دکتر امین لو در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۴۳ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۱ - دیباچه:
بسمه تعالی
گلشن راز، مثنوی عرفانی کوچک از نظر حجم و بسیار بزرگ از نظر محتوا است که در ماه شوال سال ۷۱۷ هجری قمری، شیخ محمود شبستری در پاسخ هفده سؤال «امیرحسین هروی» از عرفای اهل خراسان سروده است. شیخ در زمان خلق این اثر سی سال بیشتر نداشت. برای گلشن راز شرح های متعددی نوشته شده، همچنین به چندین زبان خارجی ترجمه شده است. بهترین و مفصل ترین شرح «مفاتیح الاعجاز» است که شیخ محمد لاهیجی در قرن نهم هجری نوشته است. با وجود اینکه لاهیجی در مقدمه کتاب یادآور شده - تصمیم داشتم با عباراتی ساده و روشن بنویسم - مع الوصف شاید برای برخی خواندن و فهم آن دشوار باشد. بنابراین اینجانب تصمیم گرفتم، شرح ایشان را مختصر کرده، ضمنا تا آنجا که میسر است، ساده تر نمایم. به حول و قوه الهی این کار انجام شد و در سال ۱۳۸۳ با عنوان «هزار گنج» در سه هزار نسخه به چاپ رسید. این کتاب در اندک مدتی به فروش رفت. نظر بر اینکه کتاب هزارگنج خواستارانی دارد اما چاپ مجدد آن نیز مشکل است، مصلحت را در آن دیدم که از امکانات پر ارزش گنجور استفاده کرده، علاوه بر آن کل کتاب را که دارای مقدمه، شرح حال شیخ محمود شبستری و شیخ محمد لاهیجی و مطالبی در رابطه با وحدت وجود است، در وبلاگی به آدرس زیر درج نمایم.
Hezarganj-golshanraz.blogfa.com
دکتر حسن امین لو
سرآغاز (شرح ابیات از ۱ تا ۳۲)
نظر بر اینکه هر فیضی از خداوند متعال می رسد به توسط اسماء الهی است بنابراین آغاز کتاب را با نام علیم حکیم شروع کرده و می فرماید:
1 «به نام آن که جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان بر افروخت»
بزرگترین هدف انسان، شناخت خداوند است. برای شناختن خداوند دو راه وجود دارد: اول روش استدلالی، دوم راه کشف و شهود. هر دو روش فوق محتاج تفکر است و به عبارتی «فکرت» سیر از ظاهر به باطن و از صورت به معنی است.
«جان» به معنای روح است که مرکز تفکر است.
به واسطه عظمت پروردگار که دارای اسماء زیاد است در این بیت به هیچ یک از اسماء الهی اشاره نفرموده و گفته است: «به نام آن که» در واقع کلمه «آن» در این بیت اشاره به جمیع اسماء الهی دارد.
چون «دل» واسطه روح و نفس است به همین جهت فرموده که «چراغ دل به نور جان بر افروخت» در این بیت، دل را به چراغ تشبیه کرده است، چون رؤیت جمال حق فقط با دل میسر است.
هم چنین نور را به جان از آن جهت نسبت داده که جان یعنی روح از تیرگی ها مبرّاست. بنابراین معنی بیت چنین خواهد بود:
به نام خداوندی که به روح انسان اندیشیدن آموخت و دل انسان را که مانند چراغی است با نوری که از روح منشاء می گیرد، فروزان نمود.
در بیت بعد اشاره به نعمتی نموده که شامل آدم و عالم است و سپس به نعمتی بالاتر اشاره می کند که مخصوص آدم است و با این تعبیر تقدم ذاتی آدم را بر عالم نشان می دهد و به همین سبب می فرماید :
2 ز فضلش هر دو عالم گشت روشن
ز فیضش خاک آدم گشت گلشن
«فضل» عبارت از تجلی رحمانی خداوند است که شامل همه موجودات است و با این نعمت تمام موجودات از تاریکی عدم به روشنایی وجود قدم می گذارند .
فیض عبارت از تجلّی رحیمی خداوند است که مخصوص انسان به ویژه مؤمنان و صِدّیقان است. با این نعمت، طبیعت انسان مثل گلشنی می شود که هزاران گل رنگارنگ و خوشبوی معرفت و حقیقت در آن شکوفا می گردد . پس معنی بیت چنین خواهد بود:
از تجلی رحمانی خداوند هر دو عالم به وجود آمد و از تجلی رحیمی او آدم آفریده شد. در بیت بعد اشاره به قدرت خلاقیت خداوند می کند و می فرماید:
3 توانایی که در یک طرفه العین
زکاف و نون پدید آورد کونین
«طرفه العین» یعنی در یک نظر اجمالی.
«کاف و نون» عبارت از حروف فعل امر «کُن» می باشد و اشاره به آیة کریمه «انّما امرُهُ اذا اَرادَ شیئاً اَن یقول له کُن، فیکون» (آیه 82 سوره یس) دارد.
در این بیت «کن» نشانه اراده کلی خداوند است. چون آفرینش خداوند بدون مقدمه و تمهید صورت می پذیرد و هر وقت اراده کند، در همان لحظه انجام می شود.
«کونین» یعنی دو جهان و عبارت از جهان غیب و شهادت یا جهان خلق و امر است. در این بیت کونین اشاره به اعیان ثابته جمیع موجوداتِ غیب و شهادت دارد که آن اعیان را صور علمیّه حق نیز می نامند. در این مرحله، تجلّی حق به صورت تعیّن اول است و تعیّن اول عبارت از تنزّل حق از مراتب ذات احدیت به مرتبه اسماء و صفات می باشد . در این مرحله جمیع اشیاء اعم از غیب و شهادت در علم حق ثبوت یافته اند. تعین اول را عقل کل، قلم، روح اعظم، ام الکتاب و حقیقت محمدی نیز می خوانند . پس معنی بیت چنین خواهد بود:
خداوند قادری که در یک نظر اجمالی و بدون تمهید مقدمات هر دو عالم غیب و شهادت را به وجود آورد .
4 چو قاف قدرتش دم بر قلم زد
هزاران نقش بر لوح عدم زد
«قاف» اولین حرف کلمه قدرت است و اشاره به اول مقدوری است که از قدرت نامتناهی خداوند سرچشمه می گیرد.
«دَم» به معنای نَفَس و آن عبارت از نفس رحمانی است. نفس رحمانی عبارت از ظهور حق به صورت ممکنات است. به عبارت دیگر حق به وسیله نفس رحمانی افاضه وجود بر جمیع موجودات می کند.
«عدم» در این بیت مــراد اعیان ثابته است چون اعیان ثابته نسبت به وجود خارجی اشیاء عـــدم می باشند بنابراین اعیان ثابته را در مقایسه با وجود خارجی اشیاء، عدم می نامند .
«هزاران نقش» به معنی نقوش اعیان کثرات موجودات اعم از روحانی و جسمانی است.
«قلم» عبارت از تعین اول است و چنانکه در بالا گفته شد، در این مرحله جمیع اشیاء از غیب و شهادت در علم حق ثبوت یافته اند.
پس معنی بیت چنین خواهد بود:
چون ارادة الهی و قدرت نامتناهی او با نفس رحمانی تعین اول را ایجاد کرد، هزاران اعیان کثرات اعم از روحانی و جسمانی در لوح عدم نقش بستند.
5 از آن دم گشت پیدا هر دو عالم
وز آن دم شد هویدا جان آدم
دم به معنای نفس و مراد از آن فیض رحمانی است ، مراد از هر دو عالم، عالم غیب و شهادت است.
فیض رحمانی را از آن جهت به نَفَس تشبیه کرده اند که مانند نفس به ذات خود ساده است ولی وقتی به مخارج حروف می رسد، تبدیل به حروف می گردد و به عبارتی به صورت حروف تعیّن می یابد. ذات احدیت نیز منزه از کثرت است ولی وقتی در مظاهر امکانیه تجلی می نماید به جهت اظهار اسماء و صفات به لباس کثرات ملبس می شود.
در بیت بالا پیدا شدن آدم را با وجود اینکه آدم نیز جزیی از عالم است ولی به صورت خاص بیان نموده است. در واقع انسان آئینة جمیع صفات و اسماء الهی است و خلاصه هر دو عالم است . پس معنی بیت چنین خواهد بود: در بیت قبلی اشاره به تجلی اول بود که سبب به وجود آمدن صور علمیه یا صور معانی گردیده در این بیت اشاره به تجلیات بعدی است که سبب پیدا شدن یعنی تعیّن هر دو عالم غیب و شهادت گردید. همچنین از همان تجلیات بعدی جان آدم نیز که آئینه جمیع اسماء و صفات الهی است، ظاهر گردید.
6 در آدم شد پدید این عقل و تمییز
که تا دانست از آن، اصل همه چیز
اسماء و صفات الهی نامتناهی است و مقتضای حکمت الهی ظهور اسماء و صفات است و هر یک از مراتب ممکنات، مظهر اسمی از اسماء کلیه و جزئیه الهی است و تنها موجودی که شامل تمام اسماء و صفات الهی است، انسان می باشد و چون آدم که انسان کامل است، مظهر جمیع صفات و اسماء الهی بود، در او عقل و تمییز نیز که مظهر جامعیت است، به وجود آمد.
نکته دیگر اینکه هر که را نصیبی از صفتی نباشد درک آن صفت نیز نمی تواند بکند و با توجه به اینکه انسان جامع تمام اسماء و صفات است به همین مناسبت انسان توان درک و شناخت اصل همه چیز را دارد . مراد از همه چیز تمام اسماء و صفات الهی است که در کلمه الله جمع گشته است. تنها موجودی که می تواند عارف به تمام اسماء یعنی الله باشد، انسان است.
7 چو خود را دید یک شخص معین
تفکر کرد با خود، "چیستم من؟"
شخص معین یعنی شخصِ تعیّن یافته. در اینجا لازم است، توضیح دهیم که هر عینی از اعیان موجوده در خارج دو اعتبار دارد یکی من حیث الحقیقه و آن ظهور حق در صور مظاهر ممکنات است که آن را تجلی شهودی می گویند و دیگری به اعتبار تعین و تشخص.
اول چیزی که مُدرَک انسان می شود، تعین شخصی خود اوست که نهایت تنزلات نصف نزولی دائره وجود و بدایت نصف عروجی این دایره می باشد و به این اعتبار، انسان را مطلع الفجر نیز گویند، به عبارتی دیگر انسان نهایتِ ظلمتِ شبِ کثرت و بدایت نور روز وحدت است .
چنانچه از ابتداء مراتب موجودات تا مرتبة انسانی که نهایت کثرات است، سیر بحر است به سوی قطره و برعکس سیر از مرتبة انسانی تا مقام احدیت ، سیر قطره است به سوی دریا. مبداء این سیر رجوعی، انسان است . این سیر رجوعی بدون وسیله تفکر ممکن نیست و تفکر عبارت از حرکت معنوی از کثرت به وحدت و از صورت به معنی است پس معنی بیت چنین خواهد بود:
چون انسان خود را به صورت تعین خاص که جامع تمام حقایق و کمالات الهی است، دید؛ تفکر نمود که "من چیستم؟". یعنی تعین خود را مقدمة شناخت ذات واجب گردانید. در این جا باید یاد آور شد که بین عارف (انسان) و معروف (ذات احدیت) مشابهت وجود دارد و این شناخت بدلیل این مشابهت امکان پذیراست.
8 ز جزوی سوی کلی یک سفر کرد
وز آنجا باز بر عالم نظر کرد.
تنزل ذات احدیت به مراتب کثرات را سفر کل به جزء یا سفر مطلق به مقید گویند.
این سیر ظهوری انبساطی و نزولی است و برعکس آن که سیر انسان به سوی ذات احدیت است، سیر جزوی به کلی و یا مقید به مطلق گویند. این سیر شعوری، انقباضی و صعودی بوده و مستلزم معرفت کشفی و شهودی است. مراد از جزوی تعین آدم (انسان) است که خلاصه تعینات و کثرات است. مراد از کلی، واحد مطلق است. پس معنی بیت چنین خواهد بود:
انسان کامل که آدم است با سیر شعوری و رجوعی به مقام احدیت با وسیلة تفکر سفر کرد و سیر الی الله به انجام رسید. بعد از رسیدن به ذات احدیت باز بر عالم که مرتبۀ جزویت، تقید و کثرات است؛ نگاه کرد. در این مرحله بر او ظاهر شد؛ کل عالم که به صورت کثرات اشیاء تجلی کرده و هر تعین از آن به صفت خاص ظاهر گشته است، یک حقیقت بیش نبوده است.
9 جهان را دید امر اعتباری
چو واحد گشته در اعداد ساری
عارف در سیر به سوی الله، کل جهان یعنی عالم کثرات را قائم به وجود واحد دید و معلومش شد که غیر از وجود خدا هیچ موجود حقیقی دیگر وجود ندارد. نمود کثرات بی غایت، همه اعتبارات آن حقیقت واحد می باشند. همچنین بر او معلوم گشت که سریان واحد مطلق در کثراتِ دو عالم مثل سریانِ عدد یک در سایر اعدادِ بی نهایت است. چون کثرتِ مراتب اعداد به حقیقت غیر از تکرار واحد نبوده وجود واحد نیز با مراتب کثرات از نظر تنوع ظهور مثل نسبت واحد با مراتب اعداد می باشد.
10 جهان خلق و امر از یک نَفَس شد
که هم آن دم که آمد باز پس شد
جهان خلق عبارت از عالمی است که موجود به ماده و مدت می باشد و اسامی دیگر آن عالم خلق، مُلک و شهادت می باشد.
جهان امر عبارت از عالمی است که موجود به ماده و مدت نیست و اسامی دیگر آن عالم امر، ملکوت و غیب می باشد.
هر دو عالم امر و خلق از یک نفس رحمانی که عبارت از تجلی ذات احدیت است به صورت کثرات ظاهر گشته است .
مراد از «هم آن دَم» در مصرع دوم همان نفس رحمانی است که افاضۀ وجود کرده و در یک سیر نزولی به نهایت تنزلات که مرتبۀ انسانی است، رسیده است. پس معنی مصرع دوم چنین خواهد بود: باز با همان نفس رحمانی در یک سیر صعودی و بر عکس سیر اول کثرات را پشت سر گذاشت و دوباره به نقطه اول که ذات احدیت می باشد، رسید.
11 ولی این جایگه آمد شدن نیست
شدن چون بنگری جز آمدن نیست
مراد از «این جایگه» مقام ذات احدیت است . به عبارتی دیگر جایگاهی است که سالک پس از سیر بسوی خدا به مقام کشف و شهود رسیده است.
سالک وقتی به جایگاه کشف و شهود می رسد، می بیند یک حقیقت بیشتر وجود ندارد. آن حقیقت است که هر لحظه به ظهوری و شأنی ظهور می نماید. سالک در این جایگاه متوجه می شود، همانگونه که کثرات امری اعتباریند بلکه آمد و شد نیز امری اعتباری است.
مراد «از آمد و شد» تجدید تجلیات رحمانی است. بدین معنی که فیض تجلی رحمانی علی الدوام بر موجودات می رسد. اشیاء یعنی ممکنات لحظه به لحظه به اقتضای امکانیت ذاتی نیست می شوند که در این بیت کلمه «شد» اشاره به آن است. سپس اشیاء به فیض تجلی حق، هست می شوند که در این بیت کلمۀ «آمد» اشاره به آن است. این آمد و شد یا هست شدن و نیست شدن به قدری سریع است که ادراک آمدن و شدن آن ممکن نیست. در واقع آمدن، عین شدن و برعکس، شدن عین آمدن است.
12 به اصل خویش راجع گشت اشیاء
همه یک چیز شد پنهان و پیدا
اشیاء عبارت از عالم کثرات است که در حقیقت عدم هستند. اصل همه چیز حق است. در واقع عالم که نیستی است به حق که هستی است، هست گشته است. رجوع تمام اشیاء به اوست در حقیقت غیر از او هیچ موجودی نیست .
«پنهان» یعنی عالم امر و غیب. «پیدا» یعنی عالم شهادت و خلق. پس معنی بیت چنین خواهد بود:
سالک وقتی از جزء به کل سفر نماید و پس از رسیدن به مقصد به عالم نظر کند؛ متوجه خواهد شد که هر دو عالم یک حقیقت بیش نیستند. در واقع هر دو عالم تجلی ذات احدیت می باشند.
در این مرتبه، عالم غیب و شهادت در نظر سالک یکی می شود.
13 تعالی الله قدیمی کو به یک دم
کند آغاز و انجام دو عالم
تعالی الله : یعنی رفیع و عظیم است خداوند .
قدیم: خداوند قدیم است در مقابل ممکنات که حادث می باشند خداوند از حدوث مبرّا و منزّه است .
دم: عبارت از نفس رحمانی است .
دو عالم: عالم غیب و عالم شهادت
آغاز: یعنی بوجود آمدن ممکنات از کتم عدم.
انجام: یعنی تلاشی ممکنات به نور وحدت
پس معنی بیت چنین خواهد بود:
رفیع و عظیم است خداوند قدیمی که با یک نفس رحمانی، دو عالم را به حکم اوّلیت از کَتم عدم به صحرای وجود می آورد و با همان نفس رحمانی به مقتضای آخریت، انجام می کند. این امر تلاشی ممکنات به نور وحدت است .
14 جهان خلق و امر آن جا یکی شد
یکی بسیار و بسیار اندکی شد
مراد از آن جا در بیت فوق اشاره به جایی است که عارف از جزء به کل سفر کرده و به مقام ذات احدیت رسیده است .
در آنجا که عارف به مقام کشف و شهود رسیده است؛ متوجه می شود که جهان خلق و امر یعنی غیب و شهادت هر دو تجلیات ذات حق هستند و هر دو بیش از یک حقیقت نیستند و پی می برد، ذات احدیت که یکی است در سیر نزولی به صورت کثرات تعیّن می یابد و در سیر صعودی کثرات به صورت حقیقی بازگشت می نمایند.
در بیت فوق مراد از یکی ، ذات احدیت و مراد از بسیار ، عالم کثرات است.
15 همه از وهم تست این صورتِ غیر
که نقطه دایره است از سرعت سیر
مراد از «صورت غیر» عالم کثرات است چون در عالم کثرات است که اشیاء به ظاهر، غیر یکدیگرند. در صورتیکه اشیاء در عالم کثرات نیز یک حقیقت بیش نیستند که آن ذات احدیت است که به صورت کثرات تجلی نموده است. غیر دیدنِ اشیاء از همدیگر به دلیل وَهم و خیال است، همانند اینکه اگر یک نقطه را به سرعت بچرخانی مانند دایره می بینی در صورتیکه جز نقطه چیز دیگری وجود ندارد. عالم کثرات به منزله همان دایره است و ذات احدیت و یا حقیقت کلی به منزله همان نقطه است.
16 یکی خط است از اول تا به آخر
بر او خلق جهان گشته مسافر
از اول مراتب موجودات که خلق اول است تا آخر تنزلات یعنی مراتب موجودات که مرتبة انسانی است و بر عکس از مرتبة انسانی تا مرتبهء الهی که نقطه آخر به اول می رسد یک خط دایرة موهومی است. این خط مستدیر ناشی از تجدّد تعیّناتِ همان نقطهء وحدت است. بر این خط مستدیر موهومی خلق جهان مسافرند که از بطون به ظهور می آیند و از ظهور به بطون می روند.
17 در این ره انبیاء چون ساربانند
دلیل و رهنمای کاروانند
« در این راه » اشاره به نزول، عروج ، مبدأ و معاد است .
انبیاء که به حسب ذاتی بر حقایق امور و منازل، مراحل و خطرات این راه اطلاع یافته اند، مانند ساربانند. همانگونه که ساربان در کاروان نگهبانی اشتران را می نماید و کاروان را به منزل می رساند، انبیا نیز نفوس خلایق را از افراط و تفریط اخلاق، اوصاف و اعمال نگهبانی کرده، به صراط مستقیم هدایت می کنند تا به منزلگاه کمال که همان وصول به مبداء است، برسانند.
اگر چه انسان مظهر جامع اسماء و صفات الهی می باشد ولی انبیاء و اولیاء انسان های کاملی هستند که به طریق تصفیه به مبداء رجوع کرده اند و در پرتو تجلی احدیت او، هستی موهوم خود را فانی کرده و باقی بالله شده اند. در مرتبه بقاء بالله نیز همه انبیاء و اولیاء در یک مرتبه نیستند بعضی به اکثر صفات الهی متحقق شده اند و بعضی به اقل این صفات دارا گشته اند و بین این اکثر و اقل تفاوت بسیار است .
در بین انبیاء پیغمبر ما به جمع اسماء و صفات الهی دارا گشته است .
18 وز ایشان سید ما گشته سالار
هم او اول هم او آخر در این کار
مراد از سید ما حضرت رسالت پناه محمد مصطفی (ص) است. در بین انبیاء و اولیاء حضرت محمد سالار گشته است و او در کار نبوت، هم اول و هم آخر است. اول در حقیقت و آخر است در صورت است .
توضیح: نبوت به معنی اِِنباء است یعنی خبردادن و نبی آن است که از ذات، صفات و اسماء الهی خبر دهد. باید بدانیم که نبوت دو جنبه دارد اولاً حقیقت نبوت که آن را حقیقت محمدی (ص) گویند. ثانیاً صورت نبوت. در واقع صورت نبوت مظهری از نبوت حقیقی است . هر نبی از انبیاء از زمان آدم تا زمان خاتم مظهری از نبوت روح اعظم یا حقیقت محمدی (ص) است. صورت محمدی (ص) مظهر تمام اسماء و صفات و یا به عبارتی مظهر کامل نبوت، روح اعظم و یا حقیقت محمدی (ص) است . بنابراین حضرت محمد (ص) از جهت حقیقت نبوت ، اول و از نظر صورت نبوت، آخر است.
19 احد در میم احمد گشت ظاهر
دراین دور، اول آمد عین آخر
احد یعنی ذات باریتعالی که الله است. الله اسم ذات است به اعتبار جمیع اسماء و صفات، به عبارتی دیگر جمیع اسماء و صفات در تحت اسم الله مندرج است، بقیه اسماء الهی صفتی از اسماء الهی را نشان می دهند . به عنوان مثال از اسماء خداوند علیم یا قدیر است که این اسماء فقط نشان از علم یا قدرت خداوند است. هر یک از موجودات مظهری از یک یا چند اسم الهی هستند ولی انسان مظهر جمیع اسماء و صفات الهی است. احمد یعنی حضرت محمد (ص) مظهر کامل جمیع اسماء و صفات الهی است .
مراد از کلمه اول، ذات احدیت است. مراد از آخر حضرت محمد (ص) است و مراد از دور، تجلی اسماء الهی در ممکنات است. مراد از میم احمد، دایره موجودات است. در ابیات قبل توضیح داده شد که تجلی ذات احدیت حرکتی است از او به طرف ممکنات، این حرکت یک سیر نزولی است که آن را قوس نزولی می گویند، هر چه به آخر قوس می رسیم، موجودات کامل تر می شوند. انسان کامل ترین موجودات در آخر قوس نزولی قرار گرفته است. در این دایره حضرت محمد کامل ترین انسان ها است، در آخر قرار گرفته و عین اول شده است، یعنی به قدری کمال یافته است که آئینه تمام نمای ذات احدیت شده است .
19مکرر ز احمد تا احد یک میم فرق است
جهانی اندر این یک میم غرق است
این بیت در همه نسخه ها نیست.
میم در حروف ابجد شمارة چهل می باشد و مراتب موجودات گرچه از نظر جزیی لاینحصرند ولی از نظر کلی چهل مرتبه می باشند که مظهر حقیقت محمدی (ص) هستند. میم احمد اشاره به جمیع مراتب کونیه حقیقت محمدی (ص) است. به عبارتی جهان یعنی تمام مراتب چهل گانه موجودات، محل تجلی حقیقت محمدی (ص) است . مراتب چهل گانه به شرح زیر است:
1-عقل کل، قلم، ام الکتاب، روح اعظم یا حقیت محمدی (ص).
2-نفس کل یا لوح محفوظ یا کتاب مبین.
3-هیولی یا هیاکل یا کتاب مسطور یا رق منشور
4-طبیعت کلیه که مبداء آثار اسماء و افعال است.
5-فلک اطلس که عرش می نامند.
6-کرسی که فلک ثوابت می باشد. 7- فلک هفتم 8– فلک ششم- 9-فلک پنجم 10-فلک چهارم 11-فلک سوم 12- فلک دوم 13- فلک اول 14- کیوان یا زحل 15-مشتری یا برجیس 6- مریخ یا بهرام 17- آفتاب یا نیّر اعظم 18- ناهید یا زهره 19- تیر یا عطارد 20-قمر که نیّر اصغر می نامند.21-حمل 22-ثور 23-جوزا 24-سرطان 25- اسد 26- سنبله 27- میزان 28-عقرب 29- قوس 30-جدی 31- دلو 32- حوت 33-کره نار 34- کره هوا 35-کره آب 36- کره خاک 37- جماد 38- نبات 39- حیوان 40-انسان
در ابیات قبل که گفته بود «در این دور، اول آمد عین آخر» یعنی در این دایرة موجودات، اول که عقل کل است، عین آخر که انسان است، شده است. یعنی حقیقت عقل کل به صورت انسان کامل در آمده است و نقطه اول دایره به نقطه آخر دایره ملحق شده است .
20 بر او ختم آمده پایان این راه
بدو مُنزَل شده اَدعوا الی الله
اَدعو الی الله اشاره به آیه کریمه « قُل هٰذِهِ سَبیلی أَدعو إِلَی اللَّهِ ۚ عَلیٰ بَصیرَةٍ » آیه 108 از سوره یوسف است یعنی ای محمد (ص) بگو طریق توحید ذاتی، راه حقیقی من است و من خلایق را به اسم جامع الله که مظهر آن اسم هستم به بصیرت دعوت می نمایم. چون هر شخصی در این عالم تحت ربوبیت اسمی از اسماء الهی هست پس دعوت ایشان از آن اسماء متفرقه به طرف اسمی از ذات احدیت است که جامع اسماء الهی است یعنی به طرف الله .
معنی بیت : راه دعوت انبیاء به وجود حضرت ختمی مرتبت پایان آمده و نبوت او هم چنان که از نظر حقیقت ازلی بود از نظر صوت نیز ابدی می باشد و به او آیه أدعو "إِلَی اللَّهِ" نازل شده است .
21 مقام دلگشایش جمع جمع است
جمال جان فزایش شمع جمع است
- به هر چیزی که به محض موهبت الهی و بدون تعمل سالک ، بر دل پاک او از جانب حق وارد می شود و باز به ظهور صفات نفس، زایل گردد، «حال» می گویند. این وضع یک حالت ناپایدار است.
- اگر «حال» وضعیت ثابت و پایدار نمود و ملکه سالک گشت آن را «مقام» می گویند . حال و مقام هر دو مخصوص ارباب قلوب است .
- «فرق» یعنی احتجاب از حق به خلق یعنی همه چیز را خلق دیدن و حق را من کل الوجوه غیر دانستن که این وضعیت مخصوص افراد عادی است.
- «جمع» که در مقابل فرق است، عبارت است از مشاهدة حق بی خلق. این مرتبه فناء سالک است چون زمانی که هستی سالک پابرجاست، شهود حق بدون خلق مسیر نیست.
- فرق بعدالجمع شهود خلق است قایم به حق یعنی حق را در جمع مخلوقات مشاهده می کند در این حالت سالک از مقام فناء عبور کرده به مقام بقاء بالله می رسد و در وحدت کثرت و در کثرت وحدت مشاهده می کند .
- جمع الجمع بعد از مرتبه فرق بعد الجمع قراردارد و عالی ترین درجة کمال است . سالک وقتی به این مقام می رسد ، موجودات و ممکنات را آنچنانکه هست، می بیند یعنی در همه چیز خدا را مشاهده می کند .
شیخ می فرماید: پیغمبر ما به مقام جمع جمع که عالیترین درجه کمال است، رسیده است. در مصرع بعد نیز می گوید که جمال جانفزای او شمع جمع است. یعنی جمال او روشن کننده قلوب و ارواح جمیع کاملان است زیرا که بواطن ارباب کمال به واسطة نور هدایت آن حضرت منور گشته و محافل و مجامع جمیع مراتب کونیه به شمع جمال وجود مبارک او تابان و هویدا گشته است.
22 شده او پیش و دل ها جمله در پی
گرفته دست جان ها دامن وی
آن حضرت در کمال نبوت و ولایـت پیش و بیش از همــه است و دل های انبیاء دیگــر مطیع او شده و در پی او روانه مقام اصلی هستند. جان ها اشاره به ارواح مقدسه انبیاء دیگر است بدین معنی که ارواح مقدسه سایر انبیاء دست متابعت به دامن هدایت آن حضرت زده اند تا از مقام حجاب کثرات خلاصی یابند و به مقام و منزل توحید عیانی برسند.
23 در این ره اولیا باز از پس و پیش
نشانی می دهند از منزل خویش
در این ره اشاره به مراتبی است که در بیت قبل توضیح داده شد. در ابیات قبلی گفته شد که انبیاء ساربان کاروان طریقتند اولیاء نیز در این راه به متابعت انبیاء از پس و از پیش یعنی تقدم و تأخر از نظر مراتب کمال و تفاوت مراتبی که دارند و متناسب با حال و مقامی که در سیر و سلوک به طریق مکاشفه به آن منزل رسیده اند از آن منزل خبر می دهند .
24 به حد خویش چون گشتند واقف
سخن گفتند در معروف و عارف
- معروف عبارت از ذات احدیت و حقیقت مطلق است و مبداء و معادِ همه، اوست.
- عارف عبارت از سالک می باشد که از مقام تقید خلاص یافته و به مقام اطلاق سیر نموده است. پس معنی بیت چنین خواهد بود:
اولیا وقتی از تقیّد هستی موهوم خلاصی یافتند و به اطلاق پیوستند هر کدام متناسب با حال و مقامی که یافته اند و متناسب با درجه ای که به آن واصل گشته اند در معروف و عارف سخن گفتند که در ابیات بعدی سخن های آن ها به تفصیل آمده است.
25 یکی از بحر وحدت گفت: اناالحق
یکی از قرب و بعد و سیر زورق
مراد از بحر وحدت یعنی مستغرق بحر وحدت .
معرفت حقیقی آن است که سالک در بحر وحدت مستغرق گردد. ذات احدیت مانند دریایی است و انسان کامل مانند قطره ای ازاین دریاست که تعیّن یافته است. در معرفت حقیقی قطره به دریـــا می رسد و در آن غرق می شود و در این حالت قطره و دریا یکی می شود.
بعضی از اولیاء الله ارباب سکرند و در حالت مستی اسرار الهی را که در دل پاکشان ظهور نموده افشا می کنند و از جهت بیخودی آنچه برایشان ظاهر گشته است فاش می نمایند. پس معنی مصرع اول این بیت چنین خواهد بود:
بعضی از اولیاء الله که ارباب سکرند، نمی توانند رازداری کنند و اسرار الهی را فاش می نمایند. این ها وقتی مستغرق بحر وحدت می شوند یعنی شناخت حقیقی پیدا می نمایند و مانند قطره ای به دریای وحدت متصل می شوند، خود را حقیقت دریا می یابند و در حالت مستی می گویند که من عین دریا هستم و به عبارتی دیگر کلمه اناالحق به زبان می رانند و می گوید من عین خدا هستم .
بعضی دیگر از اولیاء الله در حالت سکر و صحو یعنی مستی و هشیاری هستند و این ها مامور به ارشاد غیر می باشند از حالت استغراق خود خبر می دهند تا سبب تشویق طالبان راه حقیقت گردند.
این عده با وجود اینکه در دریای وحدت مستغرقند ولی چون هشیار هستند برای کسانی که در ساحل می باشند برای اینکه آن ها را به لذت این غرق شدن آشنا کنند الزامات این شناور شدن در دریا را بیان می کنند. بنابراین در مورد مراتب قرب، بعد و سیر زورق مطالبی می گویند تا طریق روندگان راه طریقت معلوم گردد. این طریق شامل سه مرحله بعد ، قرب و سیر زورق است .
بُعد یعنی دور بودن از مبداء حقیقی در این حالت سالک هنوز مقید به قیود صفات بشری و لذات نفسانی است و از حقیقت حال بی اطلاع است.
قُرب یعنی نزدیک بودن به مبداء حقیقی و عبارت است از سیر قطره به طرف دریا و اتصال به آن یعنی وصول به مقصود هستی و اتصاف به صفات الهی .
زورق به معنای کشتی است و هر تعیین از تعینات صوری و معنوی مانند زورقی در بحر وحدت است و به قول شاعر «در بحر عشق جمله جهان هم چو زورق است» ولی سیر این کشتی فقط برای انسان کامل میسر است یعنی انسان کامل است که می تواند امواج کثرات را که مانند منازلی هستند سیر کند و خود را به مقام وحدت و یا به مقام قرب برساند.
26 یکی را علم ظاهر بود حاصل
نشانی داد از خشکی ساحل
قبل از پرداختن به معنی بیت باید دانست که شریعت، علم به احکام هست و طریقت، عمل به آن و حقیقت، وصول به مبدأ اصلی است .
حصول حقیقت بدون مقدمات شریعت و طریقت ممکن نیست .
مراد از علم ظاهر، علم شریعت است، مراد از خشکی ساحل، شریعت است به اعتبار اینکه سلامتی در خشکی ساحل است.
یک عده از اولیاء الله در مقام ارشاد به انبیاء اقتدا کردند چون به یقین می دانند تا تمامت احکام مراعات نشود، سالک را وصول به حالات و مقامات میسر نخواهد شد. از طرفی هر کسی را قابلیت استماع اسرار معارف طریقت و حقیقت نیست. بنابراین احوال معنوی را که برایشان ظاهر گشته بود، مخفی داشتند و بر مقتضای علم و نه بر مقتضای حال، نشان از خشکی ساحل یعنی شریعت دادند . انبیاء علیهم السلام نیز همین شیوه را پیش گرفتند .
27 یکی گوهر برآورد و هدف شد
یکی بگذاشت آن، نزد صدف شد
بعضی از اولیاء الله و صاحبان کشف و مکاشفه گوهر اسرار و معانی را از صدف های احکام ظواهر برآوردند و آن اسرار را افشاء و اظهار نمودند و چون ظاهر بینان تحمل درک این اسرار را نداشتند از روی نادانی که داشتند زبان به طعن و ملامت گشودند. این کاملان را به کفر، زندقه و الحاد منسوب نمودند و بر قتل بعضی فتوی دادند پس معنی مصرع اول چنین خواهد بود:
بعضی از اولیاء گوهر یعنی اسرار حقایق را از صدف بیرون آوردند و فاش کردند در نتیجه مورد هدف تیر طعن و ملامت گردیدند.
معنی مصرع دوم نیز بشرح زیر خواهد بود:
جماعتی دیگر از اولیاء نیز متوجه این حقیقت شدند که همة خلایق تحمل آگاهی از اسرار را ندارند، در نتیجه آن ها را در صدف های خود نگهداشتند یعنی اسرار را فاش نکردند و هر چه گفتند، شرح صدف یعنی شریعت و طریقت بود و گوهر آن صدف را بیرون نیاوردند.
28 یکی در جزء و کل گفت این سخن باز
یکی کرد از قدیم و محدث آغاز
بعضی از اولیاء الله نیز اسرار حقایق را به صورت اشاره بیان نمودند و از اصطلاحاتی مانند جزء و کل، قدیم و محدث برای بیان حقایق به صورت اشاره استفاده کردند. چون هر موجودی از موجودات صورتِ اسمِ خاصِ وجودِ واحدِ مطلق است پس نسبت موجودات با وجود واحد ذات احدیت مثل نسبت جزء به کل و یا مقید به مطلق و یا کثرات و تعینات به واحد مطلق است. همچنین عده ای از عرفا موجودات ممکنه را به اعتبار تعین و تشخص محدث خواندند و وجود واحد مطلق را به اعتبار اینکه اشیاء موجود، مظاهر او هستند ، قدیم خواندند.
29 یکی از زلف و خال و خط بیان کرد
شراب و شمع و شاهد را عیان کرد
بعضی از اولیاء الله نیز اسرار حقایق را به صورت استعاره بیان کردند و از اصطلاحاتی مانند زلف، خال، خط، شراب، شمع و شاهد استفاده کردند.
زلف و خط استعاره از کثرت است به اعتبار اینکه زلف و خط اگر از روی انسان کنار زده نشود، روی انسان را می پوشاند و حاجب آن می شود، به همان ترتیب کثرت نیز حاجب روی وحدت است. مراد از خال نیز نقطه وحدت است. مراد از شراب، عشق، ذوق و سکر است و مراد از شمع، پرتو انوار الهی است که در دل سالک خطور می کند و مراد از شاهد، تجلی جمالی ذات مطلق است. استفاده از این استعارات و تشبیهات به خاطر آن است که همه، تحمل شنیدن اسرار را ندارند بنابراین اولیاء الله با استفاده از این عبارات، اسرارِ حقایق را به صورت استعاره بیان نمودند. در مورد این الفاظ در ابیات آخرین مثنوی بطور کامل بحث خواهد شد.
30 یکی از هستی خود گفت و پندار
یکی مستغرق بت گشت و زُنّار
وصول به منزل مراد، بی وسیلة نفی و اثبات میسر نیست. و برای رسیدن به خدا باید هر چه غیر اوست، نفی کرد و بعداً اثبات وحدت حقیقی نمود. همچنانکه در لااله الاالله با لفظ «لا اله» جمیع اغیار که نمودی دارند، نفی می شوند و باکلمه الاالله اثبات وحدت حقیقی می شود. چون تا زمانیکه کثرت مرتفع نگردد وحدت جلوه گری نمی نماید. در واقع کثرت مانع وصول به وحدت است. برای سالک نیز هیچ مانعی بالاتر از هستی و پندار خود او نیست. عارف کامل را واجب است که برای ارشاد طالبان و سالکانِِ راه حق، موانع را از سر راه آن ها بردارد و همانطور که بیان گردید، هیچ مانعی نیز بالاتر از پندار و هستی خود سالک نیست.
مراد از بت، استغراق و توحید است. مراد از زنّار ، خدمت بر میان بستن و یک لحظه از ریاضت نیاسودن است. پس معنی مصرع دوم چنین خواهد بود:
بعضی از سالکان با وجود استغراق و توحید، زنار خدمت بر میان بستند تا به برکت طاعت، عبادت، سیر و سلوک و ریاضتِ نفس، راه کمالات و مقامات را طی کنند.
31 سخن ها چون به وفق منزل افتاد
در افهام خلایق مشکل افتاد
هر یک از اولیاء بنا بر خصوصیات فیضی که از جانب خداوند به آن ها رسیده است به موقف و منزلی رسیده اند. بنابراین اختلاف اشارات آن ها به دلیل اختلاف احوال آن ها و موقف و منزلی است که به آن رسیده اند. لاجرم در این گلشن هر بلبلی نغمة دیگر می سراید و هر مرغی به زبانی نوحه سرایی می کند و چون تفاوت مراتب و تنوع مشارب موجب اشکالات بود بنابراین فهم آن نیز برای خلایق، به علت عدم اطلاع از مقامات و کمالات اولیاء مشکل شد.
32 کسی را کاندرین معنی است حیران ضرورت می شود دانستن آن
طالبِ قابلی که داعیه طلب دامنگیرش شده و دچار حیرت و سرگردانی است، اگر می خواهد از اشارات این طایفه مطلع گردد و از اختلاف منازل و عباراتی که بیان می شود آگاهی پیدا کند، دانستن آن اصطلاحات از ضروریات است. لازم به یادآوری است علوم و معارف این طایفه از وجدانیات و ذوقیات است. دانستن اصطلاحات آن ها موجب حالات و مقامات نمی شود اما فایده ای که دارد این است که دانستن این عبارات و اشارات سبب آن می شود که شخصِ قابل، بتواند تحصیل این حالات بنماید و از کمالات اولیاء بهره مند شود.
ملیکا رضایی در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۳۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴:
از شرم در حجابم ساقی تلطفی بکن باشد که بوسه چند بر آندهان توان زد ؟
پس این کجاست ؟!
با سلام ( اولش باید میگفتم...)
ببخشید از مدیر محترم گنجورخواهشی داشتم که یه جورایی انتقاد هم هست ؛
سایت تون فوق العاده هست ،بسیار عالی اما یه مورد اشکال داره ؛
اینکه مثلا خود من یه دیوان حافظ خیلی قدیمی دارم که جلد نداره ...و نمیدونم تصحیح چکسی هست ولی خیلی قدیمی هست و اگر نقصانی داشته باشه شعر بر اساس این دیوان حاشیه میدارم و البته یکی رو حواسم نبود اومدم ویرایش کنم و اشتباه نوشتم ...بگذریم ...
بله میگفت ؛از این نظر یه کارهایی انجام بشه خیلی خوب میشه :)
سیامک کرمی در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۳۴ دربارهٔ شیخ بهایی » نان و حلوا » بخش ۴ - فِی التَّأَسُّفِ وَ النّدامَةِ عَلیٰ صَرْفِ الْعُمرِ فیما لایَنْفَعُ فِی الْقِیامَةِ وَ تأْویلِ قَولِ النَّبیِّ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم: «سُؤْرُ الْمُؤْمِنِ شِفاءٌ»:
لته حیض تیکه پارچه که به عنوان نوار بهداشتی استفاده می کردند
سوفی در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۰۷ در پاسخ به رضا از کرمان دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۷:
سپاسگزارم 🙏🏻 نظرتون خیلی مفید بود، کاملاً متوجه شدم.
کوروش در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۰:۳۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۱۹ - سبب تاخیر اجابت دعای مؤمن:
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس
پروردگار بزرگ این جهان آدمای خوب رو اذیت میکنه تا بهش نزدیک بشن و افراد پست فطرت و ستمگر رو به هرچیز که بخوان میرسونه به خاطر این که حکیمه
سیدمسعود در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۰۳:۳۶ دربارهٔ جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۵:
سلام، همانطور که دوستان گفتند:
زغمت به سینه کم آتشی که نزد زبانه کما تشا درست تر است و در بیت دوم:
تو چه مظهری که ز جلوه تو صدای سبحه قدسیان
خاکستر در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۰۳:۳۱ دربارهٔ غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی ابی الحسن علی الاکبر سلام الله علیه » شمارهٔ ۲ - فی رثائه علیه السلام عن لسان أبی عبدالله علیه السلام:
سلام حضرت علی اکبر علیه السلام در کربلا زن و بچه داشتند اینجا چجوری میگه دامادیت را بچیند؟؟؟ای دریغا ز ناکامی تو؟؟؟
رضا از کرمان در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۰۱:۵۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۳۹ - داستان آن درویش کی آن گیلانی را دعا کرد کی خدا ترا به سلامت به خان و مان باز رساناد:
سلام اقا کوروش
نمیدونم قسمت شده در چند جا پاسخگوی شما باشم زهی سعادت خدا کنه توضیحاتم مفید واقع بشه
برای معنی سه بیت که فرمودی نیاز است گریزی به بخش قبل بزنیم پیرزنی عجوزه با کبر سن هنوز در دام شهوت اسیر ، وبه دنبال شکار شوهر بود ولی به گفته مولانا دامش پاره شده بود یعنی جوانی وجمالش نبود واین عمر که در غفلت وشهوت میگذرد چیزی جز سرمایه دوزخ نیست حال اگر کسی برای او طلب عمر دراز نماید گرچه او خوشحال میشود ولی در اصل برایش نفرین کرده حال برویم سر سه بیت حضرتعالی یک روز یک گدایی سمج راه را بر خواجه ای از شهر گیلان می بندد وپس از سماجت وگرفتن پول یا حالا نان برای خواجه که از ظاهرش متوجه شده غریب است طبق عادت گدایان دعا میکند که خداوند ترا به خانه ات سالم برگرداند ولیکن خواجه به هر دلیل میل به برگشت نداشته ویا شاید قهر هم بوده میگوید آن خانه ای که من دیدم یادارم خدا تورا به آنجا ببرد ای گدای غمگین ژولیده
این حکایت کوتاه در باب تاکید داستان قبلی آمده است ومبیین این مطلب است که زندگی شهوانی چیز قابل آرزو کردن نیست این برداشت بند ه بود وحتما بی اشتباه نیست دوستان منت گذاشته اصلاح فرمایند.
با سپاس فراوان
رضا از کرمان در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۰۰:۰۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۷:
سلام
معنی تحت اللفظی این بیت (۷) مورد نظر سوفی ،بنظر بنده این میشه :
اگر به ناحق خون منو بریزی از مثل تو، هیچکس مطالبه دیه وخون بهای منو نمیکنه چرا ، چون من غلام تو هستم یا به گفته سعدی غلام قاتل خودم هستم
باسپاس شاد باشید
دکتر امین لو در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۲۳:۱۳ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۲۳ - تمثیل در بیان سیر مراتب نبوت و ولایت:
تمثیل در بیان مراتب انبیاء و اولیاء و مقایسۀ مرتبۀ آن ها با کمال حضرت خاتم(ص)
(ابیات ۳۷۵ تا ۳۹۴)
در این بخش شیخ بر وجه تمثیل مراتب انبیاء و اولیاء را بیان نموده و مرتبۀ آن ها را با مرتبه کمال حضرت خاتم الانبیاء (ص) مقایسه می نماید.
375 چو نور آفتاب از شب جدا شد
ترا صبح و طلوع و استوا شد
می دانیم روشنایی روز از نور آفتاب است. شیخ در مصرع اول تشبیه ظریفی دارد و پدیدۀ طلوع آفتاب را به جدا شدن آفتاب از شب تشبیه نموده است. تصور بفرمائید که شب جسمی مثل دریاست که آفتاب در او غوطه ور است. در سپیده دم انگار نور آفتاب از درون این دریا جدا می شود و به تدریج بالا می آید تا به دایرۀ افق می رسد. دایرۀ افق نیز حد فاصل قسمت روشن و قسمت تاریک کرۀ زمین است. آفتاب به تدریج بالا می آید و بالاخره کاملاً نمایان می شود که به آن طلوع آفتاب گویند و باز به تدریج بالا می آید و بالای نصف النهار قرار می گیرد که به آن حالت، استوا می گویند.
376 دگر باره ز دُوْر چرخ دوّار
زوال و عصر و مغرب شد پدیدار
زوال، وقت نماز ظهر است و آن عبارت است از گذشتن آفتاب از نصف النهار تا زمانیکه سایۀ شیئی به اندازۀ دو برابر خودش گردد. بعد از آن عصر است تا زمانیکه آفتاب در طرف مغرب به افق برسد و دوباره در شب فرو رود. مغرب نیز از زمان ناپدید شدن خورشید از چشم تا زایل شدن کامل روشنایی است. پس معنی بیت چنین خواهد بود: دیگر بار در اثر چرخش فلک، خورشید از نصف النهار می گذرد و بتدریج از مقدار روشنایی کاسته می شود و زوال و عصر و مغرب پدیدار می گردد.
377 بود نور نبی خورشید اعظم
گه از موسی پدید و گه ز آدم
اول تعیّن که از حضرت حق بوجود آمده عقل کل است و آن عبارت از نور محمدی (ص) است. (به توضیحات بیت 19 مراجعه کنید). حقیقت محمدی (ص) جامع جمیع اسماء و صفات الله است. بنابراین همانگونه که از «الله» فیض و امداد به همه موجودات می رسد از حقیقت محمدی(ص) نیز فیض و امداد به همه موجودات می رسد. به همین مناسبت است که شیخ در مصرع اول نور نبی را به خورشید اعظم تشبیه کرده است و می فرماید که نورمحمدی (ص) مانند خورشید اعظم است که نور یعنی فیض آن به همه می رسد . سایر انبیاء و اولیاء نیز نور خود را از نور محمدی(ص) اقتباس می کنند و گاهی این نور از موسی و گاهی از آدم پدید می آید. البته آوردن نام این دو پیغمبر به عنوان نمونه است منتها در انتخاب نمونه نیز شیخ دقت داشته است چون در بین پیغمبران موسی از همه بیشتر بر جامعیت و کمالات حضرت محمد (ص) اطلاع داشته است و آدم نیز صفت پدری بر پیغمبر دارد ولی از روی حقیقت، آدم فرزند محمد (ص) است.
378 اگر تاریخ عالم را بخوانی
مراتب را یکایک بازدانی
اگر تاریخ عالم را از زمان حضرت آدم که مبدأ ظهور نور نبوت است تا زمان حضرت خاتم که مرتبۀ کمالِ ظهورِ نبوت است بازخوانی، در این صورت مراتب و درجات انبیاء را خواهی دانست.
379 ز خور هر دم ظهور سایه ای شد
که آن معراج دین را پایه ای شد
آفتاب از زمان طلوع در هر وقتی از روز سایه ای ایجاد می کند و بلندی و ارتفاع سایه تناسب معکوس با اوج آفتاب دارد، به نحوی که آفتاب وقتی به نصف النهار می رسد، بلندی سایه به صفر می رسد. شیخ در این بیت آن سایه ها را به نردبان هایی تشبیه کرده است که آفتاب با استفاده از آن ها به اوج می رسد. نور نبوت حضرت ختمی مرتبت از زمان ظهور آدم که در واقع به مثال طلوع صبحدم نبوت است، از پایه های آن نردبان ها بالا رفته تا به آخرین ارتفاع رسیده است.
380 زمان خواجه وقت استوا بود
که از هر ظل و ظلمت مصطفا بود
در بیت 375 راجع به استوا توضیح داده شد و آن زمانی است که آفتاب در نصف النهار قرار می گیرد. حال شیخ می فرماید: اگر ظهور انبیا را از زمان حضرت آدم به طلوع آفتاب و سیر و ارتفاع آن در اوقات روز در نظر بگیریم، زمان خواجه یعنی زمان حضرت محمد (ص) معادل وقت استوا است که دیگر سایه ای در آن حالت وجود ندارد به همین جهت در مصرع دوم می فرماید: در آن حالت ازهر سایه و تاریکی صاف و مبراست .
381 به خط استوا بر قامت راست
ندارد سایه پیش و پس، چپ و راست
در توضیح بیت 223 راجع به معدل النهار و ذات البروج و استوا توضیحات کامل داده شده است. جهت یادآوری می گوییم که در هیأت قدیم زمین مرکز عالم فرض شده است و همه افلاک برگرد زمین می چرخند. دایرۀ عظیمه ای که عالم در نتیجه کرۀ زمین را به دو قسمت تقسیم می کند و آن دایره همسو با حرکت افلاک است معدل النهار گویند. معدل النهار قاطع کرۀ زمین نیز هست. دایره ای که از تقاطع معدل النهار با کرۀ زمین حاصل می شود که آن نیز دایرۀ عظیمه کرۀ زمین است، استوا می گویند. چون حرکت فلک در استوا همیشه مستقیم است بنابر این شب و روز در آن جا همیشه یکسان است. مدار آفتاب را که منطقه البروج گویند، آن نیز دایره ای را تشکیل می دهد. دایرۀ معدل النهار و منطقه البروج بر هم منطبق نیستند لذا در دو نقطه همدیگر را قطع می نمایند که آن دو نقطه را سمت الرأس می نامند، آفتاب وقتی در رأس قرار می گیرد، افراد مستقیم القامه را سایه ای نیست وقتی به رأس نرسیده است سایه در پیش است و وقتی از راس گذشت سایه در پس است و اگر به سمت الرأس رسیده باشد و رو به جانب جنوب دارد، سایه در طرف راست و برعکس به سمت الرأس رسیده رو به شمال دارد، سایه در طرف چپ است. این موضوع را می توانید در ساعات روز آزمایش کنید. اگر در جهت حرکت زمین که از مغرب به مشرق است بایستید یعنی رو به مغرب باشید. قبل از ظهر که هنوز آفتاب به سمت الرأس نرسیده است سایه پیش روی شماست در وقت ظهر که آفتاب در سمت الرأس است سایه پس و پیش وجود ندارد و سایه ای کوچک در سمت راست شما وجود دارد و این سایه به دوری و نزدیکی شما به استوا ارتباط دارد هر چه از استوا دورتر باشید این سایه واضح تر است. در بعد از ظهر که آفتاب از سمت الرأس گذشت سایه پشت سر شما قرار می گیرد.
382 چو کرد او بر صراط حق اقامت
به امر فاستقم می داشت قامت
این بیت اشاره به آیۀ کریمه «فَاستَقِم کَما أُمِرتَ» می باشد. چون حضرت محمد (ص) همیشه بر طریق اعتدال اقامت داشت و پیوسته مقیمِ مقامِ فرقِ بعد الجمع بود (در رابطه با فرق، جمع، فرق بعد الجمع و جمع الجمع در بیت 21 توضیح داده شده است) در این مرتبه شب و روز وحدت و کثرت با هم برابرند یعنی در شهود او کثرت و وحدت متلازم هستند به عبارت دیگر در شهود او من حیث الذات واحد و من حیث الصفات متکثر است و این مقام حتی از مقام فرق بعد الجمع هم بالاتر و مقام جمع الجمع است و باید دانست مقام جمع بلافرق، کفر و زندقه است و اگر کسی در مسیر الی الله از مقام فرق به مقام جمع که مرتبۀ فناست برسد و با ارشاد عارف کامل از آن مرحله عبور نکند و در مقام فنا باقی بماند غرق می شود. این افراد نه تنها خودشان غرق می شوند، اگر کسان دیگر نیز از آئینها تبعیت کنند، غرق می شوند و این افراد مقتدایی را شایسته نیستند. مقام پیغمبر مقام فرق بعدالجمع و حتی بالاتر از آن مقام جمع مع الجمع است بنابر این او به صراط مستقیم حق اقامت دارد و به امر الهی و به مصداق آیه کریمه قامت خود را آراسته می داشت یعنی ظاهر و باطن او هر دو در اعتدال و وحدت و کثرت او هر دو متلازم همدیگر بودند بنابر این شایستگی مقتدایی را به حد اعلاء دارد.
383 نبودش سایه کو دارد سیاهی
ز هی نور خدا ظلّ الهی
«سایه کو دارد سیاهی» یعنی سایه ای که او سیاهی دارد به عبارت دیگر سایه ای که مظهر ظلمت است چون نور محمدی(ص) مانند آفتابی است که در استوا و ارتفاع قرار دارد پس او سایه ای ندارد. یعنی در حضرت محمد(ص)، نور محمدی و وحدت حقیقی در نهایت کمال بروز یافته است در مصرع دوم شیخ از باب تعجب می فرمایند: عجبا نور خدا در سایه الهی قرار گرفته است مراد از نور خدا عین نور وجود خداست که در وجود حضرت محمد (ص) است و مراد از سایه الهی اسماء و صفات جامع الله است که همه به طریق کمال در حضرت محمد (ص) تعیّن پیدا کرده اند.
384 ورا قبله میان غرب و شرق است
از این رو در میان نور غرق است
به فرموده خود آن حضرت که «مابین الشرق و الغرب قبلتی» وجهۀ آن حضرت به طریق اعتدال است مراد از شرق روحانیات است و مراد از مغرب جسمانیات است وجهۀ حضرت موسی بیشتر به افعال و جسمانیات است پس روی به مغرب دارد و وجهۀ حضرت عیسی بیشتر روی به طرف روحانیات است پس روی به شرق دارد ولی وجهۀ حضرت محمد (ص) به طرف اعتدال است بنابراین قبلۀ او میان شرق و غرب است به همین جهت انوار تجلیات الهی از هر جانب به او می تابد و همیشه غرق نور است.
385 به دست او چو شیطان شد مسلمان
بزیر پای او شد سایه پنهان
حضرت فرموده است « اسلم شیطانی علی یدی» و اشاره به این است هر چه متمرد، گردنکش و دور از اعتدال بود که آن ها را شیطان می نامند به واسطۀ اعتدال تام اخلاقی و صفاتی که در پیغمبر بود مطیع و منقاد شدند. سایه، نشانۀ انحراف است. اگر جسمی مستقیم باشد. در هنگام ارتفاع آفتاب سایه ای ندارد اگر آن جسم از حالت استقامت خارج شود و منحرف شود سایه ایجاد می کند. چون پیغمبر به مقام بلندی رسیده است و در واقع در حداکثر ارتفاع آفتاب حقیقت است و به هیچ طرفی نیز انحراف ندارد، پس سایه در او پنهان شده است یعنی اصلاً سایه ای ندارد.
386 مراتب جمله زیر پایۀ اوست
وجود خاکیان از سایۀ اوست
چون حضرت محمد (ص) تجلی کامل ذات احدیت است و بقیه انبیا نیز مظهر تجلیات اسمایی و صفاتی او هستند، لاجرم بقیه انبیا و اولیا نیز در هر مرتبه ای که باشند نازل تر از قدر و پایۀ او هستند و به همین جهت شیخ فرموده که مراتب انبیاء و اولیاء جملگی زیر پای او هستند و هم چنین خاکیان که مراد از آن نیز کاملان می باشند همه در سایۀ او قرار دارند.
387 ز نورش شد ولایت سایه گستر
مشارق با مغارب شد برابر
نور حقیقت محمدی (ص) در شرق نبوت ظهور یافت. همچنانکه در چند بیت قبل توضیح داده شد، نور نبوت با ظهور انبیاء دیگر بالا آمده و اوج گرفت تا اینکه درخود وجود حضرت محمد (ص) به نهایت ازتفاع و اوج خود رسید. در جای دیگر در ابیات 340 و 341 توضیح داده ایم که نبی دو وجه دارد. وجه نبوت و وجه ولایت از وجه نبوت به شرق تعبیر می شود که آن وجه عبارت از بیان احکام و شرایع دینی است که ظاهر نبی است و از وجه ولایت به غرب تشبیه می شود. ولایت عبارت از بیان اسماء و معارف الهی است که باطن نبی است. در این بیت شیخ می فرماید: وقتی نور نبوت به اوج خود رسید از همان نور به ولایت که باطن آن حضرت است سایه گستری کرد و تعینات اولیاء پدید آمد و در این صورت مشارق یعنی نبوت و مغارب یعنی ولایت در محاذات هم قرار گرفتند و همانگونه که از تعین جنبۀ نبوت حضرت محمد (ص) انبیاء بوجود آمده اند از تعین جنبه ولایت او نیز اولیاء بوجوآمدند و به همین مناسبت نقل شده است که «علماء امتی کانبیاء بنی اسرائیل » و مراد از علماء همان اولیاء الله هستند.
388 ز هر سایه که اول گشت حاصل
در آخر شد یکی دیگر مقابل
ظهور نور نبوت از آدم شروع شد که آن به منزلۀ سپیده دم نبوت است. به تدریج آفتاب نبوت ارتفاع گرفت که آن عبارت از ظهور انبیاء دیگر است و هرکدام از انبیاء بسته به ارتفاعی که رسیده اند سایه ای ایجاد کردند که در رابطه با این مورد در بیت 379 توضیح داده شده است، تا اینکه این سایه ها که بمنزله نردبان و معراج بودند، به نهایت رسیدند و خود حضرت محمد (ص) در استوا قرار گرفت که در این حالت دیگر هیچ سایه ای باقی نماند. سپس عبور آفتاب از استوا و حرکت آن به طرف مغرب سایه بوجود آمد. این سایه همان ظهور ولایت است. چون تعداد نقاطی که در طرف مغرب قرار گرفته است برابرتعداد نقاطی است که در شرق قرار گرفته است پس به ازای سایه هایی که در طرف شرق بود، سایه هایی در طرف مغرب ایجاد شده، به همین جهت شیخ می فرماید: سایه هایی که نهایتاً در طرف مغرب ایجاد شدند. هر یکی مقابل سایه های طرف مشرق قرار گرفتند و به عبارت دیگر در مقابل انبیاء اولیاء بوجود آمدند. برای درک بهتر مطلب حضرت پیغمبر را مانند آفتابی در نصف النهار تصور بفرمائید مراتب انبیاء را در طرف مشرق و مراتب اولیاء را در طرف مغرب او تصور کنید. مبدأ ظهور انبیا حضرت آدم است و مبدأ ظهور ولایت حضرت علی علیه السلام است و سلسلۀ اولیاء الله نیز به علی (ع) می رسد.
389 کنون هر عالِمی باشد ز امت
رسولی را مقابل در نبوت
مراد از عالِم در این بیت همان اولیاء الله هستند و مراد از امت ، امت محمدی(ص) است. می دانیم نبوت در حضرت ختمی مرتبت خاتمه یافته است و بعد از او دیگر نبی نخواهدآمد اما ولایت بعد از او نیز ادامه خواهد یافت. حال شیخ در این بیت می فرماید: اولیاء الهی که درجریان امر ولایت در امت محمدی(ص) و بعد از او ظهور پیدا می کنند هر کدام آن ها مقابل رسولی هستند که در جریان نبوت و قبل از او ظهور پیدا کرده اند.
390 نبی چون در نبوت بوده اکمل
بود از هر ولی ناچار افضل
در ابیات قبل توضیح داده ایم که نبی دو وجه دارد یکی وجه نبوت و دیگر وجه ولایت. اما وَلی فقط یک وجه دارد و آن هم وجهِ ولایت است. واضح است که نبی با داشتن هر دو وجه نسبت به ولی که منحصراً یک وجه دارد افضل است. منتها شیخ قیدی را گذاشته است و آن هم اکمل بودن نبوت است و فرموده که اگر نبی در نبوت اکمل باشد از هر ولی افضل است و آن نیز اشاره به وجود حضرت ختمی مرتبت است که در او هم نبوت و هم ولایت به حد کمال رسیده است.
391 ولایت شد به خاتم جمله ظاهر
بر اول نقطه هم ختم آمد آخر
مراد از خاتم حضرت مهدی(عج) است که او خاتم الاولیاء است یعنی تمام مظاهر ولایت به جمیع جهات در او ظهور یافته است. به عبارت دیگر او نور ولایت را از حضرت محمد (ص) به جمیع جهات اقتباس نموده است. در صورتیکه در سایر اولیا درجاتی از این نور ولایت ظهور پیدا کرده است. در ابیات قبل توضیح دادیم که نبوت دو جنبه ولایت و نبوت دارد و هر دو جنبه در وجود حضرت محمد (ص) به کمال رسید. از آن جائیکه نبوت کامل از ولایت کامل افضل است بنابر این در وجود او نبوت ظاهر و ولایت مخفی بود. بنابر این ولایت در خاتم اولیاء یعنی حضرت مهدی(عج) ظهور کامل یافت. معنی مصرع دوم چنین است: اول نقطه عبارت از تعیّن اول یا عقل کل یا نور محمدی (ص) است که در آن نقطه هم نبوت و هم ولایت به نقطه کامل خود رسیده و ختم آمده است یعنی از نظر کمال ختم آمده است ولی ازنظر بروز و ظهور نبوت کامل در وجود حضرت محمد (ص) و ولایت کامل در وجود حضرت مهدی (عج) ظهور یافته است.
392 از او عالم شود پر امن و ایمان
جماد و جانور یابد از او جان
خاتم الاولیاء یعنی حضرت مهدی(عج) مظهر اسم عدل و محو کننده ظلم است با ظهور او عالم پر از امن و ایمان می شود و از غایت اعتدال زمان، تمام کمالاتی که در جمادات، جانوران، زمین و آسمان بالقوه وجود داشته به فعل می آید. بنابراین تمام صفات کمالی در جماد و جانور مشاهده می شود چون جماد و نبات مظهری از مظاهر الهیه اند و با ظهور خاتم الاولیاء تمام مظاهر ظهور و بروز پیدا می کنند.
393 نماند در جهان یک نفس کافر
شود عدل حقیقی جمله ظاهر
ذات حضرت مهدی (عج) مظهر کشف تمام اسرار توحید و کمال است بنابراین با ظهور او کفـر و جهل بکلی مرتفع می گردد و در جهان یک نفس کافر هم پیدا نمی شود. همه عارف و موحد می شوند. عدل حقیقی که ظلّ وحدت حقیقی است و مشتمل بر شریعت، طریقت و حقیقت است، به تمام و کمال ظاهر می شود.
394 بود از سر وحدت واقف حق
در او پیدا نماید وجه مطلق
خاتم الاولیاء صاحب توحید ذاتی است یعنی حق به ذات، صفات و اسماء بر او تجلی می نماید و او از هستی خود فانی گشته بنابر این ذات، صفات و افعال خود را همگی ذات، صفات و افعال خدا می داند او عین وحدت می شود. چون عین وحدت شد، واقف و آگاه از سر وحدت می شود و تمام وجوه حق در او پیدا می نماید یعنی ظاهر می شود.
ملیکا رضایی در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۳۸ در پاسخ به آیینه دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱۰:
تا آنجا که میدانم گاهی هم صفت حساب میشود و در ادبیات امروزی مثل صفت هست ،
البته بر اساس مطالعات بنده ولیکن شاید در قدیم فعل بوده باشد آخر بسیاری کلام تغییر کردند از نظر ساختار و معنی و حتی تغییراتی در تعداد واج ها و اصوات. و ....
ho۳ein۰۲۱ در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۹:۲۸ دربارهٔ شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷ - ماجرای دل:
برداشتی زیبا از شعر سعدی و بسیار خواندنی
سوفی در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۷:۵۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۷:
سلام خدمت دوستان عزیز.
اگه ممکنه معنی این بیت رو بفرمائید.
پیشاپیش از لطفتون سپاسگزارم 🙏🏻
مثل تو را به خون من ور بکشی به باطلم
کس نکند مطالبت زان که غلام قاتلم
ملیکا رضایی در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۷:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۸:
سلام دوباره عالیجنبان ...
به نظرم تحلیلی از مناسک حج و چندی از کتب استاد شریعتی از جمله اسلام شناسی های ۱ و۲ و ۳ را بخوانید ؛
من با کتاب حج استاد توانستم کمی به این عمل نگاه خوب داشته باشم و با توجه به سخنان معلم خود فهمیدم که گشتن به دور دل آدم ها همان حج هست یعنی از آدمی شروع کنی به دور او چون کعبه بگردی و خوبی کنی ...یعنی دل خود را به دور خدا بگردی ...
انسان خدا نیست ؛
هر انسانی خدایی شت نه اینکه او خود خدا باشد !
نه !
یعنی آنکه عاشق خدا باشی -عاشق خدا بشی-و برای خدا دلها را طواف کنی ...
طواف به دلها خوش بحث زیاد دارد ...
با حرف آخر محمد جان موافقم ...
این همان هست که مایه ای از حرف مرا دارد و البته من در کنار این چیزهای دیگر میگویم که تا لمس نکنیم نمیفهمیم والبته من کمی لمس کرده ام ...
مرسی محمد عزیز
ملیکا رضایی در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۶:۵۲ دربارهٔ رهی معیری » منظومهها » خلقت زن:
sunset
دوست عزیز سلام ؛بله شما راست میگویید اینها همه فقط برای جلب توجه ولی نیست ؛یعنی اینکه او میخواهد آزاد باشد و قبول دارید که اگر اکثر ما از اول نمیگفتند مسلمان هستیم و کلا از قرآن خبر نداشتیم اینها را قبول نمیکردیم...من دارم میگویم پیش از هر چه باید نگاه ها بهتر شود ...باید فرهنگ رشد کن باید بهتر دید و آدمی را با حجاب مقایسه نکنند ...من هیچ گاه از حجاب خود دست بر نمیدارم ولی کسانی را که حجاب ندارند بد نمیدانم و نا پاک هم همین طور ...اگر پاک را واژه ای که بر آدمی نسبت داده میشود خوب بررسی کنیم به خوب بودن هم میرسیم ولی همه پاک بودن آدمی به خوب بودن و در قوانین خوبی خلاصه نمیشد که بخشی از قوانین خوبی دوری از هوس هست ...یک نفر حجاب ندارد ولی خیلی پاک هست ...من میگویم باید بهتر دید و نه فقط بر اساس اعتقادات ؛ باید خود فرد و باطن را دید ...البته میدانم که در این زمانه بسیاری هشتن از پسران و دختران که به اینها اعتقاداتی ندارند و در پی هوس هستند و این هوس یک اتفاق زود گذر هست و این به گفته روان پزشکان یک بیماری هم هست و البته نه فقط در کشور کا در اثر کشور ها ولی با تراز کم و زیاد ...آری ...میدانید چرا زنان و مخصوصا دختران امروزی این طور هستند دوست گرامی ، آنان در پی که هستند که آن را در این رفتار میبینند برخی در پی تقلید از دیگری و دوستی این میکنند برخی برای نشان دادن غربی بودن به گفته خودشان و اینها بدون هیچ مطالعه ای این میکنند ؛برخی همین طوری ؛ من چادر نمیپوشم و هنوز نمیدانم چرا و جالب این هست که حسرت دارم که چرا نمیتوانم بپوشم حال که فرصت آن هست ولی نمیدانم چرا ؛ کن با مانتو معمولی و روسری عادی بدون توجه به این که جلب توجه ای شود به دیگران نسبت به من ، همین گونه ای رفت و آمد میکنم ...
آیا این حجاب مشکلی دارد ؟
نه
ندارد
حجاب خود این واژه یعنی پوشش فقط نه ...حجاب اصل ش حجاب دل هست که با هزار پوشیدن خویش به دست نمیاید...یعنی دوری از هوس ...
و دو در دارد و قرار نیست که تنها زنان و دختران آن را کامل انجام دهند و به مردان و پسران هم مربوط میشود ؛اگر زنان ناپاک هستند پس چرا طرف مقابل که مذکر باشد در این موارد از خود و زن یا دختر یا هوس های وارده بر او که گاه هوسی باطل است امتناع ای نشان نمیدهد ! من مردان را به دادگاه نمیکشم و تنها حرف من این است که با هر پوششی هستند آدما پاک و اگر شما ندیده اید من دیده ام ... !
معلم من سن رو به پنجاه داشت و تعریف کرد روزی با کیفی که پر از برگه ها و... بود در خیابان به سوی خانه اش میرفت که ناگهان یکی از عابران به او خورد و برگه ها تمامی ریخته شد ؛و معلمم تعریف میکرد که هر کس که آنجا بود اهمیتی ازخود نشان نداد و حتی چندی هم مسخره کردند و به راه خود رفتند ، اما در ادامه ماجرا معلمم این طور گفت که در حالی که دو سه کاغذ را از زمین جمع کرده بودم ناگهان دختری آمد که حجابی مناسب نداشت و روسری اش را اگر نمیگذاشت فرقی هم نداشت ؛ ... و کاغذ ها را جمع کرد و به دست ش گذاشت ؛معلم من پیش از آن روز به همه ما میگفت که حجاب خوب داشته باشید چه با مانتو چه با چادر و ...سعی کنید به گونه ای باشد که از حد بیرون نباشد و پس از آن روز به ما دیگر میگفت مهم نیست چه پوششی دارید و آیا مناسب است و خوب است یا اصلا پوشش حجاب نمیشود در هر صورت آدمی اگر خوب باشد در هر لباسی پاک است ؛آری اصلا این مثال شاید دلیلی بر توجیه این حرف ها نیست و بگوییم این کمک کردن اصلا به خوب بودن واقعی ربطی نداشته باشد ولی من میگویم دارد و هر کمکی هر چند کوچک محبتی شت در قلب آدم و از محبت خارها گل میشود ...
این که از محبت خارها گل میشود تنها نه اینکه آدمی سنگ و سفت نیز دلش به رحم آید نه ؛بل اینکه حتی عقایدی که تنها خواندیم و عقیده محسوب کردیم را لمس کنیم و زیبایش کنیم ؛
حرف شما نقصانی هم دارد و آن این که این حرف خدا در قرآن در آن موج نمیزد :لااکراه فی الدین ...هیچ اجباری نیست در دین ؛و انسان آزاد است از هر نظر؛ما همه را آزاد بگذاریم البته نمیشود چون جامعه و ملت ها آشفناک میشود و باید قانون را رعایت کرد ولی به نظر من قانون در انتخاب دین باید رعایت شود از هر نظر و حتی در انتخاب پوشش ؛ بگذریم ...از چی به چی رسیدیم !😅
و دیگر آنکه شما که این ها را گفتید کمی آزردم که نکند شما هم چون دوستان امیر و مهران اینطور فکر میکنید ...
اصلا شاید حرف من نادرست باشدتماما ولی فکر نکنم توهینی که دوستان کردند درست باشد ...در هر صورت احترام باید گذاشت بر هر نظر و کسی و قومی و ملتی و دینی و مذهبی و پوششی حتی ...و حتی آنان که چادری هستند همه شان خوب نیستند به مثال به بیمارستان که دو یا یک ماه پیش رفته بودم برای بیماری خویش ،پس از آنکه دکتر دارو ها را نوشت رفتم و گوشه ای از محوطه خارجی بیمارستان نشستم تا کمی هوای تازه کنم ؛و زنی از در بیمارستان بیرون آمد که چادری بود و او همزمان با پایین آمدن از پله ها چادرش را بالا داد و تا کمر ، و به کنارم نشست ،کرشمه ای نازک کرد و چندی بعد سیگاری از کیف در آورد و کشید ...قصد خراب کردن افراد را ندارم و فقط یک مقال از چندین مثال زدم که پوشش نمیتواند پاک بودن را نشان دهد و هستند مثالهای از افراد بی حجاب که بر عکس مثالی که زدم به قول معلم ،که خلاف این هست و خوب نیستند و هزاران مثال است که نشان میدهد یقینا پوشش خوب یا بد دلیل خوب یا بد بودن نیست ؛
و البته این حرف ها را تصدیق ش را در کمتر کسی میتوان یافت ولی باز هستند اطرافمان
ولی آری ...من دوست کم دارم و فقط برای این موضوع چون اکثر دوستان و همکلاسی ها تنها به دنبال دوستی با جنس مخالف هستند و این عقیده من نیست و با من همخوانی ندارد و حتی اگر بخواهم با آنان دوستی کنم که امتحان هم کردم نتیجه ای ندارد که آنان خودشان از من دوری میکنند ولی آیا به راستی دوست زیاد داشتن خوب است ؟ خوب است حتما ولی اگر دوست خوب باشد ... دروغ نیست که آدمی در دنیا تنها از هر چیز یک چیز را خاص میداند و یک چیز را در هر موضوع عالی برای خود و دل دارد یک نفر تنها دوست تو خواهد بود که سخت است پیدا نمودن دوستی که تو را فقط برای تو بخواهد نه چیز دیگر ،یک نفر مادر است برایت در سختی و خوشی و برایت شبها لالایی میخواند ،یک نفر پدر است که سایه اش هنگام بوسه بر پیشانی ات خم میشود ولی دستانش برایت کوه است ،یک نفر هست که در قلب تو جای میگیرد و عاشقش میشوی یک نفر هست که همسر ایده آل تو خواهد شد و ... چه یک های زیادی که اینجا تنها گی باقی ست که یک دین و یک خدا هست و آن دین برای من اسلام و شیعه نیست برای من خدا دین من است ...
و اما چرا دیگران حکم ناپاکی به آنان بزنند ؛ این واقعا سوال خوبی ست ولی خب طبیعی ست و شاید منطقی زیرا که ملت ما از ابتدا در دین بوده است چندان خبر ندارم از ابتدا تاریخ ولی خب سالهای بسیاری حجاب داشته و میدانیم که مقام زن چندان بالا نبوده است و البته نه در ایران و کشورهای عرب بلکه حتی در غرب هم اینگونه بوده و انکار کردنش هم یک امر باطل است چون حقیقت محض است ...
حال این مقام پایین در هر ملتی تا حدودی بوده ...
گاهی این مقام پایین دادن به زنان نوعی جهالت بوده و نفی کردن این که جهالت بوده هم باز باطل است چون باز این هم حقیقت است ... ؛
اما خب این عادت ما هست که نمیتوانیم به آسانی با چیزی که گونه گون با عقاید ما هست مخالفت کنیم و همه این افراد را ناپاک مینامند ...ولی واقعا ناپاک بودن به حجاب بسته نیست ...پاک یعنی ذات
..یعنی باید ذات خوب باشد ...ذات همه خوب است ولی برخی ناپاک هستند ...ولی ذات هر انسان پاک است حتی آن آدم بد ...روح هر فرد پاک هست ...یعنی آن روح که خدا داد و روحی که ما با دست خود میاریم طی گذران زندگی ناپاک ...
افرادی که این حکم را میدهند در واقع حتی عفت را هم حجاب میدانند و من هم تا حدودی عفت را حجاب میدانم ولی مبنای من این است که با هر پوششی در هر شرایطی در هر مکانی نزد هر شخصی و اشخاصی ، اگر دل با تو باشد و تو حجاب در باشی نه در حجاب اعمال عفت ت ارزش بالاتری دارد ...
یعنی من عفت را تماما در حجاب نمیبینم بخشی در حجاب و بخشی در آن نیت پشت عمل این که اگر دینی نبود تو خودت میخواستی حجاب بر خود بندی یا نه اینکه چشمت را نه از نامحرم دزدیده و نگاه از او برگیری یا با انداختن جامه بر صورت و چشم که فقط بخشی خیلی کوچک از صورت مشخص است جهان را ببینی نه بلکه آزاد باشی و با تمام آزادگی خود اجازه به دیگران ندهی که پای جلو گذارند اینکه آزاد باشی و با تمام آزادگی ت شجاعت در عین استقامت داشته باشی اینکه با تمام آزادگی خود چشمت پاک باشد و اگر چشم و دل پاک باشد چه بسا دیگر از قید بند و مرز رها شوی ...
با عمل حجاب مخالف نیستم ولی با مقایسه و توهین بسی بسی مخالف و حتی ناراحت و خشمگین میشوم ...
و مطمئن باشید کسانی که این حکم را دهند تنها تعالیم ای که دیده اند حفظ کرده و پایبند هستند و این خوب است ولی هیچ گاه دین و خدا را تنها برای خدایی و برای دل ها و دل خود امتحان نکرده آمد یقین داشته باشید ...
در هر صورت آرزو میکنم و امیدوارم که جامعه ترقی کند از هر نظر از هر جهت ...
سپاس
دکتر امین لو در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۶:۵۰ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۳۴ - جواب:
جواب سوٌال دهم
در بارهٌ واصل به حق (وصول سالک)
469 وصال حق ز خلقیت جدایی است
ز خود بیگانه گشتن آشنایی است
وصال عبارت است از اینکه سالک از تعین و هستی مجازی و پندار دویی خود که موسوم به خلقیت است، جدایی یافته، از تعینِ موهومی خود که سبب جدایی خلق از حق می شود، خلاصی یابد. به همین جهت در مصرع دوم می فرماید: وصال و آشنایی حق آن است که از سالک از خود بیگانه شود و از هستی و تعین خود در تجلی احدی فانی و محو شود. لازم به یاد آوری است که منظور شیخ از بیگانه گشتن ازخود، این است که شخص با ارشاد عارف کامل به طریقه سیر و سلوک مشغول باشد وبه مرتبه فناء فی الله و بعد به مرتبه بقاءالله برسد
470 چو ممکن گـَردِ امکان بر فشاند
به جز واجب دگر چیزی نماند
می دانیم ممکن الوجود دو وجه دارد: وجه واجب و وجه عدمی، شیخ در این بیت وجه عدمیِ ممکن الوجود را به گرد و غبار تشبیه کرده است. بنابراین اگر از ممکن، وجه عدمی محو شود،آنچه باقی می ماند، جز واجب چیز دیگری نخواهد بود.
471 وجود هر دو عالم چون خیال است
که در وقت بقا عین زوال است
چون هستی حقیقی فقط ذات واجب است که به صورت عالَم کثرات تجلی نموده است و غیر حق دائماً عدم است، پس وجود هر دو عالَم یک نمود بی بود یا خیال است که در این مورد در ابیات قبلی توضیح داده شده است. در مصرع دوم می فرماید که در وقت بقا عین زوال است یعنی عالم در وقت بقا نیز چون وجودش وابسته به وجود واجب است، پس عالَم به اعتبار مرتفع شدن تعین، زوال و نیستی است. باید دانست که از تجلی واجب به صورت ممکن نه چیزی از واجب کاسته می شود و نه تغییری حاصل می شود و نه ممکن از امکانیت عدمی خلاص می یابد.
472 نه مخلوق است آن کو گشت واصل
نگوید این سخن را مرد کامل
مخلوق عبارت از تعین است و الا وجود در هر مرتبه ای که باشد واجب است. مادام که تعین شخص مرتفع نگردد، وصول حاصل نمی شود و همچنانکه در ابیات قبل نیز توضیح داده شد، وصال عبارت از رفع تعین است. بدین ترتیب واصل، مخلوق نیست و تا اثری از مخلوقیت باقی است، وصالی نخواهد بود. شیخ در مصرع دوم تذکر می دهد که مرد کامل هیچ وقت این سخن را نمی گوید و آن سخن عبارت است از اینکه بگویند، مخلوق واصل است که البته این سخن صحیح نیست.
473 عدم کی راه یابد اندر این باب
چه نسبت خاک را با رب ارباب
گفته شد: «ممکن» دو وجه دارد: وجه وجود و وجه عدم، سلوک و وصول از لوازم وجود هستند. لذا شیخ می فرماید: مخلوق و ممکن چگونه می توانند از ذات خودشان که عدم است به مرتبه وصول راه یابند. چون وصول به معنای رسیدن به وجود مطلق است و می دانیم، اتحاد عدم و وجود نیز محال است، چون اجتماع ضدین محال است. در مصرع دوم عدم را به خاک از بابت ظلمت تشبیه کرده است. رب ارباب هم نور مطلق است. پس معنی مصرع دوم این خواهد بودکه ظلمت و نور مطلق با هم نسبتی ندارند، آنچه شایسته وصال است وجود است و برای عدم این شایستگی وجود ندارد
474 عدم چبود که باحق واصل آید؟
وزو سیر وسلوکی حاصل آید
عدم و نیستی در جایگاهی نیست که با حق واصل شود و از عدم، سیر و سلوکی حاصل نمی شود، چون سیر و سلوک تابع وجود، حیات و علم است.
475 اگر جانت شود زین معنی آگاه
بگویی در زمان استغفرالله
اگر جان تو ازاین معنی آگاه شود (یعنی از این معنی که غیر حق عدم است، یا غیر حق نمود بی بود و همچنین از این معنی که سیر و سلوک تابع وجود، حیات و علم است و یا از این معنی که مخلوق واصل نمی شود،) در زمان و فی الفور از خداوند متعال استغفار می کنی.
476 تو معدوم و، عدم پیوسته ساکن
به واجب کی رسد معدوم ممکن؟
شیخ با لفظ خطاب می گوید: تو چون از ممکنات هستی پس معدومی و هر عدمی نیز پیوسته ساکن است، چون حرکت از لوازم وجود است و سیر و سلوک نیز رفتن معنوی است به جانب حق مطلق و رسیدن به واجب که آن را وصول می گویند. حال شیخ در مصرع دوم با لحن استفهامی بیان می کند. چگونه و کی «ممکن» که معدوم است به «واجب» می رسد. لازم به یادآوری است که هر «ممکن» قطع نظر ازتجلی وجود واجب ،عدم است.
477 ندارد هیچ جوهر بی عرض عین
عرض چبود چه؟ لایبقی زمانین
عالم، جواهر و اعراض هستند. جوهر به ذات خود قائم است و اعراض به ذات خود قائم نیستند، از طرف دیگر جوهر بدون عرض تحقق عینی پیدا نمی کند چون در بیت ۴۶۳ توضیح داده شد که طبق عقاید متکلمین جوهر مجرد از ماده نیست و به دو گروه تقسیم می شوند: گروهی معتقدند که، جوهر، مجموع اعراض است و عده ای دیگر عرض را داخل در حقیقت جوهر دانسته اند. شیخ در مصرع اول با اشاره به این معنی می گوید: اگر معتقد به هر یک از عقاید فوق باشی، نتیجه اش این است که جوهر بدون عرض عینیت ندارد. حال در مصرع دوم شیخ می پرسد، عرض چیست و خودش جواب می دهد عرض چیزی است که در دو زمان باقی نمی ماند یعنی هر عرض مستمرا فانی و متجدد می شود. و به عبارت دیگر عرض در هر آن مشمول فنا و تجدد است.
478 حکمیی کاندرین فن کرد تصنیف
به طول و عرض وعمقش کرد تعریف
بدان که حکما معتقدند: جسم طبیعی، جوهری است که در وی امکانِ فرضِ ابعاد سه گانۀ طول، عرض و عمق باشد. بنابراین شیخ می فرماید: حکیمی که در فن طبیعیات بحث از اجسام طبیعی می نماید، چنین تصنیف کرده است و از جسم طبیعی به طول، عرض و عمق تعریف نموده است. اما در ابیات قبل توضیح داده شد که ابعاد سه گانه، اعراض و امور عدمی اند. بنابراین ترکیب وجود از اعدام نیز وهمی خواهد بود و حقیقتی ندارد.
479 هیولی چست جز معدوم مطلق
که می گردد بدو صورت محقق
حکما در تقسیم جوهر گغته اند: جوهر از دو حال خارج نیست یا جوهر، محل جوهر دیگر است یا حالّ است. اگر جوهر محل جوهر دیگر است آن را هیولی گویند و اگر حالّ است آن را صورت گویند و اگر مرکب از هر دو است، جسم است. در اینجا شیخ با توجه به عقاید فوق می فرماید که «هیولی چیست جز معدوم مطلق» یعنی هیولای بی صورت با وجود اینکه شأن او تقدم ذاتی است ولی هیولی بی صورت نمی تواند متحقق باشد. پس هیولی به چیزی متحقق می شود که خودش معدوم است. حال بیندیش چیزی که به معدوم متحقق شود، حالش چگونه خواهد بود و از اینجا قیاس نما جواهر که اصل اجسامند، حقیقت ایشان چنین است. اجسام که ترکیب از ایشان یافته اند، چگونه خواهند بود.
480 چو صورت بی هیولا در قِدَم نیست
هیولی نیز بی او جز عدم نیست
طبق عقاید حکما صورت از هیولی منفک نیست و هیولی نیز بی صورت وجود ندارد. هم چنین حکما عقیده دارند، هیولی و صورت قدیم هستند. شیخ با اشاره به این موضوعات در این بیت فرماید: صورت و هیولی لازم و ملزوم همند و صورت بدون هیولی نمی تواند، قدیم باشد و از طرف دیگر در مصرع دوم می فرماید که هیولی نیز بدون صورت معدوم است. ازاستنتاج این مطالب معلوم می شود که هر دو معدوم هستند.
481 شده اجسام عالم زین دو معدوم
که جز معدوم از ایشان نیست معلوم
طبق عقاید حکما، اجسام مرکب از هیولا و صورت هستند و در بیت قبل گفته شد که هیولا وصورت بدون یکدیگر در قِدم معدومند پس طبق این عقیده اجسام از دو معدوم، موجود گشته اند و مسلم است که موجود شدن از معدوم امری محال است. باز طبق عقیده حکما اجسام مرکب از صورت و هیولا هستند و در ابعاد سه گانه طول، عمق و عرض متحقق هستند. قبلا" نیز گفته شد که این ابعاد نیز امور اعتباری است پس وجود اجسام به هر کیفیت که فرض نمایی چه از ترکیب صورت و هیولا و چه از ترکیب طول،عرض و عمق، در هر صورت حصول وجود از عدم محال است. به همین مناسبت شیخ در این بیت می فرماید: اجسام از این دو معدوم حاصل شده اند و از معدوم نیز چیزی غیر از معدوم، معلوم نیست.
482 ببین ماهیتت را بی کم و بیش
نه موجود و نه معدوم است در خویش
شیخ با توجه به مطالبی که در ابیات بالا گفته شد، می فرماید: ماهیت خودت را بدون کم و بیش ببین که فی حد ذاته ماهیت وجود تو نه موجود است و نه معدوم. چون اگر فی نفس الامر موجود بودی، معدوم نشدی و اگر معدوم بودی، موجود نگشتی. پس معلوم شد که «ممکن » امری است اعتباری و عقل آن را، از ادراک وجود و عدم به هم ترکیب می کند و به حقیقت وجودی ندارد چون وجود دائماً واجب و عدم دائماً ممتنع است.
483 نظر کن در حقیقت سوی امکان
که او بی هستی آمد عین نقصان
شیخ می فرماید: حال از روی حقیقت نگاه کن و ببین که امکان بدون هستی و انضمام وجود با وی عین نقصان است، زیرا که معدوم است و متوجه باش که کمال ممکن و امکان فقط بواسطۀ تجلی ظهور واجب است و بدون اضافۀ وجود به ممکنات اعتباری بیش نیست.
484 وجود اندر کمال خویش ساری است
تعین ها امور اعتباری است
وجود واجبی که وجود مطلق است به واسطۀ حب ذاتی ظهور و اظهار، در کمال خویش بر جمیع ممکنات من الازل الی الابد ساری و متجلی است و تعین ها که در مراتب ظهور عارض آن حقیت می گردند، همه امور اعتباری و نمود وهمی اند و صورت خیالی بیش نیستند وحقیقتی ندارند و موجود حقیقی، حق است و بس.
485 امور اعتباری نیست موجود
عدم بسیار و یک چیز است معدود
گفته شد که عالَمِ کثرات و تعینات که در مراتب ظهور عارض وجود شده اند اموری اعتباری هستند و امور اعتباری فی نفس الامرموجود نیستند. مانند تعداد واحد که در اعداد تکرار می شود. تعداد واحد امری است اعتباری و معدود یک چیزی بیشتر نیست و آن هم واحد است.
486 جهان را نیست هستی جز مجازی
سراسر کار او لهو است و بازی
این بیت اشاره به این آیه کریمه است«اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ» جهان را هستی و وجودحقیقی نیست و هستی عالم اعتباری و مجازی است و سراسر کار عالم ازحیات، ممات، لذت، الم، بزرگی، کوچکی و غیره مانند لهو و لعب و بازی کودکانه است که از خاک و گِل چیزهایی می سازند و هریک را چیزی نام می نهند و بر سر آن جنگ می کنند وآخر همه آن ها هیچ است.
دکتر امین لو در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۶:۴۵ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۳۳ - سوال از معنی وصال:
پرسش دهم
در معنی واصل به حق (وصول سالک)
468 چرا مخلوق را گویند واصل سلوک وسیر او چون گشت حاصل؟
در میان ارباب طریقت، متعارف است به کسی که به طریق سلوک وقطع منازل و مراحل به منزل توحید وصول می یابد، واصل به حق می گویند.سایل سوٌال می کند، سالک را که مخلوق است چرا واصل می گویند وسیرو سلوک سالک چگونه حاصل می شود؟
دلخوش در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۵۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۵:
به نظر می رسد در بیت سوم اگر «مانند» بدون ه باشد نیز وزن شعر به هم نمی ریزد!؟🙄
دلخوش در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۴۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۵:
باسلام به اساتید
بیت اول باید بصورت استفهامی و سوالی خوانده شود یا خیر؟
امیرالملک در ۳ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۴۴ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸: