گنجور

حاشیه‌ها

هیوا در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۱۴ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰:

مصراع اول ِ بیت اول یعنی چی؟

ملیکا رضایی در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۰۵ در پاسخ به امیر دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۸:

اما به نظر من این نگاهی که شما از آن حرف میزنید هنوزهم هست ...به شکل دیگر 

هیوا در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۱:۴۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳:

سلام

خون ما خود محل آن دارد/ که بود پیش دوست مقدارش  میشه معنیش رو بگین 

هیوا در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۰:۳۷ در پاسخ به ملیکا رضایی دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۹۰:

متشکرم 

ملیکا رضایی در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۰:۰۴ در پاسخ به متفکر دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۸:

دقت کنید که هر انسانی خدایی ست ...

روز اول که استاد من (یک معلم میتواند استادی هم باشد برایت ،برخی معلم ها استاد عشق اند ...)این را گفت (همان جمله آغازین حاشیه من را ) و من و بقیه یا نفهمیدیم یا اشتباه فهمیدیم ...

روزها گذشت و سه سال از آن موقع گذشته ...

و بالاخره فهمیدم که هر انسانی خدایی ست ...

کافی به یک بند یا یک جمله یا یک شعر گونه ای دیگر نگاه کرد ...خدای هر کس به رنگ چشمان اوست ؛خدا بی رنگ ست و رنگی از اوست ؛چون آینه که هر رنگی به خود گیرد ...خدا بیرنگ در توست ...همیشه در کنارت ... 

...و هر انسانی خدایی ست ...

 

او خود را خدا ندید ؛اصلا از این شعر این معنی قلمداد نمیشود .

ای کسانی که به حج میروید اکنون کجا هستید ؟معشوق همین جا هست بیایید بیایید ...یعنی چه؟

سالیان دراز به حج میرویم و به گرد آن خانه میگردیم ...ما به گرد خانه میگردیم یا خدا ؟

ما برای خدا به گرد خانه میگردیم ...حال خدای ما هر لحظه گرد ما هست ...

در اینستاگرام متن نوشته شده بود و خوب به یاد ندارم :

به کعبه که میگشتم فهمیدم این من نیستم که به آن میچرخم ...این اوست که به من میچرخد ...

از اینها چه میتوان فهمید ... ؟

 

طواف کردن جز با عشق چه معنا دارد ...

هر خانه کعبه ای ست ... .

در هر خانه خدایی ست ... .

مولانا خدا را معشوق خطاب کرده ...این غزل مولانا عرفانی ست چون خدا معشوق است و عاشقانه است چون عشق خدا هست ...عرفان و عشق با هم آمیخته شده ...ولی به کفت مولانا این یک عشق است !...آری او مثنوی خود را قرآن میدانست و حق هم داشت !چرا نمیدانست !؟؟

آن دیوان کبیر او که جای جای آن با شعر و آیات قرون و آیات دل مولانا نگاشته شد .... .

 

عمل حج ...این عمل مقدس ...کمتر کسی چون مولانا توانست خدای را ببیند...

خود مولانا گفت معشوق توهمسایه و دیوار به دیوار ...خدا همین جا هست و از برای او طواف میکنی ...

...گر صورت بی صورت معشوق بببینید هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید ...

از هر بیت که میگذری واضح تر میشود !

صورت بی صورت ...خدا هست !خودمیگوید خدا را دیده‌ام ؛و آنگاه که او ببینی خود تو خدایی هستی ...خود تو کعبه ای هستی ...

چندین بار به آن کعبه مقدس رفتید و هیچ نشد ؛

نه به خدارسیدی و نه خدا دیدی...تنها کافیست که اگر واقعا میخواهی به او برسی بر دل فرود آیی 

 

اگر این کنیم نشانی میخواهیم برای ادامه راه ...نشان خد ا بی نشان است ...نشان خدا چیست ...نمیدانم 

 

 

 

آری ...

حج مقدس ست 

زیباست 

.

.

و هر دل جای خداست که خدای عشق  را به انسان داد ...

 

و اگر خدای دیدی ؛تو خود خدایی استی ،

...

... و هر دل کعبه ای که تو پی در پی به او میگردی ...

ملیکا رضایی در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۹:۳۰ در پاسخ به Ouchen دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۸:

درود به Quchen

تمام آنچه که درست بود را گفتید :)

 

احمـــدترکمانی در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۹:۲۶ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۶:

آملی برای این رباعی توضیحاتی دادند که الان خاطرم نیست

ولی کلی بحث شد سر کلاس ایشون راجبع این رباعـــی

ملیکا رضایی در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۹:۱۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۶:

چه بسیار انسان ها دیدم تنشان لباس نبود و چه بسیار لباسها دیدم که انسانی درونش نبود ...

Dr.Ali.Sh

متفکر در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۸:۵۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۸:

با سلام به نظر بنده ایشان راه را اشتباه رفته اند و خودشان را خدا پنداشتند و این بزرگترین خطا می باشد.

اینکه پرده شما هستید دقیقا این مفهوم را تقویت می کند که شرک است

ملیکا رضایی در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۸:۵۳ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۰:

آره احساس شادی میکرده اما توجه کنید که می خوردن هرچند فواید دارد اما با گذر زمان معایبش آشکار میشود ،حکیم خیام یک دانشمند بود و یقینا از این معایب دور ؛

این خود یک دلیل نیست ؟! اگر علمی نگاه کنیم دور از تفاسیر ؟!

فارغ بودن ... آری فارغ از دین و کفر ...

اصلا باید دانست فارغ یعنی چه !

سپس این دانستن را وارد زندگی کرد ...

و این دانستن تنها به معنی واژه منتهی نمیشود ؛

د. برخی موارد همه انسان ها فارغ هستند ،کسی نیست که کامل باشد و نسبت به همه چیز حساس و توجه اش به همه به چیزباشد پس خیام هم نسبت به چیزی فارغ بود ؛

حمیدرضا۴ مطمئنم که هیچ گاه فارغ نبوده اید وگرنه میدانستید چه میگویم ...

کسی که فارغ باشد به چیزی باز هم نیست ...او خود در آن زمان فقط فکر میکند فارغ است و پس از گذار زمان روزی میرسدکه میفهمد که فارغ نبوده ... .البته من در مورد دین خیام اظهار نظری نداز و نظرات من دور از این بحث است .

سپاس

آپادا در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۶:۱۱ دربارهٔ جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۳۴ - صفت چوگان باختن وی با همسران و گوی بردن وی از دیگران:

صولجان: چوگان که میشه استعاره از جنگ کرد

حالگاه: میدانی که در آن چوگان بازی می‌کنند و این میشه استعاره از میدان جنگ

درباره سلامان و ابسال هم انواع قصه ها اومده 

در دو بیت نهایی شاعر هدف از شعر رو بیان میکنه

احمـــدترکمانی در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۳:۰۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۵ - قصهٔ هاروت و ماروت و دلیری ایشان بر امتحانات حق تعالی:

امتحان می‌کردشان زیر و زبر

کی بود سرمست را زینها خبر

قطره‌ای از باده‌های آسمان

برکَند جان را ز می وز ساقیان

تا چه مستیها بُوَد اَملاک را

وز جلالت روحهایِ پاک را

گستریدیمی درین بی‌داد جا

عدل و انصاف و عبادات و وفا

التماس تفکــر

به حاشیه های بعد از این نوشته نگاه کنید تا معنی التماس تفکر را دریابید

که به نفع خودشون چطوری مطلب مینویسند.راه ما مشخصه و هیچگاه اشتباهی نبوده

فرزانه در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۱:۰۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶:

۱_ بُگریز ای میرِ اَجَل*! از ننگِ ما، از ننگِ* ما زیرا نمی‌دانی شدن همرنگِ ما، همرنگِ ما * فرار کن و از ما دور شوای خواجه، از ننگ مستی ما رِندان(پاکباخته ایم )، چون تو توان همرنگ شدن با ما را را نداری و نمی دانی چگونه است. *میراجل : خواجه صاحب منصب *ننگ: پاک باختگی، دست از دنیا کشیدن ۲_از حمله‌های جُندِ* او، وز زخمه*های تُندِ او سالم نمانَد یک رَگَت بر چنگِ ما، بر چنگِ ما *از حمله های لشگر عشق و زخم های که از خود باقی می گذارد، حتی یک رگت هم از این زخم ها در امان نیست مانند زخمه های که بر چنگ وارد می شود و هیچ سیمی در امان نیست . *جَند:لشگر *زخمه: مضراب های که بسیم الات موسیقی وارد می شود ،زخم *چنگ: دست ، نوعی ساز ۳_ اوّل شرابی درکَشی، سرمست گَردی از خوشی بی خود شوی، آنگه کُنی آهنگِ ما، آهنگِ* ما *راه همراه و همرنگ شدن با ما اینست که اول از شراب عشق بنوشی و سرمست و مدهوش بشوی.وقتی از خود بیخود شدی قصد همراهی ما کنی . *آهنگ : قصد و نیت ۴_زین باده می‌خواهی برو، اوّل تُنُک* چون شیشه شو چون شیشه گشتی، برشکن بر سنگِ* ما، بر سنگِ ما *از این باده اگر می خواهی بنوشی باید مانند شیشه نازک بشوی یعنی از پدیده های دنیوی و تیرگی درونت رها بشی، وقتی از من کاذب رهاشدی انوقت سنگ وجود عاشقان الهی وجودت را می شکند و لبریز از عشق خواهی شد . *تُنُک: نازک سنگ: من حقیقی، شخصیت عشاق ۵_ هر کان مَیِ اَحمَر* خورَد، بابرگ* گردد برخورَد* از دل فراخی‌ها* بَرَد دلتنگِ ما، دلتنگِ ما هر کس از شراب سرخ عشق بنوشد توانگر و بی نیاز از دنیا می شود و از قدرت عشق بهره می برد و از گشایشی قلبی که برای دیدار ما ایجاد شده دچار دلتنگی می شود.دلتنگی او برای بهره روحانی است. *می احمر: شراب عشق *با برگ : توانگر،بی نیاز *برخورد: برخوردار شدن *از دل فراخی :گشایش قلبی ۶_ بس جَرّه‌*ها در جُو* زند، بس بربطِ شش تُو* زند بس با شهان پهلو زند* سرهنگِ* ما، سرهنگِ ما *بسیار سبو های دل خود را در جویبار عشق وارد می کند و از آبِ حیات پر می کند و از خوشی بربط می نوازد و بسیار باپادشاهان از بی نیازی برابری می کند ،ان کس که امیر ما باشد . *جره: سبوو کوزه *جو: جویبار *بربط شش تو: نوعی ساز ، بربط شش سیم *پهلو زند: برابری، رقابت * سرهنگ : امیر ، سردار ۷_ماده است مرّیخ زَمَن*، این جا در این خنجر زدن* با مِقنَعه* کِی تان شدن در جنگِ ما، در جنگِ ما؟! ستاره مریخ که نماد خدای جنگ است از جنگیدن با عاشقان می ترسد ،چگونه می شود که با کسی که مانند زنان از جنگ می ترسید جنگید ؟! *زمن: زمان *خنجر زدن : جنگیدن *مقنعه: روسری ۸_ گر تیغ خواهی تو ز خَور*، از بدر* برسازی سپَر گر قیصری*، اندرگذر از زنگِ* ما،از زنگِ ما *اگر از پرتو خورشید شمشیر بسازی و از ماه سپر بسازی ،اگر امپراطور روم هم باشی از غلامان و سپاه ما باز بگذر و دور باش.(بردگان عاشق از امیران برتر هستند). *تیغ : شمشیر *خور: خورشید *بدر: ماه *قیصر : امپراطور روم *زنگ:غلام ، برده (سیاهپوست) ۹_ اسحاق شو در نحرِ *ما، خاموش شو در بحرِ ما تا نشکند کشتیِ تو در گَنگِ ما، در گَنگِ* ما *همچون اسحاق پیامبر آماده قربانی شدن باش(اشاره به سفر تکوین_تورات )، و در دریای عشق ساکت و بی حرکت باش(تمام من های کاذبت رو از دست بده) تا مبادا کشتی روح تو در دریای عشق الهی تباه شود. *نحر: قربانی *گنگ: رود مقدس

حمید رضا۴ در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۰:۴۶ در پاسخ به ملیکا رضایی دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۰:

خیام خود با ساده ترین زبان می گوید:

می خوردن و شاد بودن آیین منست / فارغ بودن ز کفر و دین دین منست.

آشکارا، او که مانند همه ما انسان بود،اینرا نگفته که فقط می میخورده، فقط احساس شادی میکرده، و یا همیشه ذهنش فارغ از دین و کفر بوده. براستی نیازی به گوشزد نبود.

بانوی گرامی، شما آزادید آنچه خیام خود گفته را به کنار بگذارید و به هر دلیلی تصمیم بگیرید و انتخاب کنید «آن یکی را شاید نبوده، این یکی را چرا بوده، و آخری را اصلا نبوده».

و من هم آزادم با احترام بگویم این گونه طرز اندیشه ارتباط انسانی را گیج و مبهم، و از رشد عقلی جامعه جلوگیری کرده و می کند.

امید وکیل در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۱۵ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۲۳:۳۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۱۴:

واژه‌های این غزل زیبا و دیگر غزل‌های دیوان کبیر نشان می‌دهد که زبان فارسی در طی قرون دچار جمود و ایستایی شده است، و نه تنها دایره‌ی واژگانی افزایش نداشته بلکه کاهش هم پیدا کرده است و خیلی از لغات منسوخ، مطرود و یا مهجور شده‌اند.

و این ضعف زبان ما می‌باشد.

ملیکا رضایی در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۱۵ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۲۰:۵۶ در پاسخ به نفس دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۹ - حالا چرا:

فکر نکنم بزرگترین باشه !این یعنی از همه بزرگتر !ولی بزرگ هست ...

درود به شهریار

ملیکا رضایی در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۱۵ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۲۰:۴۷ در پاسخ به شبرو دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۹ - حالا چرا:

درود به شبرو عزیز !

 

 

ملیکا رضایی در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۱۵ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۲۰:۴۲ در پاسخ به امیر دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۹ - حالا چرا:

:-)

با شما موافقم ... من هم نمیدانم کدام شعر را دوست دارم از هر شاعر هر شعر برایم حسی دارد ...بین این همه شاعر یکی را ، یک شعر را  انتخاب کردن :

گزینه /4/هیچ کدام :-)

۱
۱۳۹۵
۱۳۹۶
۱۳۹۷
۱۳۹۸
۱۳۹۹
۵۴۵۹