سفید در ۲ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۰۱:۴۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷:
گفتم دری ز خلق ببندم به روی خویش
دردیست در دلم که ز دیوار بگذرد...
نجوا فرهادزاده در ۲ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۳۰ در پاسخ به سفید دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶:
دقیقا همینطوره
کاوه آهنگران در ۲ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۰۲ در پاسخ به هميشه مست دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۹:
زیباست
محمد م در ۲ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۵۹ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳:
ماگ این شعر رو میتونید از طریق لینک زیر و سایت اژدرکالا تهیه کنید
دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست
پری در ۲ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۰۸:۵۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹:
آقای مصطفائی زحمت کشیدن از روی کتاب آقای کریم زمانی (شرح دیوان شمس) رو خوانی کردن هیچ اشاره ای هم به منبعشون نکردن
رند تشنه لب در ۲ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۰۸:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴:
به نظرم آقای فریدون فرح اندوز نتونسته این شعر زیبا رو خوب بخونه
مهدی خواجوی در ۲ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۰۹ در پاسخ به یک دوست دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:
ممنون از آیه ای که ذکر کردید
مهدی خواجوی در ۲ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۰۸ در پاسخ به کیهان دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:
بارگاه احدیت که انوار الهی و صقع ربوی ست
مهدی خواجوی در ۲ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۰۶ در پاسخ به الهام دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:
خیر هر چه را بهر کاری ساختند
مهدی خواجوی در ۲ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۰۵ در پاسخ به نادیا دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:
بارگاه احدیت که انوار الهی و صقع ربوی ست
Hossein Banaei در ۲ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۵۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۷۰:
ینه در آینه چه بیند؟ انعکاس نوری بی انتها
حسین مرکزی در ۲ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۵۲ در پاسخ به رضا دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰:
زیبد یعنی زیبنده است.
معنی بیت:
اگر کسی در عالم سروری برای شاعران خوب جستجو میکند
رودکی زیبنده است که در راسِ همه آن شاعران قرار گیرد.
سریّ در آخر بیت با تشدید خوانده میشود و معنای مصدری دارد یعنی سرآمد بودن.
نادر.. در ۲ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۴۲ دربارهٔ میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۸۲:
آن دل که بجز تو یار خواهد، دل نیست..
نادر.. در ۲ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۳۴ دربارهٔ میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۵۱:
عافیت
ناصر۱۲ در ۲ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۶:۲۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۷۱ - بیان آنک فتح طلبیدن مصطفی صلی الله علیه و سلم مکه را و غیر مکه را جهت دوستی ملک دنیا نبود چون فرموده است الدنیا جیفة بلک بامر بود:
سلام ، تفاوت معنایی ما زاغیم اما زاغ نه در بیت زیر را لطفأ شرح دهید .
گفت ما زاغیم همچون زاغ نه
مست صباغیم مست باغ نه ...
حافظ قائمی در ۲ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۳۲ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰:
بحل (behel) : بخشیده؛ عفو شده؛ آمرزیده
فاطمه زندی در ۲ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۱۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸:
غزل ۱۰۸
وزن : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل
مرا خود با تو چیزی در میان هست
وگرنه روی زیبا در جهان هست
معنی بیت اول
۱ _ در میان من و تو چیزی دیگر و پیوندی دیگر ورای عشق های عادی وجود دارد و الّا چهرۀ زیبا در جهان بسیار پیدا می شود .
وجودی دارم از مِهرت گدازان
وجودم رفت و ، مِهرت همچنان هست
معنی بیت دوم
۲ _ وجودی دارم که در اثر عشق سوزان تو گداخته می شود . با آنکه وجود من گداخت و نابود شد ، امّا مهر تو همچنان باقی است . [ مهر = عشق و محبّت / گدازان = سوزان و ذوب کنان/آرایه ء تکرار : وجود ، مهر]
مبر ظن کز سرم سَودای عشقت
رود تا بر زمینم استخوان هست
معنی بیت سوم
۳ _ گمان مکن که تا زنده هستم و رمقی دارم و دو پارۀ استخوان از من باقی است ، خیال عشق تو را از سر به در می کنم . [ ظن بردن = گمان بردن / سودا = یکی از اخلاط اربعه که غلبۀ آن موجب عشق و هوس و خیال ( مالیخولیا ) می شود / استخوان بر زمین بودن = کنایه از زنده بودن ]
اگر پیشم نِشینی ، دل نشانی
وگر غایب شوی ، در دل نشان هست
معنی بیت چهارم
۴ _ اگر در کنارم نشینی ، به من آرامش می بخشی و چنانجه از نظرم غایب کردی ، نشان تو در قلبم موجود است و با آن سرخوشم . [ نشاندن دل = کنایه از آرام گرفتن دل ]
به گفتن راست ناید شرح حُسنت
ولیکن گفت خواهم تا زبان هست
معنی بیت پنجم
۵ _ گر چه نمی توان حقّ شرح زیبایی تو را با بیان کردن آن ادا کرد ، امّا تا هنگامی که زبان وجود دارد ، از آن حُسن و ملاحت سخن خواهم گفت . [ حُسن = جمال و زیبایی / راست آمدن = کنایه از قابل وصف بودن ]
ندانم قامت است آن یا قیامت ؟
که می گوید چنین سرو روان هست
معنی بیت ششم
۶ _ نمی دانم این قامت بلند معشوق است یا با برخاستن او قیامتی به پای گشته است ؟ چه کسی می تواند بگوید که سرو روانی چون او وجود دارد ؟ [ قیامت = رستاخیز / سرو روان = سرو رونده و خرامان ، سروی که به ناز تکان خورد ]
توان گفتن به مَه مانی ، ولی ماه
نپندارم چنین شیرین دهان هست
معنی بیت هفتم
۷ _ می توان گفت که تو مثل ماه هستی . امّا گمان نمی کنم که ماه دهانی به شیرینی دهان تو داشته باشد ، پس تو از ماه برتری . [ شیرین دهان = لب شیرین ، لب لطیف و با طراوت ، لبی که در آن شادی و نشاط باشد ، لبی که سخنان فصیح و بلیغ می گوید ]
به جز پیشت نخواهم سر نهادن
اگر بالین نباشد ، آستان هست
معنی بیت هشتم
۸ _ جز در مقابل تو سر تسلیم بر زمین نخواهم گذاشت ، اگر نتوانم سر بر بالین تو نهم . می توانم بر آستانت که به نرمی بالین است سر گذارم . [ آستان = درگاه و پیشگاه / سر نهادن = کنایه از تسلیم و مطیع گشتن ]
برو سعدی که کوی وصل جانان
نه بازاری است کآنجا قدر جان هست
معنی بیت نهم
۹ _ ای سعدی از این سودا دست بردار و برو . زیرا کوی وصال معشوق از آن بازارهایی است که در آن متاع جان عاشقان بهایی ندارد . [ جانان = معشوق و محبوب همچون جان عزیز / قدر = بها و ارزش ]
منبع : شرح غزلهای سعدی
دکتر محمدرضا برزگر خالقی
دکتر تورج عقدایی
سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟
از گلستان ِ ما بِبَر طبقی
شاد و تندرست باشید ..
فاطمه زندی در ۲ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۰۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷:
غزل ۱۰۷
وزن : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات
صبحدم خاکی به صحرا بُرد باد از کوی دوست بوستان در عنبر سارا گرفت از بوی دوست
معنی بیت اول
۱ _ باد در هنگام صبح از کوی دوست مشتی خاک به دشت و صحرا برد و بدینسان بوستان را از بوی دوست غرق در بوی عنبر ناب ساخت . [ عنبر = ماده ای چرب و خوشبو و سیاه رنگ که از رودۀ نوعی وال یا ماهی عنبر (کاشالو) می گیرند / سارا = خالص و صاف ]
دوست گر با ما بسازد ، دولتی باشد عظیم
ور نسازد ، می بباید ساختن با خوی دوست
معنی بیت دوم
۲ _ اگر دوست با ما از درِ سازگاری درآید ، این پیروزی و اقبالی بزرگ است . ولی چنانچه راه ناسازگاری پیش گیرد ، بر ما لازم است که خود را با خوی او وفق دهیم . [ دولت = سعادت و اقبال ]
گر قبولم می کند ، مملوک خود می پَرورَد
ور برانَد ، پنجه نتوان کرد با بازوی دوست
معنی بیت سوم
۳ _ اگر مرا بپذیرد ، غلام خویش را مورد توجّه و عنایت قرار داده است و چنانچه ما را از خود براند ، توان درافتادن با او را نداریم . [ مملوک = بنده و غلام زر خرید / پنجه کردن با کسی = کنایه از ستیز و نزاع کردن با کسی ]
هر که را خاطر به روی دوست رغبت می کند
بس پریشانی بباید بردنش چون موی دوست معنی بیت چهارم
۴ _ اگر خاطر هر کس به جانب دوست میل و رغبتی دارد ، باید همانند موی دوست آشفتگی بسیاری تحمّل نماید . [ خاطر = فکر و اندیشه ، دل ]
دیگران را عید اگر فرداست ، ما را این دَم است روزه داران ماه نو بینند و ، ما ابروی دوست
معنی بیت پنجم
۵ _ اگر برای روزه داران فردا عید فطر است ، برای ما همین لحظه است که به جای ماه نو هلال ابروی دوست را مشاهده می کنیم . [ عید = عید فطر ]
هر کسی بی خویشتن جَولان عشقی می کند
تا به چوگان که در خواهد فتادن گوی دوست ؟
معنی بیت ششم
۶ _ هر کس از سر بی خویشتنی در میدان عشق جولانی دارد . امّا باید به انتظار نشست تا معلوم شود که گوی عشق دوست به خم چوگان چه کسی خواهد افتاد ؟ [ بی خویشتن = مستانه و در حالت بی خودی و بی خویشی / جولان کردن = سعی و تلاش کردن / گوی = توپ و گلوله ای چوبین که در بازی چوگان از آن استفاده می شود / چوگان = چوبی با دستۀ راست و باریک و سرِ کج که با آن در چوگان بازی گوی را می زنند ]
دشمنم را بد نمی خواهم ، که آن بدبخت را
این عقوبت بس که بیند دوست هم زانوی دوست
معنی بیت هفتم
۷ _ برای دشمنم بدی آرزو نمی کنم ، زیرا برای آن بدبخت همین کافی است که مرا در کنار دوست ببیند . [ عقوبت = عذاب / هم زانو = دو کسی که برابر و مقابل هم نشینند ، کنایه از مصاحب و رفیق صمیمی ]
هر کسی را دل به صحراییّ و باغی می رود
هر کس از سویی به در رفتند و ، عاشق سوی دوست
معنی بیت هشتم
۸ _ دل هر کس برای تفرّج و خوشی به باغ و صحرایی میل می کند . آری ، هر کس متناسب با درک و ذوق خود برای احساس لذّت به جانبی می رود . عاشق هم برای درک این لذّت به سوی دوست می رود .
کاش ، باری ، باغ و بستان را که تحسین می کند بلبلی بودی چو سعدی یا گلی چون روی دوست
معنی بیت نهم
۹_ ای کاش در باغ و بستانی که مردمان لب به تحسین آن گشوده اند ، بلبلی سخنگو مثل سعدی یا گلی به زیبارویی یار وجود می داشت . [ باری = به هر حال ، خلاصه ]
منبع : شرح غزلهای سعدی
دکتر محمدرضا برزگر خالقی
دکتر تورج عقدایی
سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟
از گلستان ِ ما بِبَر طبقی
شاد و تندرست باشید ..
فاطمه زندی در ۲ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۰:۵۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶:
غزل ۱۰۶
شادی به روزگار گدایان کوی دوست
بر خاک ره نشسته به امّید روی دوست
معنی بیت اول
۱ _ چه روزگار خوشی دارند ، طالبان معشوق که به امید دیدن روی دوست بر خاک راه نشسته اند . [ گدایان کوی دوست = طالبان و نیازمندان معشوق ]
گفتم به گوشه ای بنِشینم ، ولی دلم
ننشیند از کشیدن خاطر به سوی دوست
معنی بیت دوم
۲ _ با خود می اندیشم که انزوا اختیار کنم و به گوشه ای روم ، امّا دل از اینکه خاطرم به سوی دوست کشیده می شود ، آرام نمی گیرد . [ خاطر = فکر و اندیشه ، دل / نشستن دل = کنایه از آزام و قرار یافتن دل ]
صبرم ز روی دوست میسّر نمی شود
دانی طریق چیست ؟ تحمّل ز خوی دوست
معنی بیت سوم
۳ _ صبر از روی دوست برایم ممکن نیست . می دانی چاره این کار چیست ؟ اینکه تندخویی دوست را تحمّل کنم .
ناچار هر که دل به غم روی دوست داد
کارش به هم برآمده باشد چو موی دوست
معنی بیت چهارم
۴ _ ناگزیر هر کس که غم روی دوست را پذیرفت و بدآن دل داد ، کارش مثل گیسوان دوست پریشان و آشفته می گردد . [ به هم برآمدن کار = آشفته و پریشان شدن کار / دل به چیزی دادن = عاشق و شیفته چیزی شدن ]
خاطر به باغ می رودم روز نوبهار
تا با درخت گل بنِشینم به بوی دوست
معنی بیت پنجم
۵ _ در بهاران ذهنم به سوی باغ کشیده می شود تا در آنجا به آرزوی نشستن با دوست با درخت گُل همنشین گردم .
_ بهار = شکوفه های تازه و نورُسته ، گل درخت نارنج و نوعی گل گاوچشم و اقحوان اصغر است ، بستان افروز که آن را تاج خروس گویند که گلی است سرخ رنگ و به عنوان گل زینتی نیز در باغ ها کاشته می شود ( گل و گیاه در ادبیات منظوم فارسی ) .
فردا که خاک مرده به حَشر ، آدمی کنند
ای باد ، خاک من مَطَلب جز به کوی دوست
معنی بیت ششم
ای باد ، فردا که در روز قیامت اجزای خاک مردگان را گِرد می کنند تا از آن آدمی به وجود آورند ، خاک مرا فقط از سر کوی دوست بخواه . ( خاک من فقط در کوی دوست یافت می شود . ) [ حشر = روز قیامت و رستاخیز / کردن = آفریدن ]
سعدی چراغ می نکُند در شب فراق
ترسد که دیده باز کند جز به روی دوست
معنی بیت هفتم
۷ _ سعدی در شب هایی که در فراق به سر می برد ، چراغ روشن نمی کند ، زیرا بیم آن دارد که در پرتو روشنایی چراغ ، چشمش به چهرۀ کسی جز دوست بیفتد . [ چراغ می نکُند = چراغ را روشن نمی کند ]
منبع : شرح غزلهای سعدی
دکتر محمدرضا برزگر خالقی
دکتر تورج عقدایی
سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟
از گلستان ِ ما بِبَر طبقی
شاد و تندرست باشید ..
برگ بی برگی در ۲ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۰۴:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱: