعی: از این دنیا توشهبرداری کنید و مانند ماه، چشمهایتان را با نگاه خود سیراب کنید.
هوش مصنوعی: پس از این، او به دیدن دوباره کسی امیدی ندارد و دیگر به بازگشت از این سفر خوشبین نیست.
هوش مصنوعی: پس آن پادشاه با همه وداع کرد و سوار بر عقابی که به نسبت باد پرواز میکند، شد.
هوش مصنوعی: او گفت که از من به شما خداحافظی میکند و وعده دیدار ما به روز محشر موکول شد.
هوش مصنوعی: هر کس به شهر یثرب نزدیک شود، باید به اهل آن بگوید که پیام من از طرف من است.
هوش مصنوعی: ای شما که در سرزمین خود شاد و خوشحالید، مرا و روزهای من را به یاد داشته باشید.
هوش مصنوعی: ای جوانان، وقتی که از شادی و نشاط روز و شب کنار هم مینشینید و با یکدیگر وقت میگذرانید، چطور است؟
هوش مصنوعی: از من و زمانی که در آن زندگی میکنم یاد کنید و به یاد لبهای تشنهام باشید.
هوش مصنوعی: ای دوستان وطن، گاهی به یاد من در گلستانها باشید.
هوش مصنوعی: اگر نوجوانی را ببینید، ای بزرگان، یاد وفای او را گرامی بدارید.
هوش مصنوعی: ای مادر، هرگز فراموشم نکن و صدای من را از گوشهایت دور نکن.
هوش مصنوعی: صبح زود، مادر به جای شانه کردن زلف من، زلف سنبل را با حسرت شانه میزند.
هوش مصنوعی: اگر چشم من را خوشحال و شادمت ببینی، میتوانی به یاد من، سرمهای به چشم نرگس بگذاری.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به زیبایی و ظرافت نگاه کنی، لحظهای به سمت باغی با درختان سرو نرو و بلکه به سمت درختان شمشاد توجه کن.
هوش مصنوعی: ای پدر، هزاران بار به تو سلام میرسانم؛ اگر پیامی برای جدّم داری، آن را بازگو کن.
هوش مصنوعی: سپس کنترل را به سمت میدان برگرداند و از پشت سرش صد هزار چشم به او خیره شدند.
هوش مصنوعی: یکی گفت که این نور همان خورشید است و دیگری پاسخ داد که نه، بلکه این نور متعلق به خداست.
هوش مصنوعی: در این دنیا، صداهای دل شکستگی و نالههای اندوه به گوش میرسد و آسمان پر از نالههای افسوس و حسرت شده است.
هوش مصنوعی: او به سمت میدان جنگ رفت و در آنجا برای لحظهای در برابر زیبایی خورشید متوقف شد و مجذوب آن شد.
هوش مصنوعی: زنانی زیبا و دلفریب از کاخها بیرون آمدند و در دستهایشان جامهای شفاف و بلوری را داشتند.
هوش مصنوعی: او همچنان در حال حرکت بود و در کنار او به سرعت میدوید، گویی که اسماعیل قربانی در حال شتاب است.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد او در حال گفتن چیزی بود و در عین حال به دنبال نوشیدن بود، گویی میگوید: «ای پسر، من برای تو فدای همه چیز میشوم».
هوش مصنوعی: من فدای چهره زیبا و ماهرویت هستم. ای کاش من جای تو بودم.
هوش مصنوعی: او روح و جانش را فدای عشق و محبتش کرده و دلهای بسیاری را به خاطر او در آتش عشق میسوزاند و تمامی جهان در غم و اندوه او به سر میبرد.
هوش مصنوعی: با شمشیر پیروزی در دست و سپر بر دوش، بر لبش لبخندهای زیادی و نشانههای شادمانی دیده میشود.
هوش مصنوعی: ناگهان چیزی از سوی میدان به وضوح ظاهر شد، همچون خورشید که از کنار آسمان نمایان میشود.
هوش مصنوعی: نور او آن منطقه را پر از روشنایی کرد و آن فضا را به گونهای زینت بخشید که صد گلستان به چشم میآید.
هوش مصنوعی: میدان بهطور کامل روشن شد و نور حقیقت در آن تابید، بهگونهای که کوه طور نیز درخشان گردید.
هوش مصنوعی: ای پروردگار، آیا اینجا طور سیناست یا کربلا؟ آیا اینجا محل حضور شهزاده یا نور الهی است؟
هوش مصنوعی: کربلا به طور کامل از نور پر شده و همه جا روشنایی و جلوههای divine را به نمایش گذاشته است.
هوش مصنوعی: صبح روشنی بر لشکر شام تابید، مانند آفتابی که بر همه چیز میتابد و همه را روشن میکند.
هوش مصنوعی: ناگهان، دیدگانشان را باز کردند و سپاهی را مشاهده کردند که جهانی را پر از نور الهی در برابر خود مییافتند.
هوش مصنوعی: چشمانشان از زیبایی او خیره شده و سینههایشان پر از شور و هیجان است که نشاندهنده عظمت آن جمال است.
هوش مصنوعی: صدای تکبیر و تبارک از آن گروه، صدایی پرخروش و شیوایی را در دشت و کوه به وجود آورد.
هوش مصنوعی: یکی گفت که پیامبر آمد و گفت آن یک شیر حقیقت، علی بن ابیطالب، رسید.
هوش مصنوعی: ای امیران! به این شاه توجه کنید که چه کس و چه مقامی است. او کیست و نشانههای بزرگی او چگونه است؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.