ملیکا رضایی در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۳:۳۱ در پاسخ به حاجیکلایی دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱:
@حاجیکلایی
دنیای حافظ با دنیای خیام تفاوت زمین تا آسمان است ...اخلاق حافظی چیزی دیگر است و اخلاق خیام چیز دیگر ...جامعه حافظی هم چیز دیگری ست با جامعه خیام ...
ملیکا رضایی در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۳:۱۶ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۶:
...دریاب که از روح جدا خواهی رفت ...
اندکی تامل در این یک مصراع ما را با جهات مختلف میبرد ... .
روح آدمی ذات اوست،طبیعت اوست،اصل اوست،باطن اوست،خود اوست،خود حقیقی اوست
... و از روح جدا خواهی رفت ...
-روح آدمی کجا خواهد رفت ؟
-کجا میخواهد برود ؟
-چرا میخواهد برود ؟
...
میگویند که خداوند از خویش بر روح آدمی دمید ؛پس فرقی ندارد خوب یا بد ،بالاخره همه آدم ها یک خلق پاک دارند و میتوانند از آن استفاده کرده و پرورش دهند و خوبی کنند ... پس همه ما انسان ها از ابتدا پاک آفریده شدیم ولی چرا برخی بد هستند ؛!؟! ... ؟
هر انسانی زیاده خواه است اوآرزویی دارد و به دنبال آن تلاش میکند و هر راهی را میرود ، پس از رسیدن به آرزو خود آرزوی دیگری جای آن میآید ...و باز ...و باز ...باز ...باز ....و این چرخه ادامه دارد تا پایان عمر .ولی گاه این زیاده خواهی بی حد و مرز است و باعث کمال گرایی آدمی میشود و غرور را در او میپروراند (بماند که غرور اگر از حدی افزون شود حسد هم میآورد و به دنبال آن دشمنی و کینه و جنگ و ستیز و ...)و این غرور است که آدمی را از اصل او دور میکند ... آدم مغرور اگر شکست بخورد احساس میکند غرورش لطمه خورده -یعنی خودش لطمه خورده-پس هرراه میرود تا به بالا برسد و این هر راه او را بد میکند ...
پس روح آدمی به خدای میرود و به این دلیل میرود که هرکس به سمت اصل خود میرود اصل روح آدمی خدا هست پس به سوی خدای میرود
پس خود انسان به سمت مراد خود میرود ؛روح انسان اما چه ؟
به سمت خدا ؟به سمت معشوق ؟به سمت تو ؟به سمت چه ؛به سمت که ؛ ... ؟
روح آدمی فرا خود آدمی ست .اصل آدمی جسم نیست بل روح اوست ؛ روح آدمی هیچگاه بد نیست ،چون روح آدمی از خدای نیک است و اگر خود آدمی بد بود تو از اصل خود دور شده ای ،از روح خود ، از خدای خود ... .
روح به سمت خدای میرود ...و وقتی که روح به آنجا رود تو هم میروی ...یعنی در هر حالت خوب و بد خود به سوی خدا میروی و اینجا که خیام گفته دریاب که از روح جدا خواهی رفت چه منظور دارد ؟یعنی جهنم میروی !بهشت!کجا؟
خیام خود گفته که در پرده اسرار فنا خواهی رفت ... ؛یعنی چه !؟! .... .
همین یک واژه اسرار کافی ست تا کل این دو بیت معلوم شود ؛مستی ...
این واژه در این شعر آمده است ...مستقیم نه اما در معنی به ذهن تان میآید مطمئنا ؛
درک این مستی در این شعر خیام جواب معما هست .
مستی بر چه هست ؟
خدای ،شراب ،عشق که همان یار است .
اما این سه مستی بر خود آن است نه بر دیگری ...پس آیا روح هم مست هست یا بر چیزی مست است ...
اینجا دارد به مستی روح اشاره میکند ...وگرنه با اندکی تامل میفهمیم که اشعار خیام به مستی اشاره دارد ولی نه به می خوردن بر اساس نظر عام (که مست از شراب شوی. و ...) خیام جهنم و بهشت را خود آدم دانسته است ...او به فکر آدمی که به جهنم و بهشت بر اساس فقط به جای آوردن ارکان دین برای رسیدن به بهشت یا دوری از جهنم میگوید که خوش باش !این ها را دور ریز ...مست شو ولی نه مست از شراب ...یعنی فقط زندگی را برای زندگی خواه...خب پس بهشت را برای چه خواه ...؟ !
او میگویداین روح تو به سمت خدای رفت و تو از او (روحت )جدا میروی اگر فقط. خوش باشی ...تو به پرده اسرار فنا میروی ...تو به جایی میروی و به جایی میرسی که روحت آنجا هرگز نتواند رسیدن ...پاک کردن روح آدمی امکان ندارد چون روح پاک است ولی پاک کردن آدمی چرا ...و اگر تو پاک باشی حقیقتا و خدایت را نه فقط برای پاداش بلکه برای خود خدا بخواهی و اعمال نیک را نه فقط برای بهشت رسیدن بلکه برای بهشت ساختن در وجودت انجام دهی تو از رو جدا رفته ای ...و به مقامی والا رسیده ای ...
این هست مستی روح آدمی ...در این صورت گویی دو روح در یک بدن است ،یک روح که از ازل بر همه است ، و دیگری روحی که خودت پرورش داده ای ...
ملیکا رضایی در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۴۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۴۴ - ترک کردن آن مرد ناصح بعد از مبالغهٔ پند مغرور خرس را:
سلام و درود
تنها خواستم نکته ای را بگویم ؛ اشعار مثنوی را فقط بر اساس قرآن نخوانید ...؛اشعار مثنوی مولانا با قرآن و افکار او آمیخته است ...اشعار مثنوی مولانا جهان مولانا را نمایان میکند یعنی جهان و عالم آدمی را از دید مولانا ...
تیرداد در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۲۸ در پاسخ به سیامک دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۲۸ - حکایت:
عوج بن عنق از فرمانروایان زمان موسی بود که به بلند قدی مشهور بود. در روایات گفته شده که موسی با عصای خود بر ساق عوج بن عنق زد و بدین گونه اورا هلاک کرد. واژه ی عوجی در این شعر به او و این داستان اشاره دارد.
تیرداد در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۲۴ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۲۸ - حکایت:
در ابتدای بیت یازدهم غلط املایی وجود دارد و به جای هولش، به اشتباه ولش نوشته شده است.
تیرداد در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۱:۲۸ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۱۷:
در نسخه ی تصحیح شده ی جناب فروغی، کلمه ی آخر بیت اول، گام نوشته شده است؛ نه کام.
گر همه زرّ جعفری دارد
مرد بی توشه برنگیرد گام
پاورقی نیز برای این واژه نوشته نشده است.
Polestar در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۰:۴۰ دربارهٔ قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۲:
وای خیلی قشنگه
ملیکا رضایی در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۰:۱۶ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۱:
علیرضا گرامی ...درود بیکران ...عالی بود
احسان در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۰:۱۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۵۸ - خواندن محتسب مست خراب افتاده را به زندان:
«گفت از آنک خورده ام گفت این خفیست»
این «گفت» دوم باید چیز دیگری باشد چون نظم پرسش و پاسخ را بین محتسب و مست که به طور متناوب، یکی این و یکی آن، انجام می شود، به هم می زند.
Polestar در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۰:۱۱ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲ - غروب و مهتاب دریا:
خیلی قشنگه
ملیکا رضایی در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۹:۵۷ در پاسخ به احسان دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۱:
واقعا ...
ملیکا رضایی در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۹:۵۵ در پاسخ به م-ب دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۳:
خدا به نظرم از قبل همه چیز را میداند اما دلیل اینکه باز ما باید این راه ها را طی کنیم تا به قیامت و ...برسیم این هست که خداوند به ما نشان بدهد که خودت این راه را انتخاب کرده ای ... تو هر راهی را هم که بروی او پایانش را میداند ؛یعنی هر شروعی را از هر راهی که بروی پایانش بر او آشکار است ...ولی برای تو نه ،!
پس این خدا نیست که تو راه به آن را فراخوانده خودت بودی که خواستی بروی ...
پس خدا میخواهد نشان دهد که اختیار داشته ای و رفته ای ...و خدا در اینجا تنها ناظر اعمال است و محافظ ما ...
ملیکا رضایی در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۹:۳۹ در پاسخ به مهدی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸:
سلام در این که در آلبوم گنبد مسما هم استاد خوانده باشند شک دارم اما در آلبوم قاصدک خوانده اند
ملیکا رضایی در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۹:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۰:
صفا بانو !درود ...
ملیکا رضایی در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۹:۲۹ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴:
من با محمد یزدی موافقم
برگ بی برگی در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۵:۱۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۹:
سرم خوش است و به بانگ بلند می گویم
که من نسیم حیات از پیاله می جویم
سرم خوش است یعنیمست و سرخوش هستم ، از نوعِ آن سرخوشی و شادی که از درون و بدون سببهای بیرونی است، انسانهایِ زنده شده به عشق یا اصلِ خود غم و دردی بجز درد فِراق از معشوق ندارند و حافظ میفرماید که او و چنین انسانهای عاشق و مست به بانگ بلند یا اطمینانِ قلبی بر روی این مطلبِ مهم تاکید میکنند که نسیم یا نفخهٔ الهیِ زندگی بخش از پیالهٔ میِ خرد و معرفتِ ایزدی که طریقت عاشقی ست به مشام میرسد و راههای دیگر مانند زهد و پرهیزکاری های از رویِ ذهن راه به جایی نبرده و موجبِ رستگاریِ انسان نخواهند شد .
عبوسِ زهد به وجهِ خُمار ننشیند
مریدِ خرقهٔ دردی کشانِ خوش خویَم
عبوسی زهد و پرهیزکاری این بیت در مقابل شادی و سر خوشی انسان عاشق و مستِ بیتِ قبل آمده است و مؤیدِ این مطلب است که چون خداوند از جنسِ شادی بوده و انسان نیز از جنس خداوند است بالطبع باید همواره شاد و سرخوش زندگی کند و همین امر اثبات کننده حقانیتِ طریقت عاشقی و خماری نسبت به طریقِ زهد و گوشه نشینی و عبادات بر مبنای فکر میباشد، زاهد به دلیل اینکه همواره دیگران را در اشتباه و گناه تصور کرده و خود را به حق میداند عبوس و بد خُلق است نسبت به خَلق، اما این عبوسی به وجه یا چهرهٔ خمار یا انسانهایِ عاشق و طالبِ شرابِ عشق نمی نشیند، یا به عبارتی انسانِ عاشق با عبوسی و بدخلقی بیگانه بوده و شادیِ بدون علتهای بیرونی در چهرهٔ او نمایان و با همه انسانها فارغ از اعتقادات آنها مهربان بوده و با روی خوش مواجه میشود، دردی کشان انسانهای بزرگی مانند مولانا و حافظ هستند که دُردِ شرابِ عشق را کشیده و آنرا خالص و بدون هر غم و دردی به انسانها عَرضه میکنند، دُردِ شراب در اینجا همان سوء برداشت از کلام الهی ست که زاهد مغزِ مطالب را رها کرده و به ظاهر و پوستهٔ آن چسبیده است، این ظاهر علاوه بر ایجاد غم و درد در شخص زاهد، نتیجه آن عبوسی را که غم و درد است در بین سایر انسانها منتشر می کند. خرقهٔ زاهد پوششی از ریا، تظاهر و عبوسی ست اما خرقهٔ انسانِ عاشق و مشتاق شرابِ عشق که دُردِ شراب را کشیده و شرابِ خالص و صافی را به دیگران نیز می چشاند خرقهٔ پاکی و صداقت است و حافظ مریدِ چنین عاشقانی ست که نتیجهٔ اندیشه و کارِشان خوش خویی و انتشارِ شادی در بینِ سایر انسانها می گردد و نه بدخلقی و ترس و غم. دردی کش به معنی شراب خوار نیز آمده است اما در این بیت بنظر میرسد کشیدن درد یا صاف کردنِ شراب از رسوبات مورد نظر باشد .
شدم فسانه به سرگشتگی و ابروی دوست
کشید در خمِ چوگانِ خویش چون گویم
پساز آنکه حافظ یا سالکِ کویِ عشق راه عاشقی را برگزید، به سرگشتگی شهره میگردد یعنی شخص تشخیص داده است که از جنس خداوند بوده و باید بسوی او رجعت کند اما راه را نمیداند، گاه با این مکتب و گاه به مکتبی دیگر گرایش پیدا کرده و راه هایِ مختلف را می آزماید که برخی از آن راهها خطرناک بوده و احتمال لغزش و انحراف بسیار بالایی وجود دارد، در اینحال ابرویِ دوست که در اینجا نمادِ هستی و کل کائنات است، کلیه امورِ این انسانِ عاشق را بر عهده گرفته، او را مانند گویِ چوگان به هر سوی که مصلحت بداند به گردش در می آورد، این همان کن فکانِ الهی ست که سالکِ عاشق نیز باید مانند گویِ چوگان، بدون مقاومت و ستیزه خود را در اختیار چوگانِ حضرتش قرار داده و تسلیمِ محض شود. گوی هرگز به سوار کار اعتراضی نمیکند که چرا در این جهت خاص او را به گردش درمی آورد زیرا میداند شاهِ چوگان باز کار خود را بدرستی و بهترین نحو انجام داده و غالباً نیز سالک را به سویِ بزرگ و پیرِ راهنما رهنمون میگردد که حافظ در بیت بعد به آن می پردازد.
گرم نه پیرِ مغان در به روی بگشاید
کدام در بزنم ، چاره از کجا جویم ؟
معنی بیت کاملأ واضح بوده و در ادامهٔ بیت قبل میفرماید که اگر انسان تسلیمِ محض نشده و برای رهایی خود به پیر مغان یا همان پیر می فروش مراجعه نکند و یا پیر دربِ میکدهٔ عشق خود را به روی او باز نکند و پذیرایی نباشد دربِ دیگری وجود نداشته و راهِ چارهٔ دیگری برای نجات و رسیدن به ساحلِ امن وجود ندارد، مسجد و سجاده و زهد یا مکانهای مذهبی ادیان که جز عبوسی سرگشتگی بیشتر ارمغان دیگری برای انسان نداشته و انسان را به وحدت با خدا نمی رساند پس کدام در دیگر را میتوان زد ؟ هیچ در و راه دیگری جز راه عاشقی و استمداد از پیر معنوی وجود ندارد.
مکن در این چمنم سرزنش به خود رویی
چنان که پرورش میدهند می رویم
حافظ میفرماید اگر او را در این چمنِ زندگی و سبز اندیشی می بینی که هرکجا پای بگذارد همانندِ جای پایِ خضر چمن و سبزه می روید، گمان مبَر به خودی خود به این رشد و رویش رسیده است ، بلکه هستی یا خدا و پیرمغان هستند که او را پرورش داده اند ، یکی از دلایل این پرورشِ نیکو، تسلیم شدن مانند گوی در برابر چوگانِ خداوند یا زندگی ست که امورِ معنوی و دنیویِ سالکِ عاشق را در دست گرفته و او را تا این مقام رسانیده اند .
تو خانقاه و خرابات در میانه مبین
خدا گواه که هر جا که هست با اویم
در میانهٔ ابیات و غزلهایِ بسیاری حافظ از خانقاه و خرابات سخن به میان آورد است بگونه ای که مخاطب می اندیشد خداوند را در جایِ دیگری نمی توان یافت و یا اینکه مگر خداوند در زمان و مکان است؟ البته که خداوند در مکان نمی گنجد و اگر حافظ از چنین تمثیل هایی بهره می برد چاره ای جز این نیست که بوسیلهی تمثیل با ما سخن گوید، پس می فرماید همان خدا گواه است که هرجا او هست حافظ نیز همان جا با اوست، درواقع خداوند همه جا هست، پس حافظ نیز پیوسته با اوست چرا که خود فرموده است از رگِ گردن به انسان نزدیکتر است.
غبارِ راه طلب ، کیمیای بهروزیست
غلام دولت آن خاک عنبرین بویم
انسانِ سالک در راه طلب یا در آغاز و اولین مرحلهٔ راهِ عاشقی قطعأ با سختی هایی روبرو خواهد شد که حافظ از آن به عنوان غبارِ راه نام برده است، این غبار و سختیِ راه کیمیایِ بهروزی و خوشبختیِ انسان است، یعنی اکسیر گونه مس وجود انسان را به طلا تبدیل کرده او را به خوشبختی و سعادتِ حقیقی میرساند، یکی از این سختی ها دل بریدنِ انسان از تعلق خاطر به چیزهایِ ذهنی و مادی میباشد، در مصرع دوم میفرماید در راه عاشقی و رسیدن به حضرت معشوق و خاک معطر عنبرین او ، این غبارها که چیزِ مهمی نبوده ، او یا سالک عاشق غلام و بندهٔ چنین دولت و نیکبختی ست.
ز شوقِ نرگسِ مستِ بلند بالایی
چو لاله با قدح افتاده بر لبِ جویم
نرگس یا چشمِ مست در اینجا استعاره ای ست از جذبهٔ اسرار آمیزِ حضرت معشوق و انسانِ عاشق از شوقِ رسیدن به چنین مقامِ بزرگِ معرفتی و برخورداری از جذبه و عنایاتِ حضرتش همچون لالهٔ داغ دیدهٔ عاشق قدح در دست بر لبِ جوی نشسته و در انتظارِ جاری شدنِ آبِ حیات و زندگانی در این جویِ هستی بسر میبرد تا با با برخورداری از این آب جهان را از منظرِ نرگسِ مستِ آن بلند بالا و رفیع مرتبه ببیند .
بیار می که به فتویِ حافظ از دل پاک
غبار زرق به فیض قدح فرو شویم
در این بیت حافظ به کاربرد و فایده آن می یا آبِ زندگانی پرداخته و میفرماید قدحی از این شراب و آبِ حیات میتواند غبارِ زرق و نفاق را از دلِ پاکِ انسانِ عاشق بزداید و او را بطورِ کامل به وحدت با خداوند یا زندگی برساند، زرق در اینجا به معنیِ نفاق یا دوگانه دیدنِ انسان و خداوند میباشد ، برطرف شدنِ غبارِ زرق سالک را به مرتبه اعلا میرساند که در آنجا کل هستی را نورِ واحد می بیند و نفاق و جدایی برای همیشه از وجود او رخت بر می بندد .
کوروش در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۴:۴۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۳۰ - در تفسیر قول رسول علیهالسلام ما مات من مات الا و تمنی ان یموت قبل ما مات ان کان برا لیکون الی وصول البر اعجل و ان کان فاجرا لیقل فجوره:
بیت پایانی وزنش مشکل داره
ابوالفضل در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۲:۲۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۸:
بسیار بسیار دلنشین
طوقدار در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۰:۱۱ دربارهٔ فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۴ - نامهٔ چهارم خشنودى نمودن از فراق و امید بستن بر وصل:
امید وصال را بر رسیدن به وصال ترجیح میدم. یکی وصل و یکی هجران پسندد. ودرد را بر درمان. مرد را دردی اگر باشد خوش است. به امید لطفش.
ملیکا رضایی در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۳:۳۶ در پاسخ به عابد دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱: