جعفر عسکری در ۳ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۰۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶:
سلام.
در بیت چهارم، "که از" آشکارا وزن بیت و شعر رو بههم زده. "کز" درسته!
حمزه حکمی ثابت در ۳ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۳۷ در پاسخ به سامان نریمان دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۰:
سلام بر شما دوست عزیز و گرامی؛
از اینکه کار ناصواب بنده را متذکر شدید کمال تشکر را دارم چرا که همچون آینهای پاک، نازیبایی رفتارم را به بنده حقیر نشان دادید که (المومن مرآت المومن). اما نکتهای که باید یادآور شوم این است که استقبال و تقلید از شاعران بزرگ نه به معنای ادعای هم ردیفی با آن بزرگان است که اگر چنین باشد به قول گوته:«جز نشان دیوانگی نیست». بلکه بدان معناست که همچون طفلی نوپا دست در دست این بزرگان بنهیم تا اولاً به زمین نیافتیم و ثانیاً طریقهی راه رفتن را از ایشان بیاموزیم. هرچند که اگر راه رفتن را هم بیاموزیم، باز در زیر غبار برخاسته از خرامیدنِ توسن هنرشان پنهان خواهیم شد.
در پایان باز هم باید از جناب عالی کمال تقدیر را داشته باشم و پیروزی و سربلندی را برایتان آرزومندم.
افسانه چراغی در ۳ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۱۶ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۸۴ - سرود گفتن نکیسا از زبان شیرین:
حصاری: لحنی از الحان موسیقی
Hasib Nazari در ۳ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۵۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵۳:
در طرههاش نسخه ایاک نعبد است
در چشمهاش غمزه ایاک نستعین
شهر خ در ۳ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۴۲ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۳۱۳:
به نظرم نماز یعنی لحظه حال، الان، اکنون.
نماز میخونیم که تو لحظه حال باشیم.
یعنی توجه کامل را به زمان حال بدهیم.
فرهود در ۳ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۵۵ در پاسخ به پیروز دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱:
در اینجا قید است یعنی:
با شتاب و با عجله.
حمزه حکمی ثابت در ۳ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۱:
وحدت عابد و معبود؟!
حلاج گفته است انالحق و بایزید گفته است سبحانی ما اعظم شانی. ابن عربی در ترجمان الاشواق آورده است:
رایت ربی به عین قلبی
فقلت: ما انت؟ قال انت
قریب به همین مضمون را مولانا در غزلیات آورده:
من توام تو منی ای دوست مرو از بر خویش
خویش را غیر مینگار و مران از در خویش
آنکه چون سایه ز شخص تو جدا نیست منم
مکش ای دوست تو بر سایه ی خود خنجر خویش
این قبیل اقوال تمام عرصه عالم را درنوردیده و پردههای هستی را دریده و میان خالق و مخلوق هیچ تفاوتی نگذاشته است به این معنا که مخلوق را فاقد هستی و تعین و ماهیت دانسته و حق را همه چیز قلمداد کرده است. در این مقام است که عارف به نقطه وحدت آفاقی و وحدت انفسی میرسد و میسراید:
... به هر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان از قامت رعنای ته وینم
ریشه نظریه وحدت آفاقی و انفسی در نظریه وحدت وجود است که وجود علی الاطلاق را ذات حق تعالی میداند و تعینات و ممکنات عالم را مظهر تجلی اسما و صفات و نیز مظهر تجلی افعال الهی دانسته است. توضیح اینکه در اثر فیض اقدس است که از ذات الهی اسما و صفات الهی متجلی میشود و عوالم غیبی ملکوت و جبروت ظهور مییابد و در اثر فیض مقدس است که از اسما و صفات الهی افعال الهی پدید مییابد که عالم ناسوت را شامل میشود. پس اگر در آینه عالم هستی درست بنگریم چیزی جز جمال جمیل الهی را نمینمایاند.
به پیش آینه دل هر آنچه میدارم
به جز جمال جمیلت نمینماید باز
حتی چنین اقوالی از لسان عارفان کُمّل شیعی نظیر آیت الله سید علی قاضی طباطبایی بیان شده است. آنجا که زیر لب زمزمه کرده است:
در هر چه بنگرم تو پدیدار بوده ای
ای نانموده رخ تو چه بسیار بوده ای
اما تا چه اندازه این قبیل اقوال با روح عرفان ناب اسلامی همخوانی دارد؟
آیات قرآن را شاهد میآوریم:
۱. اینما تولوا فثم وجه الله
نفرمود که هر جا بنگرید خدا را میبینید که خداوند قابل رویت نیست (لاتدرکه آلابصار). و نیز به موسی فرمود که (لن ترانی ابدا). دلیل این مطلب آن است که وجود را کماهی نمیتوان دید بلکه آنچه دیده میشود مظاهر قدرت و خلاقیت وجود است یعنی موجوداتی که در اثر افاضه وجود نمود یافته اند. این مظاهر و مخلوقات نشانه ها و آیات و اماره هایی مبنی بر وجود حق تعالی و دال بر علم و حکمت و قادریت و خالقیت اوست. عجبا که دود میتواند دلیل وجود آتش باشد ولی این همه مخلوقات و موجودات نمیتوانند نشانه و دال مبنی بر بودن وجود یعنی حق تعالی باشند! خلاصه آنکه معنای (وجه الله) در آیه کریمه همین مخلوقات الهی است که از آنها به آیات الهی اشاره شده است. دلیل خلقت این همه آیه و نشانه این است که بر همگان ثابت شود خداوند حق است. سنریهم آیاتنا فی الآفاق و .....
۲. «سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق». به استناد این آیه کریمه کسی که اهل سیر و تفکر در آفاق و انفس است سرانجام بر او منتج خواهد شد که خداوند این آیات را به باطل خلق نکرده(و یتفکرون فی خلق السماوات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا...) و حقانیت خدا را با تمام وجود احساس خواهد کرد(حتی یتبین لهم انه الحق). منظور از حق چیست؟ حق یا حاق الحقیقه همانا ذات خداوند است و فقط اوست که وجود حقیقی و استقلالی دارد و غیر او هر آنچه هست تابع و طفیل آن حقیقت محض است و واقعیت و حقیقت خود را از حقیقت لم یزل الهی وام میگیرد. این است که در سراپرده عالم هستی امر باطل وجود ندارد و خداوند عالم را به باطل خلق نکرده است چرا که باطل جنبه عدمی دارد و زائل است(جاء الحق و زهق الباطل آن الباطل کان زهوقا)
این تعالیم قرآنی ما را سوی شناختی عارفانه و موحدانه از هستی رهنمون میگردد و جایی برای شطح باقی نمیگذارد.
شمس تبریزی به درستی بر حلاج خرده گرفته است و بیان داشته که اگر به عالی ترین مراتب فنا رسیدی باید بگویی هو الحق نه انالحق چرا که انا باطل است و فقط هو حق است. قرآن کریم نیز همین ادبیات را برگزیده و فرموده است (انه الحق).
در کلام و سیره انبیا و اولیای الهی رنگی از شطحیات بایزیدی و حلاجی نمیبینیم بلکه آنچه میبینم چیزی جز فقر و فنای علی الاطلاق در پیشگاه حضرت حق نیست. فی المثل رسول اکرم با آن همه مقاماتی که عقل یارای فهم آن را و زبان توان گفتنش را ندارد به درگاه الهی عرضه میدارد:
ما عرفناک حق معرفتک و ما عبدناک حق عبادتک.
همچنین آن نفس نفیس مصطفی، صاحب شأن هل اتی، مخصوص لفظ لافتی، همسر صدیقه کبری (س)، «دردی کش لجه کبریا که آمد به شانش فرود انما» در محراب مناجات به درگاه الهی خاشعانه ندبه میکرد:
إِلَهِی أَنَا عَبْدُکَ الضَّعِیفُ الْمُذْنِبُ وَ مَمْلُوکُکَ الْمُنِیبُ (الْمَعِیبُ) فَلاَ تَجْعَلْنِی مِمَّنْ صَرَفْتَ عَنْهُ وَجْهَکَ وَ حَجَبَهُ سَهْوُهُ عَنْ عَفْوِکَ
این گونه مناجات کردن با حق اولاً نشانه علم کامل سالک است که (انما یخشی الله من عباده العلما) و ثانیا سبب صفای بیشتر دل میشود و قرب الهی را موجد میگردد(الا بذکر الله تطمئن القلوب).
از کلام گوهر بار معصومین حتی یکبار هم کلامی از سر شطح شنیده نشده با آنکه غرق در توحید و یکتاپرستی بودند.
جواب مولانا به سوال شمس در این مسئله که چرا رسول اکرم عرض کرد الهی ماعرفناک.... ولی بایزید گفت سبحانی... ؟ حسن ختام مبحث ماست.
مولانا گفت: این بدان خاطر بود که مصطفی (ص) دریانوش بود و از دریای معارف الهی هرچه مینوشید باز هم اظهار عطش میکرد و خود را در عبادت و عرفان ناتمام میدید اما بایزید با نوشیدن یک جرعه از آن دریای بی پایان مست و لایعقل شد و شطح سبحانی بر زبان جاری کرد.
فرهود در ۳ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۳۲ در پاسخ به افسانه چراغی دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۸۳ - سرود گفتن باربد از زبان خسرو:
درود
زندهیاد دهخدا با تردید نوشتهاند که این به معنی مضراب است؛
با توجه بهاینکه ساز چنگ با انگشتان نواختهمیشود نه با مضراب؛ طیاره در اینجا شاید اصطلاحی از حالات یا نوعی موسیقی در قدیم باشد.
افسانه چراغی در ۳ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۴۴ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۸۳ - سرود گفتن باربد از زبان خسرو:
طیاره: مضراب، زخمه، وسیله نواختن
عبدالرضا فارسی در ۳ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۲۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹:
رفیق مردان خدا باش زیرا در کشتی حضرت نوح خاکی است و مراد از آن خاک خودِ حضرت نوح است که طوفان را کمتر از قطره آبی می داند . یعنی سعی کن با مردانی که به خدا نزدیک اند نزدیک باشی که مرادهای دنیا و آخرتت را بیابی
پیروز در ۳ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۰۷ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱:
دوستان خب معنی تفت چه میشه؟
محمود صبورنیا در ۳ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۰۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۵۰ - آموختن پیشه گورکنی قابیل از زاغ پیش از آنک در عالم علم گورکنی و گور بود:
پس ستون این جهان خود غفلتست
چیست دولت کین دوادو با لتست
اولش دو دو به آخر لت بخور
جز درین ویرانه نبود مرگ خر
در نگاه مولانا در اینجا دولت یعنی(دوادو) دویدن و رنج کشیدن و (لت)سیلی خوردن صدمه و آسیب دیدن است
نوا
محمود صبورنیا در ۳ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۳۴ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۷:
#حورانِ بهشتی را دوزخ بود اَعراف
از دوزخیان پرس که اَعراف بهشت است
برای حوریان بهشتی برزخ مانند جهنم است ولی برای جهنمیان همان برزخ مانند بهشت است
نوا
علی احمدی در ۳ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۰۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲:
حضرت حافظ در جایی می گوید:
صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را
در اندیشه حافظ کامجویی از معشوق با وصال حاصل می شود و محقق شدن وصال کاریست بسیار سخت.مراحل عاشقی از ابتدا با جلوه معشوق به عاشق شروع می شود و ادامه می یابد .همیشه معشوق به عاشق لبخند می زند و او را به سوی خود می کشاند و طالب بودن عاشق به خاطر جلوه معشوق است .عاشق بر اساس هوس و خواسته خود حرکت نمی کند این معشوق است که می گوید بیا تا مرا ببینی .اما حکایت وصال به گونه ای دیگر است حافظ صبر پیشه می کند تا به کام برسد و وصال را تجربه کند . اما دریغ از اینکه روزی معشوق او را به وصال خویش طلب کند.
از طرفی معشوق حافظ عیان و آشکار است و جمال چهره اش حجت موجه اوست و فریب چشمش صد فتنه در جهان انداخته است .چنین معشوقی همه حقیقت است .وصال با او یعنی دانستن همه چیز و اطمینان کامل از همه چیز .وقتی او طلب نمی کند دیگر چه چیزی می ماند ؟فقط هوس وصال را در دل داشتن.برای همین است که در این غزل حافظ فقط خواسته ها و آرزوهایش را بیان می کند .او هیچ تصوری از وصال با چنین معشوقی ندارد و مجبور است تصویری از وصال با معشوق زمینی را ارائه کند و بگوید من تصورم از وصال این است .وصال با تو چگونه است ؟
حالِ دل با تو گفتنم، هوس است
خبرِ دل شِنُفتَنَم، هوس است
می خوام حال دلم رو به تو بگم توهم به من بگی تو دلم چه خبره
طَمَعِ خام بین که قِصهٔ فاش
از رقیبان نَهُفتَنَم، هوس است
چه خیال خامی دارم که می خوام این قصه آشکار رو از رقیبان مخفی کنم
شبِ قدری چنین عزیزِ شریف
با تو تا روز خُفتنم، هوس است
شبی که با تو باشم شب قدر عزیز منه .دلم می خواد تا روز با تو بخوابم .وقتی خود تو بر من نازل بشی دیگه دعا و راز و نیاز و نماز معنایی پیدا نمیکنه چون من پیش تو ام
وه که دُردانهای چنین نازک
در شبِ تار سُفتنم، هوس است
نمی دونم وصال تو چه جوریه .اینجا تو شب تاریک دردانه ای نازک رو سوراخ می کنند و به کام می رسن من هم چیزی شبیه به این رو می خوام
ای صبا امشبَم مَدَد فرمای
که سحرگه شکفتنم، هوس است
ای باد صبا امشب کمکم کن دلم می خواد تا سحر شکوفا بشم و راز وصال با یار رو بفهمم
از برای شَرَف به نوُکِ مژه
خاکِ راهِ تو رفتنم، هوس است
دلم می خواد با جاروب کردن راه رسیدن به تو به شرف برسم و از همه گرامی تر باشم
همچو حافظ به رَغمِ مُدَعیان
شعرِ رندانه گفتنم، هوس است
حتی اگه این مدعیان نخوان ، میخوام حافظی باشم که رندانه شعر میگه
مجبور شدم با زبان عامیانه بنویسم تا شاید اندکی زبان حال پریشان حافظ را منعکس کنم.حافظ رند است و رند یعنی کسی که کار خلاقانه می کند و ساختارها را با چالش مواجه می سازد .چه ساختار ذهنی مدعیان دیروز که ساختن بتی از خداوند بوده یا ساختار ذهنی امروزین ما که بیزاری از لذات غریزی و ناپسند بودن بیان آن در شعر باشد هر دو به مدد شعر خلاقانه حافظ به چالش می رسند. او به زیبایی راه رسیدن به معشوق را برای همه انسانها جاروب و تمیز کرده است.
آریا جلالی نژاد در ۳ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۲۱ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۱:
واقعاً درود بر سعدی که چنین حکایت زیبایی را به یادگار گذاشته است
کوروش در ۳ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۵۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۳۴ - مثل:
آن یکی گل دید نقشین دو وحل
وآن دگر گل دید پر علم و عمل
یعنی چه
کوروش در ۳ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۵۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۳۳ - حکایت در تقریر همین سخن:
گرمرو چون جسم موسی کلیم
تا به بحرینش چو پهنای گلیم
یعنی چه
کوروش در ۳ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۵۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۳۳ - حکایت در تقریر همین سخن:
هست هفصدساله راه آن حقب
که بکرد او عزم در سیران حب
یعنی چه
فرهود در ۳ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۳۲ در پاسخ به ایمان مصدق دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » رزم کاووس با شاه هاماوران » بخش ۱۲:
درسته
حالا دلیلش احترام بوده یا اینکه در بیت قبل گفته شده غنائم زیاد بهدست آوردند.
این مصرع یعنی اینکه از مردگان ابزار جنگی و زره ... را باز نکردند و مصرع بعدش یعنی فراریان را تعقیب نکردند.
برگشته یعنی کسی که از جنگ روی برگردانده و فرار کردهاست.
بیقرار در ۳ ماه قبل، سهشنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۴۲ دربارهٔ فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶: