گنجور

 
صائب تبریزی

به شاهراه توکل بود سفر ما را

یکی است توشه و زنار بر کمر ما را

گذشته است ز سر آب هر کجا هستیم

غم کنار و میان نیست چون گهر ما را

به خوش عنانی ما گوهری ندارد بحر

توان ز خویش نمودن به یک نظر ما را

شکست سنگ ره ما کجا تواند شد؟

که همچو موج ز دریاست بال و پر ما را

چو تخم سوخته کز ابر تازه شد داغش

ز باده شد غم و اندوه بیشتر ما را

حریف باده آن چشم های مخموریم

نمی توان به قدح ساخت بی خبر ما را

چنان به فکر تو در خویشتن فرو رفتیم

که خشک شد چو سبو دست زیر سر ما را

شده است سینه ما همچو تیغ جوهردار

ز بس که آه شکسته است در جگر ما را

چه شکرهاست که در خارزار امکان نیست

به غیر عشق گرفتاری دگر ما را

به هر زمین نفشانیم تخم خود صائب

نظر به سوختگان است چون شرر ما را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۵۸۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سلیم تهرانی

جهان چه می به قدح ریخت بی خبر ما را

که خاک شد سر و نگذاشت درد سر ما را

محبت عجبی در میانه ی من و اوست

زمانه گر بگذارد به یکدگر ما را

چنان کرشمه به ما می کند، که پنداری

[...]

سعیدا

گداخت سیم وش آن شوخ سیمبر ما را

به پیچ و تاب درآورد آن کمر ما را

چو جام، گردش آن چشم پرخمار امروز

ز حادثات جهان کرد بی خبر ما را

چو گردباد به خود ای نفس، چه می پیچی؟

[...]

صغیر اصفهانی

خدای ساخته گنجینه گهر ما را

نموده مظهر خود پای تا بسر ما را

کمال عزت ما بین که حق بحد کمال

چو خواست جلوه کند ساخت جلوه گر ما را

برای اینکه کند خویش جلوه در انظار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه