گنجور

حاشیه‌ها

فاطمه زندی در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۸ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۳۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳:

وزن : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لن 

۱_به کدام راه چاره بیندیشم که بر تو موثر واقع شود؟ و به کجا روم که دلم از عشق تو چشم بپوشد ؟

[ سگالیدن : اندیشیدن .با : به معنی " به " / در گرفتن : اثر کردن ./کنایه دل از کسی بر گرفتن ( ترک و رها کردن کسی ) /جناس لاحق : در ، بر .

۲_ در نظر مردم بی اعتبار شدم و هنوز هم امکان ندارد که چشم بی حیای من از عاشقی بپرهیزد.

[ شوخ : گستاخ و بی حیا /حذر کردن ، پرهیز و احتیاط کردن ، عبرت گرفتن .

کنایه : از چشم افتادن ( بی مقدار و خوار شدن   ،بی اعتبار گشتن )

۳_ دل ناتوان من آن زور بازو را ندارد که بتواند شکیبایی را در برابر تیر غم تو سپر سازد 

[ تشبیه غم به تیر "اضافه تشبیهی " /صابری و بردباری به سپر مانند شده است / تناسب : تیر ، سپر 

۴_وقتی از زندگی تلخ من خبر دار شدی  بخند یا با خنده از در درآی ، زیرا اگر توخندان شوی جهان شکرین خواهد شد .

[ چو : چون ، وقتی که /تلخ عیشی : سختی و تلخ کامی ، زندگی مصیبت بار و تلخ ./کنایه : شکر گرفتن جهان (شیرین شدن جهان ) /تشطیر :بشنوی ، در آیی /تضاد : تلخ ، شکر / جناس اشتقاق : در آی ، در آیی .]

۵_اگر بر سر مجروحی گذر کنی ،صحت و سلامت خویش را باز می یابد و چنانچه به مرده نظر افکنی ، زنده گشته و زندگی از سر می گیرد 

[ خسته : آزرده و مجروح / صحّت : سلامتی و تندرستی /فراز آمدن : پیش آمدن ./تشطیر : بر گذری ،در نگری .]

۶_قلم در اثر سخنان غم انگیز من به گریه افتاد ، برای آنکه آتش سوزنده در نی زودتر اثر می کند و آن را می سوزاند 

[سوزناک : با سوز ، آه و ناله ای که در دل اثر کند ./واژه "گیرد" در ارتباط با "نی"مراد  نوای نی است که اثر پذیر و گیراست و در رابطه با "آتش"روشن و شعله ور شدن آن منظور است.

۷_چشمان خمار آلودت مردم شهری را به عشوه گری به دام می کشند و عشوه ات با یک نگاه دنیایی را تسخیر می کند .

[چشم مست : چشمان مخمور و خمار آلوده /غمزه و کرشمه : ناز و عشوه ، اشاره به چشم و ابرو /بردن : غارت و تاراج کردن.

۸_اگر از دست ستم تو در گوشه ء خانه متزوی گردم ، خیال تو از در و بام خانه به زور  و درشتی فرود می آید و مرا اسیر می کند .

[ خیال : تصور چیزی در ذهن هنگانی که در پیش چشم نباشد ، تصویر معشوق /عنف : درشتی و سختی ، قهر 

۹_ بر من ستم روا مدار که اگر سعدی شبی دستی بر آرد و دست به دامن آه سحری گردد ، روزگار رونق و جمالت به سر می آید .

[ سر آمدن : پایان گرفتن ، تمام شدن .

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

فاطمه زندی در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۸ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۰۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲:

وزن : مفتعلن فاعلات مفتعلن فع 

۱_هر آن کس که خود را در پای دوست فدا کند ، زنده می گردد و آن کسی که هیچ دوستی ندارد، دل مرده است .

[زنده شدن : شاد و مسرور شد /مرده دل : ملول و افسرده خاطر ، بی شور و هیجان / هیچ : هرگز ، اصلا و ابدا 

تضاد : زنده ، مرده .]

۲ _ هرکس که از ذوق در درون سینه ء خو صفایی دارد، دل او همانند شمع نمی تواند شاهدی نداشته باشد .

[ ذوق : اول درجه ء شهود حق ، عشق ، لذت و شادی / صفا : پاکی / شاهد : معشوق زیبا / گزیر : چاره 

تشبیه دل به شمع " اضافه ء تشبیهی "]

۳_ اگر خواهان عشق هستی   دلی نرم چون موم به دست آور   ،زیرا همان طور که سنگ سیاه استعدا  آن را ندارد  که نقش نگین بپذیرد ، دل چون سنگ هم قابل عشق نیست .

[ صورت : نقش / نگین : گوهر قیمتی که بر روی انگشتر نصب کنند ، انگشتری ]

۴_ شکل و شمایل محبوبی سنگین دل سعدی را از پای در می آورد و آن کس که بدین ترتیب کشته شود ، مرده به شمار نمی آید .

[صورت ( دوم ) : گونه ]

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

فاطمه زندی در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۸ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۴۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱:

وزن : مفعول مفاعلن مفاعیل (بحر هزج مسدس اخرب مقبوض مقصور)

1 .باد بهاری، نسیم صبحگاهی / عنبر: - بیت ۷ غزل ۵۷ / بادام: درخت بادام

معنی: باد، وزیدن گرفت و بوی خوش عنبر را به همراه اورد و درخت بادام چتری از شکوفه بر سر کشید

2 .گل: گل سرخ، از : به سبب / اضطراب : / پریشانی و شوریدگی / در اوردن: سر بیرون کشیدن.

معنی: شاخ گل در اثر شوریدگی بلبل با وجود آن همه خار ر برآورد و بالید.

3 .تا : حرف ربط است در معنی بگذار که، تا اینکه.

معنی: بگذار تا پای مبارک قاصدی را که پیغامی از دلبر اورده است، ببوسم.

4 .ناقه: - غزل ۱۷۶  بیت دوم / مشک :  ماده ای سیاه رنگ روغنی شکل در زیر شکم جنس نر آهوی ختن قرار دارد.و بسیار خوشبو و معطر است /اذفر: خوشبو و معطر.

جناس الحق : نافه.

معنی: ما نامه ای به او سپرده بودیم تا به دوست رساند، اما باد به جای نامه بوی خوش معشوق را آورد.

7.معنی: هرگز نشیده ام که تاکنون بادی توانسته باشد بوی گلی را که از تو خوشبو تر باشد،بیاورد.

1 .خوب روی : زیباروی.

تناسب: فرزند، مادر.

معنی: کسی نشنیده است که هیچ مادری فرزندی زیباتر از تو به دنیا آورده باشد.

7.نماز دیگر: وقت عصر ، نماز عصر.

کنایه : روز را به نماز آوردن (روز را به عصر رساندن و سپری کردن).

معنی: کسی که در جدایی از تو یک روز خود را به وقف نماز دیگر، یعنی نماز عصر برساند،ادم بی چاره ای است.

8.صدف: غالف مروارید / گوهر: مروارید. بیت اشاره است به نظر قدما در باره به وجود آمدن مروارید و انچنان است که

یک قطره باران نیسان )اردیبهشت ( در نهان صدف می افتد و مروارید ایجاد می شود. )فرهنگ اشارات ذیل مروارید(

تشبیه : دل به صدف مانند شده است / استعاره مصرحه : گوهر(شعر)/ تناسب : صدف، قطره،گوهر.

معنی: ای سعدی، ضمیر تابناکت مثل صدف هر قطره ای را به درون میبرد از آن گوهری به وجود می آورد.

9 .طبع: سرشت و قریحه / متمیزان : جمع متمیز،تمیز دهندگان حق و باطل و خوب وبد،دانایان.

کنایه: شور از کسی برآوردن ( به ناله و فغان در آوردن،مغلوب کردن) / ایهام تضاد:بین "شور" در معنا"معروف" آن که

در این جا مراد نیست با"شیرینی" / استعاره مصرحه، دختران طبع ،اشعار زیبای حافظ که از طبع او زاییده شده است.

معنی: زیبایی ‌و شیرینی دوشیزگان طبع شعر تو ،در دل صاحبان بصیرت شور و غوغایی به پا کرده است ، یعنی شعرهایت در اهل تمیز شور برانگیخت،

11.شاید: از مصدر شایستن شایسته و سزاوار است.

استعاره مصرحه: دختر (شعر)/ تلمیح: اشاره به رسم عرب جاهلیت که دختران را زنده در گور می کردند.

معنی: شایسته است که هر کس در روزگار تو دختری آورد،یعنی شعری بسراید آن را هنگام تولد به دست فراموشی بسپارد

و زنده به گور کند.

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

Mahmood Shams در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۸ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۱۸ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵:

باباطاهر می فرماید 

اگر زرین کلاهی عاقبت هیچ 

اگر خود پادشاهی عاقبت هیچ

اگر ملک سلیمانت ببخشند 

در آخر خاک راهی عاقبت هیچ

در سکوت در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۸ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۰۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۰:

این غزل را "در سکوت" بشنوید

Mahmood Shams در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۸ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۰۶ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۶ - مطلع دوم:

با درود و سپاس بیکران 

حدیث آیی به اشتباه شده حدیث آبی 

لطفا اصلاح فرمایید

علیرضا تمدنی در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۸ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۳۱ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۹۰ - زفاف خسرو و شیرین:

چو بر سبزه فشانَد برف کافور ...

چو بر سبزه فشاند برف کافور 

به باد سرد باشد باغ معذور 

مصرع دوم به جای « با باد »  به نظرم باید « به باد » بیاید . 

محسن موسوی زاده در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۸ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۲۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳:

درود به شما

پیشنهاد می‌کنم مدیران سایت هر آنچه جدای از معنی نمودن شعر ها نوشته شده را پاک بفرمایید تا سخنان و نوشته‌های بیهوده زمان دیگران را نابود نکند

عارف محبی در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۸ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۲۳ در پاسخ به فیروزه از اصفهان دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸:

بیت ۴

آدم اهل تفکر از زندگی غافل نمیشه و قدر زمان رو میدونه و تلاش میکنه

بیت ۵

اینکه میتونی عاشق بشی اینکه میتونی رفاقت کنی همه به خاطر زنده بودن هست داره اصالت رو به خود رندگی و حیات میده و توی همین زندگی هم رفاقت و همنشینی با عزیران از همه چیز با ارزش تر هست۵

Ziba Eshraghi در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۸ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۶:۳۴ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲:

بیت چهارم را درست نوشتید؟؟

فاطمه زندی در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۸ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۳۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳:

غزل ۴۳ سعدی

وزن : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلات

بیت اول

اگر مراد تو ای دوست ، بی مرادی ماست 

مراد خویش دگرباره من نخواهم خواست

اگر آرزوی تو این است که ما به خواست و منظور خود که تو هستی دست نیابیم . از این پس از منظور خویش دست برمی داریم . [ مراد = خواست و آرزو ]

بیت دوم

اگر قبول کنی ، ور برانی ازبرِ خویش

خلاف رای تو کردن خلاف مذهب ماست

اگر ما را بپذیری و یا از نزد خود برانی ، به جان پذیراییم زیرا بر خلاف رای تو عمل کردن با شیوۀ عاشقی ما سازگار نیست . [ بر = نزد ، پهلو / رای = اندیشه ، نظر / مذهب = آیین و روش ، عقیده و اعتقاد ]

 بیت سوم

میان عیب و هنر پیش دوستانِ کریم

تفاوتی نکند چون نظر به عین رضاست

در نزد دوستان بزرگوار و جوانمرد میان نقص و کمال تفاوتی وجود ندارد زیرا آنان با چشم رضایت و خشنودی به حال و کار دوستان می نگرند . [ هنر = فضل و فضیلت / رضا = خشنودی و موافقت ]

بیت چهارم

عنایتی که تو را بود ، اگر مبدّل شد 

خلل پذیر نباشد ارادتی که مراست

اگر عنایت و توجّه تو نسبت به ما تغییر یافته است . ارادت و میل ما نسبت به تو تباهی و آشفتگی نمی پذیرد .

[ مبدّل شدن = تغییر کردن / خلل = نقصان و تباهی / ارادت = دوستی از روی اخلاص و توجّه خاص / عنایت = توجّه و احسان ، توجّه حضرت احدیّت به سالک و عارف کامل است . برخی گفته اند عنایت علم خداست به هر یک از موجودات به صورتی که هر چیز دارای اسباب و وسایلی باشد که شرط وصول آن به کمال مطلوب است و برخی دیگر گفته اند که عنایت ، توجّه ولی و مرشد کامل است به سالک . سعدی در اشعار خود توجّه معشوق به عاشق را عنایت نامیده است . ]

 بیت پنجم

مرا به هر چه کنی ، دل نخواهی آزردن

که هر چه دوست پسندد ، به جایِ دوست رواست

دل مرا با هر عملی که انجام دهی آزرده نخواهی ساخت . زیرا هر چیزی که دوست در حقِّ دوست خود بپسندد پذیرفتنی است . [ به جایِ = در حقِِّ ]

بیت ششم

اگر عداوت و جنگ است در میان عرب 

میان لیلی و مجنون محبّت است و صفاست

اگر قبیلۀ لیلی و مجنون در اثر دشمنی به جان هم افتند و با هم بجنگند . باز هم در میان لیلی و مجنون دوستی و صفا و صمیمیّت حکم فرما خواهد بود . [ عداوت = دشمنی / صفا = خلوص ، یکرنگی ، صمیمیّت ]

_ لیلی و مجنون = لیلی ، دختر مهدی بن سعد یا مهدی بن ربیعه بود که مجنون بن قیس بن ملوّح عاشق او شد و در عشق او سر به بیابانها نهاد و در فراق معشوقه شعرها گفت و خاک ها بر سر ریخت . در ادب عرفانی فارسی ، لیلی مظهر عشق ربّانی و الوهیت و مجنون مظهر روحِ ناآرامِ بشری که بر اثر دردها و رنج ها ی جانکاه ، دیوانه شده و در صحرای جنون و دلدادگی سرگردان است و در جستجویِ وصالِ حق به وادی عشق درافتاده و می خواهد به مقامِ قربِ حضرتِ لایزال واصل شود اما بدین مقام نمی رسد ، مگر آن روزی که از قفسِ تن رها شود . از داستان عشقِ لیلی و مجنون شاید بیش از هر داستانِ عشقی دیگری در ادب فارسی سخن گفته شده است . ادب غنایی فارسی و ترکی مملوّ است از داستان این دو دلداده که سرآغاز آن تقریباََ از « لیلی و مجنونِ نظامی گنجوی » است . این اثر بعدها موردِ توجه و تقلید شعرای متعدد قرار گرفته است . ( فرهنگ اساطیر )

 بیت هفتم

هزار دشمنی افتد به قول بدگویان 

میان عاشق و معشوق دوستی برجاست

با سخن بدگویان و سخن چینان میان مردم دشمنی به وجود می آید . امّا میان دو دلداده دوستی با سخن بدگویان به دشمنی بدل نمی شود . [ قول = سخن ، گفته ]

 بیت هشتم

غلام قامت آن لعبت قباپوشم

که در محبّت رُویَش هزار جامه قباست

بندۀ قد و بالای آن معشوق قبا پوشی هستم که در اشتیاق چهرۀ زیبایش از غایت بی تابی جامه ها دریده شده است . [ لعبت = در لغت به معنی عروسک و پیکرِ نگاشته / قبا = جامه ای بلند که جلوی آن تا پایین باز است و معمولاََ با بند و قیطان بسته می شود / جامه قبا بودن = کنایه از پاره و چاک بودن جامه ]

 بیت نهم

نمی توانم بی او نشست یک ساعت

چرا که از سَر جان برنمی توانم خاست

من نمی توانم لحظه ای بی او زنده بمانم . چرا که بی او نشستن مثل از جان دست کشیدن است . به سخن دیگر ، او جان من است و بی جان زیستن محال است . [ ساعت = لحظه / برخاستن از سر جان = کنایه از جان را رها کردن است ]

 بیت دهم

جمال در نظر و ، شوق همچنان باقی 

گدا اگر همه عالَم بدو دهند ، گداست

چهرۀ زیبای معشوق در برابر ماست و این تماشای جمال او چیزی از اشتیاق ما نسبت به وی نمی کاهد . درست همانطور که اگر تمام دنیا را به گدا دهند باز هم دست از گدایی و خواهندگی برنمی دارد . [ جمال = قامت و صورت زیبای یار / نظر = چشم / شوق = اشتیاق و آرزومندی ، و آن جَستن دل است برای دیدن معشوق و در نزد عارفان آتشی است که خداوند در دل اولیای خود قرار می دهد . ]

 بیت یازدهم

مرا به عشق تو اندیشه از ملامت نیست 

وگر کنند ملامت ، نه بر منِ تنهاست

من در عشق ورزیدن به تو بیمی از سرزنش دیگران به خود راه نمی دهم زیرا سرزنش فقط بر من تنها نیست . چرا که من تنها کسی نیستم که به تو عشق می ورزم . [ اندیشه = ترس و بیم / ملامت = سرزنش ]

 بیت دوازدهم

هر آدمی که چنین شخص دلستان بیند 

ضرورت است که گوید به سرو مانَد راست

هر انسانی که چنین اندام دلربایی را ببیند . بی تردید خواهد گفت که او مانند سرو ، راست قامت است . [ شخص = تن و بدن ، قامت / دلستان = دلربا و زیبا ]

بیت سیزدهم

به روی خوبان گفتی نظر خطا باشد

خطا نباشد ، دیگر مگو چنین ، که خطاست

گفتی که نگاه کردن به صورت زیبارویان درست نیست . نه این نگریستن خطا نیست و تو هم دیگر این سخن را بر زبان نیاور . زیرا که کلام تو نادرست است . [ نظر = نگاه ]

 بیت چهاردهم

خوش است با غم هجران دوست سعدی را 

که گرچه رنج به جان می رسد ، امیدِ دواست

سعدی با اندوه جدایی دوست شاد و سرخوش است و با وجود مشقّت و رنج جانکاه از دست یافتن به دارو و درمان نومید نیست .

 بیت پانزدهم

بلا و زحمت امروز بر دل درویش 

از آن خوش است که امید رحمت فرداست

مصیبت و دشواری های زندگی امروز (این جهانی) از آن جهت به دل درویش ناخوشایند نیست و آنها را تحمّل می کند که به رحمت و بخشایش فردا (جهان آخرت) امیوار است . [ درویش = فقیر و تهی دست / امروز ، فردا = کنایه از دنیا و آخرت است ]

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

فاطمه زندی در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۸ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۲۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹:

وزن: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لان (بحر رمل مثمن مخبون اصلم مسبغ)

1 -خرم: خوشا/ بقعه، سرزمین، شهر/ آرامگه: کوتاه شده آرامگاه، جای آسایش.

جناس الحق: آن، جان

معنی : خوشا آن جایگاهی که قرارگاه و محل آرام گرفتن یار است!و به همین دلیل جان در آنجا به آرامش می

رسد و دل بیمار شفای خود را در آنجا می جوید. .

2 -عیار: در لغت به معنی حیله باز، تردست و چاالک است، و عیاران یکی از طبقات اجتماعی ایران را تشکیل می

دادند متشکل از مردم جلد و هوشیار از طبقه عوام الناس که آداب و رسوم و تشکیالتی خاص داشتند و در

هنگامه ها و جنگ ها خودنمایی می کردند. این گروه بیشتر دسته هایی را تشکیل می دادند و گاهی به یاری

امرا یا مخالفان آنان برمی خاستند و در زمره لشکریان ایشان می جنگیدند. آنان مردمی جنگجو، شجاع،

جوانمرد، ضعیف نواز، رازنگه دار، دستگیر بیچارگان و درماندگان بودند و در چاالکی و حیله گری معروف و

مشهور. آن ها از راه راهزنی امرار معاش می کردند و عیاری بعدها با تصوف درآمیخت و عنوان فتوت را به خود

گرفت و در میان عامه مردم به خصوص در میان اصناف و پیشه وران نفوذ فراوان کرد. در فارسی فتوت را به

جوانمردی ترجمه کرده و وابستگان به آن را جوانمردان نامیده اند. "لغت نامه"

تضاد: اینجا، آنجا/ جناس زاید: دل، دلبر.

 معنی: من در اینجا بدون دلبر فقط جسمی بی جانم، دل من در جایی است که آن معشوق دلربای تردست

 زندگی می کند.

3 -سقیم: بیمار/ کوکب سیار: ستاره حرکت کننده.

جناس الحق: سقیم، مقیم/ استعاره مصرحه: فلک )شاعر( کوکب سیار )معشوق رونده(/ تناسب: فلک، کوکب،

سیار.

 معنی: تنم در اینجا بدون معشوق، بیمار و دلم مقیم کوی محبوب است، گویی در اینجا فلکی وجود دارد، اما

 کوکب سیاری ندارد. (عاشقی سرگردان بدون معشوق)

- 4

 معنی: ای باد صبا، اگر قرار است حامل بویی باشی، به شیراز گذر کن و از یار من که در آنجاست بویی بیاور.

5 -معنی: در اینجا درد دل خویش را به که گویم؟ و غم دلم را با کدام غمخوار در میان نهم؟ پس به جایی می روم

که محرم رازم در آنجاست و می توانم درد و غم دل را با وی در میان بگذارم.

6 -چمن: سبزه و گیاه.

مجاز: چمن (باغ)

 معنی: دلم رغبتی به سیر در چمن نشان نمی دهد، زیرا دل از جایی لذت می برد و به تماشای آن می پردازد

 که دلدار در آنجا باشد.

7 -احرار: جمع حر، آزادگان.

کنایه: رخت بربستن ،حرکت کردن و راهی شدن.

 معنی: ای سعدی، تو به این دنیای فانی تعلق نداری، آماده سفر شو که جایگاه آزادگان دنیای دیگر است.

با تشکر از دوست خوبم مهربانو ژاله نگهداری .

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

فاطمه زندی در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۸ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۱۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲:

 غزل ۵۲

وزن : مفعول مفاعلن مفاعیل

۱. ماه دو هفته:ماه تمام، بدر/نقاب:برقع و روی بند زنان/حوری:جمعِ احوَر و حورا،امروزه در زبان فارسی مفرد است،زیبارویی که موی و چشمی سیاه و پوستی سفید دارد و یا زیباچشمی که سیاهی چشمان او کاملا سیاه و سفیدی آن کاملا سفید باشد/خضاب: رنگ کردن با حنا و گلگونه.

سعدی به جای قالب غزل از نوعی مسمط استفاده کرده است.بند اول از لحاظ قافیه مثل غزل است،اما از بند دوم به بعد،سه مصراع اول به یک قافیه و تمامی مصراع های چهارم از نظر قافیه تابع قافیه بند اول هستند.

این بیت دارای آرایه ی تجاهل العارف است.

معنی: آیا آن یار است یا ماه شب چهارده که در نقاب پنهان شده است؟! یا حوری بهشتی است که انگشتان خود را رنگین کرده است؟!

۲. وسمه: "رنگ سیاه است که زنان با آن ابرو را رنگ کنند، رُستنی ای باشد که زنان آن را در آب جوشانند و ابرو را بدان رنگ کنند و بعضی گفته اند برگ نیل است، چه به عربی ورق النیل می گویند و بعضی گویند نوعی از حناست و آن را حنای سیاه می گویند و جمعی گفته اند سنگی است که آن را به آب می سایند و بر ابرو می مالند، سیاه می کند."( لغت نامه)/

قوس قزح: کمان رنگین که در هوا ظاهر شود و آن را کمان رستم و کمان شیطان گویند و قزح نام فرشته موکل بر ابر و نام شیطان است. ( لغت نامه)

تناسب: قوس قزح، آفتاب/ استعاره مصرحه: آفتاب( صورت تابان معشوق)

معنی: آن چیزی که ابروان دلبند یار را آراسته، وسمه است؟! یا قوس قزحی است که در کنار آفتاب قرار دارد؟!

۳. معنی: ای دوست، سیلاب غم تو ما را در خود غرقه ساخته است، پس بر غرقه ی در این سیلاب بیش از حد ستم مکن.

۴. جناس زاید: چشم، چشمه

معنی: برگرد که در اندوه تو چشم ما به اندازه ی هزار چشمه، آب جاری ساخته است.

۵. معنی: هرقدر که بر خشم و ستم و تندخویی خویش بیفزایی، باز هم زیبا و خوبی.

۶. فرمان بردن: اطاعت کردن، رام شدن/خطاب: رویاروی سخن گفتن، گفتاری درشت و عتاب آمیز.

کنایه: جان بر لب بودن(به مرگ نزدیک شدن و بی تاب و قرار گشتن). چشم بر چیزی بودن: ( منتظر بودن).

معنی: به هرچه فرمان دهی،فرمانبرداری می کنم، با آنکه جان بر لب رسیده و مشرف به مرگ هستم، اما چشم به فرمان تو دوخته ام.

۷.تشبیه: لب به نمک(اضافه ی تشبیهی).روی به بابی از بهشت مانند شده است.

کنایه: کباب بودن دل( به شور و هیجان آمدن،دچار سوز و گداز شدن)/ایهام تناسب:بین واژه ی " کباب" در معنای معروفش که در اینجا مراد نیست با " نمک".

معنی: ای کسی که چهره ات به سان بابی از باب های فردوس است، دل من برای ملاحت لبان تو هلاک و سوخته است.

۸. کنایه:آب بر آتش زدن(فرو نشاندن، تسکین و آرامش دادن). آتش دل(غم و اندوه و سوز و گداز دل) تضاد: آتش، آب

معنی: بر این پندار بودم که سوز درون را با آب فرو نشانم، اما این آتش دل حتی با آب هم فرو نمی نشیند.

۹. تاب آوردن: تحمل کردن.

تشبیه مرکب تمثیلی: بیت نهم مشبه، بیت دهم مشبه به

معنی: در فراق تو کسی تاب شکیبایی ندارد و چشمان من از دست اندوهت به خواب نمی رود.

۱۰. مَمَر: گذرگاه و محل عبور.

 تضاد: بنا، خراب

معنی: و اینکه هرچه تلاش میکنم، خواب ممکن نمی شود، مثل آن است که کسی بر گذرگاه سیل بنایی بسازد. قطعا چنین بنایی بر پای نمی ماند.

۱۱. خیل: قبیله، گروه/نهار: روز/ لیل: شب.

جناس زاید و ناقص: شهره، شهر/ تضاد: نهار ، لیل/ استعاره مصرحه: نهار و لیل(صورت و گیسوان)

معنی: ای کسی که در شهرپر آوازه ای و مردم بسیاری را برآشفته ای، شب(صورت و گیسوان) را می توان در چهره ات دید.

۱۲. دواب: جمعِ دابه، چهارپایان.

تضاد: آدمی، دواب.

معنی: هرکسی که به چهره ی زیبایت میل و گرایش نداشته باشد، چهارپایی است که به صورت انسان در آمده است.

۱۳. تضاد: دارو، درد.

معنی: ای کسی که برای درمان دردم در حکم دارویی شفابخش هستی، اعتراف می کنم که بنده و غلام توام.

۱۴. تضاد: خطا، صواب

معنی: تو آگاهی که من از تو بر نمی گردم، هر قدر که در این باب به راه خطا روی، من آن را درست و صواب تلقی خواهم کرد.

۱۵. جناس لاحق و تضاد: امیر، اسیر/ تضاد: بزرگ، حقیر

معنی: اگرچه تو فرمانروا و ما اسیر تو هستیم و با وجود آنکه بزرگی ما در برابر تو ناچیز است،  

۱۶. تضاد: غنی، فقیر/ کنایه: دلداری( تسلی و غمخواری)

معنی: و اگرچه تو ثروتمند و ما بی چیزیم، اما دلجویی از دوستان و دلداری دادن به آنان ثواب دارد.

۱۷. گل بن: بوته و درخت گل

استعاره مصرحه: سرو روان، گل بن نو( معشوق خرامان و زیبا)/ کنایه: مه پیکر، آفتاب پرتو( معشوق زیبا)/ تشبیه( صفت تشبیهی): مه پیکر و آفتاب پرتو.

معنی: ای معشوق بلند قامت و زیبا، ای آنکه پیکرت مانند ماه است و پرتو روی تو مثل پرتو خورشید، 

۱۸. معنی: با عاشق به گفت و شنود و داد و ستدی عاشقانه بپرداز، زیرا در شب های عشق ورزی نباید خفت.

۱۹. طالع: سعد: نیک و مبارک/ بخت: اقبال و سعادت.

تضاد: شب، روز. استعاره مکنیه: طالع سعد، بخت فیروز( به قرینه ی مورد خطاب واقع شدن)

معنی: امشب تا صبح شب خلوت گزینی با معشوق است، پس ای طالع سعد و ای بخت فیروز من

۲۰. آرایه ی رجوع: از حکم مصراع اول به منظور نکته ی ظریف مصراع دوم که تشبیه چهره ی یار به مهتاب است، برگشته است.

معنی: شمعی در میان ما دو دلداده برافروزید، یا نه، به دلیل وجود چهره ی منور دوست نیازی به روشن کردن شمع نیست.

۲۱. قدح: جام و پیاله ی شراب/ قلندری وار: مانند قلندر و قلندری به معنی شوریدگی و لاابالی گری و بی قیدی است./ معاشران: همنشینان و دوستان یکرنگ.

معنی: ای ساقی، بی پروا و با شوریدگی و لاابالی گری قدحی شراب به همنشینان هوشیار بنوشان.

۲۲. معنی: ولی دیوانه و سرمست عشق را به حال خود رها کن، زیرا مستی دیوانه ی عشق بر اثر شراب نوشی نیست.

۲۳. غرور: فریب و تکبر، آراستن/

لوامع: جمع لامعه، پرتوها و درخشش ها.

کنایه: بادبودن( هیچ بودن) برق بودن: ( تند و سریع بودن) / تشبیه: غرور زندگانی به باد و لوامع جوانی به برق مانند شده است.

معنی: فریفتگی به زندگی همچون‌ باد است که به سرعت می گذرد و درخشش ایام شباب و جوانی به سان صاعقه پرنور و زودگذر است.

۲۴. معنی: پس در آن لحظه ای که توانایی داری، عمر را دریاب و برای لذت برگرفتن از آن فرصت را از دست مده، زیرا عمر به شتاب سپری می شود.

۲۵. استعاره مصرحه: گرگ( روزگار و اجل)

معنی: این دوران گرگ صفت با بی رحمی تمام مردم را می درد و از خوردن آنان‌سیر نمی شود.

۲۶. ابنا: جمع ابن، پسران، فرزندان/ دور فلک به آسیاب مانند شده است.

معنی:مردم روزگار در برابر اجل مثل گندم هستند و گردش روزگار همانند آسیاب است که آنان را در میانه ی سنگ های زیرین و زبرین خود خرد می کند.

۲۷. کنایه: مردِ کسی یا چیزی بودن( حریف و درخور کسی یا چیزی بودن)/ تشبیه مرکب تمثیلی، بیت بیست و هفتم مشبه، بیت بیست و هشتم مشبه به.

معنی: ای سعدی، تا زمانی که لاف میزنی و خواهان نزدیکی با او هستی، مردِ رسیدن به او نیستی.

۲۸. خیره: حیران و سرگشته/ پوییدن: رفتن/ سراب: زمینی که بر اثر تابش خورشید به نظر آب بیاید.

معنی: تو همانند تشنه ای هستی که باید آب به دست آورد، اما این راهی که تو برگزیده ای، به آب نه، بلکه به سراب می رسد.

با تشکر از همکار خوبم مهربانو مرضیه دارنگ .

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

سجاد ناطق در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۸ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۰۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۵:

با سلام. با همه احترامی که برای حافظ قائلم اما حس میکنم وزن این بیت مشکل داره :

" شکرشکن شوند همه طوطیان هند / زین قند پارسی که به بنگاله می رود " 

به جای کلمه "طوطیان" که کلمه ۳ هجایی است باید یک کلمه ۴ هجایی قرار داد. مثلا اگر به جای کلمه طوطیان (صرفا به خاطر وزن و بدون توجه به معنا) کلمه "شهزادگان" را قرار دهیم وزن و ریتم شعر بسیار روان تر خواهد بود. 

شکّرشکن شوند همه شهزادگان هند ... به نظر میرسه طوطیان یک هجا کم داره ... شاید طوطیکان جایگزین بهتری میبود ...

سروش so.mohammadi.۱۳۸۳@gmail.com در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۸ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۳۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی قباد چهل و سه سال بود » بخش ۲ - داستان مزدک با قباد:

صحیح اینه که : زن و خانه و چیز بخشیده نیست 

یعنی به درستی تقسیم نشده 

این یکی از اشتباهاتیه که یه عمره داریم میکنیم 

به خاطر این بوده که همه زن ها رو شاه ها میبردن توی دربار و به کنیزی استفاده میکردن ، حرف مزدک هم همینه نه اون چیزایی که براش گفته شده 

 

رجوع به شاهنامه تصحیح فریدون جنیدی 

احمد اسدی در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۸ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۰۴:۴۰ در پاسخ به Ziquan دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۹:

دوست گرامی ziquan،

من البته دانش کافی برای اثبات یا رد انتساب این غزل به مولانا ندارم اما در خصوص واژه ی "رومی" در این غزل لازم به ذکر است که این واژه به عنوان تخلص و یا لقب مولانا در غزل به کار نرفته است. دوگانه "روم و زنگ" و یا "رومی و زنگی" در ادبیات ایران از دیرباز برای بیان شاعرانه تضاد سفیدی و سیاهی، خوبی و بدی و یا زشتی و زیبایی استفاده میشده است. "روم" سرزمینی باستانی بوده است که ایتالیای امروزی در آنجا قرار دارد و "زنگ" نام دیگر کشور قدیمی حبشه که امروز کشور اتیوپی و چند همسایه آن در آن محل قرار دارند. رومیان سفید پوست بودند و زنگیان (حبشیان) سیاه پوست و ایرانیان بین این دو. در ادبیات ایران - بدون هیچ کاربرد نژاد پرستانه ای- واژه رومی به عنوان  سمبل سپیدی  و  "زنگی" به عنوان سمبل سیاهی به کار رفته و تقابل و تضاد سپید و سیاه و روشنی و تاریکی با این دو واژه بیان شده است.

مثلا فردوسی در شاهنامه سروده است:

چو اندر هوا شب علم برگشاد

شد آن روی رومیش زنگی نژاد 

و یا نظامی در اسکندر نامه:

سیاه اژدهایی که در هیچ بوم

نیامد چو او تند شیری ز روم

حبش داغ بر روی فرمان اوست

سیه پوشیِ زنگ از افغان اوست

مولانا نیز این دوگانه را چه در غزلیات و چه در مثنوی چندین بار دیگر به کار برده است. خالی از لطف نیست که به شاهکار بی نظیر حافظ در به کار بردن این دوگانه هم اشاره ای کنیم که به زیبایی تمام سرود:

غمی که چون سپهِ زنگ مُلک دل بگرفت

ز خیلِ شادیِ رومِ رُخت زداید باز

لذا در این غزل نیز به گمانم "رومی" نه به عنوان تخلص مولانا بلکه به معنای روی سپیدی که در دوران تیرگی (دوران حبش) پنهان بوده و امروز برون آمده است، و با تضاد شاعرانه آن به کار رفته است. تخلص مولانا در این غزل همان "شمس الحق تبریز" است که در بیت پایانی سروده است.

قمر مصلح بدخشانی در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۸ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۰۴:۲۴ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۷۷:

منظورم زوال بود، اشتباهی نزول نوشته شده، به امید اغماض

قمر مصلح بدخشانی در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۸ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۰۴:۱۸ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۷۷:

در مصرع اول بیت دوم  به جای پخت، ریخت باید نوشت، پخت در اینجا معنایی ندارد و ریخت با مصرع اول و در مصرع دوم بیت با نزول مطابقت و همخوانی دارد،

ق. مصلح بدخشانی

صدرا بهاری در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۸ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۰۱:۱۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۷:

در بیست سعدی تو کیستی ......که ما صید لاغریم... سعدی از زبان چه کسی داره حرف میزنه؟ به خودش میگه توکیستی و بعد میگه ما صید لاغریم. متکلم و مخاطب این بیت چه کسانی هستند واقعا برام سواله؟

 

 

مهران در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۸ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۰۱:۱۴ در پاسخ به شرح سرخی بر حافظ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۹:

قدر مسلم شکوه از بستن میخانه نیست، توقع که ندارید حافظ قرآن و یک ادیب بزرگ می پرست باشه. اصلا مگه چنین کسی وجود داره. شما با این فلسفه نمی توانید بسیاری از غزل هایی که عرفان و دین توشونرک تر مطرحه توضیح بدید. 

۱
۱۰۵۶
۱۰۵۷
۱۰۵۸
۱۰۵۹
۱۰۶۰
۵۴۶۴