گنجور

 
مولانا

جان و جهان می‌روی جان و جهان می‌بری

کان شکر می‌کشی با شکران می‌خوری

ای رخ تو چون قمر تک مرو آهسته تر

تا نخلد شاخ گل سینه نیلوفری

چهره چون آفتاب می‌بری از ما شتاب

بوی کن آخر کباب زین جگر آذری

یک نظری گر وفاست هم صدقات شماست

گر برسانی رواست شکر چنین توانگری

تا جگر خون ما تا دل مجنون ما

تا غم افزون ما کسب کند بهتری

شکر که ما سوختیم سوختن آموختیم

وز جگر افروختیم شیوه سامندری

فاسد سودای تو مست تماشای تو

بوسد بر پای تو از طرب بی‌سری

عشق من ای خوبرو رونق خوبان به تو

گاه شوی بت شکن گاه کنی آزری

مستی از آن دید و داد شادی از آن بخت شاد

چشم بدت دور باد تا که کنی لمتری

جانب دل رو به جان تا که ببینی عیان

حلقه جوق ملک صورت نقش پری

از ملک و از پری چون قدری بگذری

محو شود در صفات صورت و صورتگری

 
 
 
سنایی

گرد رخت صف زده لشکر دیو و پری

ملک سلیمان تراست گم مکن انگشتری

پردهٔ خوبی بساز امشب و بیرون خرام

زهرهٔ زهره بسوز زان رخ چون مشتری

از پی موی تو شد بر سر کوی خرد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
مولانا

ای تو ز خوبی خویش آینه را مشتری

سوخته باد آینه تا تو در او ننگری

جان من از بحر عشق آب چو آتش بخورد

در قدح جان من آب کند آذری

خار شد این جان و دل در حسد آینه

[...]

حکیم نزاری

ای شده مشغولِ خویش هیچ گمان می بری

کاین همه سرگشتگیت هست ز تن پروری

چند پرستی وجود در عدمِ انتظار

میل مکن با وجود تا ز عدم بگذری

تو ز خریِ خودی تابعِ فرمانِ نفس

[...]

امیرخسرو دهلوی

گر چه سعادت بسی ست در فلک مشتری

دزد حوادث هم است از پی انگشتری

عقل حوادث نپخت در پس نه پرده، زآنک

رخنه بال من است در فلک چنبری

راست روی پیشه کن همچو سحاب سپهر

[...]

صائب تبریزی

در نظر هر که داد عشق تواش سروری

ملک سلیمان بود حلقه انگشتری

چون به چمن بگذرد شعله رعنای تو

سرو به بر می کند جامه خاکستری

در نظر اهل دید خار کند گلشنی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه