گنجور

حاشیه‌ها

مسعود حسینی در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۴۱ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۷۵:

میش گوسفند ماده بالغ است و نماد مظلومیت و بی آزاری که گرگها شبا هنگام از آن رو که گوسفندان در تاریکی دید خوبی ندارند به آنها حمله ور میشوند. باباطاهر معشوق خود را به میشی تشبیه کرده که دشمنان زیادی دارد که در کمین هستند تا او را آزار دهند. لذا از وی میخواهد دو زلف سیاهش را که اشاره به دو گیسوی بلند در هر طرف صورت تا زیر گوش دارد را حمایل کرده و به هم برساند تا صورت سفیدش در شب مخفی شود و کسی او را نبیند؛ سپس پیش وی برود. بوره به معنای بیا. از کنج لبش که اشاره به قسمتی و نه همه لب دارد و از سر باباطاهر عاشق هم زیاد است به نیت کمک به درویش و نیازمند در راه خدا بوسی به وی بدهد. البته فکر میکنم شب چله است و گرگون می‌درند میش درست تر باشد چرا که طبق فرهنگ ایران باستان کمک به نیازمند در شب چله یا یلدا جزوی از آداب و رسوم این شب محسوب می‌شده و با محتوای شعر نزدیکتر است.

اتابای اتابای در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۷:۴۹ در پاسخ به سمانه ، م دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۰۳ - مثل آوردن اشتر در بیان آنک در مخبر دولتی فر و اثر آن چون نبینی جای متهم داشتن باشد کی او مقلدست در آن:

نژاد پرستی واژه ی درستی نیست زیرا صحبت درباره جنسیت است باید گفت مردسالاری یا جنسیت زدگی     بنی آدم را در بیشتر لغت نامه ها پسران و سپس فرزندان معنا کرده اند

Mostafa ۲۰۲۰ در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۶:۲۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۲۱ - در بیان آنک موسی و فرعون هر دو مسخر مشیت‌اند چنانک زهر و پازهر و ظلمات و نور و مناجات کردن فرعون بخلوت تا ناموس نشکند:

برای شناخت و درک ابیاتی چون «چونک بی‌رنگی اسیر رنگ شد/ موسی با موسی در جنگ شد» و... امثالهم، باید با هستی شناسی، جهان بینی و خداشناسی عرفانی آشنا باشیم. از نظر عرفانی، در مرتبه احدیّت، هیچ تعیّن و تشخصی وجود ندارد. در آن مرتبه، خداوند ذات یکپارچه خود را (بدون برتری هیچ صفتی بر دیگری) به نظاره می نشیند. در آن ساحت، موسی و فرعون، بد و خوب، زشت و بد از هم تمییز ندارند که مولانا از آن تعبیر به بی رنگی کرده است، اما وقتی اراده الهی بر این قرار گرفت که کمالات خود را در موجودات و در واقع ظهورات، تجلیات، شئونات و اطوار خود به نظاره بنشیند،یک درجه تنزل فرمود که در آن اسماء الهی با یکدیگر ترکیب (البته به معنای تناکح اسمائی) شدند، و موجودات عالم اعم از موسی و فرعون، خوب و بد،‌زشت و زیبا و... البته باز هم در ساحت علمی خداوند (به مثابه ذهن حضرت حق!) ، تجلی یافتند، سپس اراده فرمود و همه موجودات در عالم ماده ظهور یافتند. لذا این ابیات اشاره به این دارد که در این عالم ماده و کثرت، تعارض ها و دوگانگی‌ها و خیر و شر شکل گرفت، آن هم با حکت الهی، تا همه از هم متمایز شوند، و برای رسیدن به کمال با یکدیگر رقابت کنند.

بنابراین موسی با موسی در جنگ شد، نه به این معنی است که همه خوبند، همه موسی هستند و فرعون هم مثل موسی است و هزاران توهم دیگر که راه پلورالیزم و... را باز کند، بلکه به معنای آن است که اصل وحدت، واحد است و در کثرت، دوگانگی و تعارض و تزاحم وجود دارد

عرشیا غلامی در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۶:۰۴ دربارهٔ سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۲:

واقعا باید به چنین شعری که نه صنعت بدیع داره نه تصویر ستودنی و نه وزن و قافیه ی درست مرحبا گفت، سرودن چنین چیزی از نسرودنش سخت تر است.

فاطمه زندی در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۱۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸:

وزن : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لان 

[ اتفاق : تقدیر و سرنوشت .]

۱_تقدیر و سرنوشت مرا به سر کوی تو هدایت کرد که پیش از من کسانی بد آنجا رفته و از پای در آمده اند .

[ چمن : سبزه و گیاه .

مجاز : چمن ( باغ) /،کنایه : مرغان چمن ( بلبلان ) ]

۲_خبر ما را به بلبلان برسانید و به آنها بگویید که عاشقی مانند شما در کوی عشق اسیر قفسی گشته است،.

[کنایه : دلارام ( معشوق) /تلمیح : والصبح اذا تنفس ، و سوگند به صبح چون بدمد ( آیه ء ۱۸ سوره تکویر (۸۱) /تشبیه : ما ( عاشقان ) به سحر مانند شده است / استعاره ء مکنیه : نفس باد سحر /آرایه ء عکس : نفس سحر  سحر با نفسی .]

۳_ای نسیم صبحگاهی ، به دلارام ما بگو که ما همانند سحر که به سرعت  به پایان می رسد ، در شرف نابودی قرار گرفته ایم و زندگی ما به نفسی بسته است ، پس ما را دریاب .

[ بند بر پای : در بند و گرفتار /انگبین :عسل/ تشبیه مرکب : مصراع اول مشبه ،مصراع دوم مشبه به 

۴_اگر انسان گرفتار و پای دربند در اسارت شکیبایی نکند چه کند  ؟ گویی آن بند مانند عسلی است که زنبوری در آن افتاده باشد که رهایی از آن برایش ممکن نیست .

۵[هوس باختن : هوس ورزیدن ، هوس بازی کردن 

/تشبیه : هوس به دام ( اضافه تشبیهی )

۵_هیچکس بر عشق ورزی ما خرده نخواهد گرفت ، مگر کسی که عشق را تجربه کرده و به دام آن افتاده باشد .

[پراکنده : پریشان /گوی و چوگان در غزل ۱۷ بیت  اول 

/کنایه : به چوگان کسی افتادن (اسیر و گرفتار کسی شدن)/تناسب : گوی و چوگان .]

۶_ای سعدی  ،کسی احوال پریشان گوی را در می یابد که خود روزگاری چون گوی اسیر چوگان معشوق بوده و سرگردانی و پریشانی را تجربه کرده باشد.

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

فاطمه زندی در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۴:۵۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴:

وزن: مفتعلن فاعلاتُ مفتعلن فاع ( بحر منسرح مثمّن مطویّ مجدوع)

١. چمن: سبزه و گیاه / اعتدال: راستی و موزونی.

مجاز: چمن(باغ) / کنایه: بازار شکستن( از رواج و رونق انداختن) / تشبیه تفضیلی: قامت معشوق به سرو چمن و برتری معشوق بر آن و نیز چهره به آفتاب.

معنی: سرو چمن در برابر راستی قامت تو کوتاه و حقیر است و چهره ی تو از لحاظ درخشندگی و شهرت، خورشید را از رونق انداخته است.

٢. استعاره ی مصرّحه: شمع فلک (خورشید) / تشبیه: انجم به مشعل( اضافه ی تشبیهی).

معنی: خورشید و تمام ستارگانی که چونان مشعل فروزان می درخشند، در برابر وجود تو چراغ هایی خاموش به نظر می آیند.

٣. تناسب: شعبان، رمضان/ ایهام تناسب: بین ((مردم)) در معنای ((مردمک)) که در اینجا مراد نیست با ((چشم)).

معنی: مردم در شعبان از گناهان خویش توبه و خود را برای روزه گرفتن در رمضان آماده می کنند؛ امّا چشم های تو حتّی در رمضان هم خمارآلود و مست هستند.

٤. زورآوری: زورمندی و پهلوانی.

ایهام: مرد ندانم که از کمند تو جَسته است ١- کسی که از کمند تو جسته است، مرد نیست و نامرد است. ٢- کسی را نمی شناسم که از کمند تو جسته باشد.

معنی: با این همه توانایی و دلیری و شجاعت به نظر نمی رسد کسی توانسته باشد از کمندت بجهد.

٥- خسته: مجروح و زخم دیده.

تناسب: تیغ، تیر/ جناس مطرّف: تیغ، تیر.

معنی: این شخص، از دوستان توست که با تیغت به شهادت رسیده و آن دیگری از عاشقان تو که با تیرت خسته و مجروح گشته است.

٦- مجنون: ٧/١٠.

معنی: چشم ماجرای عشق مجنون را می بیند و آن را به دل منتقل می کند؛ امّا کسی که عاشق نگشته است، چشمی برای دیدن عشق و عاشقی ندارد.

٧- طلب: - > ٥١/٧ / اختیار: - > ١٣/٥.

کنایه: دست از چیزی داشتن ( چیزی را ترک و رها کردن).

معنی: دست از دامن معشوق برداشتن را به کسی توصیه کن که از خود بی خود نگشته است.

٨- تعلّق خاطر: دوستی و علاقه ی دل/ دواب: جمعِ دابّة، چهارپایان.

تشبیه: ((هرکه)) به دواب مانند شده است.

معنی: هر کس که به انسان روحانی ای چون تو تعلّق خاطری نداشته باشد، چهارپایی است که فقط در بند هوای نفس خویش است.

٩- ذوق: چشیدن، نشاط و شادی/ کبست: رستنی ای باشد به غایت تلخ همچون زهر و شبیه به دستنبوی که به عربی حنظل و به فارسی خربزه ی تلخ گویند، هندوانه ی ابوجهل. ( لغت نامه)

تضاد: نیشکر، کبست.

معنی: آن که عشق سعدی را انکار می کند و خود از ذوق عشق بی بهره است، چون کسی است که دهانش تلخ است و ناچار طعم شیرین نیشکر را احساس نمی کند.

با تشکر از دوست خوبم مهربانو پروین اختیار زاده 🙏

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

فاطمه زندی در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۴:۴۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵:

وزن: مفعولُ فاعلاتُ مفاعیلُ فاعلاتْ ( بحر مضارع مثمّن اخرب مکفوف مقصور)

١- حالت: شور و حال/ ضلالت: گمراهی/ مجنون و لیلی: - > ٧/١٠.

تلمیح: به داستان لیلی و مجنون.

معنی: مجنون که بر اثر عشق کارش به جنون کشیده، امروز وجد و حال دیگری دارد؛ زیرا آیین معشوق خویش را دین حق و آیین های دیگر را گمراهی می داند.

٢- فرهاد: عاشق شیرین و رقیب خسرو پرویز بود. در متون تاریخی و ادبی کهن اشاره ای به شخصیّت او نشده است. تنها در برخی از کتاب های کهن نام او را به عنوان فرهاد حکیم که مهندس بود و کار ساختن برخی از نقوش در بناهای عصر خسرو پرویز به او منسوب است، می توان یافت. از قرن ششم هجری به بعد که نظامی در داستان خسرو و شیرین ماجرای عشق او و شیرین را به نظم در آورده است، شهرت فرهاد در ادب فارسی به جایی رسید که از خشرو نیز معروف تر شد. شخصیّت فرهاد در هاله ای از افسانه به عنوان مظهر پاکبازی و عشق همچون اسطوره ای در شعر و ادب فارسی جاویدان شده است. بر طبق افسانه ها فرهاد شیفته ی شیرین، معشوقه ی خسرو شد و خسرو او را به کندن کوه بیستون واداشت. فرهاد با شوق و توانایی خاصّی به این کار پرداخت و پاره های سنگین و عظیم کوه را که صد مرد از برداشتن آنها عاجز بودند، می کند و می افکند. گویند پیرزنی به دروغ خبر مرگ شیرین را به او رساند و فرهاد با شنیدن این خبر از حسرت تیشه بر فرق خود فرود آورد و جان باخت.)) ( فرهنگ اساطیر) / / فرهاد از آنچه: بدآن سبب و بدآن جهت که / ملالت: دلتنگی.

کنایه: ترش کردن( روی در هم کشیدن، ملول و افسرده شدن) / ایهام تضاد: بین ((شیرین)) در معنای غیر منظور خود با ((ترش)) / تلمیح: به داستان شیرین و فرهاد.

معنی: فرهاد با ترش رویی و عتاب شیرین چه می تواند کرد؟ درست است که شیرین ملول و دلتنگ است؛ امّا فرهاد هم بی تاب و بی قرار است.

٣- عذرا و وامق: - > ٤/٨ / آب: اشک / رسالت: نامه و پیام. تلمیح: به داستان وامق و عذرا/ تناسب: نوشته، خواندن، رسالت/ تشبیه: آب دیده به رسالت مانند شده است.

معنی: عذرا که می تواند ماجرای عشق را ننوشته بخواند، به خوبی می داند اشک دیدگان وامق نامه ای است که پیام عشق می گزارد.

٤- مطرب: به طرب آرنده، رامشگر و نوازنده/ غزل: (( نقش غزل را از دو طریق باید نگریست، یکی در فنّ شعر و دیگری در موسیقی. غزل در لغت به معنی سخن گفتن با زنان، و در اصطلاح شعر، ابیاتی چند است متّحد در وزن و قافیه که فقط بیت اوّل آن مصرّع باشد و مشروط بر آنکه از دوازده بیت متجاوز نباشد. ابیات غزل را بین پنج تا چهارده نوشته اند؛ مانند غزل های پنج بیتی ابن یمین و تا چهارده بیتی عماد خراسانی و دیگران. غزل در موسیقی قدیم شعری غنایی و ملحون؛ مانند ترانه و قسمتی از رباعّیات و دوبیتی ها از جنس سرود و تصنیف محسوب می شده که به همراهی ضرب و آهنگ و ساز و آواز خوانده می شده است و این نوع غزل است که با اصطلاح قول در معنی سرود و آوازه خوانی مترادف گشته و قوّال به معنی خواننده نیز از همین ریشه (قول) است.)) (واژه نامه ی موسیقی ایران زمین)

/ ره: کوتاه شده ی راه و در اصطلاح موسیقی مقام، پرده و آهنگ/ دلالت: راهنمایی و هدایت. 

ایهام دوگانه خوانی: ١- غزل گو ( صفت فاعلی مرّکب) ٢- غزل (مفعول) گو (فعل) ایهام دستوری/ مطرب ١- منادا ٢- متمّم/ تناسب: مطرب، غزل، گو ( گفتن= خواندن)، ره / ایهام ترادف: بین ((ره)) در معنی ((جاده)) که در اینجا مراد نیست با ((طریق)). 

معنی: مطرب، همین شیوه ی غزل خواندن را نگه دار، یا به مطرب بگو که همین شیوه ی غزل خواندن را نگه دارد؛ زیرا این پرده ای که برگزیده، به جایی رهنمون است. 

٥- مدعی: -> ١٨/٢.

معنی: ای لاف زن که بر ساحل و در فراغت و امنیّت گام می زنی، هرگز نمی توانی حال ما را که غرقه ی دریاییم دریابی. 

٦- حوالت: سپردن، حوالتگاه. 

معنی: از درگاه معشوق به کجا می توانیم رفت؟ زیرا حواله ی رفتن به کوی او را به ما و ریختن خون ما را به او سپرده اند. 

٧- برکردن: بلند کردن. 

کنایه: سر قدم کردن (اظهار بندگی و فرمانبرداری کردن، شوق و اشتیاق نشان دادن) / جناس لاحق: سر، بر / جناس تام: سر (رأس) سر ( با توجّه به کنایه ی سر برکردن) معنای مجازی دارد/ تضاد: سر، قدم. 

معنی: اگر سر خویش را به زیر پای او نیندازم، دیگر نمی توانم پیش عاشقان، آن را بالا نگه دارم؛ زیرا این عمل ( سر زیر گام های دوست نینداختن) موجب شرمساری است. 

٨- بطالت: بی کاری و کاهلی و معطّلی. 

معنی: هر کاری به جز ذکر دوست انجام دهی، عمر خود را بر باد داده ای و به جز راز عشق هرچه بر زبان آوری، عمر را به بطالت و بی کاری گذرانده ای. 

٩- معامله: تجارت و داد و ستد، رفتار و روش / بیع: خرید و فروش/ اقالت: فسخ معامله و خرید و فروش. 

تناسب: معامله، بیع، اقالت. 

معنی: ما دیگر با هیچ کس سر داد و ستد و تعامل نداریم؛ زیرا هر معامله ای که در نبود تو انجام داده ایم، گویی فسخ بیع بوده و باطل است. ( بی تو به سر نمی شود) 

١٠- وفا: - > ٢/٧ / تعنّت: سرزنش و عتاب / استمالت: دلجویی. 

جناس لاحق: جفا، وفا / استعاره ی مکنیّه: بوی وفا ( وفا مانند گلی است که بو دارد) / تضاد: تعنّت, استمالت. 

معنی: از هر ستم و تندخویی تو بوی محبّتی به مشام می رسد و در هر ملامت و سرزنش تو هزار دلجویی وجود دارد. 

١١- لوح: صفحه و هر چیز پهن که بتوان بر روی آن نوشت. 

تناسب: لوح، نقش / تشبیه: دل به لوح ( اضافه ی تشبیهی) / تضاد: علم، جهل. 

معنی: ای سعدی، صفحه ی دل خویش را از تصویرهایی که جز او را می نماید پاک ساز؛ زیرا هر دانشی که هدایتگر آدمی به حقّ و حقیقت نباشد، عین نادانی است.

با تشکر از دوست خوبم مهربانو اختیار زاده 🙏

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

رند تشنه لب در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۳۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۷:

بیت مقطع غزل که به صورت طنز ادا شده کمال رندی حافظ را می رساند. حافظ می خواهد دست خود را که خاصیّت تعویذ دارد بر گردن یار خود حمایل کند تا آن دوست چشم زخم نخورد! و با در آغوش کشیدن یار و معشوقه بر سر او منّت هم می نهد که برای او خدمتی انجام داده است!

منبع:

پیوند به وبگاه بیرونی

علیرضا تمدنی در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۳۴ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۹۹ - در چگونگی دیدار کالبد در خواب:

جوابش داد کز چندین شهادت خیال مرده را با تست عادت

خیال « مردم » را با تست عادت 

به نظر این طور است .

خیال « مرده » را با تست عادت 

علیرضا تمدنی در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۲۶ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۹۴ - چگونگی فلک:

فلک بر آدمی در بسته دارد چو ...

چو طرفه « گو » سخن سربسته دارد 

به نظر به صورت زیر درست است .

چو طرفه « کو » سخن سربسته دارد 

علیرضا تمدنی در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۱۵ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۹۲ - سوال و جواب خسرو و بزرگ امید:

که ای از تو بزرگ امید مردان ...

که ای « تو » بزرگ امید مردان 

کلمه از قبل از تو جا افتاده است .

که ای « از تو » بزرگ امید مردان 

علیرضا تمدنی در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۰۹ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۹۱ - اندرز شیرین خسرو را در داد و دانش:

خلایق را چو نیکو خواه گردد باجماع خلایق شاه گردد

« باجماع » خلایق شاه گردد 

بهتر نیست این طور نوشته شود 

« به اجماع » خلایق شاه گردد 

علیرضا تمدنی در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۰۳ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۹۱ - اندرز شیرین خسرو را در داد و دانش:

از آن ترسم که گرد این مثل ...

از آن ترسم که « گرد » این مثل راست 

به نظر این طور باید باشد 

از آن ترسم که « گردد » این مثل راست 

رند مست در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۴۷ در پاسخ به قطره دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۲:

خیام عارف نیست .

رند مست در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۴۱ در پاسخ به هادی hadiheybati1@gmail.com دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۲:

دوست عزیز مثل اینکه خیام رو خوب نمی‌شناسید.

محسن جهان در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۲۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۲۳ - قسم غلام در صدق و وفای یار خود از طهارت ظن خود:

تفسیر بیت ۷۴ بالا:

از نظر مولانا؛ عقل کل، عقل کامل رساست که محیط بر همه اشیاء است و حقایق امور را به شایستگی درک می کند و این نوع عقل که مستفاد از حضرت باریتعالی است، به اعتقاد مولانا مخصوص صنف خاصی از بندگان مقرب و برگزیدگان حق تعالی است که شامل انبیاء و اولیاء و ابدال و اقطاب و مشایخ راستین و عباد‌‌ مخلصین می شود. 

حال این جهان که بصورت عرض نمایان شده یک‌ تصویر و یا انگاشته ای از همان جوهر اصلی و یا عقل کل است.

و در نیم بیت دوم می‌فرماید؛ آن عقل کل و یا عقل ممدوح همانند فرمانروا بوده و تمام کائنات، موجودات، اجسام و هر نوع باشنده ای (بجز او) مانند پیام آور و نوید دهنده ذات و جوهر اوست که به شکلی متجلی شده‌اند. 

سامی سردارملی در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۰:۴۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۴۴ - نومید شدن انبیا از قبول و پذیرای منکران قوله حتی اذا استیاس الرسل:

ماهی از قسمت سر شروع به گندیدن میکند و نی از قسمت پایینی یا دم که مرطوب است میگندد

همایون در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۰۷:۱۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۳:

در این غزل  جلال دین بعدن اصلاحاتی می‌کند که می‌توان آنرا در این سایت بسیار مفید به آسانی یافت

 

دل، یک حس است که یک موجود زنده را به موجود زنده دیگر و به عبارتی به زندگی ارتباط می دهد

ساده ترین ارتباط بستگی و وابستگی است که به آن دلبستگی یا علاقمندی می‌شود گفت، میان فرزند و پدر و مادر و یا میان مرد و زن و یا دیگران

بعد از آن دلسپردگی و نگهداری و پرستاری است که شدت بیشتری دارد

مرحله بالا تر دلدادگی است که دل شما دیگر در دست و کنترل شما نیست بلکه جای دیگری است

جان انسان به همین میزان کم و زیاد می‌شود و کوشش و توان ما را بالا میبرد

حس دل قوت جان است 

فکر انسان نیز صاف تر و روشن تر می‌شود 

فکر روشن و صاف را با واژه مستی و هشیاری بیان می‌کنیم 

هوشیاری موقعی لازم است که با مسائل روبرو هستیم انسان دلداده تکلیفش روشن است و مستی میخواهد تا دلدادگی را افزون کند و جان و تلاشش گسترش یابد و کارهای بزرگ‌تر و نو بکند و بر شکوه انسان و زندگی بیفزاید

همایون در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۰۷:۱۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۸:

دل، یک حس است که یک موجود زنده را به موجود زنده دیگر و به عبارتی به زندگی ارتباط می دهد

ساده ترین ارتباط بستگی و وابستگی است که به آن دلبستگی یا علاقمندی می‌شود گفت، میان فرزند و پدر و مادر و یا میان مرد و زن و یا دیگران

بعد از آن دلسپردگی و نگهداری و پرستاری است که شدت بیشتری دارد

مرحله بالا تر دلدادگی است که دل شما دیگر در دست و کنترل شما نیست بلکه جای دیگری است

جان انسان به همین میزان کم و زیاد می‌شود و کوشش و توان ما را بالا میبرد

حس دل قوت جان است 

فکر انسان نیز صاف تر و روشن تر می‌شود 

فکر روشن و صاف را با واژه مستی و هشیاری بیان می‌کنیم 

هوشیاری موقعی لازم است که با مسائل روبرو هستیم انسان دلداده تکلیفش روشن است و مستی میخواهد تا دلدادگی را افزون کند و جان و تلاشش گسترش یابد و کارهای بزرگ‌تر و نو بکند و بر شکوه انسان و زندگی بیفزاید

در سکوت در ‫۲ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۸ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۳۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۱:

این غزل را "در سکوت" بشنوید

۱
۱۰۵۵
۱۰۵۶
۱۰۵۷
۱۰۵۸
۱۰۵۹
۵۴۶۴