گنجور

حاشیه‌ها

برگ بی برگی در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۰۴:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱:

صبا اگر‌گذری افتدت به کوی دوست 

بیار نفحه ای از گیسوی معنبر دوست

صبا نسیمی ست که از شمال شرقی می‌وزد و در سحرگاهان گلها را شکفته می‌کند ، در ادبیات عارفانه کنایه ای ست از عارفان و بزرگانی مانند حافظ و مولانا که در لحظاتی امکانِ راهیابی به کوی حضرت دوست را داشته و پیغامهای معنوی را بوسیله الهامات غیبی دریافت کرده و بصورت شعر و غزل برای عاشقان بیان می کنند ، گیسو و زلف معشوق نزدیکترین مرتبه حضور است برای این عارفان ، نفحه الهی یا عطر دل‌انگیز و عنبرینِ این گیسو ره آورد حضور این بزرگان از آستان و خاک کوی حضرت دوست است که در قالب اشعار و غزلیات ناب بر زبانشان جاری می گردد ، این عطر که زنده کننده جانِ عشاق است همچنان و تا ابدیت دلها را بهاری و جانِ معنوی گلها و انسانهای مشتاق را شکوفا می کند . حافظ شوق و طلبِ چنین حضور و  نفحه ای را در دل می‌پرورد و برای نوعِ انسان آرزو می کند  .

به جان او که به شکرانه جان برافشانم  

اگر بسوی من آری پیامی از برِِ  دوست

مخاطب همه انسان‌ها هستند که بالقوه قابلیتِ حضور و گذر در کویِ حضرت دوست را دارند ، پس‌حافظ به جانِ حضرت دوست که جانِ همه انسانهاست قسم می‌خورد که اگر انسانی عاشق شده و سپس با حضور در آستانِ حضرتش عطر و نفحه حضرت دوست را با خود بیاورد ، یعنی پیغامی از سوی زندگی برای وی و سایر انسانها به ارمغان آورد که نشانه حضور در کوی جانان باشد ، چنین دستاورد بزرگی نتیجه تاثیر عطرِ افشانی های حافظ است و آنگاه او به شکرانه چنین توفیقی حاضر به نثار جان خود نیز می‌گردد ، که مُبین منتهای آمال حافظ برای تاثیرِ آموزش های معنوی آن بزرگ بر همه انسان‌هاست ، این سخن خیلی نزدیک است به بیان مولا علی که می‌فرماید اگر شخصی کلمه ای به او بیاموزد ، وی را بنده خود خواهد ساخت ، بدون شک این کلامی علمی نیست زیرا که حضرت پیامبر فرمود علی خود دروازه شهر علم است ،‌ پس‌ این کلامی ست که پیغامِ زندگیست و پیغام آورِ چنین کلمه ای حتمآ  به آستانِ دوست راه یافته است ، بزرگان با چنین نشانه ای شاهد به ثمر نشستن نهالی می‌گردند که خود کِشته اند و از این توفیق در رسالت خوشنود خواهند شد .

و گر‌ چنان که در حضرتت نباشد بار 

برای دیده بیاور غبار ی از درِ دوست 

اما حافظ می داند که امکانِ پیشرفت معنوی تا مرز رسیدن به گیسوی حضرت دوست برای نادر انسان‌ها با همتی بس والا میسر است و دیگر عاشقان را به آن مرتبه متعالی بار نمی دهند ، آنان با سعی وافر خود حداکثر بتوانند تا درگاه و آستان کوی حضرتش شرفِ حضور یابند ، پس‌ از آنان می‌خواهد تا از این آستان گَردی با خود به همراه آورده تا با آن غبار ، دیدگان یا دید و جهان بینی خود را تا بینهایتِ حضرتش وسعت بخشند ، حافظ بارها از این خاک و گرد و غبار آستانِ کوی حضرت دوست نام برده است که مراد از آن بینش و نظر به جهان است منطبق با وسعتِ دید خداوند که همه عشق است و مهربانی و فراوانی ، دید و نظری که با سعه صدر یا باز شدن درون انسان لازم و ملزوم یکدیگرند ،‌ یعنی تا غبار درگاه دوست و گستردگی بینش خدایی نباشد ، وسعت درونی یا شرح صدر نیز اتفاق نمی افتد ، و تا شرح صدر نباشد بینشی به وسعت دیدِ زندگی بدست نمی آید .

من گدا و تمنای وصل او ،‌ هیهات 

مگر به خواب ببینیم خیال منظر دوست 

حافظ از زبان انسانِ با فقر معنوی سخن گفته ، می‌فرماید بدون پشتوانه معنوی که با کار ، تمرین و سعی فراوان بدست می آید تمنای وصال حضرتش بیهوده است ، یعنی وصلی درکار نخواهد بود ، کار و تلاشی لازم است که پیوستگی داشته و انقطاعی در آن نباشد ، هستند بسیار عاشقانی که صادقانه قصد وصال حضرتش را دارند اما در کار خود کاهلی کرده و بصورت نیم بند بر روی خود کار و تمرینِ وسعت دید و بازکردن فضای درون را انجام می دهند ، حافظ می‌فرماید  با این شیوه عاشقِ گدا غنی نخواهد شد و وصال یا رسیدن به دیدار یا رخسار معشوق خوابی ست  که برای وی تعبیر نمی شود . حافظ در این بیت  وصل را دیدن خیالِ رخسار حضرت دوست معنی می کند ، می‌فرماید عارفان نیز حتی با وصل در مرتبه شهود ، به کنه و ذاتِ خداوند راه نیافته و مشاهده آنان تصویری خیال انگیز از منظر و رخسار اوست که آنهم نه با چشم حسی ، ‌بلکه با چشم زندگی می‌بینند .

دل صنوبریم همچو بید لرزان است 

ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست 

صنوبر یا درخت سپیدارِ بلند ، به معنی غم و اندوه نیز آمده است ، پس‌دل صنوبری دلی غمگین را گویند که از غمِ ارزشمند عشق برخوردار بوده وعاشقانی که مُجدانه کار معنوی را بدون وقفه ادامه می دهند ، همواره دلهای لرزان همچون بید را دارند که آیا سرانجام  می توانند منظر دوست را در بیداری ببینند یا خیر ، این حالت بیم و امید از خصیصه های عاشق حقیقی ست ، چنین عاشقی قد و بلندای قامتِ سپیدار گونه حضرت دوست را می‌بیند که بسیار دور از دسترس است و بقولی دست ما کوتاه و خرما بر نخیل  ، پس هر لحظه در حسرت رسیدن به مراتب بالاتر بسر برده ، سعی خود را افزون می کند تا پس از سالیان متمادی  کار و کوشش و برخورداری از نظر لطف آن یگانه سرانجام  به سر زلف یا درگاه و کوی حضرت دوست راه یابد .

اگرچه دوست به چیزی نمی خرد ما را 

به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست 

حافظ در این بیت به مسئله  ناز و نیاز پرداخته و در ادامه بیت قبل می فرماید بلندای حضرت دوست کجا و دستِ کوتاهِ انسان زمینی کجا ، طبیعی ست که حضرتش در ناز و استغنای کامل باشد  و بی نیاز از عشاقِ بی نوا  ، پس‌این اظهار عشق را به چیزی نمی خرد ، یعنی با آن بهایی نمی دهد ، اما عاشقِ حقیقی با دیدن این بی نیازی و استغنا از راه خود پا پس‌نمی‌کشد و اگر عالمی را هم به او بدهند از راه باز نمی گردد ، آنقدر بر آن در می‌کوبد تا سرانجام سری از آن درگاه بیرون آمده و جواب دهد ، حافظِ عاشق پیشه حتی اگر همه عمر نازِ معشوق را ببیند یک تار موی معشوق را با جهانی مبادله نمی کند ، اما مدعی عاشقی با اولین رد تماس عقب گرد کرده و به دل مشغولی های دنیوی خود می‌پردازد . در غزلی دیگر میفرماید: میان عاشق و معشوق  فرق بسیار است / چو یار ناز نماید شما نیاز کنید .

چه باشد ار شود از بند غم دلش آزاد 

چو هست حافظ مسکین غلام و چاکرِ دوست 

حافظ در بند و اسیر غم عشق است ، تنها غمی که هر انسانی مجاز به قرار دادن در دل خود می باشد و رهایی از آن بند تنها با وصل و دیدار حضرت دوست میسر است ،‌ پس حافظ می‌فرماید  چه اتفاق مبارکی رخ خواهد داد اگر که سرانجام  غم عشق جای خود را به شادی وصال دهد ، در مصرع دوم دلیل چنین توقع و استحقاقی را فقرِ و نیاز خود می داند نسبت به حضرت دوست و البته خدمتگزاری و غلامی حضرتش ، حافظ درواقع هم این چاکری و غلامی را با سرایش چنین غزلیات بیدار کننده ای اثبات می کند . 

 

 

سفید در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۰۱:۴۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷:

 

گفتم دری ز خلق ببندم به روی خویش

دردیست در دلم که ز دیوار بگذرد...

 

نجوا فرهادزاده در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۳۰ در پاسخ به سفید دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶:

دقیقا همینطوره 

کاوه آهنگران در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۰۲ در پاسخ به هميشه مست دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۹:

زیباست

محمد م در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۵۹ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳:

ماگ این شعر رو میتونید از طریق لینک زیر و سایت اژدرکالا تهیه کنید 

دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست

 

پری در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۰۸:۵۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹:

آقای مصطفائی زحمت کشیدن از روی کتاب آقای کریم زمانی (شرح دیوان شمس) رو خوانی کردن هیچ اشاره ای هم به منبعشون نکردن

رند تشنه لب در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۰۸:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴:

به نظرم آقای فریدون فرح اندوز نتونسته این شعر زیبا رو خوب بخونه

مهدی خواجوی در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۰۹ در پاسخ به یک دوست دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

ممنون از آیه ای که ذکر کردید

مهدی خواجوی در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۰۸ در پاسخ به کیهان دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

بارگاه احدیت که انوار الهی و صقع ربوی ست

مهدی خواجوی در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۰۶ در پاسخ به الهام دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

خیر هر چه را بهر کاری ساختند

مهدی خواجوی در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۰۵ در پاسخ به نادیا دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

بارگاه احدیت که انوار الهی و صقع ربوی ست

Hossein Banaei در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۵۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۷۰:

ینه در آینه چه بیند؟          انعکاس نوری بی انتها

حسین مرکزی در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۵۲ در پاسخ به رضا دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰:

زیبد یعنی زیبنده است.

معنی بیت:

اگر کسی در عالم سروری برای شاعران خوب جستجو میکند

رودکی زیبنده است که در راسِ همه آن شاعران قرار گیرد.

سریّ در آخر بیت با تشدید خوانده میشود و معنای مصدری دارد یعنی سرآمد بودن.

نادر.. در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۴۲ دربارهٔ میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۸۲:

آن دل که بجز تو یار خواهد، دل نیست..

نادر.. در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۳۴ دربارهٔ میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۵۱:

عافیت

ناصر۱۲ در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۶:۲۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۷۱ - بیان آنک فتح طلبیدن مصطفی صلی الله علیه و سلم مکه را و غیر مکه را جهت دوستی ملک دنیا نبود چون فرموده است الدنیا جیفة بلک بامر بود:

سلام ، تفاوت معنایی ما زاغیم اما زاغ نه در بیت زیر را لطفأ شرح دهید . 

 

گفت ما زاغیم همچون زاغ نه

 

مست صباغیم مست باغ نه ...

حافظ قائمی در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۳۲ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰:

گر به کشتن کین وحشی می‌رود از ...

بحل (behel) : بخشیده؛ عفو شده؛ آمرزیده

فاطمه زندی در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۱۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸:

غزل ۱۰۸ 

وزن : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل 

مرا خود با تو چیزی در میان هست 

 وگرنه روی زیبا در جهان هست

معنی بیت اول 

۱ _ در میان من و تو چیزی دیگر و پیوندی دیگر ورای عشق های عادی وجود دارد و الّا چهرۀ زیبا در جهان بسیار پیدا می شود .

وجودی دارم از مِهرت گدازان 

 وجودم رفت و ، مِهرت همچنان هست

معنی بیت دوم 

۲ _ وجودی دارم که در اثر عشق سوزان تو گداخته می شود . با آنکه وجود من گداخت و نابود شد ، امّا مهر تو همچنان باقی است . [ مهر = عشق و محبّت / گدازان = سوزان و ذوب کنان/آرایه ء تکرار : وجود ، مهر]

مبر ظن کز سرم سَودای عشقت 

 رود تا بر زمینم استخوان هست

معنی بیت سوم 

۳ _ گمان مکن که تا زنده هستم و رمقی دارم و دو پارۀ استخوان از من باقی است ، خیال عشق تو را از سر به در می کنم . [ ظن بردن = گمان بردن / سودا = یکی از اخلاط اربعه که غلبۀ آن موجب عشق و هوس و خیال ( مالیخولیا ) می شود / استخوان بر زمین بودن = کنایه از زنده بودن ]

اگر پیشم نِشینی ، دل نشانی 

 وگر غایب شوی ، در دل نشان هست

معنی بیت چهارم 

۴ _ اگر در کنارم نشینی ، به من آرامش می بخشی و چنانجه از نظرم غایب کردی ، نشان تو در قلبم موجود است و با آن سرخوشم . [ نشاندن دل = کنایه از آرام گرفتن دل ]

به گفتن راست ناید شرح حُسنت 

 ولیکن گفت خواهم تا زبان هست

معنی بیت پنجم

۵ _ گر چه نمی توان حقّ شرح زیبایی تو را با بیان کردن آن ادا کرد ، امّا تا هنگامی که زبان وجود دارد ، از آن حُسن و ملاحت سخن خواهم گفت . [ حُسن = جمال و زیبایی / راست آمدن = کنایه از قابل وصف بودن ]

ندانم قامت است آن یا قیامت ؟ 

 که می گوید چنین سرو روان هست

معنی بیت ششم

۶ _ نمی دانم این قامت بلند معشوق است یا با برخاستن او قیامتی به پای گشته است ؟ چه کسی می تواند بگوید که سرو روانی چون او وجود دارد ؟ [ قیامت = رستاخیز / سرو روان = سرو رونده و خرامان ، سروی که به ناز تکان خورد ]

توان گفتن به مَه مانی ، ولی ماه 

 نپندارم چنین شیرین دهان هست

معنی بیت هفتم 

۷ _ می توان گفت که تو مثل ماه هستی . امّا گمان نمی کنم که ماه دهانی به شیرینی دهان تو داشته باشد ، پس تو از ماه برتری . [ شیرین دهان = لب شیرین ، لب لطیف و با طراوت ، لبی که در آن شادی و نشاط باشد ، لبی که سخنان فصیح و بلیغ می گوید ]

به جز پیشت نخواهم سر نهادن 

 اگر بالین نباشد ، آستان هست

معنی بیت هشتم 

۸ _ جز در مقابل تو سر تسلیم بر زمین نخواهم گذاشت ، اگر نتوانم سر بر بالین تو نهم . می توانم بر آستانت که به نرمی بالین است سر گذارم . [ آستان = درگاه و پیشگاه / سر نهادن = کنایه از تسلیم و مطیع گشتن ]

برو سعدی که کوی وصل جانان 

 نه بازاری است کآنجا قدر جان هست

معنی بیت نهم 

۹ _ ای سعدی از این سودا دست بردار و برو . زیرا کوی وصال معشوق از آن بازارهایی است که در آن متاع جان عاشقان بهایی ندارد . [ جانان = معشوق و محبوب همچون جان عزیز / قدر = بها و ارزش ]

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید ..

فاطمه زندی در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۰۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷:

غزل ۱۰۷ 

وزن : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات 

صبحدم خاکی به صحرا بُرد باد از کوی دوست بوستان در عنبر سارا گرفت از بوی دوست

معنی بیت اول 

۱ _ باد در هنگام صبح از کوی دوست مشتی خاک به دشت و صحرا برد و بدینسان بوستان را از بوی دوست غرق در بوی عنبر ناب ساخت . [ عنبر = ماده ای چرب و خوشبو و سیاه رنگ که از رودۀ نوعی وال یا ماهی عنبر (کاشالو) می گیرند / سارا = خالص و صاف ]

دوست گر با ما بسازد ، دولتی باشد عظیم 

 ور نسازد ، می بباید ساختن با خوی دوست

معنی بیت دوم 

۲ _ اگر دوست با ما از درِ سازگاری درآید ، این پیروزی و اقبالی بزرگ است . ولی چنانچه راه ناسازگاری پیش گیرد ، بر ما لازم است که خود را با خوی او وفق دهیم . [ دولت = سعادت و اقبال ]

گر قبولم می کند ، مملوک خود می پَرورَد 

 ور برانَد ، پنجه نتوان کرد با بازوی دوست

معنی بیت سوم 

۳ _ اگر مرا بپذیرد ، غلام خویش را مورد توجّه و عنایت قرار داده است و چنانچه ما را از خود براند ، توان درافتادن با او را نداریم . [ مملوک = بنده و غلام زر خرید / پنجه کردن با کسی = کنایه از ستیز و نزاع کردن با کسی ]

هر که را خاطر به روی دوست رغبت می کند 

 بس پریشانی بباید بردنش چون موی دوست معنی بیت چهارم 

۴ _ اگر خاطر هر کس به جانب دوست میل و رغبتی دارد ، باید همانند موی دوست آشفتگی بسیاری تحمّل نماید . [ خاطر = فکر و اندیشه ، دل ]

دیگران را عید اگر فرداست ، ما را این دَم است روزه داران ماه نو بینند و ، ما ابروی دوست

معنی بیت پنجم

۵ _ اگر برای روزه داران فردا عید فطر است ، برای ما همین لحظه است که به جای ماه نو هلال ابروی دوست را مشاهده می کنیم . [ عید = عید فطر ]

هر کسی بی خویشتن جَولان عشقی می کند 

تا به چوگان که در خواهد فتادن گوی دوست ؟

معنی بیت ششم 

۶ _ هر کس از سر بی خویشتنی در میدان عشق جولانی دارد . امّا باید به انتظار نشست تا معلوم شود که گوی عشق دوست به خم چوگان چه کسی خواهد افتاد ؟ [ بی خویشتن = مستانه و در حالت بی خودی و بی خویشی / جولان کردن = سعی و تلاش کردن / گوی = توپ و گلوله ای چوبین که در بازی چوگان از آن استفاده می شود / چوگان = چوبی با دستۀ راست و باریک و سرِ کج که با آن در چوگان بازی گوی را می زنند ]

دشمنم را بد نمی خواهم ، که آن بدبخت را 

 این عقوبت بس که بیند دوست هم زانوی دوست

معنی بیت هفتم 

۷ _ برای دشمنم بدی آرزو نمی کنم ، زیرا برای آن بدبخت همین کافی است که مرا در کنار دوست ببیند . [ عقوبت = عذاب / هم زانو = دو کسی که برابر و مقابل هم نشینند ، کنایه از مصاحب و رفیق صمیمی ]

هر کسی را دل به صحراییّ و باغی می رود 

 هر کس از سویی به در رفتند و ، عاشق سوی دوست

معنی بیت هشتم 

۸ _ دل هر کس برای تفرّج و خوشی به باغ و صحرایی میل می کند . آری ، هر کس متناسب با درک و ذوق خود برای احساس لذّت به جانبی می رود . عاشق هم برای درک این لذّت به سوی دوست می رود .

کاش ، باری ، باغ و بستان را که تحسین می کند بلبلی بودی چو سعدی یا گلی چون روی دوست

معنی بیت نهم 

۹_ ای کاش در باغ و بستانی که مردمان لب به تحسین آن گشوده اند ، بلبلی سخنگو مثل سعدی یا گلی به زیبارویی یار وجود می داشت . [ باری = به هر حال ، خلاصه ]

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید ..

فاطمه زندی در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۰:۵۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶:

غزل ۱۰۶ 

شادی به روزگار گدایان کوی دوست 

 بر خاک ره نشسته به امّید روی دوست

معنی بیت اول 

۱ _ چه روزگار خوشی دارند ، طالبان معشوق که به امید دیدن روی دوست بر خاک راه نشسته اند . [ گدایان کوی دوست = طالبان و نیازمندان معشوق ]

گفتم به گوشه ای بنِشینم ، ولی دلم 

 ننشیند از کشیدن خاطر به سوی دوست

معنی بیت دوم 

۲ _ با خود می اندیشم که انزوا اختیار کنم و به گوشه ای روم ، امّا دل از اینکه خاطرم به سوی دوست کشیده می شود ، آرام نمی گیرد . [ خاطر = فکر و اندیشه ، دل / نشستن دل = کنایه از آزام و قرار یافتن دل ]

صبرم ز روی دوست میسّر نمی شود 

 دانی طریق چیست ؟ تحمّل ز خوی دوست

معنی بیت سوم 

۳ _ صبر از روی دوست برایم ممکن نیست . می دانی چاره این کار چیست ؟ اینکه تندخویی دوست را تحمّل کنم .

ناچار هر که دل به غم روی دوست داد 

 کارش به هم برآمده باشد چو موی دوست

معنی بیت چهارم 

۴ _ ناگزیر هر کس که غم روی دوست را پذیرفت و بدآن دل داد ، کارش مثل گیسوان دوست پریشان و آشفته می گردد . [ به هم برآمدن کار = آشفته و پریشان شدن کار / دل به چیزی دادن = عاشق و شیفته چیزی شدن ]

خاطر به باغ می رودم روز نوبهار 

 تا با درخت گل بنِشینم به بوی دوست

معنی بیت پنجم

۵ _ در بهاران ذهنم به سوی باغ کشیده می شود تا در آنجا به آرزوی نشستن با دوست با درخت گُل همنشین گردم .

_ بهار = شکوفه های تازه و نورُسته ، گل درخت نارنج و نوعی گل گاوچشم و اقحوان اصغر است ، بستان افروز که آن را تاج خروس گویند که گلی است سرخ رنگ و به عنوان گل زینتی نیز در باغ ها کاشته می شود ( گل و گیاه در ادبیات منظوم فارسی ) .

فردا که خاک مرده به حَشر ، آدمی کنند 

ای باد ، خاک من مَطَلب جز به کوی دوست

معنی بیت ششم

ای باد ، فردا که در روز قیامت اجزای خاک مردگان را گِرد می کنند تا از آن آدمی به وجود آورند ، خاک مرا فقط از سر کوی دوست بخواه . ( خاک من فقط در کوی دوست یافت می شود . ) [ حشر = روز قیامت و رستاخیز / کردن = آفریدن ]

سعدی چراغ می نکُند در شب فراق 

 ترسد که دیده باز کند جز به روی دوست

معنی بیت هفتم 

۷ _ سعدی در شب هایی که در فراق به سر می برد ، چراغ روشن نمی کند ، زیرا بیم آن دارد که در پرتو روشنایی چراغ ، چشمش به چهرۀ کسی جز دوست بیفتد . [ چراغ می نکُند = چراغ را روشن نمی کند ]

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید ..

۱
۱۰۱۱
۱۰۱۲
۱۰۱۳
۱۰۱۴
۱۰۱۵
۵۴۵۹