گنجور

 
سعدی

کبر یک سو نِه اگر شاهد درویشانی

دیوِ خوش‌طبع بِه از حورِ گره‌پیشانی

آرزو می‌کندم با تو دمی در بستان

یا به هر گوشه که باشد که تو خود بستانی

با من کشتهٔ هجران نفسی خوش بنشین

تا مگر زنده شوم زآن نفس روحانی

گر در آفاق بگردی به جز آیینه تو را

صورتی کس ننماید که بدو می‌مانی

هیچ دورانی بی فتنه نگویند که بود

تو بدین حسن مگر فتنه این دورانی

مردم از ترس خدا سجده رویت نکنند

بامدادت که ببینند و من از حیرانی

گرم از پیش برانی و به شوخی نروم

عفو فرمای که عجز است نه بی فرمانی

نه گزیر است مرا از تو نه امکان گریز

چاره صبر است که هم دردی و هم درمانی

بندگان را نبود جز غم آزادی و من

پادشاهی کنم ار بنده خویشم خوانی

زین سخن‌های دلاویز که شرح غم توست

خرمنی دارم و ترسم به جوی نستانی

تو که یک روز پراکنده نبوده‌ست دلت

صورت حال پراکنده‌دلان کی دانی

نفسی بنده‌نوازی کن و بنشین ار چند

آتشی نیست که او را به دمی بنشانی

سخن زنده‌دلان گوش کن از کشته خویش

چون دلم زنده نباشد که تو در وی جانی

این توانی که نیایی ز در سعدی باز

لیک بیرون روی از خاطر او نتوانی

 
 
 
غزل ۶۱۴ به خوانش فاطمه زندی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همهٔ خوانش‌هاautorenew
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
منوچهری

صنما! گرد سرم چند همی‌گردانی

زشتی از روی نکو زشت بود گر دانی

یا بکن آنچه شب و روز همی وعده دهی

یا مکن وعده هر آن چیز که آن نتوانی

از حد و غایت نافرمانی در مگذر

[...]

قطران تبریزی

هرکه زو دیده بود یزدان بی فرمانی

درد او را نکند هیچ خورش درمانی

همه دردی را درمان بتوان کرد بجهد

نقرس است آنکه ز درمانش همی درمانی

چون بود دردی کان را نتوان درمان کرد

[...]

سوزنی سمرقندی

رومه سوزک مژه میکنی از نادانی

ای بهر کندن و هر سوختنی ارزانی

جان کن ای کور جگر سوز و سخن نیکو گوی

مژه وارونه چه کردند ترا میدانی

مژه بر هم نزنی شب ز غم هجران را

[...]

انوری

یافت احوال جهان رونق جاویدانی

چرخ بنهاد ز سر عادت بی‌فرمانی

در زمان دو سپهدار که از گرد سپاه

بر رخ روز درآرند شب ظلمانی

باز در معرکه چون صبح سنان‌شان بدمد

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه