دلیری کجا نام او اشکبوس
همی بر خروشید بر سانِ کوس
بیامد که جوید ز ایران نبرد
سرِ همنبرد اندر آرد به گَرد
بشد تیز رُهّام با خُود و گبر
همی گَرد رزم اندر آمد به ابر
برآویخت رُهّام با اشکبوس
برآمد ز هر دو سپه بوق و کوس
بر آن نامور تیرباران گرفت
کمانش کمینِ سواران گرفت
جهانجویْ در زیر پولاد بود
به خِفتانْشْ بر تیر، چون باد بود
نبد کارگر تیر بر گبر اوی
از آن تیزتر شد دل جنگجوی
به گرز گران دست برد اشکبوس
زمین آهنین شد، سپهر آبنوس
برآهیخت رُهّام، گرز گران
غمی شد ز پیکار دست سران
چو رُهّام گشت از کَشانی ستوه
بپیچید زو روی و شد سوی کوه
ز قلب سپاه اندر آشفت طوس
بزد اسپ کاید برِ اشکبوس
تهمتن برآشفت و با طوس گفت
که رُهّام را جامِ بادهست جفت
به می در همی تیغبازی کند
میان یَلان سرفرازی کند
چرا شد کنون رویْ چون سَندَروس؟
سواری بود کمتر از اشکبوس؟
تو قلب سپه را بهآیین بدار
من اکنون پیاده کنم کارزار
کمانِ به زِه را به بازو فگند
به بندِ کمر بر بزد تیرْ چند
خروشید کای مرد رزم آزمای
هم آوردت آمد مشو بازْ جای
کَشانی بخندید و خیره بماند
عنان را گران کرد و او را بخواند
بدو گفت خندان که نام تو چیست؟
تن بیسرت را که خواهد گریست؟
تهمتن چنین داد پاسخ که نام
چه پرسی؟ کزین پس نبینی تو کام
مرا مادرم نامْ مرگ تو کرد
زمانه مرا پتکِ ترگِ تو کرد
کَشانی بدو گفت بیبارگی
به کشتن دهی سر به یکبارگی
تهمتن چنین داد پاسخ بدوی
که ای بیهده مردِ پرخاشجوی
پیاده ندیدی که جنگ آورد؟
سر سرکشان زیر سنگ آورد؟
به شهر تو شیر و نهنگ و پلنگ
سوار اندر آیند هر سه به جنگ؟
هم اکنون ترا ای نَبَرده سوار
پیاده بیاموزمت کارزار
پیاده مرا زان فرستاد طوس
که تا اسپ بستانم از اشکبوس
کَشانی پیاده شود همچو من
ز دو روی خندان شوند انجمن
پیاده به از چون تو پانصد سوار
بدین روز و این گردش کارزار
کَشانی بدو گفت با تو سَلیح
نبینم همی جز فُسوس و مَزیح
بدو گفت رستم که تیر و کمان
ببین تا هم اکنون سرآری زمان
چو نازش به اسپ گرانمایه دید
کمان را به زه کرد و اندر کشید
یکی تیر زد بَر بَرِ اسپ اوی
که اسپ اندر آمد ز بالا به روی
بخندید رستم به آواز گفت
که بنشین به پیش گرانمایه جفت
سزد گر بداری سرش در کنار
زمانی برآسایی از کارزار
کمان را به زه کرد زود اشکبوس
تنی لرز لرزان و رخ سَندَروس
به رستم بر آنگه ببارید تیر
تهمتن بدو گفت برخیره خیر
همی رنجه داری تن خویش را
دو بازوی و جان بداندیش را
تهمتن به بند کمر برد چنگ
گزین کرد یک چوبه تیرِ خَدنگ
یکی تیرِ الماس، پیکان چو آب
نهاده بَر او چار پرّ عقاب
کمان را بمالید رستم به چنگ
به شست اندر آورد تیر خَدَنگ
برو راستْ خم کرد و چپ کرد راست
خروش از خَم چرخِ چاچی بخاست
چو سوفارَش آمد به پهنای گوش
ز شاخ گوزنان برآمد خروش
چو بوسید پیکانْ سرانگشتِ اوی
گذر کرد بر مهرهٔ پشت اوی
بزد بَر بَر و سینهٔ اشکبوس
سپهر آن زمان دست او داد بوس
قضا گفت گیر و قَدَر گفت ده
فلک گفت احسنت و مَه گفت زِه
کَشانی هم اندر زمان جان بداد
چنان شد که گفتی ز مادر نزاد
نظاره بر ایشان دو رویه سپاه
که دارند پیکارِ گُردان نگاه
نگه کرد کاموس و خاقان چین
بر آن بَرز و بالا و آن زور و کین
چو برگشت رستم هم اندر زمان
سواری فرستاد خاقان، دَمان
کزان ناموَر تیر بیرون کشید
همه تیر تا پَر، پُر از خون کشید
همه لشکر آن تیر برداشتند
سراسر همه نیزه پنداشتند
چو خاقان بدان پَرّ و پیکانِ تیر
نگه کرد بُرنا دلش گشت پیر
به پیران چنین گفت کین مرد کیست؟
ز گُردان ایران ورا نام چیست؟
تو گفتی که لختی فرومایهاند
ز گردنکشان، کمترین پایهاند
کنون نیزه با تیر ایشان یکیست
دل شیر در جنگشان اندکیست
همی خوار کردی سراسر سُخُن
جز آن بُد که گفتی ز سر تا به بُن
بدو گفت پیران کز ایران سپاه
ندانم کسی را بدین پایگاه
کجا تیر او بگذرد بر درخت
ندانم چه دارد به دلْ شوربخت
از ایرانیان گیو و طوساند مَرد
که با فَرّ و بَرزند روز نبرد
برادرْم هومان بسی پیش طوس
جهان کرد بر گونهٔ آبنوس
به ایران ندانم که این مرد کیست
بدین لشکر او را همآورد کیست
شوم بازپرسم ز پردهسرای
بیارند ناکام نامش به جای
بیامد پر اندیشه و رویْ زرد
بپرسید زان نامدارانِ مرد
به پیران چنین گفت هومانِ گُرد
که دشمن ندارد خردمند خُرد
بزرگان ایران گشادهدلند
تو گویی که آهن همی بگسلند
کنون تا بیامد از ایران سپاه
همی برخروشند زان رزمگاه
بدو گفت پیران که هر چند یار
بیاید برِ طوس از ایران سوار
چو رستم نباشد مرا باک نیست
ز گرگین و بیژن دلم چاک نیست
سپه را دو رزم گرانست پیش
بجویند هر کس بدین نامِ خویش
وزان جایگه پیش کاموس رفت
به نزدیک منشور و فَرطوس تفت
چنین گفت کامروز رزمی بزرگ
برفت و پدید آمد از میشْ گرگ
ببینید تا چارهٔ کار چیست
بران خستگیها بر آزار چیست
چنین گفت کاموس کامروز جنگ
چنان بُد که نام اندر آمد به ننگ
به رزم اندرون کشته شد اشکبوس
وزو شادمان شد دل گیو و طوس
دلم زان پیاده به دو نیم شد
کزو لشکر ما پر از بیم شد
به بالای او بر زمین، مرد نیست
بدین لشکر او را همآورد نیست
کمانش تو دیدی و تیر ایدرست
به زور او ز پیلِ ژیان برترست
همانا که آن سَگزیِ جنگجوی
که چندین همی برشمردی ازوی
پیاده بدین رزمگاه آمدست
به یاری ایران سپاه آمدست
بدو گفت پیران که او دیگرست
سواری سرافراز و کُنداورست
بترسید پس مردِ بیدار دل
کجا بسته بود اندران کار دل
ز پیران بپرسید کان شیر مرد
چگونه خرامد به دشت نبرد؟
ز بازو و بَرزش چه داری نشان؟
چه گوید به آورد با سرکشان؟
چگونست مردیّ و دیدار اوی؟
چگونه شوم من به پیکار اوی؟
گر ایدونک اویست کامد ز راه
مرا رفت باید به آوردگاه
بدو گفت پیران که این خود مباد
که او آید ایدر کند رزم یاد
یکی مرد بینی چو سرو سهی
به دیدار با زیب و با فَرّهی
بسا رزمگاها که افراسیاب
ازو گشت پیچان و دیده پرآب
یکی رزمسازست و خسروپرست
نخست او بَرَد سوی شمشیر دست
به کینِ سیاوش کند کارزار
کجا او بپروردش اندر کنار
ز مردان کنند آزمایش بسی
سلیح ورا برنتابد کسی
نه برگیرد از جایْ گرزش نهنگ
اگر بفگند بر زمین روزِ جنگ
زهی بَر کمانش بَر از چرم شیر
یکی تیر و پیکان او دَه سِتیر
به رزم اندر آید بپوشد زره
یکی جوشن از بَر ببندد گره
یکی جامه دارد ز چرم پلنگ
بپوشد بَر و اندر آید به جنگ
همی نامْ بَبرِ بَیان خوانَدَش
ز خِفتان و جوشن فزون دانَدَش
نه سوزد در آتش، نه از آب تر
شود چون بپوشد برآیدْش پَر
یکی رخش دارد به زیر اندرون
تو گفتی روان شد کُهِ بیستون
همی آتش افروزد از خاک و سنگ
نیارامد از بانگ، هنگام جنگ
ابا این شگفتی به روز نبرد
سزد گر نداری تو او را به مرد
چو بشْنید کاموسِ بسیارهوش
به پیران سپرد آن زمان چشم و گوش
همانا خوش آمدْش گفتار اوی
برافروخت زان کار بازار اوی
به پیران چنین گفت کای پهلوان
تو بیدار دل باش و روشنروان
ببین تا چه خواهی ز سوگندِ سخت
که خوردند شاهانِ بیداربخت
خورم من فزون زان کنون پیش تو
که روشن شود زان دل و کیش تو
که زین را نه بردارم از پشت بور
به نیروی یزدانِ کیوان و هُور
مگر بخت و رای تو روشن کنم
بر ایشان جهان، چشمِ سوزن کنم
بسی آفرین خواند پیران بدوی
که ای شاهِ بینادل و راستگوی
بدین شاخ و این یال و بازوی و کِفت
هنرمند باشی ندارم شگفت
به کام تو گردد همه کار ما
نماندست بسیار پیکار ما
وزان جایگه گِردِ لشکر بگشت
به هر خیمه و پردهای برگذشت
بگفت این سخن پیشِ خاقان چین
همی گفت با هر کسی همچنین
ز خورشید، چون شد جهانْ لعلفام
شب تیره بر چرخ بگذاشت گام
دلیران لشکر شدند انجمن
که بودند دانا و شمشیرزن
به خرگاه خاقان چین آمدند
همه دل پر از رزم و کین آمدند
چو کاموسِ اسپافگنِ شیرمرد
چو منشور و فِرطوسِ مردِ نبرد
شَمیرانُ شُگنی و شَنگُل ز هند
ز سَقلاب چون کُندر و شاهِ سِند
همی رای زد رزم را هر کسی
از ایران سخن گفت هر کس بسی
از آن پس بر آن رایشان شد درست
که یکسر به خون، دست بایست شست
برفتند هر کس به آرامِ خویش
بخفتند در خیمه با کام خویش
چو باریک و خَمّیده شد پشت ماه
ز تاریکزلفِ شبانِ سیاه
به نزدیک خورشید چون شد درست
برآمد پر از آب رخ را بشست
سپاه دو کشور برآمد به جوش
به چرخ بلند اندر آمد خروش
چنین گفت خاقان که امروز جنگ
نباید که چون دِی بود با درنگ
گمان برد باید که پیران نبود
نه بی او نشاید نبرد آزمود
همه همگنان رزمساز آمدیم
به یاری ز راه دراز آمدیم
گر امروز چون دی درنگ آوریم
همه نام را زیر ننگ آوریم
و دیگر که فردا ز افراسیاب
سپاس اندر آرام جوییم و خواب
یکی رزم باید همه همگروه
شدن پیش لشکر به کردارِ کوه
ز من هدیه و بردهٔ زابلی
بیابید با شارهٔ کابلی
ز ده کشور ایدر سرافراز هست
به خواب و به خوردن نباید نِشَست
بزرگان ز هر جای برخاستند
به خاقان چین خواهش آراستند
که بر لشکر امروز فرمان تراست
همه کشور چین و توران تراست
یک امروز بنگر بدین رزمگاه
که شمشیر بارد ز ابر سیاه
وزین روی رستم به ایرانیان
چنین گفت کاکنون سرآمد زمان
اگر کشته شد زین سپاه اندکی
نشد بیش و کم از دو سیصد یکی
چنین یکسره دل مدارید تنگ
نخواهم تن زنده بینام و ننگ
همه لشکر تُرک از اشکبوس
برفتند رخساره چون سَندَروس
کنون یکسره دل پر از کین کنید
بروهای جنگی پر از چین کنید
که من رخش را بستم امروز نعل
به خون کرد خواهم سرِ تیغ، لعل
بسازید کامروز روز نوست
زمین سر به سر، گنج کیخسروست
میان را ببندید کز کارزار
همه تاج یابید با گوشوار
بزرگان برو خواندند آفرین
که از تو فروزد کلاه و نگین
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، دلیری به نام اشکبوس به میدان جنگ میآید و با رزمآور ایرانی به نام رهام به نبرد میپردازد. نبرد شدید و پر از هیجان است و هر دو طرف فرماندهان خود را تشویق میکنند. رستم، قهرمان ایرانی، برای کمک به رهام خود را به میدان میآورد و تبادل تیر و کمان میان طرفین آغاز میشود.
رستم به اشکبوس میگوید که به عنوان یک سواره، به میدان جنگ آمده ولی خودش به نبرد پیاده میپردازد. او با شجاعت و مهارت تیر خود را پرتاب میکند و در نهایت اشکبوس را زخمی میکند.
پیام داستان بر اساس شجاعت، دلاوری و تواناییهای قهرمانان در میدان جنگ است و تمرکز بر جذابیتهای نبرد و پیروزی است. در ادامه، دو طرف با نگاهی پر از کینه و انتقام به یکدیگر، آماده برای نبردهای دیگر هستند. جنگایی که نه تنها به شدت خونین است، بلکه به خاطر شخصیتهای قهرمان و نقش آنان در تاریخ و افسانههای ایرانی نیز قابل توجه است.
دلیری که نام او اشکبوس بود، مانند تبل جنگی درحال فریاد زدن است.
هوش مصنوعی: آمد تا جستجو کند جنگی از ایران، اما جنگ به دور خود نمیچرخد.
هوش مصنوعی: راه من تند و تیز شد و گبر نیز به میدان جنگ آمده است و مانند ابر در حال جنگ و نبرد است.
هوش مصنوعی: رهام با اشکبوس در نبردی به هم پیوستند و هر دو سپاه به صدا درآمدند و از سازها و شیپورها صدای جنگ بلند شد.
هوش مصنوعی: شخصی مشهور پرچم جنگ به دوش گرفته و کمانش را برای هدف قرار دادن سوارانی که در کمین نشستهاند، آماده کرده است.
هوش مصنوعی: جهانجو در زیر زره خوابیده بود، و بر بدنش تیر مانند باد میگذشت.
هوش مصنوعی: کارگر تیر نسبت به او، جنگجوی دل را تیزتر کرده است.
هوش مصنوعی: اشکبوس با ضربههای سنگین خود، زمین را به شدت کوبید و آسمان را مانند چوب سیاه سخت کرد.
هوش مصنوعی: با بلند شدن و حمله کردن من، غمی از جنگ و ستیز سران به وجود آمد.
هوش مصنوعی: وقتی از دست کسانی که مرا آزردهخاطر کرده بودند ناامید شدم، از آنها روی برگرداندم و به سوی کوه رفتم.
هوش مصنوعی: طوس از قلب سپاه به شدت نگران و مضطرب شد و با تمام قدرت سوار بر اسب خود شد تا به سمت دشمن برود.
هوش مصنوعی: تهمتن (به معنی رستم) برآشفت و به طوس گفت که یار من (رهام) جامی از شراب دارد که همدمش است.
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، دلیران با شجاعت و افتخار به نبرد ادامه میدهند و هر کدام به نوبه خود در میان دیگران میدرخشند.
هوش مصنوعی: چرا اکنون چهرهات مانند چوب صندل شده است، در حالی که سوارکاری تو کمتر از اشکبوس است؟
تو سپاه را نظم و سامان بده، و من با پای پیاده با اشکبوس مبارزه خواهم کرد.
هوش مصنوعی: کمان را به دوش بگذار و کمربندت را محکم کن تا تیرهایی را که نیاز داری، آماده کنی.
هوش مصنوعی: ای مرد دلیر، آماده برای نبرد! حریف تو آمده است، پس عقب نشینی نکن.
هوش مصنوعی: جمعی به خنده آمدند و به حالت حیرت ماندند. او بر reins افسار فشار آورد و او را به صدای بلند صدا کرد.
هوش مصنوعی: او با لبخند به او گفت: نام تو چیست؟ کسی که بدون سرش باقیست، چه کسی خواهد گریست؟
هوش مصنوعی: به تهمتن گفت که چرا از نام من میپرسی، چرا که از این به بعد تو هیچگاه به آرزوهای خود نخواهی رسید.
هوش مصنوعی: مادرم مرا با نام مرگ تو آشنا کرد و زمانه مثل یک پتک سخت، مرا تحت فشار قرار داد.
هوش مصنوعی: به او گفتند که بدون دلیل و بیاینکه چیزی از او بخواهند، او را به مرگ محکوم میکنی.
هوش مصنوعی: تهمتن به او پاسخ داد که ای مرد خشمگین و بیدلیل، تو در چه حالتی هستی؟
هوش مصنوعی: تو در زندگی افرادی را نمیبیند که با نیرنگ و دسیسه به جنگ و جدل میپردازند و در مقابل مشکلات و چالشها زیر بار فشار میروند.
هوش مصنوعی: در شهر تو، شیر، نهنگ و پلنگ هر سه آمادهاند تا به جنگ بیایند.
هوش مصنوعی: همین الان، ای کسی که با سواران نمیجنگی، من میخواهم به تو کار جنگ را یاد بدهم.
هوش مصنوعی: مرا از طوس به صورت پیاده فرستادند تا اسبی را از اشکبوس بگیرم.
هوش مصنوعی: مردم مانند من از دو روی خندان به زمین خواهند آمد و گروهی خواهند شد.
هوش مصنوعی: بهتر است فرد پیادهای مثل تو را به روزی که در میدان جنگ هستیم، بر سوارانی که پانصد نفرند، ترجیح بدهم.
هوش مصنوعی: کشانی به او گفت: من هیچ سلاحی جز فریب و تزویر در تو نمیبینم.
هوش مصنوعی: رستم به او گفت که تیر و کمان را ببین تا زمان مناسب برای اقدام فرارسیده است.
هوش مصنوعی: وقتی زیباییاش را بر روی اسب باارزشش مشاهده کرد، کمان را به سوی خودش کشید.
هوش مصنوعی: کسی تیری به اسب او شلیک کرد و اسب از روی او افتاد و به زمین آمد.
هوش مصنوعی: رستم با صدای خوشی خندید و گفت که به پیش، همراه ارزشمند و گرانبهای خود نشسته است.
هوش مصنوعی: شایسته است که سر خود را بالا نگهداری، تا زمانی که بتوانی از میان جنگها و سختیها آرامش پیدا کنی.
هوش مصنوعی: اشکبوس به سرعت کمان را خم کرد، و بدنی لرزان و چهرهای شبیه به چوب صندل داشت.
هوش مصنوعی: تیر به رستم برخورد و تهمتن به او گفت که باید با احتیاط و دقت عمل کند.
هوش مصنوعی: تو به خودت سختی و رنج میدهی و به جسمت فشار میآوری، در حالی که روح و افکارت در نگرانی و آزارند.
هوش مصنوعی: توانای جنگجو با کمربند مچاله شده، تیر ویژهای را انتخاب کرد.
هوش مصنوعی: چندین پرواز عقاب به سمت آسمان رفته و یکی از تیرهای با ارزش و قوی مانند الماس به سوی آب پرتاب شده است.
هوش مصنوعی: رستم کمان را به چنگ خود گرفت و تیر را از آن بیرون آورد.
هوش مصنوعی: برو به راه راست برو و در مسیر چپ و راست نرو، چون از چرخ زمان صدای بلندی بلند میشود و کار شما را میطلبد.
هوش مصنوعی: زمانی که پیغامش به گوش رسید، صدای بلندی از شاخهای گوزنها بلند شد.
هوش مصنوعی: وقتی که پیکان انگشت او را بوسید، بر مهرهٔ پشت او عبور کرد.
هوش مصنوعی: در آن زمان، آسمان بر سر و سینهٔ اشکبوس ضربهای وارد کرد و او نیز دستی به نشانهٔ سلام بر آن نهاد.
هوش مصنوعی: سرنوشت فرمود که این کار را انجام بده و تقدیر گفت که این را به تو بدهد، آسمان نیز تایید کرد و ماه هم با رضایت گفت واقعاً خوب است.
هوش مصنوعی: کشانی در زمان خود جان داد به گونهای که انگار هرگز متولد نشده است.
هوش مصنوعی: به تماشا بنشینید که دو گروه از سربازان چگونه در حال جنگ هستند و هر کدام بر دیگری خیره شدهاند.
هوش مصنوعی: نگاه کاموس و خاقان چین به آن سرزمین پر از زیبایی و قدرتش بود که با نظامی پرزور و نیرومند همراه بود.
هوش مصنوعی: هنگامی که رستم بازگشت، خاقان بلافاصله سوارانی را به سوی او فرستاد.
هوش مصنوعی: از بین تیرآهنهای مشهور، تیرهای زیادی را بیرون کشید و در نهایت، همه آنها را آغشته به خون کرد.
هوش مصنوعی: همه سربازان برای تیر اندازی آماده شدند و بر این باور بودند که همه نیزهدار هستند.
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه به تیر و کمان نگاهی انداخت، دل جوانش ناگهان پیر و خسته شد.
هوش مصنوعی: سخن از آن پیران است که از مردی از میان گردان ایران سوال میکند که این مرد کیست و نامش چیست.
هوش مصنوعی: تو گفتی که افرادی که کوچک و بیارزش هستند، از میان گردنکشان، در پایینترین سطح قرار دارند.
هوش مصنوعی: اکنون نیزه و تیر آنها به یک اندازه خطرناک است و دل شیر (شجاعت و شهامت) در جنگ آنها چندان زیاد نیست.
هوش مصنوعی: تو حرفهایت را بیارزش کردی جز آنچه که از ابتدا تا انتها گفتی.
هوش مصنوعی: به او گفتند پیران که من در ایران کسی را نمیشناسم که به این مقام و مرتبه رسیده باشد.
هوش مصنوعی: نمیدانم تیر او کجا بر درخت خواهد نشست، اما میدانم که برای من چه مشکلاتی به همراه دارد.
هوش مصنوعی: در میان ایرانیان، گیو و طوس هستند مردانی که در روزهای نبرد با شکوه و افتخار میجنگند.
هوش مصنوعی: برادرم هومان به خاطر طوس، جهانی بزرگ را در کنار دنیای خود ساخت و به زینت زیبایی همچون چوب آبنوس بدل کرد.
هوش مصنوعی: در ایران نمیدانم این مرد کیست و چه کسی او را با این لشکر به اینجا آورده است.
هوش مصنوعی: مراقبتی میکنم که دوباره از آن خانه پردهدار بپرسم و آن فرد ناشناس را به یاد بیاورم.
هوش مصنوعی: او با دل مشغولی و چهرهای زرد رنگ آمد و از آن مردان نامی پرسید.
هوش مصنوعی: هومان به پیران گفت که انسانهای دانا هیچ دشمنی ندارند.
هوش مصنوعی: بزرگان ایران انسانهای سخاوتمندی هستند، به گونهای که گویی میتوانند حتی آهن را نیز بشکنند.
هوش مصنوعی: اکنون که سپاه از ایران آمده است، همگی به صدای رزمگاه به شور و هیجان افتادهاند.
هوش مصنوعی: پیران به او گفتند که هرچقدر هم که یاران از ایران بر طوس بیایند، باز باید حواستان را جمع کنید.
هوش مصنوعی: اگر رستم (قهرمان بزرگ داستانهای ایرانی) در کنارم نباشد، برایم اهمیتی ندارد که دیگران چون گرگین و بیژن چه وضعیتی دارند، زیرا من در درون خود احساس ناآرامی و کمبودی ندارم.
هوش مصنوعی: در ارتش دو جنگجو وجود دارد که هر یک با نام خود به دنبال جنگ و نبرد هستند.
هوش مصنوعی: از آن مکان، کاموس به سوی منشور و فرطوس حرکت کرد.
هوش مصنوعی: امروز یک نبرد بزرگ رخ داده است و از میان میش، گرگ نمایان شده است.
هوش مصنوعی: نگاهی بیندازید تا ببینید راه حل مشکلات چیست و راهی برای رهایی از خستگی و دردها پیدا کنید.
هوش مصنوعی: کاموس میگوید که جنگ به قدری بد و زشت است که حتی نام آن نیز همراه با ننگ و شرم بر زبان میآید.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به مرگ اشکبوس است که باعث شادی دل گیو و طوس میشود. به عبارتی، از بین رفتن یک دشمن یا خطر باعث میشود که این دو شخصیت احساس خوشحالی و آرامش کنند.
هوش مصنوعی: دل من از نگرانی و اضطراب نسبت به آن پیادهنظامی که باعث ترس و وحشت در لشکر ما شد، به شدت میلرزد و نگران است.
هوش مصنوعی: هیچ مردی بر روی زمین نیست که بتواند با او (این بزرگوار) مقابله کند، یا به لشکر او برابر باشد.
هوش مصنوعی: تو کمانت را دیدی و تیرش را، اما بدان که نیروی آن تیر از قدرت فیلها نیز بیشتر است.
هوش مصنوعی: به راستی که آن جنگجوی سرسختی که تو از او سخن گفتی، همانند سگی است که در جنگها به خوبی مبارزه میکند.
هوش مصنوعی: با پای پیاده به میدان نبرد آمده است و برای کمک به ایران ارتش جمع شده است.
هوش مصنوعی: پیران به او گفتند که او دیگر نیست و سوار شجاع و تحسینبرانگیزی است.
هوش مصنوعی: بترسید از اینکه مردان آگاه و بیدار دل، در آن مسائل پیچیده و سخت، چگونه به دام عشق گرفتار شدهاند.
هوش مصنوعی: از بزرگان بپرسید که آن دلاور چگونه در دشت نبرد با ناز راه میرود.
هوش مصنوعی: از نیروی بازو و مهارتهای خود چه نشانی داری؟ چه چیزی میتواند بگوید که تو با سرسختی و قدرت به دستیابیاش رسیدهای؟
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم با مردی که دیدارش برایم مهم است، روبرو شوم و در برابر او مبارزه کنم؟
هوش مصنوعی: اگر او کسی است که من را در راهش دیده و با من رفته است، باید به میدان نبرد بیاورد.
هوش مصنوعی: پیران به او گفتند که این خوب نیست که او به اینجا بیاید و یاد رزم را فراموش کند.
هوش مصنوعی: مردی را دید که مانند سرو بلند و زیبا است، با ظاهری جذاب و با وقار.
هوش مصنوعی: در نبردهای زیادی، افراسیاب از آنجا که درگیر جنگ بود، دست خالی و ناامید به عقب برگشت و چشمانش پر از اشک شد.
هوش مصنوعی: یک نفر جنگجو وجود دارد که طرفدار پادشاهی است. ابتدا او دستش را به سوی شمشیر میبرد.
هوش مصنوعی: در مورد سیاوش، اشاره شده که او در کارزار یا نبردی مشغول است و در جایی که او را بزرگ و تربیت کردهاند، به مبارزه پرداخته است.
هوش مصنوعی: از مردان آزمایشهای زیادی میشود و هیچ کس نمیتواند به سلاح او آسیب برساند.
هوش مصنوعی: حتی اگر نهنگ در روز جنگ از جایش بلند نشود، نمیتواند بر زمین تأثیری بگذارد.
هوش مصنوعی: بسیار زیباست وقتی که بر کمانش از چرم شیر یکی تیر و پیکان دارد.
هوش مصنوعی: یکی در میدان جنگ به زرهی میپوشد و خود را به خوبی آماده میکند. او از یک جوشن (یکی از انواع زره) استفاده میکند و آن را محکم و ایمن بر تن میزند.
هوش مصنوعی: کسی لباسی از چرم پلنگ دارد که آن را به تن میکند و به میدان نبرد میآید.
هوش مصنوعی: او نامی از یک شیر میبرد و میگوید که او از زره و خواب بیشتر آگاه است.
هوش مصنوعی: اگر چیزی در آتش نسوزد و از آب هم خیس نشود، زمانی که آن را بپوشانیم، میتواند به اوج خود برسد.
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن صحنهای است که در آن یک اسب در حال حرکت و راندن است. حرکت اسب به قدری نیرومند و سریع است که به نظر میرسد در حال فرار از یک کوه بزرگ و بلند مانند کوه بیستون است. این تصویر به نوعی به قدرت و شگفتی طبیعت اشاره دارد.
هوش مصنوعی: آتش را از خاک و سنگ شعلهور میکند، اما از صدای جنگ هیچگاه آرام نمیگیرد.
هوش مصنوعی: اگر تو نتوانی به او پاسخ دهی، انتظار نبرد و درگیری بیهوده است.
هوش مصنوعی: زمانی که کاموس (شخصی اشاره شده) را شنید، تمام هوش و دقت خود را به پیران سپرد و در آن لحظه چشم و گوش خود را به آنها سپرد.
هوش مصنوعی: واقعا گفتار او برایش خوشایند است و از این موضوع باعث رونق کار و کسبش شده است.
هوش مصنوعی: به سالخوردگان چنین گفت: ای قهرمان، تو باید دل بیدار و جان روشنی داشته باشی.
هوش مصنوعی: ببین چه نتیجهای از سوگندهای محکم به دست میآید، که پادشاهان خوشبخت و هوشیار آنها را یاد کردهاند.
هوش مصنوعی: من از حالا به بعد بیشتر از گذشته با تو هستم تا دل و ایمان تو روشنتر شود.
هوش مصنوعی: من این بار نمیتوانم زین را از پشت برانم، زیرا که یزدان، کیوان و هور مرا برانگیختهاند.
هوش مصنوعی: تنها با روشن کردن شانس و تدبیر تو میتوانم در این دنیا مشکلات را کوچک و ناچیز کنم.
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد سنسالی به تو به خاطر راستگویی و درستیات احترام میگذارند و تو را ستایش میکنند، ای شاه که بینش روشنی داری.
هوش مصنوعی: با این زیبایی و قدرت و توانایی که داری، برایم جای تعجب نیست که هنرمند باشی.
هوش مصنوعی: همه کارهای ما به خاطر خواسته تو انجام میشود و دیگر جایی برای جنگ و جدال ما باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: و از آنجا، سپاه دور خیمهها گرد آمد و به پوششی از پردهها گذشتند.
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که شخصی در صحبتی که با دیگران دارد، همانگونه که با خاقان چین صحبت میکند، سخن میگوید. به معنای دیگر، او با همه به یک شکل و با احترام مشابهی صحبت میکند، بدون توجه به جایگاه و مقام فرد مقابل.
هوش مصنوعی: وقتی که خورشید طلوع کرد، دنیا به رنگ قرمز درآمد و شب تاریک از آسمان کنار رفت.
هوش مصنوعی: دلاوران به جمع آمدند، آنانی که هم دانا بودند و هم مهارت در نبرد داشتند.
هوش مصنوعی: در محل خرید و فروش امپراتور چین، همه با دلهای پر از جنگ و دشمنی وارد شدند.
هوش مصنوعی: به مانند اسب قهرمان و دلیر، به میدان نبرد میرویم و همچون آینهای شفاف و روشن، در مقابل دشمن میایستیم.
هوش مصنوعی: شمیران و شنگل، دو منطقه زیبا و دلانگیز هستند که از هند و سرزمینهای دیگر الهام گرفتهاند، مانند کندر و شاه سند.
هوش مصنوعی: هر کسی در مورد جنگ مشورت میکرد و وقتی نام ایران به میان میآمد، هر کس نظر و سخنی داشت.
هوش مصنوعی: پس از آن، رای آنها به درستی تغییر کرد و تصمیم گرفتند که همه بایستند و بر خونها دست بزنند.
هوش مصنوعی: هر کس به آرامش خود رفت و در خیمه با دلخوشی خوابش برد.
هوش مصنوعی: زمانی که پشت ماه به خاطر تاریک بودن موهای شبان سیاه، باریک و خمیده میشود.
هوش مصنوعی: وقتی خورشید در آسمان به اوج خود رسید، دریا را پر از آب دید و چهرهاش را شستشو داد.
هوش مصنوعی: سپاه دو کشور آماده میشود و با شور و هیجان، صدای بلندی به پا میکند.
هوش مصنوعی: خاقان گفت که امروز نباید جنگ کنیم زیرا دیروز با تأخیر و درنگ مواجه بودیم.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که افرادی با تجربه و سن و سال بالا باید در کارها و تصمیمات مهم دخیل باشند، زیرا بدون مشورت با آنها نمیتوان به درستی عمل کرد و آزمونهای دشوار را پشت سر گذاشت.
هوش مصنوعی: ما همه هممسلکان و رزمآوران برای یاری یکدیگر آمدهایم و از مسیری طولانی به اینجا رسیدهایم.
هوش مصنوعی: اگر امروز مثل دیروز در جا بزنیم، همهی نام و اعتبار خود را زیر سوال خواهیم برد.
هوش مصنوعی: فردا از افراسیاب تشکر خواهیم کرد و به آرامش و خواب خواهیم پرداخت.
هوش مصنوعی: برای پیروزی در میدان جنگ، همه باید همکاری کنند و مانند کوه استوار و یکپارچه باشند.
هوش مصنوعی: از من هدیهای و بردهای از زابل پیدا کنید که با نقش و طرحی از کابل تزیین شده است.
هوش مصنوعی: از ده کشور در اینجا افتخار و سربلندی وجود دارد. بهتر است که در خواب و خوردن غرق نشویم و به آن نپردازیم.
هوش مصنوعی: بزرگان از هر طرف بلند شدند و درخواستهای خود را برای خاقان چین تنظیم کردند.
هوش مصنوعی: امروز فرماندهی بر لشکر به عهده توست و تمام سرزمینهای چین و توران زیر سلطه تو قرار دارند.
هوش مصنوعی: امروز را نگاهی بینداز به این میدان نبرد که همچون بارانی، شمشیرها از ابرهای تیره بر زمین میبارند.
هوش مصنوعی: رستم به بایرانیان گفت که اکنون زمان به پایان رسیده است.
هوش مصنوعی: اگر در این لشکر کسی کشته شود، تعداد کشتهها نه خیلی زیاد میشود و نه خیلی کم؛ به عبارتی، ممکن است فقط حدود سیصد نفر از آنها از بین بروند.
هوش مصنوعی: دل را به شدت به خودتان نبندید، زیرا من تن زندهای نمیخواهم که بدون نام و حیثیت باشد.
هوش مصنوعی: تمام لشکر ترک از میدان نبرد فرار کردند و چهرههایشان به رنگ گلهای سندروس درآمد.
هوش مصنوعی: حالا تمام دلها را پر از کینه کنید و خود را برای جنگ آماده کنید.
هوش مصنوعی: امروز قصد دارم اسبم را محکم نگهدارم و با قلبی پر از شور و عشق، آمادهام تا در مسیر زیباییها و لذتها قدم بگذارم.
هوش مصنوعی: امروز روزی جدید و شاداب است، و زمین به طور کامل مملو از ثروت و گنجینهای باارزش مثل کیخسرو میباشد.
هوش مصنوعی: در میانه، مسیر را ببندید، زیرا در میدان نبرد، همه به مقام و رشادت خواهند رسید و پاداش خواهند گرفت.
هوش مصنوعی: بزرگان به تو تبریک گفتند که به قدری ارزش و درخشش داری که حتی کلاه و نگین نیز در برابر تو میدرخشند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
چو چپ راست کرد و خم آورد راست
خروش از خم چرخ چاچی بخاست
همین شعر » بیت ۴۲
برو راستْ خم کرد و چپ کرد راست
خروش از خَم چرخِ چاچی بخاست
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۷ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.