گنجور

حاشیه‌ها

Polestar در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۲۳ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵ - چراغ هدایت:

در پاسخ به علی:

به کام دشمن دون، یعنی به نفع دشمن فرومایه

به دوستی، یعنی سوگند به پیمان دوستی

مروّت: انسانیت

مفهوم بیت:

اینکه بیایی دست دوستانت رو ببندی به نفع دشمنانت،

سوگند به پیمان مقدس دوستی که این کار بر خلاف شرایط انسانیت است.

ملیکا رضایی در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۳:۰۷ در پاسخ به همایون دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۵:

همایون !

عالی بود ! ....

ملیکا رضایی در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۳:۰۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۵:

شهرام ناظری هم فکرکنم خوانده باشد این شعر را ... 

Polestar در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۱:۳۲ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۵:

تشکر فراوان از جناب علیمردانی که اقتباس عراقی از عطار را تبیین نمودند.

Polestar در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۹:۵۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » چهل و یکم:

در بیت سوم خودشناسی باید مجزّا باشه: خود شناسی

مصراع بعدش هم ویرگول باید بعد از عقلی باشه، نه بعد از مهی

ملیکا رضایی در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۹:۱۶ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۳۶ - صفت کشتن خلیل علیه‌السلام زاغ را کی آن اشارت به قمع کدام صفت بود از صفات مذمومهٔ مهلکه در مرید:

کوروش عزیز 

هر انسان دو روح دارد ،یعنی میتواند داشته باشد اگر بخواهد 

یک روح که همه دارند همه موجودات و ...که خداوند از ازل به همه داده و این روح پاک است و در آخر خود انسان اگر بد و خوب بود فرقی ندارد این روح به خدا میرود 

اما روح دیگر روحی ست که خود انسان باطن خود را تقویت میکند و آن را پاک میکند ؛این ذو روح دوم انسان هست و اگر کسی اینگونه بود یعنی دو روح در بدن دارد حالا با آن قضایا دیگر دو روح در بدن کاری ندارم 

کوروش در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۵:۱۲ در پاسخ به تاوتک دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۶۶ - قصهٔ قوم یونس علیه‌السلام بیان و برهان آنست کی تضرع و زاری دافع بلای آسمانیست و حق تعالی فاعل مختارست پس تضرع و تعظیم پیش او مفید باشد و فلاسفه گویند فاعل به طبع است و بعلت نه مختار پس تضرع طبع را نگرداند:

 باید حتما بابتش روایت و حدیث وجود داشته باشه تا باور کنید ؟ از لحاظ عقلانی توجیه پذیر باشه نمیپذیرید ؟

کوروش در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۴:۴۲ در پاسخ به ملیکا رضایی دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۳۶ - صفت کشتن خلیل علیه‌السلام زاغ را کی آن اشارت به قمع کدام صفت بود از صفات مذمومهٔ مهلکه در مرید:

سپاسگزارم ولی خوب متوجه نشدم

چی کم میشه روح دوم چیه اینا مفاهیمی هستن که من باهاشون آشنا نیستم

سید محسن در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۲۳:۵۵ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵:

هزاران قرن گامی  ---درست است

سید محسن در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۲۳:۵۴ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵:

هزارانقرن گامی.......درست است

ملیکا رضایی در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۲۲:۵۸ در پاسخ به يك منصف دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۷ - گفتار اندر ستایش پیغمبر:

واقعا !

نمیدانستم ! ...

باعث تاسف است .... ...

ملیکا رضایی در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۲۲:۵۲ در پاسخ به بهروز دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰:

|:

همه را یکسان فرض کردن به نظر من اشتباه است بهروز عزیز! ...

عطا در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۲۲:۱۲ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۳:

ظاهرا مصرع دوم از بیت ششم «دادم» صحیح است نه «دارم»:

مأوای دلدارست دل، کی جای اغیار است دل؟

دادم بدو این خانه را بر درگهش دربان شدم

برگ بی برگی در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۲۲:۰۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۴:

با سپاس از جنابِ رضا ساقی برای شرح و معنیِ این غزل زیبا و مقایسهٔ آن با ابیاتی از خسرو و شیرینِ نظامی گنجوی که بسیار سودمند و موثر در درک غزل میباشد، ضمن اینکه حافظ آن دردانهٔ ادب و عرفان آثار خود را بصورت چند وجهی سروده است تا هر انسان مشتاقی با هر دیدگاهی از این سر چشمهٔ اندیشه بهره برده و سیراب گردد، آنچنان که نظامی گنجوی نیز خسرو و شیرین را با نگاهی عرفانی سروده و خود در پاسخ به انتقادِ تند و تیزی از دوستِ گران‌سنگی که چرا پس از آنهمه سیرِ آفاق در مخزن الاسرار حال به سرودن و کتابتِ داستانِ تکراریِ عشقی زمینی پرداخته است در مقدمهٔ داستانِ خسرو و شیرین آن مبحث را چنین به نظم در آورده است : ابتدا آن دوستِ منتقد با عتاب زبان به سرزنشِ نظامی می گشاید : 

چو داری در سنان نوکِ خامه           کلید قفل چندین گنج نامه 

چرا چون گنجِ قارون خاک بهری    نه استاد سخن گویانِ دهری؟

درِ توحید زن کاوازه  داری           چرا رسم مغان را تازه  داری ؟

و ابیات دیگری در نکوهشِ نظامی، تا اینکه نظامی سرانجام پاسخِ او را با خوشرویی داده و شمه ای از معانیِ نهفته در این داستانِ عشقی را برای دوستش بیان میکند ؛

ز شورش کردنِ آن تلخ گفتار           ترشرویی نکردم هیچ در کار 

ز شیرین کاریِ شیرینِ دلبند      فروخواندم  به گوشش نکته ای چند 

چو صاحب سنگ دید آن نقشِ ارژنگ      فرو ماند از سخن چون نقش بر سنگ 

پس از دریافت معانیِ عرفانی که در پس این منظومه قرار دارد آن دوستِ یگانه  پی به قدرتِ اندیشهٔ نظامی برده، چنان از نظامی تمجید میکند که موجب واکنش و اعتراض وی میگردد. مولانا نیز در رابطه با داستانهایی از این دست میفرماید: 

ای برادر قصه چون پیمانه ایست      معنی اندر وی مثالِ دانه ایست 

دانهٔ معنی بگیرد مردِ عقل               ننگرد پیمانه را گر گشت نقل 

پس با توصیهٔ مولانا و با عنایت به اینکه برخی الفاظ و اصطلاحاتِ این غزلِ آسمانی می‌تواند تلمیحی به داستانِ ذکر شده باشد اما بنظر می رسد معنایِ غزل سخنِ دیگری با ما دارد، پس باکسبِ اجازه از بزرگواران به شرحِ معنایِ نهفته در غزل می پردازم.

می سوزم از فِراقت، روی از جفا بگردان 

هجران بلای ما شد، یا رب بلا بگردان 

فِراق یعنی جدایی و در اینجا دور افتادنِ انسان از اصلِ خویش، جفا که عکسِ وفاست یعنی بی مهریِ یار، خطاب به اصلِ ماه رویِ انسان است که سوزش و دردی عمیقتر و بزرگتر از فراق و جدایی انسانِ عاشق از این یار قابل تصور نیست، و حافظِ عاشق بیشتر از هر شاعر دیگری از جفای یارِ مورد نظر با ما سخن میگوید که با نگاهی به بیتِ دیگری از او معنایِ جفایِ یار که نقطه مقابل وفاست برای ما باز و روشنتر خواهد شد : 

حاشا که من از جور و جفای تو بنالم    بیداد لطیفان همه لطف است و کرامت 

 به عقیده عرفا انسان در بدو ورود به این جهان هشیاری خالص خدایی بوده و اصلِ وی که از جنس عشق است به عنوان یار و همراهِ جسم او پای به این جهان فرم می‌گذارد، اما این یارِ زیبا روی که از جنسِ معنا و جان است با این جهان مادی بیگانه و نا آشنا بوده و در اداره امور و تامین نیازهای جسمی و مادیِ انسان ناتوان، پس اجالتن جایِ خود را به خردی دیگر که از جنسِ ماده و جسم است میدهد تا چند صباحی به اداره انسان بپردازد و عرفا تن دادن به این فِراق را بی وفاییِ یار نامیده اند، حافظ میفرماید این جور و جفا نیز از لطف و کرمِ خداوند است وگرنه که انسان بدون هشیاریِ جسمی قادر به ادامهٔ حیات در این دنیایِ فُرم نمی بود، اما تدبیرِ خداوند یا زندگی این است که پس از گذشتِ چند سالی، عشق یا آن یارِ ماه روی بنا بر درخواست و طلبِ انسان بار دیگر بازگشته و همهٔ ابعادِ وجودیِ انسان را در اختیار و کنترلِ خود بگیرد، انسانهایی که در اوانِ جوانیِ خود یار و همراهِ خویش یعنی عشق را شناسایی کرده، و بخواهند به اصل خدایی خود بازگردند غمِ هجران و دردِ فراقِ آن یار زیبا روی را حس کرده و این سرآغاز عاشقی چنین انسانی خواهد بود، هرچه این هجران بیشتر بطول انجامد انسان رنج و درد بیشتری را متحمل خواهد شد، در مصرع دوم حافظ با بکارگیریِ ضمیرِ " ما"به مصیبت و بلاهایی که از این هجران بر ما انسانها بصورتِ جمعی وارد می شود سخن می گوید، مصیبت هایی مانندِ جنگهایِ جهانیِ ویرانگر و تخریبِ تنها زیستگاهِ انسان بمنظورِ ساختِ جنگ افزارهای پیشرفته و افزودن بر ثروتِ گروهی اندک از انسانهای حریص، و حافظ می فرماید تنها با بازگشتِ آن یار یا عشق است که اینچنین بلاهایِ بیشمار از بشریت گردانده می گردد و البته که خواستِ خداوند است که می تواند این بلاها را از انسان بگرداند. یعنی بازگشتِ یار به این سادگی ها نیست که در وهله‌ی اول منوط به مشیت و ارادهٔ اوست،‌ چنانچه در غزلِ بعدی می فرماید؛ "ماه و خورشید به منزل چو به امرِ تو رسند   یارِ مَه رویِ مرا نیز به من باز رسان"،

مَه جلوه می نماید بر سبزِ خنگِ گردون 

تا او به سر در آید ، بر رخش پا بگردان 

معنایِ اصلیِ خِنگ در اینجا گوشه است که البته با عنایت به رَخش در مصراعِ بعد ایهامِ تناسب ایجاد نموده و حافظ معنایِ اسب را نیز برای آن لحاظ می کند، گردون کنایه از آسمان است اما آسمانی سبز، یعنی استعاره از آسمانِ یکتایی که همواره سبز و خُرَّم است و درد و غم در آن جایی ندارد بلکه سراسر برکت است و شادی، پس می فرماید ماه با تمامِ زیبایی در خِنگ یا گوشهٔ آسمانِ سبز جلوه می کند، یعنی اصلِ ماه روی و زیبای انسان هر لحظه با خود نمایی و جلوه گری مشتاقانه می خواهد تا با اشاره و طلبِ انسان بسویش بازگردد، در مصراع دوم حافظ ادامه می دهد این اشتیاق بقدری در آن ماهِ زیبا روی زیاد است که با اشاره ای از سویِ انسان با سَر باز می گرد و غمِ هِجران به پایان می رسد مشروط بر اینکه انسان رستم گونه و با پهلوانی رخشِ خود را پا بگرداند، حافظ که در جای دیگری نیز رسیدنِ به کامِ دل را در خلاف آمدِ عادت می بیند و همچنین از ماه می خواهد که ماهِ او شود( گفتم که ماهِ من شو، گفتا اگر برآید) در اینجا نیز می خواهد تا در خلافِ جهتی که امروزه نیز انسان بدونِ ماهِ خود یا عشق به تاخت بسویِ ناکجا آباد میرود رخشِ خود را باز گردانیده و در مسیرِ درستِ زندگی به پیش رفته و از آن نگاهِ جسمانی به جهان، به بینشِ ماه گونهٔ خود که اصلِ عشق است باز گردد تا ماهش را ببیند که در او بر آمده است.

َمرغول را برافشان، یعنی به رَغمِ سُنبل 

گِردِ چمن بَخوری همچون صَبا بگردان 

 مرغول یعنی زلف، طره و گیسو، مخاطب در اینجا همان یارِ ماه رویی ست که در گوشهٔ آسمانِ سبزِ یکتایی جلوه گری می کند، پس حافظ که اشتیاقِ آن یار را می بیند که در انتظار است تا با اشاره ای به سَر باز گردد از او می خواهد حال که انسان بیناییِ لازم را ندارد تاحضورِ این ماه را که در گوشهٔ آسمان خود نمایی می کند ببیند، برغمِ ناخوشنودیِ سُنبُل گیسوی خود را برافشاند تا عطر دل انگیزش جهان را سراسر معطر کند، باشد تا مشامِ انسان که بصورتِ فردی و جمعی گرفته و زکام است باز شود و توجهش به ماه معطوف گردد، سُنبل تمثیلِ بوهایی از جنسِ جسم و جذابیت هایِ این جهانی ست که نمی خواهد توجهِ انسان به عطری ورا زمینی معطوف شود و او از رونق بیفتد، در مصراع دوم حافظ ادامه می دهد اگر با برافشانیِ مرغول نیز انسان به خود نیامد و حضورت را احساس نکرد، پس این بار همچون صبا عطرِ دل‌انگیزِت را گرداگردِ چمنِ این جهان بگردان باشد تا بوسیلهٔ بَخورِ آن عطر مشامِ انسانها باز شده و اگر چشمِ عدم بین ندارند لااقل با شامهٔ خود این بار وجودت را حس کنند.

یغمایِ عقل و دین را بیرون خرام سَرمست 

در سر کلاه بشکن ، در بر قبا بگردان 

اما چرا ما انسانها چشمی نداریم تا ماهی به این زیبایی را که در گوشهٔ آسمانِ سبزِ زندگی جلوه می کند بینیم و همچنین شامه ای نداریم تا عطرِ دل انگیزِ گیسوانِ یار یا جلوه هایِ خداوند در جهان را احساس کنیم و بشنویم؟ و حافظ پاسخ می دهد توهمِ داشتنِ عقل و دین اینچنین نابینا و ناشنوایمان کرده است، پس از همه‌‌ی ما می خواهد تا عقل و دینی را که ما انسانها گمان می بریم بسیار ارزشمند است و آنرا به یغما برده و از جهان ربوده ایم با سرمستی از بادهٔ عشق به آرامی و خرامان از خود دور و بیرون کنیم تا چشممان برای دیدنِ ماهِ زیبایمان باز شود و همچنین زکامِ ما برطرف شده، عطرِ گیسوانش را بشنویم، از نگاهِ حافظ عقلی که برایِ برطرف ساختنِ نیازمندی هایمان لازم است به همراهِ دین یا باورهایِ کهنه و عاریتی یا مکاتب و ایسم ها دو مانعی هستند که ماهِ تمامِ خود را نمی بینیم و همچنین بجز عطرِ سُنبل یا عطرِ باورهایِ خود، عطرِ گیسوانِ معشوقِ ازل را که در جهان پراکنده است احساس نمی کنیم، پس‌حافظ راهِ چاره را دور کردنِ خرام و آرامِ این دو مقوله از انسان می داند، و امر می کند به شکستنِ کلاهِ عقل که در سَر است و گرداندنِ باورها و اعتقاداتی که همچون قبا بر تن نموده ایم، که باید از تن بیرون و از خود دور کنیم تا بتوانیم ماهِ خود را ببینیم.

ای نور چشم مستان ، در عین انتظارم 

چنگ حزین و جامی بنواز یا بگردان 

نورِ چشم مستان همان یار ماه روی است، یعنی چشمان عاشقان کویِ عشق بوسیله نور وجود تو بینا شده و اکنون با شکستنِ کلاهِ عقل در سر و بیرون کردنِ قبایِ باورها از تن، جهان را از منظر چشم خداوند به نظاره می نشینند، پس ای نور و روشنایی دیدگانِ عاشقان، کارها و پیش نیازهای حضور و بازگشت تو به انجام رسید و سرا پای وجود در انتظار بازگشت تو بسر می برد، یا چنگِ حزین و آهنگِ غمگین عدم بازگشت را بنواز و یا جامی را به نشانه و میمنت حضور و بازگشت خود دور بگردان و به عاشقانت  بچشان، اختیار با توست.

دوران همی نویسد بر عارضش خطی خوش 

یا رب نوشتهٔ بد از یارِ ما بگردان 

میفرماید بر آوردن شروط ذکر شده برای بازگشت آن یار سفر رفته بر عهده و وظیفه انسان است ،اما هنوز یک شرط دیگر برای بازگشت یار برجای مانده است و آن خواست و مشیت دوران یا چرخ هستی و خدا ست و البته که رسم و شیوه آن خطاط ازل خوش نوشتن بر عارض و رخسار کل هستی ست و بر چهره و روی یار یا اصل خدایی چنین انسانی که همه شروط را برآورده است نیز قطعآ  خوش خواهد نوشت و سرنوشتی نیکو برای او رقم خواهد خورد ، خط پادشاه به معنی فرمان و در اینجا فرمان الهی ست به کائنات  برای خوش نوشتن ، یعنی همراهی و کمک به سالک راه عشق ، اما تنها کار دیگری که انسان برای وصال به معشوق و اصل خدایی خود باید و میتواند که انجام دهد دست بر دعا برداشتن است و از خدا و رب جهانیان بخواهد سرنوشت بد را از یار و یا درواقع  از انسان بگرداند یعنی  سرنوشت و عاقبتی خوش را برای او رقم بزند تا با بازگشت یار ماه روی او ، کلیه امور مادی و معنوی و تمامی ابعاد وجودی او را در اختیار گرفته و انسان را به حد اعلای رشد یعنی به مقام برساند . دعاهای حافظ برای بازگشت آن یار ماه روی یا اصل خدایی انسان در غزل بعد (385) نیز ادامه می یابد .

حافظ ز خوبرویان بختت جز این قَدَر نیست 

گر نیستت رضایی ، حکمِ قضا بگردان 

میفرماید ای حافظ یا انسانی که همه کارهای معنوی لازم ذکر شده را برای بازگشت یار و زنده شده به خدا انجام دادی ، بیشتر از این مقدار کاری از تو ساخته نیست ، اگر آخر الامر  به خواسته خود نرسیده و رضایت تو بدست نیامد قضا و کن فکان الهی صلاح ندانسته و یا شاید کارهای معنوی تو به اندازه کافی نبوده است تا به وصال حضرتش برسی ، پس با سعی و کوشش دوباره  کاری کن که قضای الهی بگردد و تو به مراد خود برسی  . 

گرچه وصالش نه به کوشش دهند  / هر  قدر ای دل که توانی  بکوش

 

 

عطا در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۵۷ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۴:

باد و قبله در ره توحید نتوان رفت راست

با دو قبله در ره توحید نتوان رفت راست

ملیکا رضایی در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۲۰:۳۶ دربارهٔ خیام » نوروزنامه » بخش ۱ - بسم الله الرحمن الرحیم:

کسی اینجا حاشیه نگذاشته خلاف اکثر اشعار خیام ؛ ...

مهرداد در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۲۰:۳۴ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۷:

احسنت به این تصویرسازی زیبا

 

چنان به فکر تو در خویشتن فرو رفتیم

که خشک شد چو سبو دست زیر سر ما را

 

 

 

 

ملیکا رضایی در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۲۰:۱۴ در پاسخ به سپهر دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۰:

:|

۱
۱۳۹۳
۱۳۹۴
۱۳۹۵
۱۳۹۶
۱۳۹۷
۵۴۵۹